سرویس سیاست مشرق- یکی از مهمترین و اساسیترین تهدیدات چهل ساله انقلاب اسلامی، بحث «نفوذ» است که در چند سال اخیر، به یکی از شاهبیتهای بیانات رهبر معظم انقلاب تبدیل شده است. از همان روزی که در 7 تیر 60 ساختمان مرکزی حزب جمهوری اسلامی منفجر شد و 72 تن از فرزندان پاک انقلاب و از رئوس آن به شهادت رسیدند، و از همان روز 8 شهریور 60 که دبیر شورایعالی امنیت ملی کشور، کیف حاوی بمب را زیر پای رجایی و باهنر منفجر کرد، غده سرطانی «نفوذ»، وجود خود را به رخ کشید. و امروز ه در طلیعه چهل و یکمین سالگرد حیات مبارک انقلاب اسلامی هستیم، همانطور که درخت انقلاب تناور شده، آن غده سرطانی هم رشد کرده و تبدیل به یک تومور بدخیم شده است.
اگر آن روز، دستگاهها و نهادهای کشور، روند رخنهی یک عنصر اطلاعاتی سازمان نفاق، مسعود کشمیری، را به درون سیستم امنیتی کشور بررسی دقیق می کردند که چه کسانی یک منافق را تا سطح دبیری شورایعالی امنیت ملی کشور ارتقاء دادند و بعدا همان «کسان» در چه جایگاههایی قرار گرفتند، آنگاه شاید می شد جلوی تبدیل غده به تومور بدخیم را تا حد زیادی گرفت.
طراحی دقیق اتحادیهی سرویسهای جاسوسی متخاصم با انقلاب، که از پیش از پیروزی انقلاب و در زمان رژیم سابق، شبکههای اطلاعات-عملیات خود را در کشور ساخته بودند، در کنار غفلتها، خامیها و بیتجربگیها و البته هنر و مهارت دشمن در «ظاهرسازی» و «همرنگ جماعت کردن» نیروهای نفوذی خود، موجب شد که از کنار بسیاری از مسایل به راحتی عبور شود. یکی از این نقشههای دقیق برای رخنه عناصر نفوذی، در ماجرای تشکیل، فعالیت و انحلال یکی از سازمانهای انقلابی رقم خورد که قرار بود نیروی موازنهکننده در برابر سازمان مجاهدین خلق(منافقین) باشد. روزی باید کارشناسان اهل فن این معما را بررسی کنند که چگونه برخی از اعضای سازمانی که قرار بود در نقطه مقابل سازمان نفاق باشند، خود موجب رخنه، نفوذ و صعود یکی از زبدهترین نیروهای اطلاعاتی منافقین، مسعود کشمیری، درون سیستم امنیتی انقلاب شدند، تا جایی که بنا بر یک روایت متواتر، کشمیری همان کیفی را که در نخستوزیری منفجر کرد، پیش از آن در مناسبتی تا در بیت حضرت امام(ره) برده بود و تنها در یک معجزه، با سرسختی یکی از پاسداران بیت برای وارسی این کیف، جلوی فاجعه ی عظمای انقلاب در همان یکی دو سال اول عمر آن گرفته شد.
به عنوان نمونه، «حسین قاسمی»، مورخ پروندههای امنیتی انقلاب، در یکی از یادداشتهای خود، به مطلب مهم و قابل تاملی اشاره می کند. او در این یادداشت با عنوان «حلقه اطلاعاتی دوستان کشمیری پس از 8شهریور» ، به نقش «مرتضی الویری»، نایب رییس کنوی شورای شهر تهران، در ماجرای برکشیده شدن کشمیری می پردازد:
" 1- براساس آنچه اقای مرتضی الویری درمصاحبه ها و نوشته های مختلف بیان نموده، اولین ومهم ترین تیم اطلاعاتی پس از انقلاب را ایشان چیدمان کرده است.
برخی از اعضای این تیم (مسعود کشمیری) عامل انفجار نخست وزیری و شهادت رییس جمهور و نخست وزیر وقت بودند و بعضی (حبیب الله داداشی) دارای سابقه همکاری باساواک درمتلاشی کردن گروه مهدویون و...
سعید حجاریان، محمد رضوی و جواد قدیری (نفوذی سازمان منافقین درکمیته اداره دوم) از دیگر اعضای حلقه امنیتی الویری بوده اند. چرا به این تیم حلقه امنیتی الویری گفته می شود؟
مرتضی الویری درگفتگویی(منتشرنشده) به صراحت به انتصاب دوستان خود در کمیته اداره دوم ارتش از 24یا 25بهمن اشاره کرده است:
«آنچه که یادم میآید این است که آقای رضوی را بنده وقتی در شورای فرماندهی کمیته بودم به رکن دو ارتش بردم، مسئولیت آنجا را به او واگذار کردم ...»
2- حداقل یکی از اعضای این حلقه امنیتی از عوامل انفجار 8 شهریور بوده است و جواد قدیری عضو دیگر این حلقه، نفوذی سازمان منافقین بوده است. برخی دیگر از اعضای ان نیز در رشد و ارتقا مسعود کشمیری و پس از انفجار در بحث جنازه سازی و شهید سازی از مسعود کشمیری نقش اصلی داشته اند.
لذا بعد از انجار 8شهریور حلقه دوستان کشمیری، سوژه و متهم اصلی دستگاههای مختلف درخصوص انفجار بوده اند. "(منبع: کانال تلگرامی حسین قاسمی)
مرتضی الویری، اهل شهر دماوند، پیش از انقلاب در رابطه با پروندهی «وحید افراخته» (نیروی عملیاتی اصلی مرکزیت مارکسیست شده سازمان مجاهدین خلق) به زندان افتاد. او بعد از پیروزی انقلاب، از معدود افرادی بود که هم در شورای مرکزی کمیته انقلاب اسلامی و هم شورای فرماندهی سپاه پاسداران عضویت یافت و ازاین لحاظ جایگاه او در تشکیلات تازه تاسیس امنیتی-نظامی انقلاب اسلامی بسیار حساس و مهم بوده است.
او که قبل از انقلاب عضو گروه مسلح «فلاح» بود، از موسسان «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی» بود که همین سازمان شاکلهی ساختار امنیتی جمهوری اسلامی را در سالهای بعد شکل داد.
الویری، بهزاد نبوی، سعید حجاریان، ابوالفضل قدیانی، فیضالله عربسرخی، محسن آرمین، محمد سلامتی، محسن سازگارا، محسن مخملباف، مصطفی تاجزاده، صادق نوروزی و چند تن دیگر، اعضای جناح چپ این سازمان بودند که شاکلهی دفتر اطلاعات نخستوزیری را تشکیل دادند. جناح چپ سازمان به واسطهی دیدگاههای به شدت چپگرایانهی خود و مخالفت با نظرات نماینده حضرت امام در سازمان، مرحوم آیت الله راستی کاشانی، در نهایت از سازمان انشعاب کردند و بسیاری از آنها وارد دستگاه اطلاعاتی تازه تاسیس نظام، یعنی وزارت اطلاعات شدند.
این افراد همزمان با فعالیتها و پستهای خود در جایگاههای رسمی نظام، به تدریج شاکلهی «حلقه امنیتی» جناح چپ را تشکیل دادند که عقل منفصل این جریان سیاسی تبدیل شد و رد پای آن در بسیاری از رویدادهای پس از انقلاب دیده می شود. اوج فعالیت این «حلقه امنیتی» در دوران اصلاحات رقم خورد که با یک نقشه راه دقیقا طراحی شده با عنوان «فتح سنگر به سنگر» اعضای آن راسا وارد قوه مجریه و قوه مجریه شدند تا پروژه ی استحاله جمهوری اسلامی از یک نظام دینی به یک نظام سکولار را از طریق حذف یا خنثیسازی جایگاه ولایت فقیه، ایدئولوژی زدایی از نظام، حذف نهادهای انقلابی چون سپاه پاسداران و شورای نگهبان و...به پیش ببرند.
در طول چهار دهه انقلاب پای هر فتنهی ضدامنیتی، به نوعی پای این حلقه در میان بوده است. از فتنهی قتل های زنجیرهای تا کوی دانشگاه 78 تا فتنه سال 88 تا فتنههای مجلس ششم و...شاید یادآوری این نکته تاریخی خالی از فایده نباشد که همین حلقه دل مرد پولادین انقلاب، شهید اسدالله لاجوردی، را خون کردند و به واسطهی پایداری این دادستان بصیر انقلاب در پیگیری پرونده انفجار دفتر نخستوزیری از هیچ روشی برای کنار زدن، منزوی کردن و ترور شخصیت او خودداری نکردند.
شهید لاجوردی در وصیتنامه معروف خود، وقتی از خطر «نفاق جدید» می گفت، به احتمال قوی همین حلقه را مد نظر داشت. نقش اعضای این حلقه، به ویژه محسن سازگارا، در جنازهسازی از «مسعود کشمیری» بعد از انفجار نخست وزیری که با هدف ایجاد انحراف در رسیدگی به پرونده صورت گرفت، جزو نقاط ابهام بزرگ تاریخ انقلاب است.
محسن سازگارا امروز در آمریکا با پول دستراستترین و صهیونیستیترین اندیشکدههای آمریکایی روزگار میگذراند، چنان که دیگر عضو این حلقه، محسن مخملباف، امروز دوربین به دست می گیرد تا در سرزمینهای اشغالی در تقدیس فرقه بهاییت مستند بسازد.
کینه و عداوت اعضای این حلقه با «ولایت» و وابستگان ولایت تا همین امروز ادامه دارد، چنان که مصطفی تاجزاده، از اعضای اصلی حلقه، تمام هم و غم خود را حمله و تهاجم به ارزشهای انقلاب و عقدهگشایی با ولایت و وابستگان ولایت، قرار داده است.
الغرض، مرتضی الویری که در سال 1374، جزو تشکیلدهندگان حزب کارگزاران سازندگی بود و رسما جامهی «تکنوکراتی» بر تن کرد، در سال 1380 به شهرداری تهران رسید. او در سال 88، به واسطهی اقدامات ضدامنیتی خود، به ویژه نقشآفرینی در ماجرای «کمیته صیانت از آراء» (که در طراحی عملیات فتنه به عنوانی یکی از ابزارهای تهمتزنی به نظام تاسیس شده بود) به زندان افتاد، در سال 96 به شورای شهر تهران راه یافت و امروز نایب رییس این شورا است.
اما در خرداد ماه سال 98، مرتضی الویری بار دیگر ماهیت تشکیلاتی خود را، عیان کرد. او در جلسهای که در تشکیلات موسوم به «سرای قلم»، وابسته به عنصر معلوم الحال به نام «مهدی خزعلی»، تشکیل شد، تلویحا اظهارت این فرد را در اتهامزنی به سردار سپهبد شهید قاسم سلیمانی و خانواده مکرم ایشان تایید کرد و خوراک چربی برای کینهورزی و عقدهگشایی در سفرهی رسانههای سعودی-صهیونیستی با فرمانده محور مقاومت گذاشت.
کینه این حلقه از محمدباقر قالیباف، به عنوان نمونه عینی مفهوم «مدیریت جهادی»، از مدیرانی که در حوزه اجرایی اعتقاد و کاردانی را در هم آمیخت و دستاوردهای «عینی» و «ملموس» از خود به یادگار گذاشت، کینهورزی نسبت به یک خط و به یک راه است. این حلقه و وابستگان آن در بیشتر عمر 4 دههای انقلاب، پیدا و پنهان دستگاههای اجرایی را در هژمونی و سلطهی خود داشتند و دستکم سه دهه است که در تلاشند بگویند تخصص با «تعهد» جمع نمی شوند و عصر «انقلاب» به پایان رسیده و مفاهیمی چون «مدیریت جهادی» چیزی جز یک توهم نیست، از این رو تحمل حضور شخصیتی انقلابی، با یک کارنامهی مشخص و ملموس از تخصص و کارآمدی را در هیچ حوزهای برنمی تابند و از هیچ اقدامی برای ترور همهجانبهی شخصیت او خودداری نمیکنند. هدف این است که نه تنها قالیباف مصدر هیچ مسوولیتی نباشد، که هیچ «قالیباف» دیگری در حوزه مدیریت کشور شکل نگیرد.
گناه اصلی قالیباف تنها به یادگار گذاشتن اتوبان امام علی، شبکه بزرگراهی پایتخت، پل طبقاتی صدر، مجموعهی بوستانها و مراکز فرهنگی، باغموزهها، سامانه اتوبوس تندرو، تونل توحید، پلها، خطوط مترو، پردیسهای سینمایی، زیرگذرها و ...نیست، گناه اصلی قالیباف از نظر این طیف همان قطعه فیلم کوتاهی است که سردار دلها، حاج قاسم سلیمانی، در سوگ دوست و همرزم و برادر شهیدش، احمد کاظمی، از شدت بیقراری در جای خود بند نیست و جایی بهتر از شانههای «باقر» برای گریه کردن نمی یابد.
گناه اصلی قالیباف آن است که سهم مهمی در شکل دادن به یکی از بزرگترین دستاوردهای معنوی انقلاب اسلامی، یعنی فرهنگ پیاده روی اربعین ایفاء کرد. گناه بزرگ آن است که بر عکس امثال الویری و میرلوحی، یقهی سفید دیپلماتی بر تن نکرد تا در کنج عافیت دفاتر لوکس بنشیند و از روی کارتابل امور را اداره کند، یا به «تجارت» های شخصی بپردازد. مشکل از باورمندی باقر و همرزمان باقر است، وگرنه امثال الویری و همگنان «تکنوکرات» او که سالهای سال مدیریت اجرایی کشور را در قبضه دارند، هیچگاه خود را موظف نمی بینند درباره خسارات عظیمی که با مدیریت خود به بار آوردند و دهها میلیارد دلار به کشور ضرر زدند(کرسنت یک نمونه آن بود) و هیچ دستاورد ملموس و عیانی هم به بار نیاوردند، و هیچگاه نگران حقوق ملت نبوده و نیستند، بلکه تنها به دنبال تسویه حسابهای سیاسی و انحصارطلبیهای خویش هستند.
فرد دیگری که ظاهرا به هر قیمت و به هر مناسبت به دنبال تخریب قالیباف و مدیریت اوست، «محمود میرلوحی»، عضو شورای شهر است. میرلوحی، استاندار دوران اصلاحات و از نزدیکان خاتمی، زمانی در دهه 60، وقتی که التهابات امنیتی اوایل آن دهه گذشته بود، از طریق سراجالدین موسوی(گرداننده کنونی امور دفتر سید حسن خمینی)، مسوول عملیات کمیته انقلاب اسلامی بود. از طرحهای به یاد ماندنی دوران او، راه انداختن تورهای منکراتی بود. محمدطاها عبدخدایی، معاون وزارت ارشاد در دوران وزارت خاتمی در دهه 60 روایت کرده که امثال میرلوحی و سراج موسوی در کمیتهها، تاجزاده و ابطحی در وزارت ارشاد و مجید انصاری در سازمان زندانها، با سختگیریهای بیمورد شبه کمونیستی برای مردم، خاطرات بدی را برای اقشاری از مردم از انقلاب رقم زدند و امروز در قامت «روشنفکر» و «آزادیخواه» از آن سوی بام افتادهاند. عبدخدایی درباره دوران مدیریت میرلوحی در کمیته چنین گفته است:
" همین آقای میرلوحی که دانشجوی هند بود، بعد میآید رئیس کمیتۀ تهران میشود و میرود پیست اسکی دیزین و شمشک دستور میدهد تمام عینکهای دودی را جمع کنند! چون این مظهر غرب است! همین آقا امروز روشنفکر میشود! اگر یادتان نرفته بیایید از مردم عذرخواهی کنید.
مگر نه این بود که شماها بین دانشجویان چادر و حصار کشیدید و امام خمینی بهمحض اینکه فهمید که این اتفاق افتاده است دستور داد که سریعاً به موضوع رسیدگی شود. چرا امروز آقایان بهدنبال گم کردن آثار اقدامات افراطی خود هستند؟ "[1]
آقای میرلوحی البته بعد از این که لباس «پاسداری» کمیته را از تن درآوردند، مانند بخش عمدهی همگنان خود وارد تجارت هم شدهاند...
در صحنه پیچیدهی سیاست امروز ایران، بررسی برخی ائتلافهای عجیب و ظاهرا باورنکردنی، اهل نظر را راحتتر به ریشهها و اتاق فکرهای فعال در پشت جریانات می رساند. در حال حاضر، در یک ائتلاف ظاهرا عجیب هم «محفل امنیتی» اصلاحات، هم جریان بهاری و اطرافیان محمود احمدینژاد و هم برخی چهرههای ظاهرا تندرو منسوب به جریان اصولگرایی، در حمله به قالیباف و رزومه و پروژه او، به اتحاد رسیدهاند، چنان که بر اساس اخبار متواتر، جلسات دیدار جریان انحراف با دیگران، به نحو معناداری افزایش پیدا کرده است. ریشهیابی و مطالعه دقیق سرنخها و سرخطهای این نوع ائتلافها و اتحادها می تواند به خوبی ابعاد و پیچیدگیهای پروژهی «بیآیندهسازی مدیریت جهادی» را آشکار کند.
[1] http://ana.ir/i/282738