گفتگو با دکتر علی اکبر رحمانی، استان دار کرمانشاه در زمان حیات پر ثمر شهید آیت الله اشرفی اصفهانی
رابطه شهید محراب با جوانان چگونه بود؟
آقای شهید اشرفی اصفهانی، توجهی خاص به جوانان داشتند.من دومورد، راجع به جوانان وبانوان، عرض می کنم وبعد به سوال شما پاسخ می گویم از 1354 بعد از ارتحال یا شهادت فرزند امام، حاج آقا مصطفی خمینی ودکتر علی شریعتی، جوانان، بیش ترین حضور را در مساجد وراه پیمایی ها وخطر پذیری ها به عهده داشتند.بیش ترین فرماندهان، گروهان ها، گردان ها وتیپ ها در جنگ تحمیلی همان کسانی بودند که امام در سال 1342 می فرمودند پیروان من اکنون درگهواره اند .شب های دهه اول محرم که دهه انقلاب لقب گرفت،درمحله سرچشمه تهران که خود من هم آن جا بودم وهم چنین درمیدان انقلاب فعلی،بازهم جوان ها بودند که خطر پذیری می کردند.آن جاهایی که در راه پیمایی ها مقابله با گارد لازم بود،برای سینه سپرکردن، جوان ها بودند که استقبال می کردند وهم چنین گروه دیگری که شامل بانوان می شدند.
ما درراه پیمایی ها این مشکل را داشتیم که بعضی ها می گفتند آیا خانم ها شرعاً مجازند درراه پیمایی ها شرکت کنند؟ بعضی ها که اصلاً بی حجاب می آمدند واین سؤال مطرح بود که اگر این ها کشته شوند، چه کسی پاسخ گوی خون شان است. حضرت امام دونکته را در این خصوص فرمودند؛ یکی این که اگر خانم ها کشته بشوند شهید هستند ونکته دومی که امام تأکید داشتند این بود که حداقل تاثیر حضور بانوان به اندازه آقایان است، یعنی امام نقش خانم ها را در راه پیمایی ها برجسته تر می دانستند، حتی وقتی خیلی تلاش می شد تا از حضور خانم ها درراه پیمایی ممانعت به عمل آورند.
یادم هست که حکومت نظامی بود وحکومت نظامی ساعت نه شروع می شد، من ویکی از دوستان ساعت نه ونیم به منزل آقای کروبی رفتیم وگفتیم پس فردا ما راه پیمایی داریم واگر با پاریس نمی توانند تماس بگیرند ، با آقای طالقانی تماس بگیرند ونظر ایشان را بپرسند. آقای کروبی هم با آقای طالقانی تماس گرفتند. آیت الله طالقانی، نظرشان این بودکه خانم ها در راه پیمایی شرکت کنند ونظر حضرت امام هم این که حداقل اثر خانم ها به اندازه آقایان است.آقای طالقانی هم به نقل از امام مطرح می کردند که خانم ها حضورشان ضروری است .نکته ای که من درصحنه شاهد بودم ،این بود که چون بدنه ارتش وگارد،همه ازقشر متوسط جامه ودرجه دارها وسربازها فرزندان مردم بودند،وقتی خانم ها را می دیدند ، میزان خشونت آن ها با زمانی که ما را می دیدند، اصلاً قابل مقایسه نبود و واقعاً حضور خانم ها برسربازها که بچه های همین مردم بودند،ونیزدرجه دارها وافسران،تاثیر روانی داشت.وقتی این ارتشی ها خانم ها را می دیدند،فکرمی کردند که خواهر ومادر خودشان را دیده اند ودستور آتش نمی دادند.ممکن بود جوان ترها و پسرها بیش تر باعث تحریک آن ها بشوند، ولی خانم ها آن تحریکات را نداشتند. درزمان تیراندازی هم اگر با خانم ها وحتی هدف گیری می کردند، ولی تیرهای شان هوایی بود. خوشبختانه ودر مجموع، وجود چنین شرایطی به روحانیت- به ویژه شهید محراب- اجازه می داد تا همواره رابطه خوبی با جوانان برقرارکنند.
حالا که درخصوص جوان ها صحبت کردید،خوب است ازنقش پیرمردها- به خصوص شهید اشرفی اصفهانی- هم صحبت کنیم.
ببینید،درهر جامعه ای حتی جامعه های محدودتر- فرض بفرمایید مثلاً جامعه ورزش -درآن جا جوان ها صحنه گردان ورزش هستند،ولی این جوان به مربی و سرپرست نیازدارد.من قصد ندارم بگویم که خدای ناکرده جوان های ورزشکار ما فاقد هستند؛ نه فکردارند اما به تجربه نیاز دارند یا در مثلاً جامعه هنر،درواقع خلاقیت ها، نبوغ ها وخطر پذیری ها معمولاً مربوط به جوان هاست، اما ما نمی دانیم درجامعه هنر، پیش کسوتان را نادیده بگیریم. سطح عمومی جامعه، دقیقاً مثل جامعه ورزش وجامعه هنراست،منتها در اندازه بزرگ تر،یعنی ما می توانیم نقش پیرمردها را یک نقش طراحی یا نظارت وهدایت ببینیم واثر بخشی آن ها دراین مقوله مشهودتر است. هیچ کس از یک پیرمرد انتظاری ندارد- البته پیرمردی مثل امام واقعاً استثناء بودند که درآن سن با روحیات یک جوان با آن شادابی درعرصه سیاسی ظاهر شدند- معمولاً عرف این است که وقتی به سمت سن بالاتر حرکت می کنیم، روحیه محافظه کاری درما به وجود می آید وتعجب دنیا از این بود که وقتی نظام به پیروزی رسید، امام هشتاد سال داشتند و روحیات ایشان شبیه به روحیات جوان ها بود. بنابراین، نقش افراد مسن وپیش کسوتان مثل قدیمی ها درهنر است.نقش ها از نوع نظارتی، هدایتی ومراقبتی است،لذا حضرت امام (ره) نیز همین نقش را داشتند.به عنوان مثال، درپاریس هنوزسفارت ایران برپا بود وجوان ها رفتند وسفارت ایران را در اختیار گرفتند وبعد آمدند واز امام خواستند که سرپرستی تعیین کنند وامام فرمودند همان هایی که این توان را داشتند و آن جا را گرفتند ،همان ها هم می توانند آن جا را اداره کنند،حتی آن افراد کسی را تعیین کنند که کارسفارت انجام شود.درواقع، امام به فکراین نیروها به عنوان نیروی های محرک،شاداب ودرصحنه بها می دادند،اما فقط نیروهای جوان را برای کارهای عملیاتی نمی خواستند.فرماندهان سپاه وفرماندهان جوان ارتش را باورداشتند.درست است که کارهای عملیاتی را باید انجام می دادند،ولی بازهم امام- درخصوص طراحی وهدایت عملیات- نیز شأنی برای جوان ها قائل بودند.طبیعی است برای کسانی که درسنین بالاترهستند،نقش نظارت،نقش پدری ونقش ریش سفیدی محرزاست،مرحوم اشرفی اصفهانی هم همین نقش را در کرمانشاه داشت. گاهی اوقات بین علما، بین نهادهای انقلاب یا نهادهای اداری که اختلاف می افتاد، ایشان پدری می کرد. من حدود چهار سال درچهارمقطع زمانی آن جا بودم، چهار سال هم دراستان گیلان وچهار سال هم استان دار تهران وچهارده سال معاون وزارت کشور وبه هرحال بعد از انقلاب، همیشه درفضای وزارت کشور بوده ام. نکته ای که شهید اشرفی خیلی به آن علاقه داشت، این بود که امام جمعه ونماینده امام درمسائل اجرایی مداخله نداشته باشند، اما ایشان تأکید داشت که کار مردم راه بیفتد. همیشه به ادارات توصیه می کرد که کار مردم را ردیف کنید تا نیاز به مراجعه به ما نباشد، واگر موردی را می خواستند پیگیری کنند قید می کردند که براساس مقررات این مساعدت صورت بگیرد، یعنی بنای مداخله درامور اجرایی نداشتند واین ویژگی یک امام جمعه موفق است.
گویا شهید محراب مبنای کارشان همواره ریش سفیدی بوده است.
واقعاً همین طور است، یعنی من، وقتی که می دیدم بین علمای اهل سنت مشکل به وجود می آمد- که البته این اختلافات طبیعی است- این ها جمع می شدند ودرنزد آقای اشرفی اصفهانی،طرح مسأله می کردند وسرانجام نیز از منزل ایشان دوست و رفیق خارج می شدند. ممکن بود بین علمای منطقه هم دیدگاه های متفاوت وجود داشته باشد، ایشان این سمت پدری را برهمه داشتند. دربین نهادهای انقلاب، بعضی اوقات، فعالیت ها موازی بود، مثلاً آن موقع نهضت سواد آموزی یک نهاد بود وآموزش وپرورش یک بخش اداری که ممکن بود با همه مشکل داشته باشند.دستگاه های مختلفی بودند که موازی بودند واگر مشکلات این ها بالا می گرفت، آقای اشرفی نظرشان این بود که مداخله نکنند واستان داری مسائل را حل و فصل کند واگر زمانی به ایشان مراجعه می شد،پدری می کردند واین مشکل به سرعت مرتفع می شد.
از فعالیت های شهید محراب درخصوص عشایر بگویید که شما دراستان داری کرمانشاه شاهد آن ها بودید.
اتفاقاً از مطالبی که برای این مصاحبه آماده کرده بودم، یکی همین بحث عشایر بود. یادم هست، یک شب زیر باران بسیار شدید درخوزستان، عملیات بود وهواپیماهای دشمن هم به غرب وهم به جنوب حمله می کردند. ما، با ایشان درزیر باران شدید در منطقه ای به نام گو آور درچهل کیلومتری بیرون اسلام آباد، به سراغ عشایری رفتیم که زیر باران، داخل چادربودند. برق هم دراین چادرها بود وبچه ها با چراغ های قدیمی نفتی داشتند مشق می نوشتند. شهید اشرفی اصفهانی، ازآن ها سؤال کرد که شرایط شما چطور است؟ گفتند:" خدا را شکر". ایشان پرسیدند: "حالا از خدا چه می خواهید، استان دار هم آمده،اگر خواسته ای دارید، بفرمایید". عشایر گفتند:" ما از خدا یک خواسته داریم وآن این است که به امام طول عمر عنایت کند". مجدداً ایشان پرسیدند:" خواسته دومی هم دارید؟" آن ها گفتند:" خواسته دوم ما این است که رزمندگان پیروز شوند". آقای اشرفی به دنبال این بود که عشایر نیازهای زندگی خودشان، مشکل اردوگاه، نفت، غذا وموارد مشابه را مطرح کنند، ولی از زبان شان این مطالب را شنید. بعد با هم که به سمت اسلام آباد وکرمانشاه می آمدیم،ایشان می گفتند که من از جوانی، این عشایر را ذخایر کشور می دانستم وبعد از انقلاب هم این عشایر را پاسدار انقلاب می دانم . رضای خدا و رضای خلق دراین است که به این عشایر برسید. همیشه تأکید داشتند که عشایر نجیب ترین افراد جامعه ما هستندوبیش ترین تولیدات را دارند.
نکته بعدی که به ذهن من می رسد وخدا را هم برآن شاهد می گیرم، این است که شهید، برنامه های زندگی شان علی گونه بود وزندگی خود را براساس حداقل معاش تعریف کرده بودند.دراین خصوص، همیشه می گفتند که محرومان ومستضعفان را دستگیری کنید، واجب را که وظیفه است عمل کنید، ولی هیچ مستحبی را بالاتر از رسیدگی به ضعفا نمی دانستند. زندگی خود را نیز به کیفیتی تعریف کرده بودند که می توانیم بگوییم مثل ضعفای جامعه زندگی می کردند. حتی وسیله نقلیه وضد گلوله حفاظتی از تهران آمده را به استان داری برای استان دار تحویل داده بودند ومن هم تعمد داشتم استفاده نکردم. هر کاری کردیم ایشان را متقاعد کنیم تا از این خودرو استفاده کنند، می گفتند:" یک جان من دارم، یک جان هم آحاد مردم وهیچ تفاوتی بین این ها نیست". هر چه بنده و فرزند ایشان که مسؤول دفترشان بود، اصرارکردیم که این ماشین برای شماست وحتی گفتیم استان داری جای پارک ماشین شما را ندارد، شهید اشرفی می گفتند:" منزل ما دریک کوچه سه متری قراردارد، این ماشین را کجا ببرم؟" وحاضر نشدند از آن استفاده کنند.اهتمام حاج آقا به ضعفا دراستان واین که زندگی خودشان را حداقلی تعریف کرده بودند، طوری بود که مردم استان وقتی زندگی ایشان را می دیدند، برای شان موجب آرامش بود وبا کاستی های آن موقع مدارا می کردند، چون فکر می کردند که زندگی امام جمعه ونماینده امام- با این همه سوابق وبا این شخصیت- دارای سطح معیشتی پایینی است.
یادم هست،هربمباران جدی ای که ایلام داشت،سه چهار نوبت تماس می گرفتند وتأکید می کردند تا به اتفاق به مردم به ایلام سر بزنیم. می گفتند:" مردم ایلام مظلومند، گناه دارند." حتی، یک بار به اتفاق ایشان وشهید صدوقی به آن جا رفتیم وآقای اشرفی، درمسجد جامع ایلام نماز جماعت مغرب وعشاء خواندند وبعد هم شهید صدوقی سخن رانی کردند.درآن زمان، آقای مهندس ترکان استان دار ایلام وآقای محمدی امام جمعه همین شهر بودند. شهید اشرفی اعلام کردند ایلام، بمباران سختی شده است ومجروحان زیاد هستند.آن زمان، آقای صدوقی سالی دو نوبت، هر بار تا ده روز یا بیش تر، می آمدند.یکی از این دفعات که آیت الله صدوقی به استان کرمانشاه آمدند، مصادف شد با بمباران ایلام وتأکیدی شده بود ازدفتر ریاست جمهوری وقت حضرت آیت الله خامنه ای تا بنده وآیت الله اشرفی حضور داشته باشیم. آقای اشرفی که خودشان به این کار علاقه مند بودند، بنده پیشنهاد دادم به آیت الله صدوقی که ما عازم ایلام هستیم، شما علاقه دارید به این آسیب دیدگان سری بزنید؟ که ایشان گفتند با کمال میل وآیت الله صدوقی از طریق زمینی به ایلام آمدند وبنده به اتفاق شهید اشرفی اصفهانی درصبح گاهی دراسلام آباد شرکت کردیم؛ارتش، سپاه، نیروی انتظامی وبسیج صبح گاه مشترک داشتند. آن زمان شهربانی، ژاندارمری وکمیته هنوز دایر بودند. بعد به اتفاق شهید اشرفی رفتیم تا نماز مغرب وعشاء را در مسجد جامع بخوانیم. ایشان،با صفایی خاص، اقامه نماز مغرب وعشاء کردندوهر کاری که کردند آقای صدوقی نپذیرفتند امام جماعت باشند. بین دونماز، شهید صدوقی سخن رانی جامعی داشتند.درآن جا، شهید اشرفی اصفهانی حاضربه صحبت نشدند، گفتند نماز را من خواندم وصحبت را شما بفرمایید. آن شب را همه درایلام بودیم تا روز بعد که هر کدام از آقایان- به صورت جداگانه- به دیدار مجروحان رفتند وبه بعضی از چادرهای عشایر سرزدیم.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 44
ادامه دارد...