رهبر انقلاب اسلامی در بیانیه ی «گام دوم انقلاب» با مرور تجربه ی 40 ساله ی انقلاب اسلامی اعلام کردند: انقلاب «وارد دوّمین مرحله ی خودسازی و جامعه پردازی و تمدّن سازی شده است». گام دومی که باید در چارچوب «نظریه ی نظام انقلابی» و با «تلاش و مجاهدت جوانان ایران اسلامی» به سوی تحقق آرمانِ «ایجاد تمدّن نوین اسلامی و آمادگی برای طلوع خورشید ولایت عظمی (ارواحنافداه)» برداشته شود. در مطلب پیش رو، حجتالاسلام والمسلمین سید محمدمهدی میرباقری استاد خارج فقه و اصول و از صاحب نظران و اساتید حوزه ی «تمدن پژوهی» در گفتگویی تفصیلی به تحلیل کلانِ این بیانیه پرداخته است. موضوعاتی چون: مقیاسِ بیانیه ی گام دوم، شاخصهای ارزیابی دستاوردهای انقلاب اسلامی، چرایی مخاطب قرار گرفتن جوانان و هشدار نسبت به خطرِ استعجال از جمله نکات و محورهای خواندنی مطرح شده در این گفتگو است که به شکل گفتار تنظیم شده و به شرح زیر در اختیار مخاطبان قرار گرفته است.
فهم مقیاسِ بیانیه گام دوم انقلاب
گفتوگو و تحلیل و تفسیر پیرامون بیانیه ی گام دوم انقلاب، نیاز به این دارد که بفهمیم مقیاس سنجش این بیانیه چه مقیاسی است تا با همان مقیاس درباره ی آن بحث کنیم. این بیانیه جایگاهش این است که در شرایط جنگ روانی دشمن و با توجه به آسیب ها و آفاتی که حادث شده، ما متناسب با مقیاس انقلاب اسلامی یک اقداماتی را انجام بدهیم و این تنها راهحل اساسی مسائل است. این بیانیه مسیر حل چالش های انقلاب اسلامی را پیش روی ما قرار داده است.
شاید بتوان گفت این بیانیه در وِزان استراتژی امنیت ملی آمریکا است. آمریکا برای تأمین امنیت ملیاش، که آن را در گرو قدرت و توسعه اش می بیند، درواقع برای جهان طراحی راهبری کرده و نوع مواجهه اش با رقبایش را برنامهریزی نموده است. استراتژی امنیت ملی آمریکا، اولاً کاملاً ایدئولوژیک است و هدفش غلبه ی ایدئولوژی آمریکایی است. در ذیل غلبه ی ایدئولوژیک نیز دنبال غلبه ی عینی است. یعنی در موازنه ی عینی هم می خواهد در مقیاس رهبری جامعه ی جهانی قرار بگیرد.
آمریکا برای تأمین امنیت خودش می خواهد توسعه ی جهانی محقق شود و خودش هم محور این توسعه باشد. اگر ما رقیب تمدنی آمریکا هستیم که قطعاً هستیم (و این حرف را یکی از استراتژیست های آمریکایی نیز زده است که دوران ما دوران برخورد تمدن ها است که عمدتاً برخورد لیبرال دموکراسی به رهبری آمریکا با اسلام به محوریت ایران است)، طبیعتاً باید بتوانیم در این مقیاس، برنامه ی آینده ی خودمان را با توجه به واقعیات کنونی و گذشته مان طراحی کنیم. این دو سند با دو نگاه، یکی نگاه استکباری و سلطهگرایانه بر جهان و دیگری نگاهِ خدمت رسانی به جامعه ی جهانی و ایجاد بیداری معنوی در جهان و حرکت به سمت تحقق عدالت دینی در مقیاس جامعه ی جهانی تدوین شده است.
اگر ما دنبال این هستیم که در مقابل رهبری آمریکا، یک تمدن دیگری را راهبری کنیم، برای این نیست که سلطه ی خودمان را بر جهان تثبیت کنیم؛ بلکه برای خدمترسانی به جامعه ی جهانی است. این همان تفاوت نگاه انبیاء با مستکبرین است. انبیاء فداکاری می کنند برای سعادت بشر، اما مستکبرین به اسم آزادی، عدالت و امنیت، سلطه ی خودشان را بر جهان تحکیم می کنند. بنابراین نوع رویکرد این بیانیه با رویکرد استراتژی امنیت ملی آمریکا متفاوت است. آن کاملاً استکباری و فرعونی است، ولی از این بیانیه معنویت و خدمت به جامعه ی جهانی کاملاً استشمام می شود. این اختلاف روحِ دو بیانیه است، ولی مقیاس این بیانیه، مقیاس استراتژی امنیت ملی آمریکا است و دقیقاً در همان مقیاس است، منتهی از منظر تمدن اسلامی.
تئوریزه کردن انقلاب اسلامی در مقیاس جهانی
اگر بخواهیم به لحاظ اسناد و متونی که از روشنفکران یا علمای شیعه برای تئوریزهکردن رفتار اجتماعیِ مسلمانان و راهبری سیاسی جامعه ی اسلامی نگاه کنیم، این بیانیه در وِزان مثلاً کتاب «تنبیه الأمّۀ و تنزیه الملّۀ» مرحوم نائینی است، اما حقیقت این است که این بیانیه از آن رفیعتر است. در تنبیه الاُمه اگرچه سبک مرحوم نائینی سبکِ مباحث اجتهادی است و انصافاً این سبک فوقالعاده ابتکاری و ارزشمند هم است، ولی موضوعش در مقیاسِ مشروطه است. ایشان در این کتاب دنبال تبیین دو اصل مساوات و آزادی و همچنین بحث مشورت و نظارت در تصمیم گیری های اجتماعی بر اساس مبانی دینی است و می خواهد آسیب های جامعه ی دینی و بهخصوص جامعه ی ایرانِ آن دوران را تحلیل کند و راه حلهایی برای عبور از آنهابدهد که انصافاً هم واجد نکات دقیقی است، ولی خب مقیاس آن، مقیاس تئوریزه کردن مشروطه است و نه تئوریزه کردن انقلاب اسلامی در مقیاس جامعه ی جهانی و در مقابل تمدن غرب. تفاوت دیگر این است که تنبیه الامّه بیشتر مستندات دینی و اسلامیاش در متن آمده، ولی مستندات این بیانیه پیشینی است.
اگر بخواهیم بدیلی برای این بیانیه تصور کنیم، در مقیاس مثلاً وصیتنامه ی حضرت امام خمینی(قدسسرّه) است. همچنین اگر بخواهیم این بیانیه را خوانش کنیم، حتماً باید مبتنی بر نظام اندیشه و تفکریِ پشتیبان آن و مقیاسش هم مقیاس حرکت به سوی تمدن اسلامی باشد و نه مثلاً مشروطه. من نمی شناسم بیانیه ای غیر از این را که به دنبال تئوریزه کردن رفتار جامعه ی اسلامی برای حرکت به سمت تمدن اسلامی باشد.
معدلِ روشن فکری دینی
اگر بخواهیم این بیانیه را با آثار باقی مانده از روشنفکران مقایسه و تحلیل کنیم (روشنفکران منفعلی که تکامل گرا هستند، ولی تکامل را بر محور دین نمی خواهند و اصالت دین را حفظ نمی کنند، بلکه تکامل اجتماعی را بر اساس مکاتب دیگر تفسیر و به نوعی دین را تحریف می کنند، مورد نظر نیستند؛ اصلاً من آنهارا طرف بحث قرار نمی دهم)، در واقع این بیانیه معدل روشن فکری دینی است. برای روشن فکری دینی حداقل دو شاخصه ی اساسی را می توان عنوان کرد؛ یکی «حفظ اصالت دین» و دومی «اجتناب از تحریف های کهنه و مدرنِ دین و توجه به تکامل و پیشرفت اجتماعی و طراحی و تئوریزه کردن آن بر اساس مبانی». اگر ما این دو را شاخصه ی روشنفکری دینی بدانیم، این بیانیه در مقیاسِ روشنفکری، آن هم پس از شکل گیری انقلاب اسلامی است که در واقع تحقق تمدن اسلامی را در مسیر عصر ظهور تئوریزه می کند. یعنی اگر افق و آرمان ما، عصر ظهور باشد، افقِ قابل دستیابی در این بیانیه، تمدن اسلامی است که برای آن مسیری طراحی شده است. لذا این یک بیانیه ای است که مبانی اسلامی کاملاً در آن ملحوظ است و به هیچ وجه عدول از مبانی یا تحلیل و تفسیر غلط مبانی در آن منظور نظر نیست و در عین حال به تکامل اجتماعی در مقیاس رقابت با جامعه ی جهانی یعنی ایجاد یک تمدن اسلامی توجه دارد. من یک موقعی این را عرض کردم که مرحوم شهید مطهری معدل روشنفکر دینی هستند. این بیانیه هم مقیاس روشنفکری دینی را یک گام از سطح اندیشه های شهید مطهری ارتقا بخشیده است.
صف بندی جهانی و تغییر موازنه به نفع اسلام
نکته ی بعدی اینکه بیانیه ی گام دوم انقلاب بدون توجه به شرایطِ صدورش قابل تفسیر نیست. مؤلفه های زیادی در شرایط صدور این بیانیه وجود دارد. یکی اینکه در چهل سالگی انقلاب اسلامی صادر شده است که به بیان مؤلف این متن، دو مرحله ی پیروزی انقلاب و شکلگیری نظام اسلامی را پشت سر گذاشته ایم و این در شرایطی است که موازنه ی جهانی به نفع معنویت و ادیان الهی و به نفع اسلام و مکتب اهل بیت (علیهمالسّلام) تغییر کرده و در حال تغییر است. اکنون در شرایطی هستیم که یک صفبندی جهانی به محوریت آمریکا در مقابل انقلاب اسلامی شکل گرفته و قدرت ها به صورت همافزا و یکپارچه در خیلی جاها علیه انقلاب اسلامی صفآرایی کرده اند، جنگ روانی راه انداخته اند و به دنبال برگرداندن شرایط جامعه ی جهانی به قبل از انقلاب اسلامی و احیاء ابرقدرتی خودشان هستند.
این ها طبیعتاً از امپراطوری رسانه ای و همه ی مقدورات شان برای سازماندهی یک جنگ همه جانبه و از جمله جنگ روانی استفاده می کنند. غرب می خواهد جامعه ی جهانی را از انقلاب اسلامی مأیوس کند و سعی می کند مردم ایران هم مأیوس شوند و سرمایه ی اجتماعی و جهانیِ پشت سر انقلاب اسلامی را حذف کند و امید به آمریکا و نظم آمریکایی را در جهان افزایش دهد. در چنین شرایطی این بیانیه صادر شده و کاملاً در صدد ایجاد امید است و ایجاد امید می کند و با این مجموعِ ادبیات، یک خوانش جدید از انقلاب اسلامی است.
نگاه غیر انتزاعی به انقلاب
این را هم باید توجه داشته باشیم که این بیانیه با منطق سرپرستی تدوین شده است. یعنی نوع نگاهش به انقلاب اسلامی و مؤلفه ها و دستاوردهای آن و نیز آسیبشناسی و راه حلهایی که ارائه می دهد، با یک منطق انتزاعی نیست که شاخصهای کلی را مورد توجه قرار بدهد، بلکه واقعاً یک کل عینی را و واقعیت انقلاب اسلامی را با مؤلفه ها و متغیرهایی شناسایی می کند و وضعیت این متغیرها را ارزیابی می کند و برای عبور از موانع راهحل ارائه می دهد.
این بیانیه انقلاب اسلامی را متناسب با درون و بیرون آن، یعنی در مقیاس با جامعه ی جهانی مطالعه می کند، مولفه های درونی و بیرونی را هم زمان می بیند و این جریان رو به پیش را می خواهد سرپرستی و مدیریت کند. بر اساس این منطق، صرفاً منطق انتزاعی نیست که از انقلاب اسلامی یک توصیفهای کلی کند، بلکه می خواهد یک کل متغیر در حال حرکت را سرپرستی کند و فراتر از نگاه سیستمی و با نگاه سرپرستی است. درواقع می خواهد یک کلِ متغیر در حال حرکت را در موازنه ی درونی و موازنه ی بیرونی، سرپرستی و هدایت کند و به نقطه ی مطلوبی برساند که همانا تمدن اسلامی است.
جلوگیری از خطای محاسباتی
نکته ی قابل تأمل دیگر این است که این بیانیه جلوی خطاهای محاسباتی را میگیرد. متأسفانه بسیاری از تحلیل هایی که الان نسبت به انقلاب اسلامی در جبهه ی غرب گرایان و تحت تأثیر ادبیات و عقلانیت مدرن وجود دارد، به نوعی تحریف انقلاب اسلامی است و نسبت به انقلاب اسلامی ایجاد یأس می کند. در واقع این یک خطای محاسباتی است که می خواهند انقلاب اسلامی را با شاخصها و آرمان های غربی بسنجند و طبیعتاً به نظرشان میآید که ما پیشرفت نداشته ایم و به اصطلاح نگاه شان کاملاً انتقادی و بسیاری اوقات براندازانه است؛ چه آنهایی که تابع منطق دیالکتیک هستند و چه آنانی که بر اساس منطق نئولیبرالی فکر می کنند. متأسفانه این خطای محاسباتی خیلی وقت ها از بدنه ی کارشناسیِ لیبرال یا کارشناسی تحت تأثیر اندیشه های سوسیالیستی و مارکسیستی به بعضی از تصمیم گیرانِ در نظام اسلامی هم نفوذ کرده و بر همین اساس است که گاهی خطای در تصمیم دارند. لذا اگر ما این بیانیه را مبنا قرار بدهیم و بر روی آن کار کنیم، می توانیم جلوی خطای محاسباتی و خطای تصمیم گیری را بگیریم که از آفات انقلاب اسلامی است.
عصرِ انقلاب اسلامی
در این بیانیه اولاً مقیاس خاصی برای ارزیابی انقلاب اسلامی تولید یا باز تولید شده است که بر اساس آن، تولیدِ شاخص برای ارزیابی دستاوردها و آسیب های انقلاب اسلامی و حرکت پیش روی آن شده است. شما اگر انقلاب اسلامی را یک انقلاب ضد استبدادی تعریف کنید که می خواسته نظام استبدادی را به جمهوری تبدیل کند، این یک ظرفیتی دارد و دستاوردهایش را هم باید با همین مقیاس ارزیابی کرد. همچنین اگر فرضاً انقلاب اسلامی دنبال گفتمان توسعه ی غربی بوده، باید آن را با همین شاخصها ارزیابی کنیم. حال آن که انقلاب اسلامی صرفاً یک انقلاب ضد استبدادی و ضد استعماری در محدوده ی ملی و به دنبال تحقق گفتمان غربی نیست، بلکه به دنبال تحول جامعه ی جهانی است. انقلاب اسلامی می خواهد نظم جدید جهانی را تعریف کند.
انقلاب اسلامی عصر جدیدی را آغاز کرده که در آن دین و دنیا توأمان تحصیل می شود و این به نظر من، مقایسه ی انقلاب اسلامی با عصر رنسانس است. در دوران رنسانس از نظر آنهایک عصر جدید است که در جامعه ی بشری یک نوزایی اتفاق افتاده و در واقع دین و دنیا از هم جدا شده است. حالا پیروزی انقلاب اسلامی یعنی اینکه اصلاً دوران رنسانس به سر آمده و دوران تمدن غرب به پایان رسیده است؛ نه فقط دوران آمریکا، بلکه دوران کل تمدن مدرن. این که ما میگوییم آمریکا رو به افول است، اصلاً آمریکا موضوعیت ندارد، این تمدن مدرن است که رو به افول است و دیگر ظرفیت اقناع جامعه ی جهانی را ندارد و دوران شعارهای آن به سر آمده است. علتش هم این است که شعارهای آن اگرچه بعضی شان فطری و بعضی شان هم ضد فطرت است، اما همان شعارهای فطری را هم تحریف کرده اند؛ مثل آزادی، مثل برابری، رفاه، پیشرفت، بهداشت، سوادآموزی و آگاهی بشر. بخشی از شعارهای آنهاهم کاملاً ضد فطرت است؛ مثل دین زُدایی از زندگی بشر و نفی قدسیت از حیات بشر که این خلاف فطرت بشر است و همان چیزی است که امام به گورباچف فرمودند که علت فروپاشی مارکسیسم، مبارزه ی بی دلیل با خداوند است. به همین دلیل، نظام سرمایهداری نیز در معرض نابودی است.
در دوران پسارنسانس، تلاش شده تا از زندگی بشر دینزُدایی شود. نهتنها ادیان تحریفشده، ادیان قدسیِ حقیقی را هم می خواهند از عرصه ی حیات بشر نفی کنند وگرنه دین های تحریفشده را که خودشان بازتولید کرده اند و تحت عنوان احترام عقاید، برای خودشان محترم است. آنچه را که حذف کرده اند، ادیان اثرگذار بر فرآیندهای اجتماعی است. بنابراین بیانیه مقیاس انقلاب اسلامی را فقط در مقیاس رنسانس می بیند که عصر جدیدی را انقلاب اسلامی آغاز کرده و در واقع آن انسداد تاریخی بعد از رنسانس و این مسیر یک طرفه و کور پیش روی بشریت و این انسداد تاریخی را شکسته است. در واقع این یک انفتاح تاریخی است و یک عصر جدیدی شروع شده به سوی پیشرفتی که در آن، دین و دنیا را توأمان می بیند و بهبود وضعیت معیشت زندگی انسان بر محوریت خدای متعال را طراحی می کند.
پیشرفت یا توسعه؟
اگر انقلاب اسلامی در این مقیاس است و ما می خواهیم ارزیابی کنیم، باید شاخص هایی را برای ارزیابی دستاوردهای انقلاب اسلامی در این مقیاس داشته باشیم. شاخصهایی در این بیانیه تولید شده که اگر بخواهیم این شاخصها را تطبیق بدهیم، در هیچ چیز غیر از انقلاب اسلامی قابل تطبیق نیست. لذا اگر ما اشتباهاً خیال کنیم که انقلاب اسلامی دنبال تحقق توسعه ی غربی بوده و شاخصهای ارزیابیِ پیشرفت انقلاب اسلامی را صرفاً شاخص های توسعه ی غربی بدانیم، دچار بن بست می شویم، چون ممکن است کشورهای دیگری در دستیابی به آن شاخصها جلوتر باشند. ولی اگر شاخصهای پیشرفت را بر اساس انقلاب اسلامی آن هم در این مقیاس تعریف کنیم، طبیعتاً شاخص هایی منحصر به فرد هستند که خود این شاخص ها هم در این بیانیه دیده شده است. مثلاً در این بیانیه گفته شده که دنیای دوقطبیِ قبل از انقلاب اسلامی به دنیای سهقطبی تبدیل شد؛ یعنی به سرمایهداری لیبرال، مارکسیسم و اسلام. سپس با فروپاشی قطب مارکسیسم، به دوقطبی اسلام و لیبرالدموکراسی تبدیل شد. غربیها و متأسفانه غرب گراها تلاش کرده اند این واقعیت را پنهان کنند و بگویند فروپاشی مارکسیسم ناشی از جنگ سرد بین دو اردوگاه غرب و شرق بوده، در حالی که قطعاً این طور نیست. نمی خواهم بگویم که آن جنگ هیچ اثری نداشته، ولی قطعاً این طور نیست. این حرکت نرم انقلاب اسلامی است که مارکسیسم را فروپاشانیده و لذا نگران فروپاشی غربِ لیبرال نیز شده اند و گفته اند که ما باید پیشدستی کنیم و در آغاز قرن بیستویکم جنگ را آغاز کنیم؛ جنگ و برخورد همهجانبه ی تمدن ها.
پس یک نکته ی مهم در این بیانیه این است که انقلاب اسلامی آن دوقطبی را تبدیل به سه قطب کرد. به تعبیر دیگر، در ادامه ی آن مسیر یک طرفه یک راهی را باز کرد برای حرکت جامعه ی جهانی به سمت پیشرفت و سعادت. راه دیگری را به بشر نشان داد در مقابل راهی که بعد از رنسانس نشان داده می شد. در واقع تمامیت ایدئولوژی رنسانس را به چالش کشید. انقلاب اسلامی یک حرکت ایدئولوژیک در مقیاس جهانی است که ایدئولوژی مدرن و رفتار برآمده از آن را به چالش کشانیده و دو اردوگاه برآمده از آن را با خطر مواجه کرده است؛ یکی را فروپاشانیده و دومی را در معرض زوال قرار داده است.
با این تحلیل، دیگر بدیلی برای انقلاب اسلامی باقی نمی ماند. به هیچ وجه شما نمی توانید بگویید چین و روسیه بدیل ما هستند، تا چه رسد به کره ی شمالی یا کره ی جنوبی و مالزی و اندونزی. امثال این ها که دیگر اصلاً قابل بحث نیستند. این یک شاخصه ای است که پیشرفت ما را با آن در موازنه توضیح می دهند. چالش ما با آمریکا و صهیونیزم یک موقع بر سر سفارت آمریکا و اسرائیل بود، اما الان بر سر این است که ما در مرزهای اسرائیل هستیم و داریم آمریکا را از منطقه بیرون می کنیم.
این مقیاس و شاخصی است که برای ارزیابی پیشرفت به سمت اهداف و در برخورد تمدن ها ارائه می دهد و در هیچ کشور دیگری قابل انطباق نیست. یک موقعی ما در وضعیتی از قدرتی بودیم که آنهاهوس می کردند با یک هجوم کوچک مثل طبس براندازی کنند، اما الان نیمی از قدرت ناتو را آورده اند در منطقه و بیش از هجده سال است که برای براندازی ما با تمام غرب گراها و مرتجعین منطقه هم پیمان شده اند اما ما در منطقه مقتدرتر شده ایم و آنها ضعیف تر.
چهار اقدام اساسی درباره ی بیانیه
لذا بر همین اساس، اولاً باید این بیانیه را تئوریزه نمود. ثانیاً بر محور آن نظریهپردازی کرد. ثالثاً باید راهبردنگاری شود. رابعاً باید گفتمان سازی شود. البته مقصود از تئوریزه شدنِ این متن آن نیست که خودمان مبانی برای آن درست کنیم. مستندات فراوانی وجود دارد از مؤلف و از آن طرح کلی اندیشه ی اسلامی تا آثار فاخری که در همین سالهای اخیر در دست داریم. ما می توانیم این بیانیه را تئوریزه کنیم، منتهی این تئوری باید متناسب با بیانیه بازخوانی و بازتولید شود و بتوان بیانیه را با آنهامستند کرد، آن هم در مقیاس ادبیات کاملاً عالمانه و فنی و تخصصی که یک جای آن، ادبیات اجتهادی است.
سه خطر مهم؛ خوانش رسمی، تحریف و تقلیل
باید به این نکته توجه کنیم که حتماً دنبال یک خوانش رسمی از این بیانیه نباشیم و این که نباید یک خوانش رسمی از آن بیرون بیاوریم. باید خوانش های متعدد از زوایای متفاوت، منتهی با این نقطه مختصات شکل بگیرد. این ها متعاضد هم هستند و همدیگر را کمک و تقویت می کنند و در گفتمانسازی مؤثرند. البته نباید خوانش هایی که بیانیه را تحریف می کنند، مبنا و محور قرار گیرند؛ بلکه باید جلوی آن خوانش ها گرفته شود. مقصود از این که جلوی آن خوانش ها گرفته شود، این نیست که با جبر اجتماعی جلوی آنهارا بگیریم؛ مقصود این است که اگر ما خوانش های صحیح و در مقیاسِ بیانیه داشته باشیم، به خودی خود جلوی تحریف بیانیه با خوانش های روشنفکری غربزده، چه با ادبیاتِ مارکسیستی و چه با ادبیات نئولیبرالی را میگیریم. جریان روشنفکری غربزده حتی ممکن است سازوکارهای پیشبینی شده در بیانیه را با ادبیات مدرن خوانش کند. مثلاً وقتی گفته می شود عدالت اجتماعی، آن را می برند در مباحثی همچون عدالت سوسیالیستی یا عدالت مکتب رفاه که این هر دو غلط است. این یک سند جدی است و جلوی تقلیل گرایی در این سند را نیز باید بگیریم. خیلی از خوانش ها تقلیلگرایانه هستند. یعنی یک نگاه سطحی به سند دارند و این باعث از دست رفتن جایگاه سند می شود. بیانیه نباید تبدیل به روزمرهگی شود.
عقبه ی فکری بیانیه ی گام دوم
این بیانیه یک عقبه ای دارد که جاری شده و فرآوری شده ی آن در این متن آمده است. یک تفکر، یک نظام اندیشه یا به تعبیری یک نظام فکری است که از تبیینِ توحید، از توحید نظری تا عملی، تا تحلیل نظام آفرینش و حرکت نظام آفرینش به سمت غایت مطلوب الهی و نگاه فلسفه ی تاریخی و تحلیل حرکت تاریخ و تکامل تاریخ و نظریه ی اجتماعی و نظریه ی پیشرفت و بسیاری ریزنظریه های دیگر مثل کرامت انسان، آزادی انسان، عدالت، عدالت اجتماعی را در بر دارد و این سند را پشتیبانی می کنند. کاملاً پیداست که مؤلف دارای یک خوانش و نگرش خاص به این موضوعات است که می توان با یک تتبع دقیق، آن مبانی را پیدا، منظم و در مقیاس نظریه و تئوریزه بازخوانی کرد.
یک سرمایه ی اجتماعی به نام جوانان
این بیانیه یک ضربآهنگی دارد که از یک طرف بر «نظام انقلابی» تکیه می کند و از سوی دیگر نیز بر جوانان و بر رفتار انقلابی. در طول این چهل سالِ انقلاب اسلامی، بهخصوص در دوران رهبری که تأکید کرده اند بر انقلاب فرهنگی و بر تولید علم دینی و الگوی پیشرفت اسلامی، یک نسل نخبه ای تربیت شده است که آثار ده سالِ دوران حضرت امام(قدّسسّره) و معنویتی که تولید کردند، در آنهاهست، آثار جنگ هشتساله هم در آنهاهست. یعنی میراثدار آن سرمایه های بزرگ هستند. در عین حال، از عقلانیتی برخوردارند که شرایط جامعه ی جهانی را میفهمند، مسائل انقلاب اسلامی را به صورت عمیق درک می کنند. میفهمند که مثلاً اگر می خواهیم به عدالت برسیم، مسأله ی ما، علم دینی و الگوی پیشرفت اسلامی است. میفهمند که بدون این ها نمی شود به عدالت اسلامی برسیم. یعنی یک درک عمیق از صورت مسئله ها پیدا شده و یک نسل فاخرِ فرهیخته ای تربیت شده که روحیه ی انقلابی دارد، سرمایه های گذشته را به میراث برده، یک درک عمیق از شرایط و یک نگاه تخصصی به مسئله دارد. این جوانان صاحب تخصص هم هستند و امیدوارند که بتوانند طراحی و نقشه ی روشنی را برای راه پیش رو تبیین کنند. زیرساخت های حرکت این جمع هم فراهم شده و لذا در این دوران، حضرت آقا این نسل را مخاطب قرار می دهند و از آنهامی خواهند که این «گام دوم» را به سرانجام برسانند.
رهبری معظم نسل جدید را دارای ظرفیت برای انجام این کار و زیرساخت ها را فراهم می بینند. گویی این «آتش به اختیار» اینجا معنا دارد و بهویژه ایشان، جبهه ی فرهنگی انقلاب اسلامی را دارای یک ظرفیت برای بازسازی و سازماندهی خودش و پیگیری این آرمان ها می دانند و لذا آنهارا در این شرایط مخاطب قرار داده اند و از آنها چنین چیزی را طلب می کنند. واقعاً در دو سه دهه ی قبل چنین چیزی متصور نبود. لذا در بیست سالگی انقلاب اسلامی ایشان یک بیانیه ای دارند، اما این حد از تکیه بر جوانان و نسل جوان در آن نیست، به خاطر این که یک چنین سرمایه ای در آن دوران تولید نشده بود. الان اما این سرمایه ی اجتماعی فراهم آمده و با این سرمایه ی اجتماعی می توان کار را جلو برد.
دولت سازی اسلامی توسط جوانان
این بیانیه در واقع تبیین گامِ «دولت سازی و جامعه سازی برای رسیدن به تمدن اسلامی» است و آن را تئوریزه می کند. این هم فقط با نسل جوان پیش نخواهد رفت، بلکه طبیعتاً ساختارهای اجتماعی هم باید تحت تأثیر قرار بگیرد و اصلاح شود و همراهی کند، منتهی چرا نسل جوان مخاطب هستند؟ چون بار اساسی دولتسازی که زیر ساخت های آن ایجاد شده، روی دوش آنهااست و اگر آنهااقدام نکنند، ساختارها به ایجاد آن زیرساخت های دولت اسلامی نمیانجامد. رسیدن به دولت اسلامی و تغییر دولت از دولت مدرن به دولت اسلامی با تمام مفاهیم خودش، احتیاج به یک زیرساختارهایی دارد که این نسل جوان هم می توانند و هم می خواهند که آن را ایجاد کنند و ساختارها دنبال چنین کاری نیستند. اگرچه باید در این مسیر همکاری و تعامل کرد و کوشید که آنهامتناسب با پیشرفت ها تغییر کنند، اما بار را نمی شود روی دوش آنهاگذاشت. نکته ی اصلی این است که این نسل فرهیخته و کارآمد، ظرفیت و انگیزه ی این کار و امید به تحقق این اهداف را دارد و خسته و مأیوس نیست. این نسل از دستاوردهای انقلاب اسلامی و از آفرینش های الهی برای انقلاب اسلامی است و اگر فعال شود، می توان ساختار را تغییر متناسب داد.
ما واقعاً باید ساختار دولت را تغییر بدهیم. کما اینکه غرب هم الان برای دهه های آینده دنبال تغییر دولت است. مفهوم حاکمیت را اصلاً با گسترش قلمرو مجازی می خواهند تغییر دهند. ما هم باید ساختارهای دولت را از دولت مدرن به دولت اسلامی تغییر دهیم تا تمدن اسلامی درست شود و این نیاز به زیرساخت های جدی دارد که این نسل می تواند آنهارا ایجاد کند. نهادهای رسمی خودشان را مسئول ایجاد این زیرساخت ها نمی دانند. بدون تحقق آن هم دولت اسلامی تحقق پیدا نخواهد کرد. یعنی جوشش انقلاب اسلامی و نظام انقلابی باید آن زیرساخت های تحقق تمدن اسلامی را فراهم کند و این کار نسل جدید است.
معنیِ اصلاح خطاهای انقلاب
حتماً حرکت به جلو، منوط به ارزیابی خود و اصلاح خطاهاست، زیرا ما معصوم نیستیم. ولیِّ ما عادل هستند، اما خیلی از افراد دیگر در بدنه ی نظام ممکن است عادل هم نباشند. البته عدالتی که میگویم، عدالت در مقیاس راهبریِ نظام و امت است و نه عدالت در مقیاس امام جماعت. خیلی از ارکان نظام، عادل هستند و خیلی از افراد هم ممکن است عادل نباشند. خطا اتفاق میافتد و ما حتماً باید خطای خودمان در اداره را بفهمیم و اصلاح کنیم، منتهی خوانش ما از خطاهایمان نباید با ادبیات غرب باشد. به هیچ وجه ما انقلاب اسلامی را با آن الگوها تراز نمی کنیم.
بعضیها که از این فراز در بیانیه خوششان آمده، خیال می کنند ما می خواهیم در بازخوانی، انقلاب اسلامی را با شاخصهای مدرن ارزیابی کنیم و بگوییم ما خطا کرده ایم که اصلاً با نظام جهانی درگیر شده ایم و توبهنامه بنویسیم. در حالی که این نیست. آن هایی که توبهنامه نوشتند، در واقع از مبانی انقلاب اسلامی عدول کرده اند و آرمان های انقلاب اسلامی را نادیده گرفته اند و مبتلا به خطای محاسباتی شده اند. ارزیابی صحیح و فهم خطاهایی که اتفاق افتاده، غیر از دچار شدن به خطای محاسباتی است. اگر خودتان را با الگوهای رقیبتان ارزیابی کنید، دچار خطای محاسباتی می شوید ولذا نه ظرفیت خودتان را میفهمید و نه آرمان خودتان را.بنابراین ما اگر آسیبشناسی می کنیم، بر اساس شاخصهای متناسب با انقلاب اسلامی و حرکت به سمت تمدن اسلامی است که اگر می خواهیم به سمت تمدن اسلامی برویم، آن عدالت اسلامی باید به چه نقطه ای می رسید؟ و چقدر عقب هستیم و چرا عقب هستیم؟
اتفاقاً خیلی از اشتباهات ما در تصمیم گیری و تصمیم سازی بر اساس عقلانیت مدرن و علوم انسانی سکولار بوده است. یعنی وقتی ما آسیبشناسی می کنیم، به این می رسیم که علت عقبماندگی ما در پیشرفتِ به سوی تمدن اسلامی این بوده که الگوهای رقیب را به کار گرفته ایم؛ حالا یا دانسته و از سر اضطرار، یا نادانسته. پس این یک اصل اساسیِ مسلّم است که انسان هم باید در تهذیب نفس و حرکت فردی خودش را ارزیابی و عیوبش را رفع کند و هم در تکامل اجتماعی.
استمرار انقلابی گری ذیل نظریه ی نظام انقلابی
غرب از دو دهه ی گذشته تلاش کرده تا دنیای اسلام را بر سر دو راهیِ غربپذیری یا خشونت قرار بدهد. یعنی یا قرائت خشن و کور، یا قرائت غربپذیر و توسعهپذیر از اسلام. همچنین غرب کوشیده تا غربگرایان را با همین ادبیات در داخل دنیای اسلام متحد کند. لذا نرمالیزیشن که هدف بعضی دولت ها هم بوده و الحمدلله شکست خورده، ناشی از همین ادبیات است؛ ادبیاتی که انقلابیگری را خلاف اعتدال و اعتدال را به معنی غربپذیری می داند. یعنی تعامل صحیح با جامعه ی جهانی را به پذیرش جامعه ی جهانی تعریف می کند و دنبال این است که انقلابیگری به پایان برسد. بارها هم گفته اند که چند سال انقلاب؟!
تلقی شان این است که بین انقلابیگری و سازندگی فاصله وجود دارد و انقلاب وقتی پیروز شد، تمام می شود. آنها ادامه ی انقلابیگری را افراط می دانند، اما حضرت آقا در این بیانیه می خواهند ادامه ی انقلابیگری را ذیل نظریه ی نظام انقلابی تئوریزه کنند. ایشان در عین حال با افراط مخالفاند، اما آن افراطی است که در انقلابیگری، اصول اساسی اسلام و راهبری جامعه ی دینی را مورد توجه قرار نمی دهد، شرح صدر و حوصله ندارد، دنبال دولت مستعجل است و نمی خواهد زیرساخت ها را درست کند تا عدالت محقق شود.
خیلی وقت ها افراطی گری از ناحیه ی کسانی که روحیه ی انقلابی دارند، به این برمی گردد که دنبال دولت مستعجل هستند. از این برخوردها با ائمه (علیهمالسّلام) هم بوده. ائمه به هیچ وجه دنبال دولت مستعجل نبودند. آنهاائمه را تخطئه می کردند، چون خیال می کردند انقلابیگری یعنی دنبال دولتِ مستعجل بودن. می خواستند آنچه را که احتیاج به طی یک مسیر طولانی تاریخی دارد و باید در یک فرایند تاریخی طراحی و مدیریت شود، در زمانی کوتاه فراهم کنند؛ بدون این که موانع بنیادین آن را از بین ببرند و زیرساخت های اساسی آن را ایجاد کنند. چنین چیزی دستیافتنی نیست و اگر هم به آن دست بیابند، امری پایدار و مطلوب نیست. ما باید مواظب باشیم که این اتفاق نیفتد و در خوانش انقلابی از اسلام، مبتلای به این نشویم و برای این منظور، نیازمند توجه به اصول اساسی انقلاب همراه با شرح صدر و نگاه عمیق به موانع و شرایط هستیم.
خطرِ استعجال و ضرورت استقامتِ تاریخی
باید توجه داشته باشیم که نگاه سطحی به مسأله و ندیدن مناسبات جدیِ حرکت به سمت عدالت اسلامی ممکن است ما را دچار «استعجال» کند و این استعجال موجب شود که ما از راه صواب فاصه بگیریم. وقتی شما به سمت آرمان های تاریخی حرکت می کنید، صبرتان، طراحی تان و استقامتتان هم باید تاریخی باشد. اگر عجله و شتاب کنید، ضربه می خورید و ضربه می زنید. در هر موضوعی هم عجله اش متناسب با مقیاس خودش هست. مثلاً «ظهور» تحقق یک حقیقتی از عالم غیب در عالم ما هست که اصلاً عالم ما را تبدیل به یک جهان دیگری می کند. کأنّه جهان ماده به عالم قدس نزدیک می شود. استعجال در ظهور هم یعنی آن امری که باید تمام زیرساخت های جامعه ی بشری آن ایجاد شود، مسائل تکوینی دارد که باید حل و فصل شود. ظهور یک شرایط تاریخی می خواهد و یک موانع تاریخی دارد که باید رفع شود. یک بسترهای تکوینی می خواهد که اگر آدم عجله کند، این می شود همان دولت مستعجل.
این را باید توجه داد که هم ظرفیت موجود را درک کنید، هم اقدام بزرگ را در نظر بگیرید و کوچک فکر نکنید. ما اگر می خواهیم کارهای بزرگ را سامان بدهیم، باید بزرگ فکر کنیم. کارهای بزرگ، تدابیر بزرگ و زمان مناسب خودش را می خواهد. در عین این که نباید فرصت ها را از دست داد، ولی توجه نکردن به مقیاس کار و نیز زمان متناسب با آن نیز جزو آفت ها است. عجلهکردن و کارهای کوچک را جایگزین کارهای بزرگ کردن، انقلابیگری نیست. خیلی وقت ها انقلابیگری به یک رفتار خشن و کور تبدیل می شود که ما هم با آن مخالفیم. چه کسی با رفتار داعش برای دفاع از اسلام موافق است؟! ما هم با خشونت کور مخالفیم و انقلابیگری به معنی خشونت کور نیست. از آن طرف هم انقلابیگری به معنی استعجال و به یک معنا فرصتسوزی نیست.
امید و حرکت به سوی آرمان های بزرگ
این توصیه های هفتگانه برای آینده هم بسیار مهم است. این هفت مورد را باید بهدقت بررسی و تئوریزه کرد. ارتباط بین این چهار عرصه ای که ایشان میفرمایند یعنی عرصه ی معنویت، عرصه ی تفکر و عرصه های علم و زندگی با این هفت پیشنهادی که می دهند چیست؟ بحث امید و امیدافزایی در صدر این هفت مورد است. ما باید به آینده امیدوار باشیم؛ امید واقعبینانه. باید باامیدواری به عرصه هایی که ایشان توصیه کرده اند، ورود کنیم.
در بحث امید، باید بحثهای جدی داشته باشیم، واقعاً امید در جامعه ی دینی چطور محقق می شود؟ انبیاء چطور امید ایجاد می کردند؟ آدمها اگر بزرگ نشوند و آرمان های بزرگ را درک نکنند، هیچوقت در مسیرهای بزرگ امیدوار نخواهند بود و سختیهای راه آنهارا بازمی دارد. آدمها باید بزرگ شوند و تعلقات بزرگ پیدا کنند تا بتوانند سختیهای راه را تحمل کنند. بحثهای پردامنه ای در مبانی دینی ما مثل سوره ی والضحی و انشراح وجود دارد که توضیح همین است که چطور یک امت باید امیدوار به آن افقهای دور به سمت آن افاق حرکت کنند و آرمان های بزرگ را پی بگیرند و احساس کنند که امداد خداوند متعال با آنهاهمراه است و وعده ی خدا تأخیر نشده است. مأیوس نشوند از این که وعده ها در موعد خودش محقق می شود. ما باید خودمان را با زمان وعده ها هماهنگ کنیم.
آخرین عرصه ی درگیری و فروپاشی دشمن
الان اقتصاد مسأله ی مورد ابتلای ما است، زیرا دشمن این مسأله را میدان درگیری قرار داده. ما اگر بتوانیم از این مرحله عبور کنیم، به نظر میآید که فروپاشی دشمن خیلی نزدیک می شود، چون آخرین عرصه ی درگیری سخت او با ما است. در نظام استکباری، تولید قدرت از پایین به بالا است. یعنی کف جامعه یک واقعیتی تولید می شود و بعد طبقات فرادست سعی می کنند آن را به نفع خودشان مصادره کنند. انسانِ مستکبرِ علی الله، حتماً متکبر بر مردم هم خواهد شد. از آزادی صحبت می کند، اما گسترش نظام دموکراسی در غرب به توسعه ی برده داری مدرن و نرم افزاری ختم شده است و جامعه ی یک درصدی و 99 درصدی را شکل داده است. این فقط در میدان اقتصاد و توزیع ثروت هم نیست، در میدان توزیع قدرت هم همین طور است. در جامعه ی دینی اما این طور نیست. یعنی حرکت از بالا به پایین است. یک حقیقتی از عالم بالا نازل می شود و سپس نظام ولایت، نظام شفاعت و دستگیری و ایثار و فداکاری است. «بذَلَ مهجَتَه فیه لِیَستَنقِذَ عبادَکَ مِن الجَهالۀ.» ولایت یعنی این. یعنی خون دل خودش را می دهد که دستگیری کند و در انسان ها ایجاد آگاهی و حریت کند.