تعطیلات آخر هفته خود را چگونه بگذرانیم – هفته دوم اسفند

هفته هیجان‌انگیزی در انتظارمان است؛ شاید دوشنبه بامداد مشغول پیغام‌های تبریکی باشیم که برای گرفتن جایزه اسکار دوم سینمای ایران برای هم می‌فرستیم؛ نمی‌تونم ذوقم رو از این که ممکن سطورر اولیه پیشنهاد فرهنگی هفته آینده رو با تبریک و ذوق‌زدگی از موفقیت «فروشنده» شروع کنم پنهان کنم. به قول بچه‌های رادیو چهرازی: امید داریم.

هفته هیجان‌انگیزی در انتظارمان است؛ شاید دوشنبه بامداد مشغول پیغام‌های تبریکی باشیم که برای گرفتن جایزه اسکار دوم سینمای ایران برای هم می‌فرستیم؛ نمی‌تونم ذوقم رو از این که ممکن سطورر اولیه پیشنهاد فرهنگی هفته آینده رو با تبریک و ذوق‌زدگی از موفقیت «فروشنده» شروع کنم پنهان کنم. به قول بچه‌های رادیو چهرازی: امید داریم.

این جملاتی که در بالا مشاهده می‌کنید توسط کسی تایپ‌شده که تماماً داره سعی می‌کنه نا امیدی‌اش و همچنین آگاهی‌اش به شکست رو صد در صد پنهان کنه. حقیقتش به‌هیچ‌عنوان کورسویی از امید در دل دست‌کم من نگارنده این ستون هفتگی و همیشگی نبود از اینکه نام «فروشنده» در سالن دالبی تئاتر در لابه‌لای حجم بی‌اندازه‌ای تشویق خوانده بشه. جمله‌های بالا که مقدمه یادداشت همین ستون در پنجشنبه پیش بود؛ واقعاً بیشتر شبیه یک رؤیای دست‌نیافتنی بود. تا چند ساعت پیش از مراسم اسکار حتى مهم‌ترین منتقدین و اساساً کسانی که تخصصا کارشون پیش‌بینی برندگان اسکاره به این‌که فروشنده بعد از وضع قوانین احمقانه ترامپ شانسش بیشتر شده همه متفق‌القول بودن ولی باز هم اذعان داشتند که از درصد کمتری نسبت به رقیب اصلی‌اش، یعنى نماینده سینمای آلمان، «تونی اردمن» برخورداره.
به‌عنوان‌مثال بن زوزمر تحلیلگر نتایج اسکار و همین‌طور دانش‌آموخته رشته ریاضی کاربردی از دانشگاه هاروارد که در سال‌های اخیر برندگان اسکار را با کمک علم ریاضیات با ضریب درستی بالا پیش‌بینی کرده و اغلب بیش از هشتاد درصد پیش‌بینی‌هایش درست بوده؛ معتقد بود: نیامدن فرهادی به آمریکا در اعتراض به قانون ترامپ شانسش را افزایش داده، اما رشد آرای «فروشنده» به‌اندازه‌ای نیست که «تونی اردمن» را شکست دهد؛ امسال نیز پیش‌بینی‌های خودش را با نگاه به جشنواره‌های کوچک‌تر پیش از اسکار و نظرات انجمن‌های منتقدین و ده‌ها متغیر دیگه در همه بخش‌ها  چهل‌وهشت ساعت قبل از مراسم اسکار منتشر کرد در بخش بهترین فیلم غیر انگلیسی‌زبان تحلیل او این‌گونه بود:

شانس اول: toni erdman شانس: 57/8%
شانس دوم: the salesman شانس: 27/3%

فارغ ازاین‌گونه تحلیل‌ها و آمارهای جورواجور به عنوان یک منتقد که از ابتدای سال به‌دقت همه فیلم‌ها رو رصد می‌کردم شخصاً «تونی اردمن» رو بیشتر  احتمالا مستحق و شایسته دریافت اسکار 2017 در بخش بهترین فیلم غیر انگلیسی‌زبان می دانستم و می‌دانم؛ با همه احترامی که به فیلم آخر فرهادی دارم که به نظرم بی‌هیچ گفتگویی بهترین فیلم کارنامه کاری اوست؛ اما روایت و قصه و کارگردانی از همه مهم‌تر ایده اصلی داستان «تونی اردمن» یکسر و گردن از نماینده سینمای ایران بالاتر بود؛ اما چه اهمیتی داره این متر و معیار که شما می‌توانید به راحتی آن را بر اساس سلیقه و میزان دانشتون رد و با قبول کنید. وقتی درباره نماینده سینما  کشورتان می‌شود؛ وقتی قراره خواندن یک پیام و به دست گرفتن یک مجسمه پاسخی بی‌مرز به مرزبندی‌هایی سیاسی و مذهبی و نژادپرستانه یک ابله باشد، همه چی در اولویت‌های بعدی قرار می‌گیرد. از بامداد دوشنبه هر روز که چشمم را باز می‌کنم دوباره صدای میسیز کویبلیک (نام کاراکتر شرلی مکلین فیلم آپارتمان که جایزه فرهادی را اعلام کرد) در گوشم زنگ می‌خورد ناخواداگاه از ته دل می‌خندم. بچه‌های رادیو چهرازی راست می‌گفتن باید امید می‌داشتیم.

از همه این عشق‌وحال تمام ناشدنی «فروشنده» که بگذریم مثل همیشه از شما دعوت می‌کنم به ما در نماوا اعتماد کنید این دو روز تعطیلی را با پیشنهادهای ما بگذرونید.

پیشنهاد اول: «ورود» Arrival
«ورود» با صحنه‌ای شروع می‌شود که ایمی آدامز در نقش لوئیس بنکز Louise Banks در خانه‌ی روبه‌دریایش با کودکش تنهاست، در ادامه خاطراتی از بزرگ شدن کودک و گذران زندگی برای مادر و دخترکش را می‌بینیم. قهر و آشتی‌هایشان را می‌بینیم و در بیمارستان متوجه می‌شویم که دخترک مریض است و قبل از اینکه او را بشناسیم از دنیا می‌رود. داستان در واقع اینجا شروع می‌شود دکتر لوئیس بنکزز استاد زبان‌شناسی در دانشگاه است، سر کلاس می‌رود و تدریس می‌کند. داستان فیلم را از زبان او می‌شنویم، یکی از روزها که به کلاس می‌رود کلاس خلوت است و همان چند نفر در کلاس هم مدام پیام و تلفن دریافت می‌کنند تا دختری به استاد می‌گوید تا شبکه‌ی خبر را بگیرد تا ببینند چه شده؟ در خبر متوجه می‌شویم که اجسامی فضایی به زمین آمده‌اند و از قصد آن‌ها از این سفر اطلاعی در دسترس نیست. آژیر خطر به صدا درمی‌آید و دانشگاه تخلیه می‌شود. کمی بعد زمانی که ژنرالی به دنبال بنکز می‌آید، متوجه می‌شویم که دکتر بنکس در گذشته نیز با دولت کارکرده است…
استرس نداشته باشید هیچی از داستان هنوز لو نرفته؛ ولی ای‌کاش می‌تونستم ایده اصلی و درخشانی که بعد از 120 دقیقه در پایان فیلم با اون مواجهه می‌شید رو براتون تعریف کنم.
این فیلم علمی– تخیلی و یک درام آمریکایی به کارگردانی دنی ویلنو (Denis Villeneuve) و نویسندگی اریک هیزرر (Eric Heisserer) است که اقتباسی از داستان کوتاه داستان زندگی تو (Story of Yourr Life) از تد چیانگ (Ted Chiang) است. از بازیگرانی که در این فیلم بازی کرده‌اند، ایمی آدامز (Amy Adams)، جرمی رنر (Jeremy Renner)، فارست ویتاکر (Forest Whitaker) و مایکل استلبرگ (Michaell Stuhlbarg) هستند. کلی چیپس و پفک آماده کنید و از این داستان این فیلم عجیب‌وغریب لذتش رو ببرید.

پیشنهاد دوم: «نیم‌رخ‌ها»
خیلی‌ها با فیلم‌های اولیه ایرج کریمی ازجمله از «کنار هم می گذریم» و «باغ‌های کندلوس» کلی خاطره دارند؛ بارها و بارها دیالوگ‌های مختلف این دو فیلم و کلی از سکانس‌های معروف این دو تا فیلم نقل محافل فیلم بازها بود؛ آخرین فیلم او اما فارغ از هرگونه اظهارنظر درباره خود اثر با یک فرا متنی همراه شد که دوست نداشتم فیلم رو کمی سخت می‌کند. آخرین فیلم زنده‌یاد کریمی که در زمان ساختش با مرگ مبارزه می‌کرد درباره کسی است که او هم اتفاقاً با سرطان درگیر است و گرفتار این بیماری. عملاً این فیلم حدیث نفس روزهای آخر این منتقد و سینماگر دوست‌داشتنی سینمای ایران که جای خودش فیلم‌هایش بشدت بین ما خالی است.

پیشنهاد سوم: «لاوینگ» Loving
فیلم  «لاوینگ» loving با صحنه‌ای احساسی آغاز می‌شود. زن و مردی (ریچارد و میلدرد) در کنار هم‌روی ایوان خانه‌ای نشسته‌اند. زن سیاه‌پوست و مرد سفیدپوست است. زن با استرس به مرد اعلام می‌کند که حامله شده و جو حاکم ما را آماده‌ی عکس‌العملی ویژه از مرد کرده، اما مرد با روی باز از این خبر استقبال می‌کند…
«لاوینگ» loving یکی از فیلم‌های درام و مطرح 2016 است که توسط جف نیکولز (Jeff Nichols)‌ کارگردانی شده و روت نگا (Ruth Negga)‌ و جوئل اگرتون (Joel Edgerton) در آن بازی می‌کنند. داستان فیلم بر اساس داستانی واقعی درباره ی ریچارد لاوینگ و همسر سیاه‌پوستش است که در دهه 50 میلادی به جرم ازدواج میان نژادی از ایالت ویرجینیا تبعید می‌شوند. اگر اهل فیلم‌هایی  بیوگرافیگ و بر اساس داستان واقعی هستید. این فیلم رو به‌هیچ‌عنوان از دست ندهید.

پیشنهاد چهارم: «خانه پوشالی»
اگر مخاطب پر و پا قرص سریال‌ها هستید، اگر از آن دسته فیلم‌بین‌هایی هستید که مدت‌ها در مقابل سریال دیدن مقاومت کرده و به‌تازگی به این نتیجه رسیده‌اید که نمی‌توانید نسبت به اتفاقات مهم و هیجان‌انگیزی که این روزها در صنعت سریال سازی می‌افتد بی‌توجه باشید، اگر فقط گاهی می‌خواهید با دیدن یک قسمت از سریالی سرخودتان را گرم‌کنید و حتی اگر جز آن دسته از مخاطبان جدی سینما اروپا هستید که معتقدید غایت سینما در سرگرمی نیست و سریال‌ها فقط وقتتان را می‌گیرند، دیدن «خانه پوشالی» بر شما واجب است! چراکه تماشای «خانه پوشالی» می‌تواند همان‌قدر هیجان‌انگیز باشد که سال‌ها پیش، سریال «گمشده» در اولین تجربه‌های مواجهه مخاطب ایرانی با سریال‌های آمریکایی بود، همان‌قدر سرگرم‌کننده که فیلم‌های هیچکاک و همان‌قدر پر از شور و فراست سیاسی که مثلاً «زد» یا «همه مردان رئیس‌جمهور».
فصل سوم خانه پوشالی در کنار دو فصل قبلی با دوبله اختصاصی فارسی در نماوا به راحتی در دسترسه. آب دستتونه بذارین زمین و از بازی کیوین اسپسی نهایت لذت رو ببرید.
پیشنهاد پنجم: «زوتوپیا» Zootopia
احتمال داره تا به امروز آخرین انمیشن دیزنی رو دیده باشید؛ اما اگر ندیده‌اید برنده شدن آن به عنوان بهترین انمیشن اسکار 2107 بهانه خیلی خوبیه که بالاخره به تماشای آن بنشنید؛ و با مهم‌ترین انمیشن سال بیشتر شوید.

پیشنهاد آخر: کتاب هفته
در پیشنهاد کتاب این هفته به سراغ یک کتاب شعر می‌ریم. یک مجموعه شعر از پابلو نرودا، شاعری که بیشتر از شاعری کردن یا در حال مبارزه سیاسی بود یا در حال فرار کردن و سفر. پابلو در یکی از این سفر‌ها رسید به سرزمین عشق و شراب؛ ایتالیا
بعد از سلسله اتفاقاتی بالاخره به همراه معشوق خودش ماتیلده در یک جزیره خصوصی ساکن میشه که خودش به عنوان تجربه یک رؤیا از اون یاد میکنه. ماحصل چندین ماه اقامت پابلو و ماتیلده توی جزیره خصوصی کاپری تبدیل میشه به کتابی به نام «خنده را از من بگیر اما هوا را نه»
توی تک‌تک شعرهای این کتاب میشه جریان زندگی روزمره پابلو رو حس کرد، از عشقش به ماتیلده و بگومگوهای بین اونها تا ترس از دست دادن ماتیلده و مهم‌تر از اون لحظاتی که نرودا به آرمان‌ها و مردمش فکر میکنه که در نهایت به بازگشت پابلو نرودا به صحنه مبارزه ختم میشه
صحبت رو با یک شعر از همین کتاب تمام می‌کنم اما قبلش بگم که این کتاب با ترجمه احمد پوری و به همت نشر چشمه چاپ‌شده و شاید جالب باشه براتون بدونید که این کتاب تا امروز به چاپ 28 ام رسیده.

باد اسب است:
گوش کن چگونه می‌تازد
از میان دریا، از میان آسمان

میخواهد مرا با خود ببرد: گوش کن
چگونه دنیا را به زیر سم دارد
برای بردن من

مرا در میان بازوانت پنهان کن
تنها یک امشب،
آنگاه که باران
دهان‌های بی‌شمارش را
بر سینه و زمین می‌شکند

گوش کن چگونه باد
چهار نعل می‌تازد
برای بردن من

000
بگذار باد بگذرد
با تاجی از کف دریا
بگذار مرا بخواند و مرا بجوید
زمانی که آرام آرام فرو می‌روم
در چشمان درشت تو
و تنها یک امشب
در آن‌ها آرام می‌گیرم، عشق من

 

 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر