روزنامه هفت صبح - هانیه درویش: 30 سال پیش و همزمان با جنگ تحمیلی به دلیل حضور مستمر و فعالیتهای عجیبش در در روزهای جنگ، پشتیبانیهای همهجانبهاش در جبهه و از دست دادن دو پسرش و جانبازی دخترش همه او را به "مادر جبههها" میشناختند، اما این اسمی نبود که در آن سالها باقی بماند و در تاریخ گم شود.
عصمت احمدیان خودش را محصور به روزهای جوانی و خدمات جنگیاش نکرد و بعد از آن هم با فکر خلاق و روحیه تلاشگری که داشت دست به کارآفرینی زد و هماکنون برای بیش از 300 نفر از زنان شهرش اشتغالزایی کرده است. او این بار به دلیل زندگی پر فراز و نشیبی که داشته با نام "بانو عصمت"، قهرمان فیلم مستند بانو و چهره مردمی سال در یکی از برنامههای تلویزیونی شده است. با او و فعالیتهایش بیشتر آشنا شوید.
اینکه چطور یک زن 70 ساله به یک قهرمان تبدیل میشود، برمیگردد به داستان زندگی آن شخصیت. داستانی که اگر جایی بشنویم تصور میکنیم با یک شخصیت خیالی که قهرمان ساختگی یک کتاب یا یک فیلم شده است روبرو هستیم، اما عصمت احمدیان، حی و حاضر روزهای سختی را روایت میکند که با قدرت زنانهاش آن را پشت سر گذاشته است.
او میگوید: "در اصفهان زندگی میکردم که به دلیل ازدواج در 11 سالگی با همسرم به اهواز آمدم. در آن زمان و با همان سن فکر میکردم باید کاری کنم به همین دلیل در شرایط سخت یک مرغداری راه انداختم، خیاطی یاد گرفتم و به مروریک خیاطخانه هم راهاندازی کردم. در آن سالها و در دهه 40 که گرفتن گواهینامه برای خانمها به همین آسانیها هم نبود، من گواهینامهام را گرفتم و برای راه انداختن کارهایم یک وانت خریدم. زندگی در جریان بود و من صاحب شش فرزند شدم.
در زمان انقلاب و شرایطی که کشور نیاز به ساماندهی و همراهی داشت با انقلابیون برای ساختن شهرم همراه شدم و در بنیاد مسکن اهواز کارهای پشتیبانی انجام میدادم و با وانتم وسایل مورد نیاز را جابجا میکردم. کمکم جنگ شروع شد و حالا نوبت این بود که خودم را با جنگ تطبیق دهم. "
همه چیز به جنگ خلاصه نشد
جنگ، ابراهیم و اسماعیل را از او گرفت و او شد مادر دو شهید. اما او به همین رتبه اکتفا نکرد و به دل جنگ و جبهه زد تا جایی که همه او را در جبهه مادر خود میدانستند و او را مادر جبههها صدا میکردند. در همین جنگ دختر 13 سالهاش همزمانی که در حال فعالیت در پشت جبهه بود مجروح و جانباز 85 درصد شد. او با از دست دادن فرزندانش و مجروح شدن دخترش عقب ننشست و تصمیم گرفت ستاد پشتیبانی را در حد توانش در دست گیرد.
او آن روزها را اینچنین تعریف میکند: "در روزهای جنگ شهرمان خالی از مردان شده بود و من سعی میکردم زنان و کودکان را در حد امکان به شهرهای امن منتقل کنم و با کمک دیگر زنان باقیمانده یکی از انبارهای ریسندگی را که تعطیل شده بود تجهیز کردم تا مایحتاج جبهه از مواد خوراکی، مهمات و اسلحه و لباس را جمعآوری و با وانت به جبهه برسانم. "
باز هم تلاشها و فعالیتهای این زن در هشت سال دفاع مقدس خلاصه نشد و او بعد از آن برای آبادانی کشورش به خانمهای سرپرست خانوار، بدسرپرست و بیسرپرست قالیبافی، گیوهبافی و گلیمبافی آموزش داد تا جایی که برای بیش از 300 نفر از زنان شهرش، اهواز، اشتغالزایی کرده است.
مصائب رویارویی با شخصیتی فعال و پرتلاش
همه این فعالیتها و حرفهای نگفته زیادی که در دل این زن توانمند است باعث ساخت مستندی درباره او شد؛ مستندی که قهرمانش کسی نیست جز بانو عصمت و حرفها و صحنههایی ناب که حاصل بازی کردن جلوی دوربین و ادا نیست بلکه خود واقعی اوست. شاید او در بین تاریخ گم شده بود، اما محمد حبیبی منصور، مستندساز جوان وقتی در یک سفر کاری به اهواز با بانو عصمت مواجه میشود، دست از پروژه قبلی خود میکشد و همه توانش را برای پرورش این مستند و شناساندن این قهرمان ملی به کشور میگذارد.
هر چند که معتقد است در کار مستندسازی وقتی با یک آدم فعال قرار است کار کنید و زندگیاش را به تصویر بکشید، برای اینکه بتوانید راجع به او فیلم بسازید، باید برنامهریزی کنید و در ادامه میبینید که برای اینجور آدمها نمیتوانید برنامهریزی کنید. آنها برای تو برنامهریزی میکنند و نمیشود مدیریتشان کرد. به هر حال این یکی از سختیهای کار بود و تصویربرداری از لوکیشنها یکی دیگر از سختیها چرا که بانو عصمت یک حرفه نداشت. مرغداری در ایلام بود، باغ در ایذه و پرورش ماهی و زنبورداری هم یک طرف دیگر. برای این کار حدود دو سال وقت و انرژی صرف شد تا کاری پر مغز و استخوان به مخاطب عرضه شود.
اهل سینما و تلویزیون نیستم
این روزها که روزهای اکران فیلم در جشنواره سینما حقیقت است به نکته جالبی در حین گفتگو با او برخوردیم. این بود که او هیچ علاقهای به سینما و تلویزیون ندارد و حتی فیلم مستند خودش را هم یک بار به صورت کامل ندیده است.
او میگوید: "هیچ چیز در زندگی برایم آنقدر جدی نیست چرا که اگر جدی بود این همه سال و با این همه سختی نمیتوانستم کنار بیایم و ادامه دهم. حتی ساخت همین مستند را اصلاً جدی نگرفتم. دو سال تمام در خانه من به روی بچههای مستند باز بود و دیگر آنها بخشی از خانواده ما شده بودند و من باز هم فکر میکردم ساخت مستند از زندگی من یک شوخی است، اما بعد از اتمام کار متوجه شدم همه چیز شوخی شوخی جدی شد. "
حالا هم که او به یک چهره معروف تبدیل شده باز هم به سینما و تلویزیون علاقهای ندارد ولی از رفتن به برنامههای تلویزیونی و مصاحبههای مطبوعاتی استقبال میکند چرا که دوست دارد حرفهایش در زندگی دیگران تأثیر مثبت بگذارد.