به گزارش مشرق، هنگامی که فیلم میبینیم یا داستان میخوانیم خود را جای شخصیتهای تاثیر گذارِ آن قرار میدهیم، با آنها زندگی میکنیم، کشف کرده و راه میرویم ودر شکستها و پیروزی هایشان سهیم میشویم و شاید یکی از جذابیاتهای هنر در همین است. ادبیات آینهای انسان نماست، نمادی از انسانِ حقیقی در خودِ انسان که میتواند زندگی را قابل تحمل تر کند و شعر یکی از شاخههای بلند ادبیات در این بحث سهم عمدهای دارد. از ابتدای تاریخ با انسان بوده و در ایران از دیگر هنرها برای مردمِ کوچه و بازار آشنا و قابل لمس تر است، پس مهم است که چگونه سروده میشود.
شعر پیش از این مانند قصه روایت گرِ تراژدیهای بزرگ بود، حکایتِ پادشاهان و اربابان و قصۀ پریان و کسانی که انسان تنها میتوانست در خیال با آنها دیدار کند. برخی از همین حکایتها و اشعار منظوم شده را به جهت سنگینیِ لحن و پیچیدگی کلام، تنها بزرگان و درس خواندها میتوانستند درک کنند و از پسِ خواندنش بر بیایند.
امروزه اما اوضاع تغییر کرده است، در آثار هنرمندان بیشترین حضور را مردم عادی دارند و این مهم در کشور ما که بیشترین قشر کتاب خوان از طبقۀ متوسط تشکیل میدهند قابل توجه تر است. در واقع شاعر شعرش را برای آنها میسراید و نویسنده برای آنها مینویسد. پیش از انقلاب اشعاری که به زندگی روزمرۀ مردم میپرداختند نه از جانب مردم و نه از سوی منتقدین جدی گرفته نمیشدند، که دلایل بسیاری برای چنین دیدگاهی وجود داشت. البته خود هنرمندان در این امر سهم بیشتری نسبت به دیگران در جدی گرفته نشدن داشتند، چرا که به مرور از روی بی چارگی یا عمدا اشعارشان را به سمت و سوی طنز و فکاهه پیش میبردند تا دست کم خوانندۀ کم حوصله را جذب کنند و خیلی زود شعرِ دغدغه مندِ روزمره محور تبدیل شد به ضزب المثلهای کوچه بازاری که کم کم فراموش میشدند و شاعرِ بخت برگشتۀ دیگری شعر تازهای میسرود.
اکنون نیز به گونهای همان وضع برقرار است، سر و صدا دیگر به آن حجم نیست اما بر این آثار برچسب جدیدِ "عامیانه" یا "عامه پسند" زده میشود که بحث جداگانه میطلبد صحت یا عدم صحت آن، اما اگر قرار را بر این بگذاریم که اثرِ پردازنده به حال و احوال روزانۀ مردمِ کوچه و خیابان و دغدغه هایشان "عامیانه و فاقد ارزش" است، یا اثری که "عامۀ مردم" آن را پسند دارند، آیا به همین مردم جسارت نکرده ایم.؟ جدا از این، نمیتوان هر شعر یا قصهای را صرفا به خاطرِ پرداختن به "مسائلِ روزمره" و "موضوعاتی که تکرار شده در واقعیت اند" عامیانه نامید، که اگر چنین باشد، ظلمِ مسلم است.
مجموعۀ شعری که سال پیش توسط انتشاراتِ "شهرستان ادب" با نامِ "دعوتنامه" از "مریم کرباسی" چاپ و منتشر شده است به نوعی اثبات خواهد کرد که نظریۀ عامه پسند بودنِ این آثار همیشه هم دقیق نیست و در رابطه با هر اثری صدق نمیکند، چرا که خود در بردارندۀ مسائلی هستند که بعدها عاملی خواهند بود برای شناساندن مردمانِ این دوره و راهی میان بُر بر انسان شناسی.
در این مجموعه، شاعر با نگاهی عاشقانه و کمی زنانه به مسائل روزمره پرداخته است، همانها که ما به راحتی از کنارشان عبور میکنیم، در واقع ایشان مسائل روزمرۀ خود را شعر کرده است و این موضوع در کار نه صرفا بعنوانِ خاطرۀ عاشقانۀ شعر شده، که یک غزلِ کامل نشسته است و مخاطب در آن میان از خود سوال خواهد کرد، که آیا چای خوردن میتواند تا این حد عاشقانه باشد.؟
"مریم کرباسی" در این اثر درست مانند یک عکاس عمل کرده است، عکس از حضورِ گرم یک مادر و یک زن، از یک لیوان چایِ داغ، یک خیابان پر از چهار فصل و.. که تصاویرش را واژهها میسازند و رنگها را مهارت او. فضایی که شاعر در تصاویر شعری اش برای مخاطب میسازد خانۀ خودِ او و چند خیابان اطراف است، اینها تماماٌ حال و هوایی نشاط انگیز و شاد دارند و این نشاط را حتی هنگامی که به موضوع شهید پرداخته میشود، به خوبی حفظ میکند. به طور مثال در قطعۀ شمارۀ "پنج" که به شهید محسن حججی تقدیم شده، چنین میسراید ؛
آن عاشقی که عشق نیفتاده از سرش
همشهریِ من است و سرافراز کشورش
کرباسی را در این کتاب میتوان شاعرِ اکنون نامید، گذشته را تمام شده میداند و آینده را بی اهمیت، از نگاهِ شاعر تنها حال است که باید به آن پرداخت. او بر خلافِ بسیاری که مضمون را فدای "قافیه و وزن" میکنند، نگرانِ هیچکدام نیست، دقیقا واژه هایی را در مصرع دوم به کار میبرد که مخاطب سرِ مصرعِ اول امیدوار بوده در مصرعِ بعدی حضور داشته باشند. شعرِ مریم کرباسی در این اثر زنده است، احساس میشود و میتوان چیزی که میگوید را لمس کرد، در قطعۀ شمارۀ "بیست و یک" میخوانیم ؛
هر قدر هم که شانه به شانه کنار تو
مانند قبل کار ندارم به کار تو
مانند قبل نه سرِ حالم نه عاشقم
پاییزی است بس که هوای بهار تو
مخاطب در این قطعه و قطعاتِ بعد، دقیقا چیزی را در بیتهای پسین میخواند که در ذهن خود داشته، اما میترسد از اینکه به زبان بیاوردشان، شهامتِ شاعر در بازی با واژهها و گذر از آرایههای ادبی قابل ستایش است وای کاش میتوانست پیگیر روشِ خود شود.
کرباسی در "دعوتنامه" تا توانسته از انواع "تضادها" سود جسته و از هر یک را در جای مناسبِ خود استفاده کرده است. این آرایه را معمولا برای آرایش متن و زیبایی کلام به کار میبرند که از قدیمی ترین صناعتهای شعریِ ما محسوب میشود. اما این تضادها با وجودِ کثرت در هیچ جای کتاب از اثر بیرون نمیزنند، در کار مینشینند و به روشنایی میافزاید. در هر قطعه دست کم دو کلمۀ متفاوت با چند معنای جداگانه دیده میشود که عمدا به کار گرفته شده اند، او در قطعۀ شمارۀ "نوزده" تضاد معمولی را به کار برده است ؛
خنده میآید به من با گریه اما راحتم
بس که این روزها ناراحتم، ناراحتم
در مصرع اول خنده در مقابل گریه قرار میگیرد، کسی که مجبور به گریه کردن است خیلی زود لبانش به خنده باز خواهند شد و این یعنی آسانی پس از سختی، که در اعتقادات و رسومِ ما از جایگاه ویژهای برخوردار است. شاعر در این غزل چند مرتبه از تضاد استفاده میکند که هر بار بیش از دفعۀ قبل زبر دستیِ خود را به رخِ مخاطب میکشد . تضادها در کنار هم و به دور از تصنن در کنار هم مینشینند و کار خود را میکنند بی اینکه از مفهوم واقعی کاسته شود. در واقع کرباسی زور نمیزند تا تضادها را جا دهد و این به وضوح آشکار است، در قطعۀ شمارۀ "هیجده" تضاد حس آمیزی را میبینیم ؛
ما هر دو شاعریم و تو شیرین زبان تری
ما هر دو شعر....گرچه تو از من روان تری
شاعر خود و معشوق را به شعر تشبیه کرده و معشوق را بالاتر از خود به "شعری روان" که هر دو به نحوی دارای این نوع تضاد هستند. در قطعۀ شمارۀ "بیست و یک" نیز تضاد تناقض را نمایش میدهد :
مانند قبل نه سرِ حالم نه عاشقم
پاییزی است بس که هوای بهارِ تو
پاییز در مقابل بهار مینشیند و این در یک بیت یا یک مصرع تضادِ تناقض را میآفریند. تضاد در جای جای اثر به چشم میخورد، شاعر در شعرِ خود انگار معماری کرده و این معمار چون زیبایی را میپسندد برای جلب توجه رهگذران انواعِ اجناسِ مخالف را کنار هم در نمای ساختمان به کار میبنند.
نکتۀ جالبِ توجه در شعر "مریم کرباسی" روایت گریِ اوست که تکلیف مخاطب را از همان ابتدای کار روش میکند و به او میفهماند قضیه از چه قرار است و هنگامی که در قطعۀ شمارۀ "پانزده" به این بیت برمی خورد ؛
خوش بوتر از همیشه کنارم نشست و بعد
بانو که نه، مرا "گل مریم" خطاب کرد
برایش جا میافتد که شخصیت اصلی کیست و از که سخن میگوید. در واقع چیز پنهانی وجود ندارد، شاعر به نوعی در حال اشتراک گذاری رابطۀ عاشقانه اش با مخاطب است و در قالبِ قطعات به خوبی از این مهم بر میآید. زاویۀ دید گاهی، از "اول شخص به دوم شخص و سوم شخص جمع" تغییر میکند اما قصه همان است و موضوع اصلی عشق است که در قطعۀ شمارۀ "پنج" برای شهید "محسن حججی" به طریقی و در قطعۀ نامۀ یک و دو برای "امام رضا(ع)" به نحوِ دیگری بروز پیدا میکند. جذاب است که بدانیم موضوع دعوتنامه در واقع همین حسِ مقدسِ شاعر و دلتنگی اش برای صحن مطهرِ امام است. این خودِ شاعر است که تقاضای دعوت دارد، میخواهد و درخواست دارد که دعوت شود و برای همین کتاب "دعوتنامه" نام میگیرد.
معمولا در اشعاری که به این اندازه از تضاد استفاده میشود، کنایه نیز پر رنگ است، چرا که تضاد یکی از اصول کاربردی در ساختِ کنایه است، شعرِ کرباسی همانطور که در ابتدا بیان شد در عین روانی هرگز از مفهوم خالی نیست، اما این مفهوم اگر بی پوشش و آرایش بیان شود نه بر دل مینشیند و نه شنیده میشود. شاعری چون کرباسی که تاکید دارد بر معماری شعری، نمیتواند از چنین آرایهای بگذرد ؛
میان اینهمه مضمونِ گریه آور نیز
به خندههای تو حتما اشاره خواهم کرد
مضمونِ گریه آور کنایه از روزگار سخت و زندگی تلخ است.
همچنین ؛
از شاه مشهد و شاه نجف نوشت
تقدیم هر دو کرد این شاهنامه را(32)
شاهنامه در اینجا کنایه از مرتبتِ نامه ایست که به چنین درگاهی عازم است.
در این مورد نیز سخن بسیار است، اما برای اینکه سخن به درازا نبرد، تنها به یک ویژگیِ دیگر از شعر کرباسی میپردازیم که بیش از پیش ستایشِ مخاطب را بر این معماریِ حساب شده برخواهد انگیخت و آن "واج آرایی" است. یعنی تکرارِ یک یا چند واجِ صامت و مصوت در شعر یا نثر، که به معنای ساده موسیقی درونی شعر را خلق میکند.
این صناعت امروزه چندان جدی گرفته نمیشود، به یک دلیلِ عمده که هنرمند در حوصلۀ خود نمیبیند، چرا که عمل به چنین آرایهای بسیار دشوار است و گاهی ساعتها زمان میبرد تا اصواتِ منظور در یک بیت جمع و هماهنگ شوند. به این اتفاقات معماری ادبی گفته میشود، کاری بس سنگین که هنرمند برای زیبایِ اثر، خود را ملزم به انجام آن میداند. برخی اوقات شاعر در شعر خود از مضمون میکاهد تا بر زیبایی و موسیقی بیافزاید، خلافِ امری که در " دعوتنامه" میبینیم ؛
نسکافهها مسئولِ رفع خستگی هستند
...............................................
"سین" حضور پر رنگی در این مصرع دارد و این باعث ایجاد نوعی موسیقی در ذهن مخاطب میشود، که آن را واج آرایی مینامند.
شاعری دغدغه اش شعر سرودن از توست
کاش این غزلش نیز به شهرت برسد
واج آرایی در این بیت با حرف "شین" انجام شده است.
یا ؛
تنها نخواهم ماند تا تنها تو را دارم
.........................................
حرفِ " ت" کار واج آرایی را میکند.
چنین معماریِ زیبایی در خورِ دیده شدن است، شاعر هرگز سعی نکرده اصوات را به زور در متن جا کند، حروف انگار از سالها قبل آنجا بوده اند و جای دیگری اگر میبودند حیرت داشت. فقط یک زن میتواند حروف را بی هیچ تداخلی در هم و در کنارِ هم صوت دهد.
در آخر نباید از "نگاه زنانۀ مریم کرباسی" در "دعوتنامه" غافل شد، او اِبایی از پیدا و دیده شدن در متن ندارد، پنهان نمیشود و طوری سخن نمیگوید تا مخاطب را یه هیجان بیاورد. او در حالی که خود است دو کار را با هم میکند، یکی شاعری و دیگر عاشقی، به سادگی و بی گم شدن در میانِ دستگاههای شعری "خودِ مریم اش" را به نمایش میگذارد و امیدورار است به او اعتماد شود، تا پایان خوانده و درک شود.