مقدمه
امروز جبهه تفرعون در سطح استراتژیک و در قامت مدرنیته و پسامدرن با محدود کردن حقیقت در تجربه (مدرنیته) و بلکه دست نیافتنی دانستن حقیقت و کثرت گرا بودن حقیقت (پسا مدرن) مهمترین حجاب حقیقت است. از ابتدا تا آخر الزمان دو جریان حق و باطل که اراده های برتر هستند و به “نور” و “ظلمت” دعوت می کنند با محوربت انبیا و اولیا در برابر جریان تفرعون هستند. امروز مهمترین مساله و هدف جریان تفرعون در “جنگ نرم” نهادینه کردن مدرنیته و لیبرالیسم در لایه های استراتژیک، ایدئولوژیک و سبک زندگی و ایجاد زاویه با دین به ویژه در میان مسئولان، اساتید و قشر جوان و تحصیل کرده است. سابق بر این استعمارگری غرب، با جنگ سخت و مرزکشی و تجزیه و اشغال جغرافیا بود. اما بعدها استعمارگران از طریق استعمار نو یعنی کودتا یا انتخابات صوری، نیروهای خود یعنی فراماسونرها را بر سر کار می آوردند. اما امروز با استعمار فرانو یعنی جنگ نرم و استیلای فرهنگی این کار را می کنند؛ طول و عرض این جبهه 16 سانتیمتر(فاصله بین دو گوش) در 25 سانیمتر(قلب) است؛ قلبها را با خوانندگان و هنرمندان و فوتبالیست ها و مغزها را با دانشمندان و فلاسفه و ایسم ها و ژورنالیست ها فتح می کنند.[1] و در این میان ماشین نظامی آنها در جنگ نرم رسانه ها هستند. در این جنگ مردم خودشان غربگراها را به دست خودشان بر سر کار می آورند و نخبگان جامعه با پای خودشان روانه غرب می شوند(فرار مغزها، که ضررش از غارت نفت و گاز به مراتب بیشتر است) امروز جبهه تفرعون در سطح استراتژیک و در قامت مدرنیته و پسا مدرن با محدود کردن حقیقت در تجربه(مدرنیته) و بلکه دست نیافتنی دانستن حقیقت و کثرت گرا بودن حقیقت (پسا مدرن) مهمترین حجاب حقیقت است.
جنگ جبهه حق و باطل در لایه های عمیق خود، جنگی تاکتیکی و نزاعی بر سر قدرت و حاکمیت سیاسی صرف نیست؛ بلکه جنگ در سطح استراتژیک و کاملا عقیدتی است؛ یعنی جبهه کفر می خواهد عقیده و نگاه خود را بر جبهه حق حاکم کند و لذا خداوند در شریفه 120 کریمه بقره فرموده: وَ لَن تَرضى عَنکَ الیَهودُ وَ لَا النَّصارى حَتّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم قُل إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الهُدى وَلَئِنِ اتَّبَعتَ أَهواءَهُم بَعدَ الَّذی جاءَکَ مِنَ العِلمِ ما لَکَ مِنَ اللَّهِ مِن وَلِیٍّ وَلا نَصیرٍ؛ “هرگز یهود و نصاری از تو راضی نخواهند شد مگر آنکه پیروی از آیین آنها کنی. بگو: راهی که خدا بنماید به یقین راه حق تنها همان است؛ و البته اگر از میل و خواهش آنها پیروی کنی بعد از آنکه طریق حق را دریافتی، دیگر از سوی خدا یار و یاوری نخواهی داشت”. و امثال معاویه ها گفتند: تا شهادتین را از سر ماذنه ها پایین نیاوریم و نام محمد را دفن نکنم راضی نمی شویم. بنابراین امروز، وظیفه جریان حق؛ شناختن و شناساندن مولفه های حجاب مدرنیته در حوزه های گوناگون اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و… و رسوا کردن سبک زندگی بزک کرده ایی است که عرضه می کند و همچنین ارائه الگوی اسلامی- ایرانی رشد و پیشرفت به عنوان جایگزین آن.
واقعیت این است که اگر پوسته ظاهری و فریبای مار خوش خط و خال غرب چشمها را خیره نکند، سایز ابعاد وجودی انسان در فرهنگ غرب بسیار کوچک و حقیر دیده شده و انسان نه تکریم که به شدت تحقیر شده است.اگر انسان عظمت وجودی و ظرفیت دریافت اسماءاللهی خود را بشناسد هرگز خود را بازیچه غرب قرار نمی دهد و سعادت خود را در تکامل ماده و توسعه و رفاه هر چه بیشتر چند روزه دنیا تنزل نمی دهد. سعادت انسان تنها در ذیل پرچم توحید و در دایره حق بین ولایت و کشف مغایب و ملکوت نظام هستی و در نهایت فنای در خداوند محقق می شود. در مدرنیته خدا مرده است. و معرفت شناسی فقط از طریق حس و تجربه امکان دارد و بلکه با پست مدرنیته همین مقدار از معرفت هم ممکن نیست. هستی شناسی آن محصور به هست و موجود است نه هستی و وجود.و موضوع انسان شناسی آن فقط طبیعت و جسد انسان است.و انسان آرمانی و ترازش انسان دوره امپراطوری یونان است.
مدرنیته به دلیل مخالفتش با فطرت و تحقیر انسان، بزرگترین باطل و بزرگترین کذب و دروغ بزک کرده ای است که از درون محکوم به از هم گسیختگی است و صدای خرد شدن استخوانهای لیبرالیزم همچون سوسیالیسم به دلیل ظهور روزافزون ناکارآمدیهایش در اداره جهان (ظلم و ستم و فقر و فحشا و تبعیض و جنگ و تروریسم و…)، سردرگمی و سرعت تحولاتش در شیفت به پست مدرنیسم (شورش علیه مدرنیسم) و ترانس مدرنیسم(بازگشت تدریجی به برخی ارزشهای عصر سنت)، ظهور انقلاب اسلامی، گسترش قطب معنوی اربعین حسینی، تجلی امدادهای غیبی در یمن و عراق و لبنان (که دقیقا نقطه مقابل شعار غرب در حذف غیب از معادلات زمینی است) از هم اکنون به گوش می رسد و ان شاءالله حداکثر تا 25 سال آینده سقوط قطعی آن را شاهد خواهید بود. و ای کاش برخی از مسئولان نظام انقلاب اسلامی این حقیقت را درک می کردند و با استفاده از فرصت تولید الگوی اسلامی پیشرفت و نمایش عملی موفق الگوی حکومت اسلامی با محوریت دنیای حسنه(عدالت محور) و آخرت حسنه(توحید محور) زمینه ساز تسریع در ظهور می شدند. (جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا/ و العاقبه للمتقین)
ضرورت شناخت غرب
الف. امروز فرهنگ غرب به دلیل جذابیت های که دارد فرهنگ غالب است؛ مثلا تکنولوژی، ادبیات(مثل آثار ویکتورهوگو، شکسپیر و …)، هالیوود (87 درصد سینماها و شبکه های تلویزیونی جهان را مخاطب خود ساخته)، برخورداری از مسائل و مفاهیم بکر بسیار و …لذا شناخت آن برای بهره وری از مزایا و پیشگیری از مضراتش لازم است. به عبارت دیگر لازمه استفاده از نقاط مثبت غرب و پرهیز از نقاط منفی غرب، غرب شناسی است؛ یعنی هر کس می خواهد غربی بشود و هر کس می خواهد غربی نشود باید غرب را بشناسد.
ب. باید غرب را بشناسیم و نسبتمان را با آن تعریف کنیم تا از بصیرت بالاتری برخوردار باشیم و از گزاره های مثبت مکانیزم رشد غربی ها استفاده کنیم و تهدید هایش را بشناسیم و آنها را به فرصت تبدیل کنیم و آسیب پذیریهای خود را در برابر این فرهنگ مهاجم معلوم کنیم و راه های مقابله با آن را مشخص کنیم.
ج. علی علیه السلام: تاریخ را مطالعه کنید آنگونه که گویا جزیی از آنها بوده اید.بالطبع این کلام دُرر بار شامل تاریخ غرب نیز می باشد.
و. با شناخت فرهنگ غرب، ارزش دینمان را بیشتر درک خواهیم کرد. مثل مقایسه های که استاد شهید مطهری ره بین اندیشه و فرهنگ غرب با نظرات و آراء اسلام داشت.(و به قول معروف: تُعرف الاشیاء باضدادها)
نه غرب ستیزی و نه غرب ستایی؛ بلکه غرب شناسی
انسان مدرن اعتماد و اتکا به عقل خود کرد و در صحنه زندگی حضور پیدا کرد. دست به شناخت طبیعت و خود زد و پیشرفت های زیادی در حوزه های مختلف علمی برایش حاصل شد. انسان مدرن، آرمان شهر مدرن را در سر داشت و گمان می کرد با پیشرفت بی کران و غلبه بر طبیعت و تاریخ هر گونه رنج و کمبود در زندگی انسان پایان می یابد. بدین ترتیب با سرعت تمام دست به شناسایی طبیعت و همه قلمروهای ممکن هستی زد. در اواخر قرن نوزدهم در پیامدهای تحقق آرمان مدرنیته تردیدهایی ایجاد شد. نیچه(فریدریش ویلهِلم نیچه -زاده 15 اکتبر 1844 – درگذشته25 اوت 1900) جزو اولین متفکرانی بود که دست به سنجش گری و نقد مدرنیته زد و سعی کرد با تحلیل جدیدی از انسان و عقل انسان، جایگاه جدیدی به انسان ببخشد. مدرنیته دستاوردهای عظیم و مهمی را برای زندگی بشر در حوزههای علمی و انسانی به ارمغان آورده است که نمی توان از آن چشم پوشید و تاثیر آن را در زندگی و رشد انسانی نادیده گرفت اما با توجه به تبعاتی که مدرنیته داشته است این نکته را نیز باید مورد توجه قرار دهیم که محدودیت ها و ماهیت عقل را بشناسیم. زیرا که شناخت آفت های عقل و نقد دنیای مدرن می تواند نگرشی را برای ما حاصل آورد که در زندگی از امکان خوش زیستنی که در دنیای مدرن برای ما فراهم می آورد بهره ببریم و هم از عوارض سوء آن در امان بمانیم. و در این راه نباید به سنت خود بی توجه بمانیم بلکه باید سنت، مداومت یک جریان همه جانبه تاریخی و فرهنگی باشد که تداوم و پیوستگی خود را در عین تحرک و پیشرفت، در مظاهر اساسی زبان، ادبیات، هنر، فلسفه و رسم و راه های زندگی نشان دهد. ما برای جدی گرفتن رابطه با گذشته خود، نیازمند آن ایم که بر عقده های حقارت خود غلبه کنیم و دریابیم که پیشرفت به معنای ریشه کن کردن گذشته نیست. گذشته نقطه عزیمت ماست. ما باید بار دیگر دارای فرهنگ و ادبیات و هنر و فلسفه بشویم. اما این بدان معنا نیست که مرده ریگ های گذشته را به روش شرق شناسی و باستان شناسی جمع و جور کنیم بلکه این است که آنها را از نو تفسیر کنیم و معنا بدهیم و آگاهانه عناصر زنده آنها را در زبان و تفکر و ادب و هنر بکار گیریم. بنابراین در شناخت غرب باید نگاه همه جانبه داشته باشیم و به دور از حب و بغض آن را بشناسیم(نه غرب ستا باشیم و نه غرب ستیز؛ امری که متاسفانه امروز به آن مبتلا هستیم. بلکه باید غرب شناس باشیم). نباید کاملا غرب را کنار گذاشت و نه مطلقا تسلیم آن شد؛ بلکه باید با نقد منصفانه و عالمانه از نقاط مثبت آن بهر جست و از نقاط منفی آن پرهیز کرد. نقاط مثبت آن مثل متدلوژی[2] و … و نقاط منفی آن مثل اومانیسم[3]، سکولاریسم[4]، لیبرالیسم[5]، فمینیسم[6] و…
غرب شناسی
غرب را از جهات گوناگون می توان مورد بررسی و شناخت قرار داد؛ از حیث ادوار تاریخی، ادوار ژئوپولتیک، ادوار فرهنگی، ادوار اجتماعی، ادوار استراتژیک(تافلر و …)، ادوار فلسفی(کانت و دکارت و …)، ادوار مذهبی، ادوار ادبی و هنری(کلاسیک، رمانتیک و …)، ادوار تمدن گرد (مارکوپولو، کریستف کلمب و …) و … که در ادامه به بررسی برخی جهات خواهیم پرداخت.
نگاهی فشرده و مختصر به غرب از حیث تاریخی و ژئوپولوتیک
غرب از نظر ژئوپولوتیک(جغرافیایی) به سه تمدن: یونان (312 تا 395٫م)، تمدن روم(395٫م تا 1453٫م) و عصر جدید یا مدرنیته(از 1453٫م تا کنون) قابل تقسیم است. از نظر تاریخی نیز به قرون اولی یا عصر قدیم یا باستان (312٫م تا 395٫م)، قرون وسطی(395٫م تا 1453٫م) و عصر جدید(1453٫م تا کنون) تقسیم می شود. از سال 395٫م تمدن یونان که شامل فلسفه، علم، هنر و فن بود در اثر جنگهای فراوان تضعیف و دچار از هم گسستگی شد و قدرت به امپراطوری روم منتقل شد.[7] سیاست و نظامی گری دو مولفه اصلی تمدن روم بود. 300 سال پس از میلاد مسیح علیه السلام در سال 312.م کنستانتین اول به دلیل خلاء علمی، فلسفی و هنری، دین مسیحیت را پذیرفت و به این ترتیب قرون وسطی شکل گرفت. وی در حالی که به طرف روم میرفت تا آن را از رقیب پس بگیرد، اعلام کرد که علامت مسیحیت را روی خورشید دیده است و جمله «شما با این علامت پیروز خواهید شد»، را به لاتین روی آن خوانده است.روی پل میلویان بر روی رودخانه تیبر، ارتش کنستانتین، به پیروزی رسید. و در طول مدت کوتاهی، مسیحیت به عنوان مذهب رسمی امپراتوری روم، جایگاه خود را تثبیت کرد. در سال 395٫م روم بین دو فرزند امپراطور روم، به روم غربی(از ایتالیا تا انگلیس) و به روم شرقی یا بیزانس(از یونان تا قسطنطنیه یا همان استانبول) تقسیم شد. روم غربی در سال 475٫م بعد از 500 سال حکومت به دلیل حمله بربرها و فساد حاکمیت، سقوط کرد و در سال 1060٫م به کشورهای اروپایی فعلی تقسیم و تجزیه شد.[8] با حملات ترکهای عثمانی به روم شرقی سرانجام روم شرقی نیز در سال 1435٫م، سقوط کرد و امپراطوری عثمانی با محوریت ترکها شکل گرفت که بعدها در جنگ جهانی توسط انگلیس شکست خورد و به کشورهای ترکیه، سوریه، لبنان و فلسطین و… تجزیه شد. بنابراین عصر قدیم با محوریت امپراطوری یونان از علم و فلسفه و هنر و فن و سیاست برخوردار بوده و عصری روشن و مورد افتخار غرب است. و با سقوط امپراطوری یونان و ورود کلیسا به امپراطوری روم تا اواسط قرن 15٫م دوران سیاه قرون وسطی است و از 1435٫م با سقوط کلیسا و شکل گیری اومانیسم عصر جدید آغاز می شود.
نگاهی به کلیات ادوار فرهنگی غرب
غرب فرهنگی، یکی از مهمترین زوایا در شناخت غرب است. فرهنگ عبارت است از باورهای عمومی یک جامعه. و ذات و قلب فرهنگ شناخت و معرفت است. محور شناخت در شرق حول محور “عرفان و ماوراء” و محور شناخت در غرب حول محور “ماده و عرف” دور می زند.
تاریخ فرهنگی غرب سه بخش کلی دارد:
1- دوران توحش: که در آن اندیشه وجود نداشت و تنها احساسات بود و البته برای هر قومی موضوعیت داشته است.
2- دوران جاهلیت: که در واقع همان دوران اسطوره هاست.
3- عصر تمدن: که در این عصر علم، فنون، سیاست و… موضوعیت پیدا می کند. و برای هر قومی می تواند موضوعیت داشته باشد.
نگاهی دقیق تر به ادوار فرهنگی غرب
اما به طور جزئی تر ادوار فرهنگی غرب را به هفت دوران می توان تقسیم کرد:
الف. عصر شمن گرائی؛ این عصر متعلق به ما قبل تاریخ است. شمن یعنی دانا یا پارسا. دوران شمن، دوران خرافه و جادو، آئین قربانی، شنیدن ندای غیبی ارواح و… است. در این عصر موضوعاتی مثل جادوپزشکی، پیشگویی، ارتباط با ارواح و …مطرح بوده است. پیروان شمنیسم بر این باورند که شمنها میتوانند به حالت خلسه روحی دست پیدا کنند و از این طریق به بُعدهای دیگر واقعیت سفر کنند. شمنها معتقدند که همه آفریدهها، از جمله سنگ و درخت و کوهها زندهاند. در باور خود؛ آنها برای رسیدن به مقصود خود، با این نیروهای طبیعی نیز کار میکنند.شمنها برای رسیدن به خلسه، از راههای گوناگون از جمله رقص و حرکت تکراری، تلقین به خود، تمرکز بر یک ریتم مکرر و مصرف مواد روانگردان، استفاده میکنند.
دلیل شمن گرایی: به دلیل عدم شناخت، انسانهای این دوره، می گشتند و هرچیزی که منشا حرکت و استمرار حیات بشری بود را می پرستیدند(مانند پرستش خورشید، ماه، آلت تناسلی و…). یک نمونه از شمن گرایی توتم پرستی است که عبارت است از اصالت دادن به حیوانات، جمادات، نباتات چون در فرایند زیستی بشری تاثیر گذار هستند. قداست دادن به این موارد زمینه ساز توتم پرستی[9] شد که بخشی از توتم پرستی زمینه آدم خواری را فراهم نمود با این استدلال که آن کس که منشا خیرات و برکت است باید خورده شود.
ب. دوران میتولوژیستیک (یا عصر اسطوره گرائی، عصر پهلوانی، عصر هومری)؛ این عصر به 3800 سال قبل از میلاد مسیح علیه السلام مربوط است. در بررسی اسطورهگرایی غرب، بحث تکثر خدایان یکی از مباحث مورد توجه است؛ یعنی پلورالیسم یا تکثرگرایی و کثرت در معرفت و دین و موقعیت اجتماعی و علم و شناخت انسان؛ به این صورت که در این دوره غرب برای هر گزارهی که نتوانست مولفه مادی تعریف کند، خدایی مجزا برای آن تعریف کرد و اینگونه شد که در غرب در دوره اسطوره گرایی، با تکثر خدایان مواجه می شویم.
مولفه های اسطوره گرایی:
اسطوره ها یا پهلوانان: پهلوانان و قهرمانان که بازیگر نقش اول حماسهها محسوب میشوند.آنها به خدایان خیر و شر، دیوها و قهرمانان قابل تقسیم اند. دسته اول قهرمانان؛ مثل آشیل، اولیس، پنلوپه یا هلن و…. که در اسطوره های خودمان(ایران) هم شخصیت های اسطورهای مانند رستم، سهراب، تهمینه و چهرههای این چنینی به چشم میخورند.
خدایان: طیف دوم اسطوره ها خدایان هستند که دارای شمایل و هیبت انسانی هستند و چیزی ماورای انسان نیستند. در غربشناسی به خصوص در عصر میتولوژیستیک این خدایان به دو طیف عمده تقسیم بندی میشوند:
الف. خدایانی که طبیعت و گزارههای طبیعی را شامل میشوند؛ یعنی خدای رعد و خدای برق و خدای آفتاب و رودخانهها که هر کدام از این گزارهها یک خدای ویژه خود را دارند.
ب. خدایانی که گزارهها و ویژگیهای انسانی را شامل میشوند؛ مثل خدای زیبایی، خدای شر و خدای خیر و خدای اخلاق و موارد دیگر. هر منطقه برای خود خدایان متعددی داشتند. البته در سطح کلان هم خدایان بزرگی وجود داشتند؛ مثل زئوس که خدای خدایان بود. البته آنان نه فقط یک زئوس بلکه 19 خدای زئوس داشتند…
اهریمنان: طیف سوم اهریمنان هستند؛ اهریمنان در واقع موجوداتی بودند که در مقابل خدایان قرار می گرفتند و شکل آنها به این صورت بود که نیم تنه ای از حیوان و نیم تنهای از انسان، در این موجودات معمولاً جنس مونث (زن) بود، مانند برخی موجودات خیالی که در برخی کتیبه های کشف شده و یا در کارتون های امروزی دیده می شود، نمونه ای از اشکال اهریمنان است؛ مانند زنی که نیم تنه پایینی آن از مار است و…
غولان: طیف چهارم غولان و دیوها(تایتانها، تایتانیک: غول آسا) هستند؛ به اعتقاد آنها قبل از این که خدایان در زمین زندگی کنند این موجودات (غولان) در زمین زندگی می کردند و خدایان آنها را در بند کردند و بیشتر این موجودات در متون و کتب ایشان دارای شمایل و شکل و قیافه مرد هستند.
چند نکته مهم در رابطه با دوره میتولوژیستیک:
نکته اول) در دوره شمن گرایی فضیلت احاطه بر راز و اسرار و جادو بود ولی در عصر میتولوژیستیک فضیلت بر زور و بازو و قدرت است.
نکته دوم) در دوره میتولوژیستیک همیشه یک منازعه بین خیر و شر(پهلوانان و قهرمانان و خدایان با اهریمنان و غولان) وجود داشته است که این منازعه باعث ایجاد اسطوره ها گردیده است.
نکته سوم) تکامل دورهها از شمنگرایی به اسطوره گرایی و مابقی دوره ها نشان دهنده وجود ناکامل مولفه شناخت در تکامل و به وجود آمدن دوره های بعدی است و این شناخت باعث می شود که از شمن گرایی به میتولوژستیک و… رهنمون شود و به جای جادو و خرافه در شمن گرایی به اعتقاد به خدایان در میتولوژستیک رهنمون شوند.
کارکرد اسطوره:
مهمترین کار کرد اسطوره ها عبارت است از: کشف و آفتابی کردن سرمشق های نمونه وار(پارادایم ها) همه آیین ها و فعالیتهای معنادار آدمی(از فعالیت های زناشویی تا اخلاق و خلق و خوی ها).اسطوره را می توان یک استقرار یا یک مدل و مثال کلی از اجزاء شناخته شده و منتخب که به آیینی در میآید دانست. و آیین در زبان فارسی در مقابل کلمه و عبارت داکترین(دکترین) در زبان یونانی گذاشته شده است. و درکل میتوان گفت هر علمی که خوانده میشود نتیجه و بازخورد آن، دکترین آن علم است. به عنوان نمونه و مثال: “دموکلس” حاکم بسیار مستبدی بود. اما مدتی رفتار او کنترل شده بود و خوب کار میکرد. از او پرسیدند که چه اتفاقی افتاده و تو چنین چهرهای نبودی. بالای تخت سلطنتیاش گنبدی بود که داخل آن طبیعتاً خالی است، اشاره کرد به شمشیری که بالای سر او بود این شمشیر سنگین رومی به تار موی دم یک اسب آویزان شده بود و آن کسی هم که این شمشیر را بالای سر دموکلس قرار داده بود نیز یک چهره منفی محسوب میشد. رمز این شمشیر در این بود که اگر دموکلس از حد خاصی در عداوت و شقاوت و رفتارش پیشروی میکرد آن تار موی دم اسب پاره میشد و شمشیر روی سر دموکلس میافتاد. امروز این یک دکترین است. شما به سادگی در عرصه علوم ژورنالسیتی، در علوم سیاسی، حقوق و جامعهشناسی غرب میشنوید شمشیر دموکلس؛ به سادگی میگویند حزب الله لبنان در شمال فلسطین اشغالی، شمشیر دموکلس جمهوری اسلامی بر شاهرگ حیاتی تمدن غرب یا رژیم صهیونیستی است. چون تمدن غرب جوهرهاش در صهیونیزم خلاصه میشود و همه تمدن غرب امروز وجود دارد تا صهیونیزم را حفظ کند. لذا وقتی غرب این عبارت را در مورد حزب الله لبنان به کار میبرد این عبارت متأثر از یک داستان 3000 ساله است. این دکترینها هر کدام معنا و مفهوم خاص خود را دارد و عصر میتولوژیستیک، اینچنین استمرار حرکت و فرهنگ غرب را میسازد. البته اسطوره ها کارکردهای دیگری هم دارند ؛ مثلا تقویت روحیه لذا اسم موشکها و تانکها و … را ذوالفقار و عاشورا و ذوالجناح و … می گذاریم همچنین هر کجا که بشر نتواند رویاهای خودش را تحقق ببخشد دست به اسطوره پردازی می زند مثل تارزان، سوپرمن و …
ج. ناتورالیستی یا عصر طبیعت گرائی؛ پس از عصر هومری، از قرن هشتم قبل از میلاد تا قرن پنجم قبل از میلاد(حدود سیصد سال و قبل از فیثاغورث)، دوران طبیعت گرایی غرب، آغاز شد. آنها ماده المواد خلقت را آب، آتش، باد و خاک می دانستند. آنها دلیل همه چیز را در مادیات جستجو می کردند و کاری به ماوراء نداشتند. بعد از هراکلیتوس، شاگردش دموکریتوس اعتقاد داشت که ماده اولیه هر چه میخواهد باشد، اما به هر حال از اجزایی بوجود آمده است. در نتیجهی تقسیم و شکستن این اجزاء در نهایت به جزئی لایتجزا میرسیم که دیگر قابل تقسیم شدن نیست و آن جزء تجزیه ناپذیر را اتموس نامید. اتمیزم به عنوان مکتب بعدی پایه گذاری شد که تأثیر این مکتب تا به امروز تداوم دارد. در طول بیش از هزار سال، یکی از ادلهی دین گریزان و بی دینان همین مسئله است که جزء مشخصی که تجزیه نمیپذیرد مبنای همه چیز است. این تلقی با شکافته شدن اتم و تبیین روابط درونی آن در فیزیک هستهای غیر قابل پذیرش و منسوخ شد. در واقع او را میتوان بنیانگذار مکتب اتومیزم بدانیم. این پنج نفر، یعنی تالس، آناکسی مندر، آناکسی منس، هراکلیتوس و دموکریتوس چهرههای شاخص تفکر مادی گرا، فیزیولوژیست، طبیعت گرا و ذره گرا در غرب هستند. ذات این نگاه طبیعتگرایانه در فیزیک، شیمی و زیست شناسی و حتی در ادبیات و هنر امروز دیده میشود که باید ریشهی آن را در افکار چهرههای شاخص فوق جستجو نمود. عصر طبیعت گرایی، عصری که احساس و عاطفه و تخیل را کنار می گذارد و بر واقعیت های طبیعت و اصول و قانون های علمی تکیه دارد. ناتورالیسم یا طبیعتگرایی رخنه در روندهای ماهوی و عمقی واقعیت را وظیفه ی خود نمیشناسد و معتقد به جبر علمی است و می گوید حوادثی که در دنیا اتفاق می افتد، مطابق قوانین علمی و تحت تأثیر علل جبری است و مطابق این جبر از شرایط معین نتایج معین به دست می آید.[10]
و. راسیونالیسم یا عصر عقل گرایی اولیه یا عصر متافیزیک؛ اولین مرحله عقلانیت بشر در غرب؛ عصر فلسفه و ریاضی و استفاده از اصول عقلانی مثل امتناع تناقض و …است. این دوران مربوط به 6 قرن قبل از میلاد مسیح علیه السلام است(دوران سقراط و …) نکته: موسی علیه السلام با عصای خویش در برابر شمن گرائی، عیسی علیه السلام با زنده کردن مردگان در برابر طبیعت گرائی و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با وحی در برابر عقل گرایی(عقل معاش و شمارش گر صرف) ایستادند.
م. عصر دین(قرون وسطی- عصر کاتولیک ها یا سده های میانه یا عصر الهیات)؛ معمولاً قرون وسطی را از پایان امپراتوری روم غربی در قرن پنجم میلادی تا سقوط قسطنطنیه توسط دولت عثمانی و پایان امپراتوری روم شرقی یا بیزانس در 1453در نظر میگیرند(به عبارت رندتر 400 تا 1400 میلادی قرون وسطی است) در این دوران مسیحیت به عنوان یک مکتب کلی بر تمام جامعه سیطره انداخته و هیچ حرکتی خارج از این مسئله قابل تبیین نبود. دین نوعی اقتدار همه گیر داشت و حوزه سیاست، اقتصاد، جامعه و فرهنگ و افراد را تحت نظارت و کنترل دقیق خود داشت.
ی. دوران عقل گرایی ثانویه در غرب؛ از اواخر قرن چهاردهم و پانزدهم میلادی آغاز شد و تاکنون در حدود پانصد سال عمر کرده است. (عقل شمارشگر و حسابگر؛ تحلیل های عقلی مبتنی بر مشهودات و تجربه و حواس پنجگانه. متفکران نخستین قرن هفدهم مثل دکارت، اسپینوزا و لایب نیتس را مصداق های قطعی عقل گرایی دانسته اند. آنها معتقد بودند آنچه که تجربه و مشاهده به ما میگوید بسیار متزلزلتر از آن است که بشود به آن اعتماد نمود. این متفکران تلاش نمودند حقایقِ اصلیِ هستی را از راهِ برهان و استدلالِ عقلی اثبات کنند. در نزد فیلسوفان خردگرا، تجربه به طور کلى نفى نمىگردد؛ آنچه مورد وفاق کلیه اصحاب عقل است، ناکافى بودن روش تجربى است. در نزد فیلسوفان خردگرا مقدماتى که بر اساس آنها استدلال مى کنیم عقلى است نه تجربى و حسى، و ارزش این مقدمات و قواعد، مطلق است؛ یعنى آنها نه فقط قواعد اندیشه ما، که قواعد و دستورهاى هر اندیشه دیگر و هر چیز دیگر(حتى علم و فعل خدا) نیز هستند. به عبارت دیگر قوانین ضرورى موجودات در علم بارى، ثبوت و وجود دارد و همه اشیا بر طبق آنها ساخته شده است و عقل ما نیز بر اساس همانها استدلال مى کند. اما لاک، بارکلی و هیوم را نمونه های بارز فیلسوفان تجربه گرا دانسته اند. عقل گرایی ثانویه در غرب ملحدانه است.)
ن. عصر تجدد(رنسانس یا نوزائی)؛ عصر تجدد در مقابل دوران سنت است. در این عصر سنت و دین را کنار گذاشتند و انسان آرمانی آنها در یونان است؛ انسانی که خودش فکر می کرد و شعر می گفت و تئاتر بازی می کرد و اهل سیاست بود. عصر رنسانس خود شامل سه موج است: مدرنیسم، پست مدرنیسم، ترانس مدرنیسم. و شامل شاخصه های ذیل است:
1٫قداست زدائی، راز و رمز زدائی، ماوراء زدائی، خدازدائی و بی نیازی از همه اینگونه امور؛ چون قداست مانع بررسی امور می شود در حالی که از طریق مولفه های علمی می شود بسیاری از امور را راز و رمز گشائی نمود.قداست اشیاء و اشخاص مال زمان شمن گرایی است و قداست امرا و احکام مال عصر دین است. اما در عصر حس گرایی اساسا چیزی بنام تقدس نداریم و باید تمام قداستها را زیر پا گذاشت.
2٫اومانیسم. 3٫سکولاریسم. 4٫لیبرالیسم. 5٫فمنسیم. 6٫ اصالت تجربه. 7٫اصالت سود. 8٫اصالت لذت. 9٫پلورالیسم(تکثرگرایی در آراء که خروجی آن دموکراسی خواهد بود؛ چه این که اداره جامعه نیاز به رای اکثریت دارد).
نگاهی به ادوار اجتماعی غرب
قطار لیبرالیسم قطاری است با 4 واگن: واگن اول ترادیسیون(سنت)، واگن دوم مدرنیسم، واگن سوم پست مدرنیسم و واگن آخر ترنس مدرنیسم می باشد. تمام سخن غرب این است که از واگن عقبی که ترادیسیون(سنت) باشد به سمت واگن جلویی حرکت کنید تا توسعه پیدا کنید.
الف. سنت؛ یا همان قرون وسطی
ب. مدرنیته؛در واقع مدرنیسم ویژگی یک دوران تاریخی است که کم و بیش از قرن شانزدهم میلادی در اروپا آغاز و تا عصر ما ادامه یافته است. در این دوران چهره زندگی بشر در اروپا تغییراتی شگرف اساسی کرده است. از مهم ترین حوادث این دوران پیشرفت سریع علوم و تکنولوژی جدید، وقوع انقلاب های دموکراتیک در اروپا، استقلال آمریکا و گسترش نظام اقتصادی مبتنی بر مبادله کالا در سراسر جهان و افزایش تدریجی دین گریزی (سکولاریسم) است.
ب. آغاز عصر مدرن با پیدایش انسان گرایی و خرد گرایی دوره رنسانس در قرن 15 میلادی در شمال ایتالیا همراه بوده است. دین زدایی، علم مداری و روشنگری از ویژگی های بارز این دوره است.[11]
ج. پست مدرنیته؛ شورش علیه مدرنیته.
و.ترنس مدرنیته؛ شورش علیه پست مدرنیته
برخی تفاوتهای سنت، مدرنیته و پست مدرن
الف. در حوزه نگاه و تعامل با طبیعت:
سنت: بشر جزئی از طبیعت است و مقهور آن
مدرنیته: بشر عزم غلبه بر طبیعت کرده است و بهره برداری بی رویه آن را مد نظر دارد
پست مدرن: بشر مایل است از طبیعت بهره برداری اصولی و پایدار به عمل آورد
ب. در حوزه شناخت:
سنت: انسان در پی شناخت طبیعت و هستی از طریق بحث ماوراءالطبیعه است(حقیقت جویی)
مدرنیته: تنها راه شناخت تجربه است(معنا همواره فراتر از دسترسی ماست)
پست مدرن: نا امید از جستجوی حقیقت جهان را باید همچون متنی خواند که شاید معنایی داشته باشد و نه حقیقت(نیست انگاری یا نیهیلیسم)
ج. در حوزه نگاه به جایگاه انسان
سنت: در نگاه سنتی انسان ها در طبقات مختلف قرار می گرفتند و بنابر آن حقوقی در موردشان اعمال می شد اینکه انسان در چه جایگاهی قرار گیرد امری ذاتی و به نوعی موروثی بود.
مدرنیته: اما در تلقی انسان مدرن، انسانها بر اساس قابلیت شان و استعدادهایشان به انجام کارها می پردازند و همه افراد باید بر اساس قانون که به صلاحدید فرد انسانی تدوین شده عمل میکنند.
پست مدرن: انسان پست مدرن ماهیتی متافیزیکال دارد، اما نه از نوع متافیزیک وحیانی و دینی بلکه به متافیزیکی باور دارد که ریشه در مقولات انسانی دارد، به همین جهت ما بر آن نام «متافیزیک حداقلی» نهادهایم تا تفاوت آن از متافیزیک وحیانی و دینی (متافیزیک حداکثری) نمایان شود.در این نگاه ارزش انسان با “مسئولیت در قبال غیر” و فرا رفتن از خود و توجه به دیگری تعیین می شود. پست مدرنیسم در تلاش جهت برون رفت از اصل مسئولیت در قبال خود(خود مستعلی) و حرکت به سمت مسئولیت در قبال غیر بوده است که به نحوی ماهیت فرا ماتریالیستی دارد. انسان پست مدرن در ادبیات خود با مفاهیمی چون حفاظت از محیط زیست، دفاع از حقوق همجنس بازان و …جایگاه انسان را ارزش گذاری می کند.
آشنایی بیشتر با ترنس مدرنیته:
تِرَنس مدرنیسم پس از دوران(پست مدرنیسم) به وجود آمد و بر اثر پوچی ایجاد شده در دوران پست مدرنیسم حرکت مردم به سمت نیرویی ما فوق ایجاد شد و به شکل دینگرایی یا شیطانگرائی بروز کرد. ترنس مدرنیسم(یا به تعبیری پسا پست مدرنیسم) یک جنبش فرهنگی و فلسفی است که توسط یک فیلسوف آرژانتینی- مکزیکی به نام انریکو داسل مطرح گردید. او یک منتقد پست مدرنیسم است که خود را یک ترنس مدرنیست می داند و مقالات متعددی در نقد نظریه پست مدرن و دفاع از شیوه تفکر ترنس مدرن(پسا پست مدرن) نوشته است. ترنس مدرنیسم نشان دهندۀ یک توسعه فکری است که به دنبال دوره پست مدرنیسم می آید؛ همچنین به عنوان یک جنبش، از تفکر مدرنیسم پرورش و توسعه می یابد، و با انتقاد از مدرنیته و پست مدرنیته، آنها را پایان تفکر مدرنیسم می داند. این جریان فکری، مبنای بسیاری از عقاید اصلی خود را بر نظریه یکپارچگی(آنهایی که تلفیقی از واقعیت های «پیشا مدرن»، «مدرن»، و «پسا مدرن» هستند) بنیان می نهد؛ در ترنس مدرنیسم، جایی برای هم سنت و هم تجدد و مدرنیته وجود دارد و در جستجوی جنبشی که به احیا و مدرنیزه کردن(به روز کردن) سنت ها، به جای نابودی و جایگزین کردن آنها بپردازد می گردد.
افتخار و احترام به عهد باستان و سبک های سنتی در ترنس مدرنیسم، بر خلاف مدرنیسم و پست مدرنیسم، بسیار مهم تلقی می شود. ترنس مدرنیسم بدبینی، پوچ گرایی، نسبیت گرایی و ضد روشنگری را مورد انتقاد قرار داده، و در عین حال در یک حد معقول، از خوش بینی، مطلق گرایی، مبناگرایی و جهانشمول بودن استقبال می کند. همچنین یک زبان تمثیلی از تفکر و مشاهدۀ چیزها از خارج به جای داخل دارد. به عنوان یک جنبش فکری، ترنس مدرنیسم تأکید زیادی بر معنویات(روح گرایی)، ادیان جایگزین و روانشناسی ورا شخصی دارد. ترنس مدرنیسم برخلاف جریان پست مدرن، با سکولاریزاسیون جامعه مخالف است، و بر نقش دین تأکید می کند، و رد جهانبینی به صورت نادرست و بدون اهمیت را مورد انتقاد قرار می دهد. گذشته از این، تأکید بسیار زیادی بر بیگانه پرستی و گلوبالیسم(جهانی گرایی)، ترویج اهمیت فرهنگ های متفاوت، و تقدیر فرهنگی دارد؛ ترنس مدرنیسم جهان بینی در امور فرهنگی را می پوید، و ضد اروپامحوری و ضد امپریالیستی است. محیط زیست گرایی، پایداری و بوم شناسی جنبه های مهم نظریه ترنس مدرن هستند؛ نه تنها ترنس مدرنیسم حفاظت از محیط زیست را با آغوش باز می پذیرد، بلکه بر اهمیت زندگی در محله (همسایگی)، ساخت جوامع و هچنین نظم و نظافت پافشاری می نماید. از آنجا که مقصودش بهبود زندگی و شرایط بشر است، تغییرات تکنولوژیکی را می پذیرد. سایر جنبه های برجسته ترنس مدرنیسم، دموکراسی توجه به فقرا و رنج دیدگان است. علاوه بر این، ترنس مدرنیسم مواضع قوی در زمینه هایی چون فمینیسم، مراقبت های بهداشتی، زندگی و روابط خانوادگی، ترویج آزادی زنان و حقوق زنان را اتخاذ می کند، در عین حال ترویج ارزش های سنتیِ اخلاقی و معنویِ خانواده و در کل اهمیت خانواده تأکید می شود. امروزه، در حالی که هنوز ترنس مدرنیسم ها در مقایسه با پست مدرنیسم ها، جنبش فلسفی کوچک تری محسوب می شوند، و برای کشورهای شمالی نسبتاً جدید است، مجموعه ی بزرگی از فلاسفه و چهره های پیشرو را داراست؛مثلا انریکو داسل، مؤسس آن، مهمترین چهره فلسفیِ این جریان است. کِن ویلبر، مبدع نظریه یکپارچگی، از یک نقطه نظر وَرا شخصی بحث می کند. پاول گیلوری، یک نظریه پرداز فرهنگی، نیز با شور و شوق تفکر ترنس مدرنیستی را پذیرفته است.
نگاهی به تاریخ یا ادوار مدرنیته
با «رنسانس» تاریخ غرب مدرن آغاز میگردد. روح رنسانس، اومانیسم و رسیدن به این معنا است که بشر نیازی به هدایت غیبی ندارد(هر چند این معنا در عهد رنسانس تلویحی و ضمنی است). «یاکوب بورکهارت» صفت بارز رنسانس را «فردگرایی مدرن» میداند. «فردی» که با رنسانس و پس از آن تدریجاً مبنا قرار میگیرد، تجسم اراده نفسانی و سوداگر و دنیادوست خودبنیادی است که در طلب تصرف جهان برآمده است. از قرن 14 که برخی مورخان آن را آغاز عصر مدرن میدانند، مدرنیته در تاریخ بسط و تطور خود، چند مرحله را پشت سر گذاشته است. این مراحل یا دورههای فرعی را میتوان این گونه فهرست کرد:
الف. دوران اول: دوره تکوین و رنسانس که دوره آغازین آن است. دوران اول یا سپیده دم تاریخ مدرنیته که آن را «عصر رنسانس» میدانند از نیمه قرن 14 تا نیمه قرن 16 میلادی را در برمیگیرد. دوران رنسانس، دورانی است که بشر جدید ظهور میکند. این بشر که سوداهای دنیایی دارد، دینگریز، اخلاقگریز و قیدگریز است. “پترارک” و «بوکاچیو» شاعر و نویسنده ایتالیایی قرن چهاردهم را نخستین انسانهای عصر مدرن مینامد. هر چه هست از حدود اواسط قرن چهاردهم نهضت فرهنگی – ادبیای در برخی شهرهای ایتالیا به ویژه فلورانس پدید آمد که حکایتگر ظهور تدریجی بشر جدیدی بود که دیگر دلبستگیها و علایق و افق و تعلقات قرون وسطایی نداشت. این بشر جدید که خود را در نهضت فرهنگی – ادبی گسترده «رنسانس»{در لغت به معنای نوزایی} بیان میکرد بیشتر علاقمند به افق ناسوتی حیات و زندگی سوداگرانه و منش سودجویانه بود. و ویل دورانت، «سزار بواژیار» را که انسانی لاابالی، چند چهره و چند شخصیت، قدرت طلب و دنیاگر است را نمونه انسان این عصر میداند. این فرد در ادبیات اروپا به عنوان نماد فساد و مکر و حیلهگری جا افتاده است. «سزار» شاهزاده ایتالیایی و یک بانکدار دروغگو، شیاد و رباخوار بوده که در مواقع لزوم رنگ و بوی مذهبی به خود گرفته و مرتکب جنایات فراوانی شده است. “لرنزو والا” نیز معتقد به فلسفه لذتگرایی و از پیشتازان تفکر فلسفی رنسانس است که اعتقادات او بر مردم اثرات زیادی بر جا گذاشت. او از یک خانواده ثروتمند و معتبر ایتالیایی و از افراد سرشناس رنسانس بوده است. در اصل میتوان گفت رنسانس در شهرهای «فلورانس» و «ونیز» ظهور کرد و از همان لحظه تولد با سرمایهداری پیوند داشت. چهرههای مشهور رنسانس از خاندان صاحب سرمایه از قبیل بانکداری، صرافان، تاجران و رباخوارانی بودند که سرمایه کلانی اندوخته بودند اما اعتبار و امتیاز اشرافی نداشتند و میخواستند از این طریق قدرت عظیم سیاسی را کسب کنند. لذا رنسانس در قدرتطلبی، دنیامداری، لذتگرایی، تنوعطلبی و استیلاجویی خلاصه میشود. در این دوره تدریجاً واقعه موسوم به «انقلاب تجاری» رخ میدهد و بشر غربی در هیأت یک سوداگر سودجوی متهور و دنیازده، حرکت گستردهای جهت تجارت با مشرق زمین و کشف سرزمینهای ناشناخته را به منظور سودجویی هر چه بیشتر آغاز میکند. در دل این تلاش اکتشافی، نحوی استعمار پنهان و غارت ثروتهای ملل دیگر و کشتار و آزار بومیان آن مناطق نهفته است. بدینسان نقطه مدرنیته در رنسانس با اومانیسم و دنیاگرایی و روی گردانی از اندک مایههای میراث معنوی تفکر غربی در دوره پیش و توجه به ادبیات و رسوم مشترکانه یونان و روم باستان از یک سو و غارت منابع و امکانات و ثروتهای سرخپوستان آمریکای جنوبی و شمالی و دزدیدن و به بردگی گرفتن سیاهپوستان آفریقایی و تلاش سودجویانه به منظور تجارت توأم با خدعه و نیرنگ با ملل مشرق زمین بسته میشود. در این دوره فساد و انحرافات اخلاقی رسوخ پیدا میکند. همراه با رنسانس، موج جدید ظهور میکند و انسانی جدید به وجود میآید و در واقع بشر در ساحت اومانیستی قرار میگیرد. این پدیده ابتدا در جنوب ایتالیا رخ میدهد و بعدها به مرکز و شمال اروپا نیز گسترده میشود و در آنجا کمی رنگ مذهبی به خود میگیرد. از این زمان دوره دوم یعنی دوران اصلاحات آغاز میشود.
ب. دوران دوم: این دوران، دوران رفرماسیون مذهبی(دوران اصلاحات مذهبی) و تکوین فلسفه مدرن نامیده میشود. زمان تقریبی آن از نیمه قرن 16 میلادی تا نیمه قرن هفدهم(مرگ رنه دکارت(1650٫م؛ پدر فلسفه غرب که بیش از همه به رفرماسیون مذهبی صورت مدوّن و منسجم فلسفی بخشید) ادامه پیدا کرده است. اگر مدرنیته در ایتالیا در هیأت رنسانس فرهنگی – هنری ظاهری غیرمذهبی و دنیاگرا داشت اما در قرن شانزدهم در آلمان و سوئیس و انگلستان تا حدودی با حفظ ظواهر مذهبی به صورت پررنگتر و در قالب «رفرماسیون مذهبی» و ظهور کشیشهای اومانیستی مثل «دنیس اراسموس» (1536)، «مارتین لوتر» (1546) و «ژان کالون» (1564) ظاهر گردید. “اراسموس روتردامی” را «پرنس اومانیستها« مینامیدند، وی اومانیستی میانهرو بود که تمایل به تفسیر نوینی از مفاهیم و معانی و آثار و ادبیات مسیحی داشت، به گونهای که بسیاری از نویسندگان مشترک یونان و روم در آثار او، هم پایه آباء کلیسا در نظر گرفته میشدند. اراسموس، فلسفه اسکولاستیک قرون وسطایی را مورد حمله قرار داد و از نحوی رفرم یا «اصلاح مذهبی» {به گونهای که برخی مواریث تفکر کاتولیک در پرتو میراث ادبیات مشرکانه و احیاناً موازین نوظهور رنسانس تفسیر شوند} سخن گفت. او در نامهای به «پاپ لئوی دهم» به سال 1517 از آغاز قریب الوقوع عصری طلایی سخن گفته است. در واقع ارسموس گمان میکرد که زهد و دینداری حقیقی در پرتو احیاء و باززایی ادبیات کلاسیک یونان و روم باستان امکان پذیر است. او در واقع بیانگر تمایل پررنگ رنسانس به تفسیر میراث تفکر کاتولیک در پرتو نگرش دنیاگرایانه و بعضاً مشرکانه یونانی – رومی بود. اراسموس کشیشی معتقد بود اما افق دریافت او از نسبت مفاهیم کلیسای کاتولیک با ادبیات مشرکانه یونان و روم به گونه ای بود که نهایتاً به اصالت یافتن ادبیات مشرکانه میانجامید و مفاهیم کلیسایی را تا حدودی به نفع روح دنیا گرای عصر مدرن تفسیر میکرد؛ این جوهر «اصلاحات» مورد نظر اراسموس بود. در سال 1517 کشیشی آلمانی به نام «مارتین لوتر» در در شهر ویتنبرگ آلمان اعلامیهای را با 90 نظریه به عنوان اعتراض مینویسد و به کلیسای «ویتنِ برگ» که اهل آلمان است، میبرد.او علیالظاهر نسبت به اعمال خطاکارانه کلیسای کاتولیک در خصوص «فروش عفو و بخشش گناهان مردم» و پارهای از رفتارهای غیراخلاقی کشیشان اعتراض کرد. اما این اعتراض {Protest} از وجه ایجابی خود در واقع نحوی بیان مذهبی و آلمانی همان جنبش رنسانس ایتالیا در حدود قرن شانزدهم بود. «لوتر» از سال 1522 م اقدام به راهاندازی کلیسای پروتستان کرد و از آنجا که زمینه برای اعتراض فراهم بود، این نارضایتی به سرعت فراگیر شد. بسیاری از کشیشها و روحانیون که از فساد کلیسا خسته شده بودند و نیز بسیاری از اشراف به خصوص در آلمان، اعتراضات را میپذیرند و با استفاده از این فرصت میگویند: ما با اتکا به تعالیم «مارتین» میتوانیم سلطنت مرکزی را تضعیف و خود را تقویت کنیم. تئوری سیاسی مارتین لوتر این بوده است که «به جای اینکه آلمان تابع نظام امپراطوری مقدس روم و به عبارتی تحت تأثیر کلیسای کاتولیک باشد، لازم است شورایی از شاهزادگان، آلمان را اداره کنند.». و در واقع مارتین لوتر روح فرد گرایی بورژوایی(شهرنشین سرمایه دار) رنسانس را به حوزه تفکر مسیحی وارد کرد.
ج. دوران سوم: که یکی از مهمترین دورههای تاریخ مدرنیته به حساب میآید، دوران کلاسیسیزم«عصر روشنگری» و آغاز انقلاب صنعتی است. این عصر از سال 1650 شروع میشود و تا سال 1800 ادامه پیدا میکند. از سال 1650 هم وارد یکی از مهم ترین، پرحادثهترین و پرثمرترین دورههای مدرنیته میشویم. این دوره که عصر روشنگری نام دارد، از دو جهت حائز اهمیت است:
الف. ظهور اندیشههای سیاسی، حقوقی و اجتماعی مدرن.
نطفه اکثر ایدئولوژیهای عصر جدید در این دوره شکل میگیرد. لیبرالیسم در این دوره به وجود میآید و گسترش پیدا میکند؛ در این دوره نطفه سوسیالیسم شکل میگیرد و اولین آثار فمنیسم نیز منتشر میشود.
ب. از جهت وقایعی که در این دوره رخ داده است؛ از جمله آنها انقلابهای مهم در اروپاست که یکی از آنها انقلاب 1688 انگلیس[12]
و. دوره چهارم: که از سال 1800 تا سال 1830 به طول میانجامد، به دوران «رمانتیک» یا دوران رمانتیزم معروف است. دوره اعتراض رمانتیک به عقل گرایی و کلاسیسیسم عصر روشنگری.
ی. دوره پنجم: از سال 1830 تا 1900 «دوران بسط انقلاب صنعتی» نامیده میشود. روزگار بروز بحرانهای گسترده اقتصادی – اجتماعی و بسط انقلاب صنعتی در اروپا و گسترش آن به ایالات متحده و ظهور زندگی و تولید صنعتی – شهری مدرن به عنوان وجه غالب معاش و سلوک مردمان در غرب و آغاز تردیدها نسبت به مبانی مدرنیته.
ن. دوره ششم: که از سال 1900 به بعد شروع میشود به «دوره پست مدرنیسم» معروف است. آغاز زوال مدرنیته و سرعت گرفتن سیر انحطاطی آن و بسط وضعیت پست مدرن به عنوان نحوی خود آگاهی نسبت به بحران – از آغاز قرن بیستم تا حدود سال 1980 میلادی
م. دوره هفتم: عصر موسوم به فراصنعتی، تداوم و تعمیق رویکرد پست مدرن، قدرت گیری نئولیبرالیسم راست گرا در کشورهای اصلی غربی و گسترش دامنه و نفوذ رویکرد معنوی در جوامع غربی – زمان تقریبی از 1980 میلادی تا امروز. باید تأکید کرد که تقسیم بندی ارایه شده در این رساله، صرفاً یک طرح اعتباری است و میتوان با برجسته کردن برخی وجوه دیگر، زمان بندی یا عناوین برخی ادوار تقسیم بندی را تغییر داد.
نگاهی به استراتژی در غرب
در مباحث استراتژیک غرب شناسی سه بحث مطرح است: ژئوپلتیک(سیاست جغرافیای)، ژئواستراتژیک و ژئواکونومیک.
ژئوپلتیک: از «ژئو» به معنای زمین و «پلیتیک» به معنای سیاست تشکیل شده است. و به آن بخش از معرفت بشر اطلاق گردید که به معلومات ناشی از ارتباط بین جغرافیا و سیاست مربوط میشود. تعریف دیگر این که ژئوپلیتیک یعنی سیاست(غالباَ سیاست خارجی) برگرفته از جغرافیا. و به عبارت ساده تر تقسیم بندی جغرافیای دنیا از جهات مختلف(مثل انرژی، تمدن، وضعیت خشکی و دریایی، وضعیت سوق الجیشی و …) و بعد در موردش احکام اقتصادی، سیاسی، نظامی و … صادر کردن به منظور حکمرانی بر دنیا. مثلا انگلستان کشور کوچکی است و باید برای سرریز جمعیتی خودی چاره ای بیندیشد و الا دچار مشکلات جدی خواهد شد. انگلستان سرریز 250 میلیونی جمعیت خود را در امریکا، کانادا و استرالیا جا می دهد. مثال دیگر این که قلب دنیا(هارتلند) جایی است که انرژی باشد(خاورمیانه) و مغز دنیا جایی است که اطلاعات آنجاست(امریکا). پس امریکا و خاورمیانه مهم هستند و باید برای آنها برنامه داشت. چون هر کس قلب و مغز جهان را در اختیار داشته باشد جهان را در اختیار دارد. یا مثلا دنیا را از نظر تمدنی می شود به تمدن اسلامی با محوریت ایران، تمدن کنفوسیوسی با مرکزیت چین و تمدن ارتدوکسی با مرکزیت روسیه تقسیم بندی کرد. و بر این اساسا حکم اول این است که این سه تمدن را از هم دور نگه داریم. لذا بین ایران و روسیه دیواری از کشورهای متحد با امریکا کشیده می شود و با پیوستن کشورهای اطراف چین، روسیه و ایران به ناتو، این کشورها محاصره می شوند. مثال دیگر آلفرد ماهان، خاور دور، میانه و نزدیک را به عنوان مهمترین مراکز دنیا مطرح می کند و سالها قبل نظریه جابجایی انرژی از طریق دریاها را مطرح می کند.او گفت: هر کس بر دریاها مسلط شود بر خشکی ها هم مسلط است.لذا امریکا برای کنترل و هژمونی و سلطه بر جهان تشکیل هفت ناوگان دریایی را در دستور کار خود قرار داد. نظریه بعدی این بود که کشورهایی که در حاشیه دریا قرار دارند آنها هم مهم اند چون هم به خشکی دسترسی دارند هم به دریا. ژئوپلیتیسین ها مثل نیکولاس جان اسپایکمن، کارل هاوس هوفر، آلفرد ماهان و … ژئواکونومیک؛ استفاده از ابزارهای اقتصادی برای دستیابی به اهداف سیاسی. و این در واقع نوعی جنگ اما با ابزاری متفاوت است. ژئواستراتژیک؛ ژئواستراتژیک یعنی علم و هنرِ پیوند فعالیتهای مبتنی بر فاکتور سیاست، استراتژی، جغرافیا و برخورداری از این پیوند در حرکات استراتژیک نظامی است. به زبان ساده تر یک استراتژیست(راه پرداز) از یک نگاه کلان برخوردار است و می تواند تشخیص بدهد هر مساله جزیی جایش کجاست و چه ارتباطی میان امور مختلف جهان هست و قادر است پازل اطلاعاتی خود را چیدمان بدهد. کسانی که امروز به مهندسی دنیا مشغولند همان افرادی هستند که دائما ترسیمی از آینده در ذهن دارند و به این ترتیب افکار را هدایت می کنند. استراتژیست ها کار و مسئولیتی ندارند جز فکر کردن و دیدن آینده.آنها معماران جهان هستند چون زودتر از دیگران می فهمند چه اتفاقی خواهد افتاد.آنها حداقل از 25 سال تا 200 سال آینده را پیش بینی می کنند. به طور اختصار ویژگی های یک استراتژیست عبارتند از؛
1- چشم انداز دارند: آن ها تصوری از آینده در ذهن خود دارند و برای دست یافتن به آن تلاش می کنند.
2- تجزیه و تحلیل گرند: آن ها موضوعات را به اجزای سازنده شان می شکنند و هر مسئله ای را با دقت مورد بررسی و ارزیابی قرار می دهند.
3- روابط را می بینند: آن ها به طور بخشی تصمیم نمی گیرند. می دانند که هر مسئله ای ابعاد گوناگونی دارد و تأثیرات آن وسیع است. به علاوه موضوعات بسیاری هستند که می توانند آن را تحت تأثیر خود قرار دهند.
4- پرسشگرند: فرضیات بدیهی را به چالش می کشند. از نظر آنان اگر کاری تا به امروز به شیوه یکسانی انجام می گرفته از این پس می تواند به شکل متفاوتی انجام شود. آن ها به موضوعات و علل آن ها جور دیگری می نگرند.
5- خلاقند: آن ها موضوعات ظاهراً نامرتبط را به هم متصل می کنند و راه حل های جدیدی برای مسائل پیدا می کنند.
6- هم افزایی ایجاد می کنند: آن ها منابع و قابلیت های موجود را به گونه ای با هم ترکیب می کنند که نتیجه از مجموع اجزا بزرگتر و مؤثرتر باشد.
7- مزیت خلق می کنند: آن ها قادرند به منابع و قابلیت های برتر و عملکرد و نتایجی بهتر از رقبا دست پیدا کنند. امریکا کشور استراتژیست هاست. و به حرفهای آنها توجه می کند. استراتژیست ها مثل زبیگنیو برژینسکی، ساموئل هانتینگتون، کسینجر، فوکویاما، تافلرو...در دنیای فعلی یک تئوری سه جانبه وجود دارد که بسیاری از پدیده ها با این تئوری ها توجیه می شوند: اولین تئوری “موج سوم” است که تقریبا قدیمی تر است و بعد از آن تئوری “پایان تاریخ” است و سپس تئوری “جنگ تمدن ها” که نسبتا جدید است. در واقع می توان اینطور بیان کرد که این تئوری ها در سطح جهانی از شهرت بالایی برخوردارند و حرف و سخن درباره آنها بسیار است. تئوری موج سوم توسط اوین تافلر، تئوری پایان تاریخ توسط فرانسیس فوکویاما و تئوری جنگ تمدن ها توسط ساموئل هانتیگتون مطرح شده است. تافلر در اثر مشهور خود با عنوان موج سوم، ابتدا به تعریفی از موج اول و دوم می پردازد و سپس مقصود از موج سوم را مطرح می کند. این امواج تغییرات عمیقی را در ابعاد گوناگون(سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، خانوادگی، زیستی و …) ایجاد خواهند کرد و قدرت و سلطه بر جهان از آن کسی است که زودتر و بهتر از دیگران آنها را تشخیص و برای آنها برنامه ریزی کند. واقعیت این است که این سه موج عبارتند از؛ سپهر ثروت(زر)، سپهر قدرت(زور)، سپهر دانایی(تزویر). بنابراین قدرت قبلا در ثروت بود و بعدا در توان نظامی و بعدا در توان اطلاعاتی و توان فکری و پیش بینی و برنامه ریزی برای آینده. در هر صورت مساله غرب در استراتژی این است که دنیا را مثل یک کیک می بیند که باید بین خودشان تقسیم شود.و برای این منظور از برنامه های گوناگونی مثل سانسور خبری، تحریف اخبار، تهاجم فرهنگی، مدیریت منابع انرژی، اختلاف افکنی، انقلابهای رنگی، تحریم، تضعیف خانواده، ترویج ربا، ترویج پرنو، شبهه پراکنی، نفوذ، تروریسم، جنگهای نیابتی، اسلام هراسی، ایران هراسی و هر روش کثیف دیگری استفاده می کند.
پی نوشت ها
[1] لذا حقوق و دستمزد این افراد که به منزله پیاده نظام جنگ نرم اند و مقدمه پیروزی، بسیار بالاست
[2] روش مندی؛ روش انبوه سازی و عمومی سازی یک ایده و تبدیل آن به سبک زندگی
[3] انسان محوری در برابر خدا محوری؛ مدرنیته خداوند را از صدرنشینی جامعه خلع میکند و انسان را به جای آن میگمارد. انسان بنیان همه چیز قرار می گیرد و همه چیز از طریق انسان شناخته می شود و همه چیز همان چیزی ست که انسان نظر میدهد.
[4] عرف محوری در برابر شریعت محوری؛ فعالیت فکری از سلطه باورهای دینی حفاظت می شوند و باورهای دینی را با ارفاق به درون زندگی شخصی تبعید میکند. همه قیود ماوراء طبیعی رها می شود و دولت به مثابه نهادی مدرن مسئول و ضامن حفظ آزادی تولید و تداوم قراردادهای اجتماعی می گردد.تا پیش از این انسان ها تحت حاکمیت کلیساها بودند زیرا پدران روحانی را نمایندگان حاکمیت خداوند در زمین می دانستند حال با حاکمیت عقل نقش دین در عرصه سیاست کمرنگ شد و به تدریج از بین رفت.
[5] آزادی افسارگسیخته در عرصه عمل که نتیجه ای جز اباحی گری ببار نیاورده
[7] پس از مرگ اسکندر در سال 323 قبل از میلاد و در سن 33 سالگی، ماشین نظامی او فرو پاشید و در پی آن امپراطوری بدون وارث او نیز به مرور سقوط کرد.
[8] لذا قدمت کشورهای اروپایی به صورت مستقل زیر هزار سال است.
[9] توتم پرستی:نظامی از باورهاست که قائل به نوعی ارتباط معنوی و خویشاوندی بین گروهی از انسانها با یک موجود فیزیکی دیگر (اغلب حیوان و در مواردی گیاه یا شیء) موسوم به توتم میشود.
[10] برای مطالعه و اطلاعات بیشتر در رابطه با دوره ناتورالیسم غرب میتوان به کتاب تفکر در عهد باستان نوشته محمد سعید حنایی کاشانی انتشارات قصیده مراجعه نمود.
[11] ایتالیا در سالهای قرون چهاردهم و پانزدهم و شانزدهم گرفتار نابسامانیهای گسترده سیاسی، تشتت و فقدان وحدت میان جمهوریهای کوچک و نیز فساد اخلاقی شدیدی است که با رنسانس به جلوهگری پرداخته است.
[12] موسوم به انقلاب باشکوه میباشد و نظام سلطنتی لیبرالیسمی انگلیس که تا به امروز نیز برقرار است، حاصل این انقلاب به حساب میآید.