ماهان شبکه ایرانیان

اینک آخرالزمان Apocalypse Now &#۸۲۱۱; قرابه زهر

اینک آخرالزمان Apocalypse Now فیلم فرانسیس فورد کاپولا را می‌توان یکی از بزرگ‌ترین و سهمگین‌ترین فیلم‌های سینمای آمریکا دانست

اینک آخرالزمان Apocalypse Now فیلم فرانسیس فورد کاپولا را می‌توان یکی از بزرگ‌ترین و سهمگین‌ترین فیلم‌های سینمای آمریکا دانست. فیلمی که کاپولا بعد از موفقیت «پدرخوانده‌» و «مکالمه»، در زمانی که به جایگاهی تثبیت شده در متن اصلی سینمای آمریکا دست یافته بود، به سراغ آن رفت. او در زمان ساخت اینک آخرالزمانجایگاه ویژه‌ای خصوصا نزد تماشاگران و فیلم‌بین‌های جوان داشت و خودش به پدرخوانده آن‌ها می‌مانست.

همچنین بخوانید:
نکات عجیب و خواندنی فیلم Apocalypse Now به بهانه چهل‌سالگی ساخت این اثر

اما بعد از «پدرخوانده 3» چیزی نزدیک به پنج سال فاصله است تا اکران اینک آخرالزمان. فاصله‌ای نسبتا طولانی که فقط سه سالش به پروسه ساخت و فیلم‌برداری خود فیلم مربوط می‌شود و انگار خود فیلم به آخرالزمان دهه هفتاد سینمای آمریکا می‌ماند. در تاریخ سینما وقتی می‌خواهند از فیلمی صحبت کنند که از هدف و قصد اولیه‌اش فراتر می‌رود و بنا بر جاه‌طلبی کارگردان و عوامل سازنده وارد فضاهای عجیب‌وغریب و تازه می‌شود که پیش‌تر در تاریخ سینما بدیل نداشته است، همیشه از اینک آخرالزمان مثال به میان می‌آورند.
این فیلمی است که وسواس ذهنی کارگردان را بدل به وسواس ذهنی کاراکتر می‌کند و هرچقدر که این وسواس در طول فیلم جلو می‌رود، منجر به جنونی می‌شود که همه‌چیز را زیر سلطه خود می‌برد و در لوای آن هرگونه تشخیصی برای تماشاگر سخت و صعب‌العبور می‌شود.

اینک آخرالزمان

جنون د اینک آخرالزمان کار را به‌جایی می‌رساند که مرزهای تمیز دادن درست و غلط و خوب و بد هم حتی محو و غیرقابل‌تفکیک می‌شوند. نمی‌توان فهمید کدام شخصیت سویه خیر و کدام‌یک سویه شر را نمایندگی می‌کند و اساسا نمی‌توان به قاطعیت گفت که چه کسی دارد کار درست را انجام می‌دهد. خود کاپولا بعد از نمایش فیلم در جشنواره کن یک حرف عجیب‌وغریب در جلسه مطبوعاتی فیلم می‌زند که اتفاقا امروز می‌توان آن را نزدیک‌ترین تعبیر به ماهیت وجودی اینک آخرالزمان دانست. کاپولا درباره فیلمش گفته بود که “این فیلمی درباره جنگ ویتنام نیست، خود جنگ ویتنام است.”
یعنی این فیلمی است که خود ویتنام را به سالن سینما می‌آورد و جنگی بی‌پایان را روی پرده رقم می‌زند. جنگی که نه فقط میان نیروهای آمریکایی و ویتنامی ست که جنگ هر آدمی علیه خودش است: خود علیه خویشتن یا جنگ بیرون با درون هر فردی. اینکه چگونه آدمی با قطع ارتباطش با حداقل‌های زیست واقعی می‌تواند تبدیل به مجنونی آشفته‌حال و خراباتی شود.

تیر آخر ترکش

اینک آخرالزمان از این منظر فیلمی بسیار مهم، بدیع و نو برای تاریخ سینمای آمریکا است. در همان سکانس افتتاحیه فیلم، هلیکوپتر دارد در ویتنام فرود می‌آید و موسیقی «این آخر ماجراست» جیم موریسون روی آن پخش می‌شود.

اینک آخرالزمان

فیلم در بدو ورود به تماشاگرش می‌گوید که این پایان ماجراست. پایان یک دوره زیست اجتماعی/ سیاسی در آمریکا. به‌عبارت‌دیگر فیلم خودآگاهانه می‌گوید که این نقطه پایان چرخه فیلم‌های دهه هفتادی، منش زیستی و همه هنجارشکنی‌های اجتماعی دهه هفتاد است. فیلم گویی نشان‌دهنده پایان این دهه تکرار نشدنی در تاریخ ایالت متحده است: پایان نگاه صلح‌آمیز به دنیا و هر نقطه‌نظر انتقادی در فرهنگ لیبرال آمریکایی نسبت به مختصات زیستی مدرنیسم و چیستی انسان مدرن… و البته هر پایانی در دلش نوید یک شروع تازه را هم می‌دهد و اینک آخرالزمان هم به همین منوال است.
فیلم این ورطه «پایان‌ها» را دستمایه فرامتنی خود قرار می‌دهد تا به بهانه آن سفری مضمونی به درون را آغاز کند. هرچند در ظاهر فیلم، داستان سفر ستوان ویلارد با بازی مارتین شین را روایت می‌کند اما اینک آخرالزمان یک سفر درون است. هرچقدر که این آدم در دل جنگ و در عمق تاریک جنگل‌های ویتنام پیش می‌رود، به همان میزان در درون خود فرو می‌رود. اگر باتلاق جنگ او و دیگر مامورین و سربازان جنگی را در خود فرو می‌کشد و زمین‌گیر می‌کند، درونش هم دارد مغز و «خود»اش را زمین‌گیر می‌کند. از این منظر تماشاگر و تاریخ سینما با فیلمی خاص و ویژه طرف است.

دنیس هوپر و مارتین شین

راجر ایبرت درباره اینک آخرالزمان حرف بسیار جالبی می‌زند: “این فیلم درباره خودش است؛ درباره مشقات و سختی‌های فیلم‌سازی در بالاترین سطح خود. درباره اینکه چطور جاه‌طلبی یک فیلم‌ساز می‌تواند منجر به جنونش بشود و می‌تواند منجر به جنون عموم کسانی که در پروسه ساخت فیلم درگیر بوده‌اند شود” در مرحله تولید فیلم اتفاقات عجیب‌وغریبی در پشت صحنه می‌افتد. مارتین شین سکته می‌کند و پروژه برای مدتی متوقف می‌شود. از سوی دیگر زمان تولید خیلی بیشتر از میزان پیش‌بینی شده به طول می‌انجامد و درنهایت هم فیلم بعد از اینکه اکران می‌شود، شکست تجاری وحشتناکی می‌خورد و کمپانی شخصی فیلم‌سازی فرانسیس فورد کاپولا ورشکست می‌شود و کارگردان بخش زیادی از سرمایه خود را هم از دست می‌دهد. پیش از «دروازه بهشت» مایکل چیمینو که حکم میخ‌های تابوت «فیلم‌های دهه هفتادی» را دارند، این کاپولا است که دارد با اینک آخرالزمان هرآن چه فیلم‌سازان دهه هفتادی سعی کردند بسازند و به آن برسند را به‌یکباره نابود می‌کند و بساطش را از هم می‌پاشاند. البته که چاره‌ای هم جز این نبوده. در پایان یک دوره، آن‌هم دوره پررنگ و افسارگسیخته‌ای مانند دهه هفتاد، نمی‌توان خوش‌بینانه و کودکانه وانمود کرد همه‌چیز خوب است و در ادامه هم بهتر خواهد شد، چراکه همه‌چیز دارد از هم می‌گسلد و فرومی‌پاشد. عقلانیت و فهم ویژه، کاپولا را در این شرایط اتفاقا در بدبینانه‌ترین حالت خود قرار می‌دهد تا آن فروپاشی، از بین رفتن و زوال را نمایش دهد.

چارلی شین

در دل تاریکی جنگل‌های خیس ویتنام

منبع اقتباس فورد کاپولا برای ساخت اینک آخرالزمان رمان «در دل تاریکی» جوزف کنراد است. رمانی که به خودی خود داستان پیچیده‌ای دارد و از یک موقعیت عینی و ماتریالیستی شروع می‌کند اما رهسپار سفری کاملا ذهنی می‌شود. فیلم‌نامه‌ای که کاپولا و میلیوس می‌نویسند، هرچند منبع الهام اصلی‌شان «دل تاریکی» است ولی در مسیر جنون آمیزی که شخصیت در پیش می‌گیرد، راه جدیدی را پیشروی قهرمانشان می‌گذارند و مسیر جدید و یونیکی برای او و فیلم طراحی می‌کنند. این فیلم را می‌تواند به عبارتی «ووداستاک» جنگ دانست.
در اوایل دهه هفتاد فیلم «وود استاک» ساخته می‌شود که درباره خود وود استاک است و روایت چندین روز از فستیوال «عشق و صلح و موسیقی» هیپی‌های تازه پاگرفته آن دوران که دور هم جمع می‌شوند و در ستایش عشق و صلح دراگ‌های مختلف می‌زنند و جشن می‌گیرند، چراکه در اوایل دهه هفتاد فکر می‌کنند که دنیا دارد تبدیل به یک جای بسیار قشنگ و صلح‌آمیزی می‌شود و جهان دارد به سمت صلح پایدار و همزیستی همیشگی تفاوت‌ها و تناقضات پیش می‌رود؛ اما اینک آخرالزمان ده سال بعدترش و در پایان همان دهه به یک مشت محکم یا خروشی درنده می‌ماند. یک گیوتین است که سر همه خوش‌بینی‌ها و صلح‌طلبی‌های کل دهه را قطع می‌کند و به گوشه‌ای می‌اندازد. اتفاقا فیلم می‌خواهد به تماشاگر خود نشان دهد که همه آن فکر و خیال‌های خوش دروغ بوده و در دورترین نقطه از واقعیت عینی.

مارلون براندو

اینکه اینک آخرالزمان ، «وود استاک» جنگ و دوران جنگ است، به این معنی است که همان آدم‌هایی که ده سال پیش ماری‌جوانا و اسیدشان را می‌زدند و از صلح پایدار می‌گفتند، حالا در دل جنگ‌اند و اسلحه به دست گرفته‌اند. جنون جنگ دیوانه‌شان کرده و خوی جنگی آن‌ها را وحشی‌تر از هر وقت دیگری.

برزخ اینجاست

اینک آخرالزمان فیلم غریبی است که هنوز هم به قاطعیت نمی‌توان گفت درباره چیست. یک‌جور تجربه برزخی است. اگر تماشاگر به دنبال تماشای فیلمی باشد که برزخ را نشانش دهد، شاید اینک آخرالزمان بهترین پیشنهاد به او برای مواجهه با برزخ باشد. (برزخ به معنای واقع شدن افرادی در جایی ناشناخته که هیچ حس، هوش و شناختی نسبت به آنجا نداشته باشد و خود آن برزخ آن‌ها را پیش ببرد، بدون دخالت تفکر و اراده)
در پایان فیلم، یک سورپرایز به انتظار تماشاگران نشسته است و آنجایی است که ژنرال آمریکایی که سال‌ها پیش به آنجا رفته با بازی مارلون براندو در فیلم ظاهر می‌شود. او پیامد سال‌ها ماندن در آنجا، در دل تاریکی جنگل تبدیل به یک فیلسوف عجیب و غیرعادی شده. فردی که اتفاقا طرفدار خشونت است و ویتنامی‌های جنگ‌جو او را می‌پرستند. یکی از شخصیت‌های ناجور تاریخ سینما که فقط با نبوغی کاپولایی می‌توان به خلق آن تن داد. کاراکتری که مانند خود فیلم بدیلی در تاریخ سینما ندارد و یادآوری‌اش هرکسی را مشوش و پریشان می‌کند.
هرچند که «اینک آخرالزمان» شکست تجاری می‌خورد اما برنده نخل طلای کن می‌شود و محبوب بسیاری از منتقدان زمان خود؛ اما در اسکار 1379 به «کریمر علیه کریمر» می‌بازد. البته که اینک آخرالزمان ثقیل‌تر و سنگین‌تر از آن است که آدم انتظار داشته باشد اسکار بهترین فیلم را از آن خود کند.

کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریه‌ها، وبلاگ‌ها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان