ماهان شبکه ایرانیان

گلشن اشعارمناسبت های ماه مبارک رمضان

می سوزم و چو شمع سحر آب می شوم

گلشن اشعارمناسبت های ماه مبارک رمضان

وفات حضرت خدیجه(ع)

می سوزم و چو شمع سحر آب می شوم

از غصۀ فراق تو بی تاب می شوم

 

دارم به پای پیکر تو گریه می کنم

بر لحظه های آخر تو گریه می کنم

 

اکنون که زخم رفتن تو بر جگر نشست

این کوه درد بر سر دوش پدر نشست

 

با دخترت تو این دم آخر سخن بگو

مادر بیا و حرف دلت را به من بگو

 

بابای من ز هجر تو دلگیر می شود

قلب جوان او ز غمت پیر می شود

 

مادر بیا به خاطر زهرا بمان مرو

حتی گرفته است دل آسمان مرو

 

مادر بمان ز بیت نبوت صفا مبر

آرامش و قرار دل مصطفی مبر

 

مادر بمان و از دل این خانه پا مکش

بر صورت شکستۀ خود این عبا مکش

 

داری تو عزم رفتن از این خانه می کنی

سقف دل مرا ز چه ویرانه می کنی

 

من التماس می کنم ای مادر عزیز

امشب بیا و خاک عزا بر سرم مریز

 

این زندگی بدون تو دشوار می شود

تو می روی و دسته گلت خار می شود

 

تو می روی و فاطمه ات می شود یتیم

گردد دچار رنج و مصیبات بس عظیم

 

تو می روی و فاطمه آزار می کشد

آزار ها از آن در و دیوار می کشد

 

تو می روی و شعله کشد دست بر رُخم

روزی به تازیانه دهد خلق پاسخم

 

تو می روی و داغ به سینه نشستنی است

روزی رسد که پهلوی زهرا شکستنی است

 

رضا رسول زاده

***

مادر سلام حال غریبت چگونه است؟

مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟

 

حالی غریب داری و در فکر رفتنی

دردی به سینه داری و حرفی نمی زنی

 

داری برای رفتن خود چانه می زنی

موی مرا به گریه چرا شانه می زنی

 

با دانه های اشک تو افطار می کنم

همسایه را ز داغ تو بیدار می کنم

 

همسایه ها برای تو پرپر نمی زنند

داری تو می روی و به تو سر نمی زنند

 

مادر بگو که مکه چه آورده بر سرت

که قد خمیده می روی از پیش دخترت

 

بخشیده ای تمام خودت را به آفتاب

و زنده شد به مهر تو مادر ابوتراب

 

چیزی نمانده است که دیگر فدا کنی

باید برای رفتن زهرا دعا کنی

 

حالا که پر کشیدن تو گشته باورم

آیا کفن برای تو مانده است مادرم؟

 

محمد حسین لطیفیان

***

می سوزم از شرار نفسهای آخرت

از لحن جانگداز وصایای آخرت

 

دستم به دست بی رمقت می شود دخیل

در پیش دیدگان گهربار جبرئیل

 

دستم شبیه دست تو تبدار می شود

دیوار غصه بر سرم آوار می شود

 

رحمی نما به حال پریشان دخترت

مادر مکش عبای پدر را تو بر سرت

 

مادر بمان کنار گل یاس باغ خود

آتش مزن به حاصل خود با فراق خود

 

فصل بهار خانه مان را خزان مکن

مادر بمان و نیت ترک جهان نکن

 

مادر حلال کن که دعایم اثر نکرد

شرمنده ام قنوت عشایم اثر نکرد

 

اشک غمت به ساحل پلک ترم نشست

سنگ فراق شیشۀ قلب مرا شکست

 

«امن یجیب» خواندن من بی نتیجه ماند

زهرا یتیم گشت و پدر بی خدیجه ماند

 

وحید قاسمی

***

ولادت امام حسن مجتبی(ع)

این چه شور است عزیزان که بهر انجمن است

شاد و خرم دل یاران و به دور از محن است

 

هر طرف می گذرم بانگ طرب می شنوم

زانکه میلاد حسن نور دل بوالحسن است

 

دختر ختم رسولان پسری آورده است

که جمالش حسن و نام نکویش حسن است

 

سروی آزاد عیان گشته که از خرمیش

جلوه باغ بهشت است و صفای چمن است

 

شهر یثرب شده فرخنده ز میلاد حسن

وز تجلی رخ او بر مه و خور، طعنه زن است

 

تهنیت گوی ملائک به زمین آمده اند

که فضا خوش نفس از مشک و عبیر ختن است

 

شیعیان شاد و فرحناک ز مولود حسن

شادمان خاطر سرگشته هر مرد و زن است

 

صبر ایوب فراموش شد از خاطره ها

دیده خلق جهان خیره به صبر حسن است

 

پسر فاطمه از مهر به یاران نظری

دیده ها سوی تو ای دلبر شیرین سخن است

 

تو «حیاتی» چه غم از وحشت محشر داری

که حسن روز جزا دافع رنج و محن است

 

محمد حیاتی

***

شمس عفت زگریبان، قمر آورده برون

نخلۀ فاطمه، اول ثمر آورده برون

 

بوالحسن را حسنی داده خداوند و حسن

از افق، رخ پی اهل نظر آورده برون

 

آمد آن ماه که ماه رمضان کرد دو نیم

چون نبی معجز شق القمر آورده برون

 

***

دوش بر گوشم رسید این مژده از جان آفرینم

کاید از ره آن نگار دلنواز و نازنینم

 

گفتم ای مه از کدامین آسمان باشی؟ بگفتا

شمس ایوان ولایت، عُروَة الوثقای دینم

 

من همان ماه تمامم، جلوۀماه صیامم

شاهد صلح و قیامم، وجه رب العالمینم

 

***

ما را نشانده اند سر سفرۀ کریم

یکباره خوانده اند سر سفرۀ کریم

 

از عرش هم تمام ملائک یکی یکی

گیسو فشانده اند سر سفرۀ کریم

 

از بس کریم بود که انگشت بر دهن

یک عده مانده اند سر سفرۀ کریم

 

حاتم که هیچ، طایفۀ حاتمان همه

خود را رسانده اند سر سفرۀ کریم

 

مهمانِ خوانده هست ولی باز بیشتر

خیلِ نخوانده اند سر سفرۀ کریم

 

اصلا بهشت را به پشیزی نمی خرند

آنها که مانده اند سر سفرۀ کریم

 

محمد سهرابی

***

ای ابتدای سورۀ کوثر خوش آمدی

ای اولین حسین پیمبر خوش آمدی

 

***

تو آمدی و شاخۀ طوبی ثمر گرفت

آخر دعای سبز پیمبر اثر گرفت

 

ای بانمک ترین پسرهای فاطمه

تو آمدی و بوسه ز رویت پدر گرفت

 

ای قوت همیشۀ بازوی مرتضی

فتح الفتوح کردی و لشگر جگر گرفت

 

وقتی که می زنی به دل لشگر جمل

دیگر نمی شود دم تیغت سپر گرفت

 

از دست نعره های بلندت به معرکه

دشمن فرار کرده و راه مفر گرفت

***

بالا بزن نقابت خودت را یل جمل

معنا بده به جمله «احلی من العسل»

***

روزه گرفته ایم که باران بیاورید

از سفرۀ کریم کمی نان بیاورید

 

عمری است روزی ام ز سر سفرۀ شماست

از این به بعد نان فراوان بیاورید

 

ما را غبار کوی شما زنده می کند

بر این دل سیاه کمی جان بیاورید

 

یا ایها الکریم، تصدّق. . . گدا رسید

بر این گدا رحمت و احسان بیاورید

 

زهرا به گریه بر حسنش شاد می شود

لطفی کنید دیدۀ گریان بیاورید

 

مصطفی متولی

***

ای در هوای پاک نگاهت سلام ها

نامت نداشت سابقه ای بین نام ها

 

ای سبزی بهار خدا، سیر می شوند

از عطر سفره های حضورت مشام ها

 

بیرون بیا و چشم مرا هم قدم بزن

هم سفرۀ فروتن جمع غلام ها

 

در کوچه ات کسی به کسی جا نمی دهد

مکثی نما به شوق چنین ازدحام ها

 

سائل شدن کنار نگاه تو واجب است

وقتی گدا به چشم تو دارد مقام ها

 

***

تو سفره دار شهر خدا ما گدای تو

مثل کبوتریم و اسیر هوای تو

 

روزی آب و سفرۀ نان منی حسن

ماهِ مبارک رمضان منی حسن

 

رضا رسول زاده

***

شبهای قدر

خیز، ای بنده محروم و گنهکار بیا

یک شب ای خفته غفلت زده بیدار بیا

 

بس شب و روز که در زیر لَحَد خواهی خفت

دَم غنیمت بشمار امشب و بیدار بیا

 

شب فیض است و در توبه و رحمت باز است

خیز، ای عبد پشیمان و خطاکار بیا

 

پرده شب که بود آیت ستّاری من

دور از دیده مردم، به شب تار بیا

 

این تویی، بنده آلوده و شرمنده من

این منم، خالق بخشنده ستّار بیا

 

مگشا دست نیازت به عطای دگران

دل به من بسته و بگسسته ز اغیار بیا

 

فرصت از دست مده، می گذرد این لحظات

منشین غافل و بی حاصل و بیکار، بیا

 

حبیب الله چایچیان

***

عمرم همه را تباه کردم چه کنم

پرونده خود سیاه کردم چه کنم

 

تو عفو کنی از کرمت اما من

از این که تو را گناه کردم چه کنم

 

***

با من همه جا رفیق راهی یا رب

از درد نگفته ام گواهی یا رب

 

من عبد ذلیل و تو خداوند جلیل

از من آهی زتو نگاهی یا رب

***

بگذشته گناهم از شماره یا رب

جز عفو تو نیست راه چاره یا رب

 

من عبد فراری تو ام یا الله

در باز کن آمدم دوباره یا رب

 

***

در کوی تو رنج ره نیاید به حساب

جرم من رو سیه نیاید به حساب

 

سوگند به عفوت که گناه ثقلین

پیش کرمت گنه نیاید به حساب

 

***

عمری به گناه پا فشردم یا رب

بار دل خود به دوش بردم یا رب

 

تو ناز مرا کشیدی و من هم غافل

سیلی ز هوای نفس خوردم یا رب

 

غلامرضا سازگار

***

شهادت امیر المومنین(ع)

 دیگر برایم دلخوشی معنا ندارد

وقتی تو را بابای من، دنیا ندارد

 

رفتی، یتیمِ بی قرارِ شهرِ کوفه

حس کرد تازه طفلکی بابا ندارد

 

رفتی، برای زینب تو خستگی ماند

دیگر پرستارت به پیکر نا ندارد

 

خونت نوشته گوشه محراب مسجد

این کوه طور عاشقی موسی ندارد

 

دنیا پدر جان تا خود روز قیامت

مانند تو گریه کن زهرا ندارد

 

رفتی و از این شهر بردی مهربانی

کوفه برای ماندن ما جا ندارد

 

رفتی خیال دشمن تو گشت راحت

در سر به غیر از فکر عاشورا ندارد

 

فکری به حال روزگار دخترت کن

در روزهایی که حرم سقا ندارد

 

محمد حسین رحیمیان

***

دیشب فلک دیدی چه خاکی بر سرم کرد

یک بار دیگر رَختِ ماتم در برم کرد

 

دیشب که اشهد گفتنت ذکر لبت بود

«امن یجیب» ورد لبان زینبت بود

 

دیشب ملائک هم گریبان می دریدند

فزت و رب الکعبه ات را می شنیدند

 

بر دوش من بگذار بار محنتت را

دیدم به چشم خود تمام غربتت را

 

هر شب سراغ چاه رفتی گریه کردی

یا بین کوچه راه رفتی گریه کردی

 

می دانم از هجران مادر پیر گشتی

اما مگر از زندگانی سیر گشتی؟

 

فکری به حال کاسه های شیر کردی؟

فکری به حال کوفۀ دلگیر کردی؟

 

بابا مرو مانوس غم ها می شوم من

با رفتنت تنهای تنها می شوم من

 

رحمی کن آخر بر یتیمان پریشان

جان حسن قدری تحمل کن پدرجان

 

با دختر خود کمتر از این سر به سر کن

از رفتنت بابا بیا صرف نظر کن

 

با این وصیتها نده دیگر عذابم

جان حسین دیگر نکن خانه خرابم

 

ام المصائب هستم و ام البکایم

تو هم شبیه مادرم گفتی برایم

 

بر روی چشم هستم هوادار حسینت

هستم همیشه مونس و یار حسینت

 

بابا خیالت جمع هستم تکیه گاهش

هستم شریک درد و داغ و سوز و آهش

 

دیگر نگو از خاطرات همسر خود

از خلعت و بقچه نگو با دختر خود

 

بس کن پدرجان چون دگر طاقت ندارم

باشد کفن در زیر پایت می گذارم

 

حرف از کفن گفتی و دلشوره گرفتم

از پیرهن گفتی و دلشوره گرفتم

 

گفتی حسین و کربلا ای داد بی داد

گفتی حسین و بوریا ای داد بی داد

 

بابا حسین من کفن دارد ندارد

حتی کفن نه پیرهن دارد ندارد

 

علیرضا خاکساری

***

دور شمع پیکرت، گردیده ام خاکسترت

ای به قربان تو و این رنگ زرد پیکرت

 

از نفسهای بلندت میل رفتن می چکد

حق بده امشب بمیرم در کنار بسترت

 

تا نگیرد خون تازه گوشۀ تابوت را

مهلتی تا که ببندم دستمالی برسرت

 

حیف شد، از آن همه دلواپسی کودکان

کاسه های شیر مانده روی دست دخترت

 

کاش می مردم نمی دیدم به خاک افتاده است

هیبت طوفانی دُلدُل سوار خیبرت

 

خلوت شبهای سوت و کور نخلستان شکست

با صدای وا علی و وای حیدر حیدرت

 

شهر کوفه تا نگیرد انتقام بدر را

دست خود را بر نمی دارد پدر جان از سرت

 

با شمایی که امیر کوفه اید اینگونه کرد

الامان از کاروان دختر بی معجرت

 

می روی اما برای صد هزاران سال بعد

میل احسان می نماید غیرت انگشترت

 

علی اکبر لطیفیان

***

خون جبین به گلشن حسنش گلاب شد

چون شمع سوخته نور پراکند و آب شد

 

از خون او به دامن محراب، نقش بست

بر این شهید، ظلم و ستم بی حساب شد

 

شمشیر، گریه کرد به زخم سر علی

حتی به غربتش جگرِ خون کباب شد

 

محراب! ناله از دل خونین کشید و گفت:

یا فاطمه! دعای علی مستجاب شد

 

مویی که شد سفید زهجران فاطمه

جرمش مگر چه بود که از خون خضاب شد؟

 

هرکس گرفت سهم خود از دست روزگار

سهم تراب، خون سر بوتراب شد

 

فرق علی دو تا شد و جبریل صیحه زد

ای وای! چار رکن هدایت خراب شد

 

هر پادشه ستم به رعیت کند ولی

پیوسته بر علی ز رعیت عذاب شد

 

هم شیر حق برای شهادت شتاب داشت

هم خصم بهر کشتن او در شتاب شد

 

«میثم!» سرشک دیده و خون جگر کم است

بر رهبری که پیر به فصل شباب شد

 

غلامرضا سازگار

***

باز امشب منادی کوفه، از امامی غریب می خواند

گوشۀ خانه دختری تنها، دارد اَمن یجیب می خواند

 

مثل اینکه دوباره مثل قدیم، چشم اَز خون دل تری دارد

این پرستار نازنین گویا، باز بیمار بستری دارد

 

چادر پُر غبار مادر را، سرسجاده برسرش کرده

بین سر درد امشب بابا، یاد سر درد مادرش کرده

 

آه در آه، چشمه در چشمه، متعجب زبان گرفته!

پدرخار در چشم، اُستخوان به گلو، درگلوم اُستخوان گرفته

 

پدرآه بابا به چهره ات اصلاً، زخم ودرد و وَرم نمی آید

چه کنم من شکاف زخم سرت، هرچه کردم به هم نمی آید

 

باز سر درد داری وحالا، علت درد پیکرم شده ای

ماه «اَبرو شکسته» باباجان، چه قَدَر شکل مادرم شده ای

 

سرخ شد باز اَز سر این زخم، جامه تازه تنت بابا

مو به مو هم به مادرم رفته، نحوه راه رفتنت بابا

 

پاشو اَز جا کرامت کوفه، آنکه خرما به دوش می بردی

زود در شهر کوفه می پیچد، که شما بازهم زمین خوردی

 

دیشب اَز داغ تا سحر بابا، خواب دیدم وَگریه ها کردم

اَز همان بُغچه ای که مادر داد، کفنی باز دست وپا کردم

 

کاملاً در نگاه تو دیدم، مثل اینکه مسافری این بار

گر شما می روی برو اما، بهر ما فکر معجری بردار

 

کودکانی که نانشان دادی، روزگاری بزرگ می گردند

می نویسند نامه اَما بعد، بی وفا مثل گرگ می گردند

 

یا زمین دار گشته و آن روز، همه افراد خیزران کارند

یا که آهنگری شده آن جا، تیرهای سه شعبه می آرند

 

وای اَز مردمان بی احساس، دردهای بدون اندازه

وای اَز آن سوارکاران و، نعل اسبی که می شود تازه

 

وای اَز دستهای نامَحرم، آتش ودود وچادر و دامان

وای اَز کوچۀ یهودی ها، سنگ باران قاری قرآن

 

علی زمانیان

***

گفتم بیا که با من دل خسته سر کنی

حقش نبود دختر خود خون جگر کنی

 

شرمنده ام ، زطرز پذیرایی ام مکن

افطار خویش را ز چه رو مختصر کنی

 

اصرار من به ماندن تو فایده نداشت

تو می روی که قصد نماز سحر کنی

 

اینقدر با نگاه خودت آتشم مزن

قصد تو چیست؟ اینکه مرا شعله ور کنی!!.

 

ابرو شکسته! زائر پهلو شکسته ای

دیدار با شهیدۀ دیوار و در کنی

 

بعد از تو کوفه حرمت ما را نگه نداشت

از اهل خویش بلکه تو دفع خطر کنی

 

حسن علیپور

***

از چه مهمان محاسن پیر من بابای من

هرکجا که حرف هجران است با من می زنی

 

یا مگو چیزی و یا گیسو پریشان می کنم

بعد عمری آمدی و حرف رفتن می زنی

 

بعد عمری من فقط یکبار بر تو رو زدم

کم بگو، دست از سرم بردار زینب جان برو

 

می روی، باشد برو در خانۀ من هم نمان

خب به جای رفتن مسجد به نخلستان برو

 

حیف جای مادرم خالی است ورنه ای پدر

شک ندارم راه مسجد رفتنت را می گرفت

 

چادرش را بر کمر می بست و بین کوچه ها

پا برهنه می دوید و دامنت را می گرفت

 

حیف جای مادرم خالی است ورنه ای پدر

گیسویش را بر زمین می ریخت پیش پای تو

 

ناله از دل می کشید و باز مثل پشت در

استخوانش را سپر می کرد امشب جای تو

 

مادرم زهراست من هم دختر این مادرم

گر دهی اذنم فدایت دست و پهلو می کنم

 

حرمت گیسوی من مانند موی او بود

کوفه را من زیر و رو با نام گیسو می کنم

 

نذر کردی گوئیا رویت ببینم لاله گون

رحم کن بر دخترت امشب بیا مسجد نرو

 

هست در یادم هنوز آن صورت سرخ وکبود

ای قتیل مادر زینب بیا مسجد نرو

 

ای غریب کوچه ها، ای حیدر بی فاطمه

مادرم زهرا برای تو همیشه کوه بود

 

در بین کوچه، بین چهل نفر آن روز هم

مادرم از پا نمی افتاد اگر قنفذ نبود

 

علی اکبر لطیفیان

***

مسجد، خموش و شهر پر از اشک بی صداست

ای چاه خون گرفتۀ کوفه، علی کجاست؟

 

ای نخل ها که سر به گریبان کشیده اید

امشب شب غریبی و تنهایی شماست

 

دل ها تمام، خیمۀ آتش گرفته اند

صحرای کوفه شام غریبان کربلاست

 

امشب علی به باغ جنان پیش فاطمه است

اما دل شکسته او در خرابه هاست

 

سجاده بی امام و زمین لاله گون ز خون

مسجد غریب مانده و محراب، بی دعاست

 

باید گلاب ریخت پس از دفن، روی قبر

امشب گلاب قبر علی، اشک مجتبی است

 

تو از برای خلق جهان سوختی علی!

اما هزار حیف که دنیا تو را نخواست

 

ای چاه کوفه! اشک علی را چه می کنی

دانی چقدر قیمت این دُرّ پر بهاست؟

 

باید به گریه گفت: علی حامی بشر

 باید به خون نوشت: علی کشته خداست

 

هر لحظه در عزای علی تا قیام حشر

«میثم» هزار بار اگر جان دهد رواست

 

غلامرضا سازگار

***

هر چند زخم کاریّ روی سرم شدی

اما علاج این دل زخمیّ ترم شدی

 

ای تیغ. . . حاجتم که روا شد. . . ولی بدان

تیری به قلب غم زدۀ دخترم شدی

 

یک تن در این دیار وفای تو را نداشت

در دست دشمن آمدی و یاورم شدی

 

اما نه. . . ضربه ای که زدی رنگ کوچه داشت

آیا تو در مدینه وبال پرم شدی؟

 

یادت که هست. . . حائل در بود و با قلاف

شلاق برگهای گل پرپرم شدی

 

یاری قنفذ آمدی و بین کوچه ها

زخم کبود بازوی نیلوفرم شدی

 

می بینم آن زمان که به دستان حرمله

تیری سه شعبه در گلوی اصغرم شدی

 

می بینم آن زمان که تو در هیبت عمود

روزی خراب، بر سر آب آورم شدی

 

محمد علی بیابانی

***

با آنکه استقامت تو فرق می کند

این روزها حکایت تو فرق می کند

 

اینجاست درد، دشمنت آخر غریبه نیست

بعد از رسول، غربت تو فرق می کند

 

دستان حیدری تو را صبر بسته است

با دیگران اسارت تو فرق می کند

 

دستی که روی فاطمه ات را نشانه رفت

فهمیده بود غیرت تو فرق می کند

 

سیلی به روی ام ابیها تو را شکست

آقای من! مصیبت تو فرق می کند

 

گفتند بعد فاطمه از پا فتاده ای

حق داشتی امانت تو فرق می کند

 

سی سال پیش! این در و دیوار شاهدند

اصلاً شب شهادت تو فرق می کند

 

یوسف رحیمی

***

ای کاش بگیرند از امروز سحر را

ای اهلِ حرم سیر ببینید پدر را

 

شمشیر پُر از زهر گرفته ز طبیبان

بر نسخۀ تو فرصت اما و اگر را

 

جز تو چه کسی عفو کند قاتل خود را

آن قاتلِ خوابیدۀ عمری دمِ در را

 

حتی خودِ قاتل پس از آن ضربه به خود گفت

ای کاش که برداری از این سجده کمر را

 

باور نکند کوفه که تو اهلِ نمازی

وامانده دهانش که شنیده ست خبر را

 

سخت است ولی باز برای دلِ زینب

یک روز به تأخیر بینداز سفر را

 

مهدی رحیمی

***

با خود بگذارید که نجوا کند امشب

این روح مگر بال و پری واکند امشب

 

یک لحظه دگر طاقت این هجر ندارد

سخت است تحمل، غم زهرا کند امشب

 

این فرقِ ترک خورده تسلی شدنی نیست

جز فاطمه اش کیست تسلا کند امشب

 

اسرار مگوی علی و چاه بماند

با فاطمه خود حلِّ معما کند امشب

 

مردی که جدا از دل محراب نمی شد

بایست که بالِشت، مصلی کند امشب

 

ای کاش بگویند به زینب خبری نیست

بگذار پرستاریِ بابا کند امشب

 

شد زنده دگر بار شب سخت وصیت

بگذار کمی زمزمه مولا کند امشب

 

زان بسته که جبریل سفارش به نبی داشت

باید کفنِ تازه تری واکند امشب

 

فرمود: حسینم! حسنم سخت غریب است

بسیار دعا زینب کبری کند امشب

 

این سنّتِ تشییعِ غریبانه به جا ماند

می خواست علی یاد ز زهرا کند امشب

 

صحبت ز حسین و حرم و مشک و علم شد

این هاست سفارش که به سقّا کند امشب

 

گاهی به علمدار سپارد حرمش را

گاهی سخن از اکبر لیلا کند امشب

 

فرمود که: قاتل به شما گرچه اسیر است

با او حسنم خوب مدارا کند امشب

 

غافل نشود هیچ کس از قوت یتیمان

نان و نمک و شیر مهیّا کند امشب

 

دل! دست توسل به عنایات که داری؟

پروندۀ ما را علی امضا کند امشب

 

محمود ژولیده

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان