شیوه تفسیری پرتوی از قرآن تفسیر قرآن با الفاظ قرآن

از همان روزگاران نخست که قرآن مجید بر پیامبر گرامی اسلام(ص) نازل گردید، یاران و همراهان آن بزرگوار، نکات نا روشن و پوشیده آیات را از حضرتش می پرسیدند. و چون وجود قابل وی، نخستین ظرف دریافت آن حقایق غیبی بود، طبیعی است که آگاه ترین انسان به راز و رمزهای آن حقایق نازل شده و در دسترس بشر خاکی جای گرفته، پیامبراکرم (ص) باشد.

شیوه تفسیری پرتوی از قرآن تفسیر قرآن با الفاظ قرآن

إنّ القرآن یفسر بعضه بعضاً

آفتاب آمد دلیل آفتاب

از همان روزگاران نخست که قرآن مجید بر پیامبر گرامی اسلام(ص) نازل گردید، یاران و همراهان آن بزرگوار، نکات نا روشن و پوشیده آیات را از حضرتش می پرسیدند. و چون وجود قابل وی، نخستین ظرف دریافت آن حقایق غیبی بود، طبیعی است که آگاه ترین انسان به راز و رمزهای آن حقایق نازل شده و در دسترس بشر خاکی جای گرفته، پیامبراکرم (ص) باشد.

پس از پیامبر، اصحاب او هر چه را در نتیجە پرسیدن یا شنیدن از آن حضرت، فرا گرفته بودند، به عنوان تفسیر قرآن، برای تابعان و دیگران، بیان می کردند. اما از میان اصحاب، امام علی بن ابی طالب(ع)، افزون بر دیگران می دانست، زیرا هم آن چه را نمی دانست، از استاد و مراد و مربّی خود می پرسید؛ هم پیامبر اکرم (ص) حقایق و اسراری را با او در میان می گذاشت که دیگران ظرفیت درک و پذیرش و نگهداری آن ها را نداشتند؛ و هم خود او، به موهبت پروردگار، چنان استعدادی برای درک راز ها و رمز، داشت که در وجود هیچ انسان دیگری نبود. گویی خدا همە اسماء را تنها به او تعلیم داده بود و بس. این موهبت، در وجود او، همان امانتی بود که پروردگار به فرزندان آدم سپرده بود.

از این جهت، متخصصّان علوم قرآنی چهارده شرط و گاه بیش تر، برای مفسّر بر می شمارند که همه اکتسابی است و برای اهل تحقیق و افراد درس خوانده، به دست آوردنی. لیکن شرط اصلی را «موهبت» الهی می دانند که اگر کسی این یکی را نداشته باشد، نمی تواند هیچ یک از آن ها را چنان که باید، به کار برد و نتیجه ای را که شاید، به دست آورد.[1]

از این موهبت گذشته، هر کس به تفسیر قرآن دست می یازد، ذهنش گرفتار فرهنگی است که بر او چیره است؛ آموزش هایی است که فرا گرفته؛ تجربیاتی است که به دست آورده؛ محیطی است که زمان و مکان (تاریخ و جغرفیا) برایش فراهم کرده، هدفی است که در برابر خود دارد؛ و سرانجام، آماجی است که در پیش گرفته است و به دنبالش روان است. گروهی، در دودران خفقان ها و خود کامکی ها، تصوف را وسیلە دریافت حقایق قرآن می سازند؛ دسته ای در دوران سرگرمی های علمی و دوری از وظایف اجتماعی، علم و فلسفه را مرکب رسانیدن خد به حقیقت مطلق می کنند؛ و برخی دیگر مسایل ادبی، اجتماعی، سیاسی، فقهی و… را. این ها همه می توانند، همگی یا هر یک، پرتو افشانی چراغی باشند فرا راه رهرو، لیکن هیچ یک، به تنهایی یا با هم، نمی توانند نوری درخشان و پرتو افکن بر همە ابعاد حقیقت مطلق، یا حتی یک بعد آن باشند.

امام علی(ع)می گوید: «فانظر أیها السَّائل، فمادلَّک القرآنُ علیه من صفته فائتمّ به، واستضیء بنور هدایته»[2]: ای پرسش کننده [که از من خواسته ای پروردگارمان را چنان برایت وصف کنم و به تو نشان دهم که گویی او را با چشم سر می بینی] نیک بنگر؛ هر صفتی از آن بی نشان را که قرآن به تو رهنمود داده است، بپذیر و به دنبالش برو و با نور هدایتش پرتوی درخشان برای روشنی راه خود بخواه. قرآن، نور است و پرتوی درخشان از حقیقت مطلق که برای دریافت آن، باید از خود آن، یاری جست نه از چیزهای دیگر.

آیت الله سید محمود طالقانی که در خانواده ای علمی و مذهبی و سیاسی و سپس در حوزهەعلمی و مذهبی قم تربیت شده بود، در درازنای آن سالیان، پیوسته د راین اندیشه بود که چرا جامعە اسلامی ایران و دیگر کشورهای اسلامی، این چنین از کاروان پویای بشریت و از زندگی انسانی و روزگاران نخستین مسلمانیت؛ به دور مانده است؛ و در چنین زندگی سراسر عقب ماندگی و ذلّتی دست و پا می زند. و در این اندیشه بود که برای بازگردانیدن آنان به سطحی نزدیک به مقام انسانیت و بیدار کردن آنان از خواب غفلت، چه باید کرد. سرانجام بدین نتیجه رسیده بود که تنها راه؛ پویا ساختن ذهن و زبان و اندیشه است و باز کردن دست مسلمانان با قرآن؛ و بازگشت اندیشمندانه به سوی قرآن؛ اندیشیدن خردگرایانه در قرآن؛ و به صحنه آوردن عمل خواهانە آن. اما چه گونه قرآن را باید به زندگی آورده و در آن تدبّر کرد و به دیگران شناساند؟در حالت، آگاهی و پویایی و به شیوە تفسیر قرآن با قرآن.

این نکته را هم باید گفت که شیوە تفسیری آیت اللّه طالقانی جامع بود و او از همە شیوه های معمول در این موضوع، در حدّ درست و متعادل آن ها، سود می جست. امّا هیچ یک را کافی و منحصر نمی دانست و هیچ شیوه ای را بدون درایت و نقد و گزینش اندیشورانه به کار نمی گرفت. لیکن آن چه در زیر می آید (کاربرد ساختاری واژه ها) از ویژگی های کم نظیر او بود که برای نمونه، به پاره ای از آن ها اشاره می شود:

کاربرد ساختاری واژه ها در تفسیر آیت الله طالقانی

درباره نقش آهنگ کلمات و آیات با معانی و مقاصد، می نویسد:

«آن چه مورد توجه و بحث نبوده و شاید به آسانی تحت ضوابط و قواعد در نمی آید، کیفیت انطباق آهنگ کلمات و آیات است با معانی و مقاصد که واقعیات و اوضاع یا صفات درونی گوینده را می نمایاند. بعضی از محققان اسلامی مانند سید قطب در کتاب «التصویر الفنی فی القرآن» گرچه این دریچه از اعجاز قرآن را گشوده اند، ولی هنوز بحث و تعمق رسایی در آن نشده است. همین ترکیب و هماهنگی کلمات با یکدیگر و با معانی، و نمایاندن صورت واقعیت مقصود است که قرآن را مانند وجود و ترکیب موجودات و نمودار شدن در صور گوناگون در آفرینش، معجزه ساخته، چنانکه مانند ترکیب عناصر طبیعی، اگر کلمه ای را تبدیل به کلمە مرادف آن نمائیم، یا حرفی را از جای خود برداریم، یا فصل و وصل و وقف و حرکت و اوج و حضیض و ایقاع کلمات رعایت نشود، در نظم و هماهنگی و رساندن معنا و مقصد و مقصود اختلال پیش می آید».[3]

در تفسیر «کلاّ سیعلمون» نظر مفسران را ذکر می کند. سپس خود می گوید:

«به هر حال این دو توجیه (که اثبات و خبر از علم اخروی یا آیندە دنیا باشد) گرچه خلاف واقع و حقیقت نیست، ولی هر یک از جهتی، با معانی لغات و ترکیب آیات، جز با تأویل، تطبیق نمی کند.

با توجه بدین که علم، درک صورت یا واقعیت اشیاء است و اختلاف درباره هر واقعیتی نخست راجع به درک و چگونگی آن است و با توجه بدین که عرب، در آغاز رسالت به هیچ گونه نمی توانست اعلام بقاء و معاد را تصور و درک کند، در کیفیت آن متحیر بود. بقاء انسان، بازگشت انسان، ثواب و عقاب و قیامت، همه از تصور آنان بسیار دور بود، چنان که قرآن چگونگی تصور و استهزای آنان را در آیاتی می نمایاند….

با توجه به این چند مطلب، مقصود آیه تا حدی فهمیده می شود و در مفهوم «علم کلّا و سین و وحدت فاعل مختلفون و سیعلمون»، اشکال پیش نمی آید.

این تحرک و تحول غیر مترقب و ناگهانی از اختلاف و شک به علم و یقین (چنانکه با تاریخ و حروف و ترکیب کلمات تطبیق می کند) با طنین آیە «کلّا سیعلمون، ثمّ کلّا سیعلمون» نیز مطابق است».[4]

از نظر آیت اللّه طالقانی، حرف آخر آیات که می توان آن را به منزلە «رَوِی» در شعر دانست، در مفهوم آیه نقش مؤثری دارد:

«ألم نجعل الارض مهادًا. حرف آخر «رَوی» از این آیه تا آخر سوره، الف است. این گونه روی را، بخصوص در این آیات، می توان اطلاق نامید و این اطلاق صوتی با مضامین آیات هماهنگ است، چه این آیات با تحریک ذهن، فکر و نظر باز می کند و از آیە 17 «إنّ یوم الفصل کان میقاتا» به بعد، مراحل آیندە انسان را می نمایاند.

این آیه با استفهام تقریری، اذهان را به اندیشه و اقرار بدین حقیقت که: زمین محل پرورش انسان است، برمی انگیزد».[5]

نه تنها کلمات و حروف قرآن با معنی آن هماهنگی دارند، بلکه حرکات و اعراب نیز در بیان مفهوم خاص و مورد نظر قرآن مؤثرند. در ذیل آیه «و بَنَینا فَوقَکم سَبعاً شداداً» (نباء/78/12) می گوید:

«آهنگ لفظ «بَنَینا…» با فتحه های متوالی و متدرّج،[6] نمایانندە بالا بردن و توسعە توجّه ذهن بدان سو می باشد»[7]

خودباختگی در برابر علوم روز

برخی از مفسّران، در برابر کشفیات علمی در روزگار جدید چنان خودباختە دستاوردهای پیوسته در حال تغییر دانش نوین شده اند که برای رفع اتهام واپسگرایی از دین و قرآن و دینداران، با دستپاچگی و ناشیگری، به توجیه آیات قرآن، و با تأویل زیغ گرایانه، به تطبیق مندرجات قرآن با فرضیه های علمی دست زده اند و با این اقدام خود نه تنها رفع اتهامِ پنداری خود و دیگران را نمی کنند، بلکه پندار خود را تثبیت هم می کنند. آیت اللّه طالقانی، این خودباختگی و احساس حقارت در برابر علوم جدید را سرزنش می کند. او خود کتاب های نوین علمی مانند: «زندگی و مرگ خورشید» نوشتە ژرژ گاموف، «یک، دو، سه، بینهایت»، «فرسایش و ذگرگونی زمین» نوشته ژروم ویکوف، «مجموعه علمی جهان» نوشته رودلف مین کوفسکی و مانند این ها را با دقت مطالعه کرده است و از مطالب آن ها دارای ذهنی روشن تر شده است؛ ذهنی که در پرتو هدایت های قرآنی، چون ماه از خوشید نور می گیرد و پرتوهایی بر زمین اذهان خواننده می پراکند؛ با خواندن کتاب های علمی، زمینه های تازه ای برای فهم روشن ترو بهترِ حقایق تغییر ناپذیر قرآنی به دست می آورد و با علم به تغییر پذیر بودن کشفیات علمی و فرضیه های آن، حقایق ثابت آیات را با استفاده از ساختار واژه ها، حرکت حروف، ترکیب کلمات، آهنگ آن ها، حرکات و اعراب آن ها، روشن تر و با بیانی نوتر، باز می گوید. در توضیح کلمه «سراجاً وهّاجاً» چنین می گوید:

«این دو صفت، وضع و چگونگی ساختمان و موقعیت آفتاب را می نمایاند: سراج، چراغ است، [و] چون در میان خانە منظومه شمسی چنان قرار گرفته که هر یک از غرفه ها و گوشه های این خانه را روشن می کند، وهّاج است.

نور و حرارت از خود م می افروزد و می پراکند (ومانند چراغ های معمولی) مایه و مادە روشنی از غیر بدان نمی رسد. با دقت در معانی لغوی«وهّاج»، معلوم می شود که این لغت مرادف با وقّاد نیست که فقط مفید فروزندگی و منشأ پرتو و حرارت باشد، بلکه بیش از آن، وهّاج مفید انتشار خواص و آثار دیگر است. مجموع این معانی فقط دربارە خورشید صدق می کند که سرشار از نور و حرارت و انرژی است و پیوسته از سرچشمە درون خود، انواع قدرت ها(انرژی ها) به صورت نور و حرارت به سطح و از سطح آن ها به اطراف فضا و سیارات، ساطع می کند که قسمتی از آن منشأ حیات و زندگی زمین می گردد. پیشرفت آخرین نظریات و کشفیات فیزیک نجومی، پیوسته از این مطلب پرده بر می دارد.

با توجه بدین کشفیات و در نظر گرفتن جملە کوتاه «سراجاً وهاجاً»، می توان به اعجاز قرآن در این توصیف و بیان این حقیقت، آشنا شد و آن را مقیاسی برای بیان عمومی قرآنی از دیگر مطالب و حقایق دانست؛ خصوصیات و ممیزات این کلام را از کلامی که مشابه یا مرادف آن باشد، در چند جهت، می توان یافت:

1- معنی دو لغت خاص «سراج» و«وهاج» که پیش از این بیان شد.

2- آمدن دو وصف متوالی که هر یک نمایانندە صورت و جهتی از موصوف است و وصف دوم مکمّل وصف اوّل و هر دو مبین واقع است: سراج، نمایانندە نور آن بر سطح زمین و دیگر سیارات؛ و وهّاج، نمایانندە تشعشع پیوستە درونی اش.

3- مفعول اوّل «جعلنا» که «الشمس» مقدَّر موصوف است ذکر نشده تا ذهن، یکسره و بدون تبعیت از نام عمومی و توجّه بدان نام، متوجّه صورت و واقعیت آن شود.

4- هر دو وصف نکره آمده: «سراجاً وهاجا» نه معرفه «السّراج الوهّاج»، که مشعر بر اهمیت و برتر بودن آن از تصور عموم است.

5- از برخورد دو جیم با تنوین (که بین هر دو فاصله ای است و هر دو کلمه پی در پی می باشد)، موج خاصی آشکار می سازد که هماهنگ با تشعشع و تموّج آفتاب است.

6- طنین خاص «وهّاجاً» (که با برخورد «واو» به «های مشدّده»یعنی با فشار خارج شدن هوا از ریه، سپس با امتداد یافتن با «الف ساکنه» و متموّج گردیدن با «جیم منوَّن» یا در حال سکون با امتداد الف رها می گردد)، همه نشان دهنده هماهنگ با حرکت شدید تشعشع از درون آفتاب و رسیدن و برخورد به سطح و آن گاه آزاد شدن و موج برداشتن در فضا می باشد.

این خصوصیات نمونه ای است از بلاغت اعجازی قرآن که پیشرفت های علمی هر چه بیش تر آن را آشکار می سازد.

چون معنای«جعل» گرداندن از وضعی به وضع دیگر است نه تکوین، آیه بیانِ گردیدنِ آفتاب به صورت «سراج وهّاج»، پس از تکوین «سبع شداد»است. پس نباید تصور کرد که تأخیر تکوین آفتاب بعد از آن است.

تنوّع افعال: جعل، بناء و خلق که در این آیات آمده است و هر یک معنی و جای مخصوص به خود دارد، شایان توجّه است»[8]

در پایان سوره «نبأ» درباره نقش الفاظ و آهنگ کلمات با معانی، چنین نتیجه گیری می کند:

«این سوره در بیان «نبأ عظیم» و شواهد خلقت و منازل و مراحل انسان و جهان، با آیات و مقاطع کوتاه و آهنگ شدید و سریع شروع شده و هر چه آیات به نهایت سوره که بیان مسیر بی نهایت است نزدیک تر می شود، هماهنگ با معانی، آیات و مقاطع طولانی و کشیده تر (قهراً آهنگ حروف و کلمات آهسته تر) می گردد. آخرین آیه این سوره طولانی ترین آیات آن است که با بیان و انعکاس آه و حسرت و ناله آرزوی کافران به پایان می رسد و مانند شعله وجود آنان خاموش می شود».[9]

شرایط تفسیر

نخستین شرط درستی تفسیر، تأیید گرفتن آیات قرآن از خود آیات آن است که «إنّ القرآن یفسّر بعضه بعضاً»، زیرا نخستین سرچشمه آگاهی برای رفتن به سوی حقیقت، همان حقیقت است. هیچ دلیلی روشن تر از آفتاب نیست.

شرط دوم، راهنمایی الفاظ قرآن است بدان شیوه که بسیاری از مفسران از آغاز، از آن ها سود جسته اند. در این نوشتار، سود جستن از آن را بوسیله آیت الله طالقانی نشان می دهیم.

گذشته از این دو شرط، در دست داشتن روایات صحیح از امامان معصوم، بهترین منبع برای تفسیر قرآن است زیرا ایشان از تربیت شدگان مکتب نبوت هستند و از همگان به سرچشمە حقیقت نزدیک تر، و از زلال آن سیراب تر.

لیکن برخی از مفسران، از همه این سرچشمه ها دور شده اند وبه بیراهه رفته اند و با استفاده از اسراییلیات، به حدس و گمان متوسّل شده اند.

آیت الله طالقانی پیش از توسّل جستن به شیوه هایی که خود درست می داند، به طح نگرش های دیگران می پردازد تا نادرستی یا دوری آن ها از واقعیت را به آگاهی خوانندگان برساند و اندیشە آزاد آنان را به داوری برانگیزد. سپس نظر خود را مستند به یکی از شرایط یاد شده در بالا یا همه آن ها طرح می کند.

در ذیل آیات نخست سوره «نازعات» چنین می نویسند:

«مفسرین عموماً چون توجّه داشته اند که سیاق آیات و قَسَم ها، بیان یک حقیقت در اوصاف مختلف است، خواسته اند تا این اوصاف را با آن حقیقتی که مورد نظر و تفسیرشان است تطبیق نمایند. معروف تر از همه، تفسیر و تطبیق به ملایکه است.

این تفسیرها اگر با بعضی از این آیات تطبیق کند، همه آن ها با همه این سوگندها انطباق و تناسب ندارد و اشکالات دیگری هم به نظر می رسد، مهم تر از همه این که:

1- تفسیر آیات یا باید مستند به ظهور الفاظ یا نقل معتبر و مستند به معصوم یا شواهدی از دیگر آیات باشد. و این تفسیر ها نه مستند به ظهور الفاظ است و نه احادیث معتبر و نه آیات همانند. فقط احتمالاتی است که از سابقین به لاحقین رسیده و لاحقین از جهت احترام به نظرهای گذشتگان ضمن تفسیر آورده اند.

2- سوگندهای قرآن بیان آیات دلایل و شواهد عالم است برای متوجّه نمودن اذهان به مقصود و اثبات مدَّعی. این شواهد باید مشهود حسّی یا نسبه حسّی باشد مانند: «والشمن، والسماء، والقمر، والنهار، والفجر، والضحی، والعصر، وماخلق، والنجم، والتین، والزیتون، والعادیات، والقلم، والطور، والذاریات، والمرسلات…». چنان که ظاهر است این سوگندها همه مظاهر مشهود است که برای اثبات منظور از قسم آمده برگرداندن این اسماء و صفات از معانی ظاهر، تأویل آیات است، نه تفسیر آن ها. با این که تفسیر این سوگندها به ملایکه یا ارواح (که نظر بیش تر ناقلین تفسیر است) شاهد آوردن به چیزی است که خود نه مشهود حسی و نه شبه حسی است که با توجّه و تحقیق علمی برای عموم مشهود گردد.

3- با تأمل در سوگندهای قرآن معلوم می شود که مطلب و مدعاهایی که سوگند برای آن ها آمده، ربط و پیوستگی خاصّی با سوگندها دارد که با توجّه با آن روابط و حقایق، مطلب و مقصودی که مورد شک و تردید است اثبات می گردد. آن چه در تطبیق این سوگندها گفته اند اذهان را به «یوم ترجف الراجفة» که مقصود است، متوجّه نمی سازد و این حقیقت را تقریب یا اثبات نمی نماید.

4- این اوصاف که جمع مؤنّث آمده از جهت لفظ نیز با همه موصوف ها (ارواح ملایکه) تطبیق نمی کند.

اگر مفسرین این آیات، نظر خود را از عالم غیر مشهود به عالم مشهود تنزّل می دادند، برای مردمی که این شواهد و سوگندها متوجه بدانان می باشد، مشهود بود و اشکالاتی که اشاره شد، پیش نمی آمد. اگر هم مقصود این آیات موصوف های غیر مشهود باشد، باز از طریق نظر در مشهودات می توان ان ها را شناخت.

با توجه به لغات خاص و کلمات و اوزانی که در این آیات آمده، آشکار است که این سوگندها ناظر به انواع یا مراحل حرکات یا متحرکات از جهت حرکات می باشد. بنابراین، اگر گونه هایی از حرکات کلّی محسوس یا معلوم را در نظر بگیریم، شاید تا حدی به مقصود قرآن از این سوگندها آشنا شویم».[10]

سپس خود او مثال هایی از: حرکت وسایل نقلیه، در زندگی ماشینی و حرکت وسایل صنعتی، حرکات عوامل طبیعی مانند هوا و ابر، جنبش های حیاتی در گیاه و حیوان، جنبش ها و انگیزه های ارادی اکه منشأ حرکات انسان است، مطرح می کند و مراحل گوناگون آن حرکت ها را با «نزع» و «غرق»و«نشط» و «سباحت» و در نهایت «تدبیر امر» تطبیق می دهد و این مراحل گفته شده در آغاز سوره را به عنوان یک سنّت و قوانین منظم حرکات در سراسر خلقت ساری و جاری و قابل انطباق می داند.

قرآن حقایقی است از حقیقت مطلق و بیکران جهان غیب. امّا پروردگار جهان می خواهد بشر گرفتار در میان واقعیت های محسوس و مادی را، به هر نحوی شده از آن حقایق، به اندازه توان دریافتش آگاه گرداند. لذا پروردگار همه هنرها و شیوه هایی را که بشر برای فهم و درک مطلب تا کنون آموخته و برای همیشه و همه جا آموختنی و دریافتنی است، در این راه به کار می گیرد.

آیت الله طالقانی، به عنوان نتیجه گیری از بیان آیات 1 تا 14 سوره «نازعات» می گوید:

«از آیه اول تا این آیه (فاذا هم بالساهرة)، آیات پیوسته و متوالی و با امواج شدید و سریع و کوتاه و ایقاعات و رَوِی های (حروف آخر) خاصی آمده چنان که تا حد بسیاری (گرچه معانی لغات و کلمات برای شنونده مفهوم و معلوم نباشد)، آهنگ آیات رساننده مقصود و نمایانندە محیط و جوّی سراسر حرکت و تموّج و تشعشع می باشد.[11]

تموّج و ضربات پنج آیه اول شدیدتر و سریع تر است. از آیه ششم طول آیات بیش تر و لحن و حرکت آن آرام تر می گردد مانند حرکت و موجی که از اعماق دریا، یا هوا به شدّت انگیخته و انتزاع شده: «والنازعات…». و هر چه پیش می رود و طول موج بیش تر و ضربات آن آرام تر می گردد تا به کنار افق یا ساحل می رسد: «یوم ترجف الراجفة».

«سبک و آهنگ و حروف آخر آیات بعد که بیان حکایت تاریخی است، به صورت دیگر درآمده و به طور کلی تا آخر سوره، چنان که با اندک تأمل مشهود است، به مقیاس تغییر مطالب، آهنگ و طول و رَوی آیات تغییر می یابد».[12]

هماهنگی ساختار کلمات با معنای آن ها

سخن و کار بشر تحت تأثیر فرهنگ، تربیت، پیشینه تاریخی و شرایط اجتماعی جای دارد. پس برای این که آن چه را در درون دارد بهتر به دیگران برساند، به زبان و خط و علایم و نشانه ها دست یازیده است و بعدها برای تفهیم بیش تر، هنر خوشنویسی، تصویر، نگارگری و دیگر زیباسازی ها، فنون و تدابیر را وسیله ساخته است.

آفریدگار جهان نیز برای بهتر رساندن حقایق و قوانین و سنت ها و پدیده های جهان آفرینش به آگاهی انسان و به جنبش درآوردن اندیشه و خرد و دیگر استعدادهای او، از همین ابزار و نشانه هایی که در اختیار بشر است و به دست و اندیشه خود بشر پدید آمده است، سود می جوید. لیکن آن ها را چنان در کنار هم می چیند که پدیده های جهان آفرینش را. زیرا نظم حاکم بر جهان در صورتی که روشن شود، فهم پدیده ها را بهتر فراهم می سازد و اگر انسان بتواند به نظم ظاهری الفاظ و واژه های قرآن هم پی ببرد، معانی و منظورهای پروردگار را بهتر درمی یابد. آیت الله طالقانی بدین نظم و نقش کلمات و ساختمان واژه ها در سراسر تفسیر خود توجه دارد که چند نمونه از آن ها در زیر نقل می شود:

در پایان تفسیر «والضّحی، واللّیل إذا سجی، ما ودّعک ربّک و ما قلی»می نویسد:

«از آیه یک تا پنج، طول آیات چون طول شعاع نور «والضحی» و پرتو وحی و سایه رحمت شب، به تدریج گسترش یافته است: از یک کلمه کوتاه «والضحی» تا دو و سه و چهار کلمه بلند وبا حرکات و ایقاعات آرام و فواصل الف مقصوره که بعد از فتحه و فتحه ها آمده محیط سراسر محبت و لطف پیوسته را می نمایاند. از نخستین تابش نور و برآمدن روز و وزش نسیم و آرامش شب و آینده امیدانگیز و رضایت بخش. آیات 6 تا 8 با همین فواصل و تصدیر استفهام دارای لحن تذکاری و انگیزنده است. سه آیه آخر با تغییر اوزان فواصل، دارای لحن متفوق و تنبیه و آمرانه است».[13]

همین برداشت را جلال الدین مولوی، با تعبیری عارفانه بیان کرده است و آیت الله طالقانی برای استشهاد آورده است:

زان سبب فرموده یزدان و الضحی

 و الضُّحی نور ضمیر مصطفی

قول دیگرکاین ضحی را خواست دوست

 از برای این که آن هم عکس اوست

وره بر فانی قسم خوردن خطاست

 خود فنا، چه لایق گفت خداست

باز واللیل است سَتاری او

 وین تن خالی زنگاری او

آفتابش چون برآمد زان فلَک

 با شب تن گفت: هین ماودعّک

وصل پیدا گشت از عین بلا

 زان حلاوت شد عبارت: ماقَلَی[14]

حقایق قرآنی «یدرََک و لا یوصَف» است

حقیقت مطلق در همه پدیدارهای آفرینش نمودار می شود: خورشید، دریا، کوه، آسمان، زمین، حیوان، انسان، روح، عقل، اندیشه، کلمات، الفاظ، عبارات، حروف، آهنگ، همه و همه چیزهای دیگر هر یک نمونه ای از تجلّیات حقیقت مطلق است. از این رو، هر انسانی (که خود تجلّی نور و تجلی گاه نور حقیقت است)، می تواند به نسبت قابلیت و ظرفیت و دوری و نزدیکی به نور، از کلّ و مطلق خود فیض ببرد ولی شاید نتواند همه آن چه را به دست می آورد، بر دیگران بتاباند. تنها رسول امین خدا (ص) و امامان دست پردورده وی و متصل به سرچشمه وحی هستند که چون «بدر» همه انوار برگرفته از خورشید حقِ را بر زمین دل ها، به کمال می تابانند. آیت الله طالقانی در پایان تفسیر سوره «التین» چنین می گوید:

«طول آیاتش از آیه 1 تا 4 گسترش یافته. در آیه 5 دوباره کوتاه شده. آیه 6 به منتهای طول رسیده. آیه 7 و 8 به طول متوسط نسبی برگشته است. وزن آخر آیه اول و ششم فعول و باقی آیات به وزن فعیل با فواصل واو ونون، یاء و نون، یاء و میم است. آهنگ مجموع طول و حرکات و فواصل این آیات، گویا ظهور قدرت حکیمانه و طلوع وحی را در افق ممتد و خط طولانی میان شرق و غرب و از شمال به سوی جنوب در برابر جشم می نمایاند که از سرزمین و سرشاخه های التّین و الزّیتون (دو سوگند کوتاه) طالع شده و با طنین طور سینین و (هذا) البلد الامین گسترش و تابش یافته، چنان که در تعبیر و آهنگ «طور سینین»ما قبل واو و کسره ها و سکون های متوالی ارتفاع قله وحی و گسترش دامنه های آن گویا نمودار است. و همچنین است آهنگ حرکات زبرین و زیرین «اسفل سافلین» که در آمدن در سطح پایین و جای گرفتن در آن را می نمایاند. عبارات و الفاظ و حرکاتی که در آیات این سوره به نظم درآمده و آهنگ هایی که از آن ها بر می آید، گام به گام نمونه های قدرت و تقویم و تربیت را از زمین به آسمان و از محسوس به معقول تا آفرینش عالی انسان و هبوط و صعود آن پیش می برد و با هم می پیوندد.

آن چه درباره نظم و جمال و ترکیب و آهنگ و جذب آیات گفته شده و می شود، آن قدری است که می توان استشعار نمود و به تعبیر آورد. اما بیش از این مانند جمال ها و ترکیبات تجلیات خلقت، اثرش مشهود و توصیفش غیر مقدور است»[15]

نقش کلمات و حروف در نشان دادن واقعیت ها

پروردگار توانا و دانا، هنگام بیان یک داستان از امّت های گذشته، قصد داستانسرایی ندارد بلکه در سوره هایی، نخست با سوگند خوردن ها اهمیت پدیده های محسوس و نامحسوس جهان آفرینش را، به بشر خفته در میان عادات و غفلت زده در میان برانگیزنده ها و آموزنده ها نشان می دهد و سپس با طرح گوشه ای از یک سرگذشت و معمولاً بیان پیامد آن، ارتباط میان پدیده های طبیعت را با حرکت انسان در تاریخ به بشر آموزش می دهد و گاه این دو را با درون انسان پیوند می زند تا حاکمیت سنّت و قوانین خلقت را بر همه پدیده های آفرینش یادآوری کند. آیت الله طالقانی بر این باور است که ساختار واژه ها، شیوه پی در پی آمدن آن ها آهنگ و وزن آن ها و پس و پیش و طنین حرکات آن ها نیز گویای آن واقعیت هاست. چشم باز و دل بینا و اندرون پاک می خواهد تا دریابد:

«فکذَّبوه فعقروها… تغییر ضمایر راجع به ثمود (از مفرد به جمع) و تکرار آن اشعار بدین دارد که قوم ثمود در هر یکی از تکذیب و پی کردن شتر و استحقاق عذاب شریک و همکار بودند. فاء های پی در پی تفریعی و پیوسته به افعال، سرعت و پیوستگی حوادث را می رساند. ماده لغوی و هیأت لفظی فعل فَدَمدَمَ، حرکت و خروش عذاب پی در پی را می نمایاند. فاء تفریع فدمدم و باء بذنبهم، برای هشیاری و توجه دادن به علل و مقدمات پیوسته به عذاب است. ضمیر فاعل فسوّاها راجع به رب یا مصدر دمدم و ضمیر مفعول «ها» راجع به ثمود است. تغییر ضمیر به ثمود (از جمع به مفرد) در ای آیه از جهت جماعت یا از میان رفتن جمع است: پس به سبب گناهان شان، پروردگارشان بر آن ها بخروشید و خشم آورد. پس همه را یکسان از میان برد».[16]

در پایان همین سوره می نویسد:

«تا آخر سوره، کلمات آخر بر وزن«فعلا» با کلمه«ها» آمده است. هر یک از آیات قسم و جواب های آن دارای دو ایقاع متقارب است و ایقاع و برخورد اول اکثر آیات شدیدتر می باشد: «والشمس  وضحاها…و النهار اذا جلّاها…»این گونه ایقاعات و برخورد حروف و حرکات و سکون ها و طنین «فعلاها» جوّی متموّج و متحرک و متطور پدید می آورد که نمایاننده معانی آیات است.

آهنگ خاص فعل«فدمدم»و طنین حرکات آن که به حرکت زیر و سکون «علیهم» منتهی می شود، حرکت رعد آسای عذاب و طوفان و فراگرفتن و فرود آمدن آن را مجسّم می نماید. پس از آن جنب و جوش و صدای گناهکاران و سرکشان خاموش می شود و زندگی شان به پایان می رسد: «فسوّاها»و جریان تاریخ با علام کوتاه «ولایخاف عقباها» پیش می رود».[17]

لحن و تعبیر آیات

به همان اندازه که کلمات و عبارات و حروف و حرکات، در فهم آیات مؤثرند، لحن و تعبیر آیات نیز نقش مؤثری در فهم و درک مضامین قرآن دارند. آیت الله طالقانی در ذیل تفسیر سوره «انفطار» می نویسد:

«لحن و تعبیر آیات این سوره به هشت صورت درآمده است: تا آیه پنج، آیات کوتاه و با تاء ساکنه بسته شده است. چهار آیه اولی، با طنین إذا، آغاز شده که نمایانندە اخبار انگیزنده و عابرانە برتر از اندیشه است. طول موج و تفصیل کلمات آیه پنجم، هماهنگ با بیان بروز نهایی اعمال و جواب اندیشه حاصل از چهار آیه قبل می باشد. این آیه انسان را به نهایت مسیر و اعمالش آگاه می کند و آماده اش می نماید تا به موانع روحی و نفسانی که او را از نظر در این مسیر نهایی بازداشته است، آگاه شود. آیه ششم «یا ایها الانسان…» با نداء و موج طولانی و هشیار کننده، به سوی انسان مستعد و غافل همی پیش می آید و تموّج آن در فضای ذهن منعکس می گردد: «ماغرّک…»و با یاء و میم «الکریم»متوقف می شود. آیه هفت و هشت با آهنگ شدید و سریع، مراحل خلقت انسان را می نمایاند و از نظر می گذراند. از آیه نهم که با کلمه کلاّ آغاز شده است، لحن آیات آرام و آهسته می شود تا شاید انسان را به فعل و انفعال های داخلی و نفسانی و ثبت و پایه گذاری اعمال در بنای سعادت و شقاوتش متوجه گرداند. وزن و لحن این آیات با یاء و نون و آیه دوازدهم با واو و نون آمده است که نمایانندە استمرار و پایه گیری می باشد. پایه گیری و بقای اعمال و نفوذ آن ها در اعماق وجود انسان و طبیعت، به صورت نهایی و قطعی نعیم و جحیم در می آید که به دو آیه کوتاه سیزده و چهارده و بسته شدن به یاء و میم منتهی می شود. آیا بعد با لحن فعل استمراری «یصلونها…»و وزن یاء و نون از اجمال به سوی تفصیل پیش رفته و هماهنگ با مقصد به آخرین و مفصل ترین آیه و نهایت وجود و کلمه «اللّه» ختم گردیده است.

خواندن این سوره با قرائت و لحن متناسب و تفکر در آیات و حقایق آن، جلو دید ذهن را برای توجّه به نهایت مسیر انسان و جهان باز می نماید و روح را به سوی فرا آمدن به مقامات عالی و همت را برای کوشش در عمل خیر و باقی، برمی انگیزد».[18]

در ذیل تفسیر آیه «فأنذرتم ناراً تلظّی» از سوره لیل نیز می نویسد:

«ناراً نکره، عظمت و ابهام این گونه آتش را می رساند. تلظّی صفت صفت ناراً است، هیأت و لغت این فعل افروختگی پی در پی و درگیری آن را می نمایاند: آتشی بس عطیم و ناشناخته که پیوسته فروزانتر می شود».[19]

قرآن یک نظام به هم پیوسته

طبیعت این کتاب همچون کتاب طبیعت (به تعبیر زنده یاد دکتر شریعتی)از یک نظام پیروی می کند. همان نظام که بر جهان آفرینش حاکم است. در هر نظام هر جزء، در عین آن که به وظیفە مستقلی که بر عهده دارد عمل می کند، انجام وظیفه اش با دیگر اجزاء در ارتباط کامل است، به گونه ای که اگر هر یک وظیفه خود را انجام ندهند، همه نظام مختلّ می شود و در نهایت ا زهم می پاشد. آیات قرآن نیز چنین جایگاه و وضعیتی دارند. هر یک به تنهایی گویای حقیقتی مستقل و نشان از یک حقیقت جداگانه است، اما همە این حقیقت ها با یکدیگر در ارتباط هستند و در مجموع، یک نظام از حقیقت یا یک حقیقت نظامدار را تشکیل می دهند. و با ید در فهم آیات نیز این نظام و پیوند اجزای آن با یکدیگر را در نظر گرفت. آیت الله طالقانی درباره این ارتباط در پایان تفسیر سوره «علق» می نویسد:

«آیات این سوره تقریباً یکسان و کوتاه و اوزان آن ها به اختلاف معانی، مختلف آمده است: از آیه 1 تا 5 با وزن و فواصل واحد و قریب المخرج (لام و قاف  راء و میم  لام و میم) آمده است که هماهنگ با فواصل خلق و تعلیم و تکمیل می باشد. فواصل آیه 6 تا 14، با الف های بالنسبه مقصوره آمده است که هماهنگ با معانی و ترکیب این آیات، میدان محدودی از اندیشه و عمل بازتر و حرکت و پیشرفت را می نمایاند. از آیه 15 تا 18 لحن آیات شدید و اوزان فواصل «فاعلة»تمثیلی از درگیری و سلطه حاکم و محکومی و زبونی طاغی است. سوره با آیه 19 که مشتمل بر کلمه محرّک «کلاّ» و یک نهی«لاتطعه»و دو امر «واسجد واقترب» است و به نهایت لب با بائ بسته می شود، پایان یافته.

در نظر و ذهن ابتدایی و ناآگاه، شاید آیات این سوره با مطالب گوناگون و فواصل کوتاهش مانند اشعار پراکنده و نامأنوس و غیر مرتبط بنماید. ولی با نظر عمیق و ذهن هشیار متضمن حقایقی عالی و منزّه از تخیلات شاعرانه و دارای ترکیب و آهنگ مرتبط و موزون است. این سوره که طلیعە وحی بوده با امر انگیزندە اقرء و اسم ربّ که سرآغاز تعلیم و تربیت و هدف عالی رسالت است، شروع شده و معانی آن که با کلمات و حرکات و فواصل ترکیب یافته، اطوار خلق و تکمیل آن را می نمایاند. اسم ربّک که سرآغاز دعوت و مشعر به تربیت است (با کسره های متوالی) تنزل و سریان ربوبیت را در مظاهر خلق مطلق و خلق انسان از منشأ بسیار پست («خلق  خلق الإنسان من علق») با آهنگ فتحه های متوالی و متناوب  به صورت بارزی نمایانده و در تعلیم و تعلم انسان «علّم بالقلم  علّم الانسان ما لم یعلم» کامل گردیده است».

به همین ترتیب، ارتباط نظام دار و سامان یافتە آیات را با یکدیگر، تا آخر سوره نشان می دهد و در پایان چنین می گیرد:

«این نظم و هماهنگی که در معانی و تعبیرات و ترکیب های کلمات و حرکات این سوره، مانند دیگر سوره ها مشهود است، با کم و بیش شدن کلمه یا حرف یا حرکتی مختل می شود».[20]

بلاغت رسای قرآن نمایانندە روند واقعیت است

هماهنگی پدیده های جهان آفرینش باعث نظم و ترتیب در آن ها و وظایف و کارهای شان می گردد و این نظم و ترتیب یک قانون حقیقی، در جهان نظری و یک واقعیت عینی در عالم عملی است. لذا شگفت نیست اگر کلمات و حروف و حرکات قرآن و ترتیب آمدن افعال و اسماء و ضمایر نیز گویای همان نظم قانونی و نشانگر همان روند واقعی باشد. الفاظ آن چنان نظم و ترتیب و آهنگی دارند که با اندک بررسی و دقتی می توان به هماهنگی در معانی و قوانین حاکم بر آن پی برد. آیت الله طالقانی در تفسیر آیه نخست سوره نساء: «یا أیها النّاس اتَّقوا ربکم الّذی خلقکم من نفس واحدةٍ و خلق منها زوجها وبثّ منهما رجالاً کثیراً و نساءً» می نویسد:

«نفس واحدة، یک واحد حیاتی ناشناخته «نکره»را می نمایاند که تنها به وحدت مؤنث «واحدة» توصیف شده: یک واحد زنده و متنفِّس. دارای جان و خاصیت جذب و دفع و تغذیه از ریزترین و ساده ترین پدیده زنده تا علی ترین و کامل ترین آن. (و اگر مقصود شخص یا عین باشد، با صفت و ضمیر مذکر آورده می شود: رأیت نفساً عالماً. عندی خمسة عشر نفساً  المنجد). در آیه 98 انعام به جای«خلقکم»، «أنشأکم»آمده: «وَهو الّذی أنشأکم من نفسٍ واحدةٍ فمستقرٌ و مستودع قد فصّلنا الایات لقوم یفقهون». «نشاء و إنشاء: احداث و تربیت  مفردات راغب». در آیات قرآن نشأ و إنشاء در مورد احداث، ایجاد، برآوردن پدیده ای دیگر و برتر آمده است. ضمیر «کم» در خَلَقَکم، أنشاکم، راجع به ناس «یا ایها الناس» است که همه افراد و اشخاص و انسان ها را دربر می گیرد. شایسته بلاغت رسای قرآن همین است که روش و ترتیب عطف های: «خلقکم من نفس واحدة، و خلق منها زوجها، و بثّ منهما» مطابق و نمایانندە روند واقعیت باشد: آفرینش همه «کم» از نفس واحدة، آفریده شدن زوجِ آن نفس از آن و برآوردن و پراکندن مردان و زنان از آن دو».[21]

تفاوت معنایی الفاظ متفاوت، از ویژگی بلاغی قرآن است

از نخستین روزگاری که بشر سخن گفتن آموخت، ناچار شد که در برابر هر پدیده محسوس و مفاهیم نامحسوس نامی و نشانی برگزیند. همین که به پدیدە تازه یا مفهوم نوینی برخورد کرد، باز نام و نشان تازه دیگری برای آن پدید آورد. تفاوت هر لفظ با لفظ دیگر، تفاوت و اختلاف معنای آن دو را با یکدیگر می رساند. هرگز برای یک معنی و مفهوم دو نام یا چند نشان یا الفاظ گوناگون وضع نکرده است زیرا این کار به پیچیدگی مطلب و تیرگی معنی می انجامد و باعث گسترش زبان و روشن تر شدن مفاهیم نمی گردد. بعدها که بشرها گسترش کمّی پیدا کردند؛ و آمیختگی زبان ها پیش آمد؛ و فاصله های طولی و عرضی میان بشر واضع اولیه با بشرهای پسین مصرف کنندە موضوعات بیش تر شد، تصور ترادف گویی و مترادف ها نیز در ذهن فراموشکار و کم اطلاع آنان مطرح گردید. اما خدا و پیامبر و پیشوایان آگاه به زبان و دقیق در بیان، دچار چنین نابه سامانی و کمبودی نشده اند. ما نمی توانیم در هیچ کجای قرآن کلمه ای را بیابیم که اگر به معنای دیگری هم آن ار به کار ببریم، با لفظ دیگر برای معنای دیگر تفاوت نداشته باشد. مثلاً هرگز«فَ» و «وَ» و «ثُمَّ» را که هر سه از حروف عطف هستند، اما هر یک معنای خاصی در عطف کردن را می رسانند، به جای یکدیگر به کار نرفته است؛ یا هرگز»انسان و بشر و آدم و ناس«را نمی توان به یک معنا گرفت.

این واقعیت درباره احادیث شریف نبوی (ص) و سخان بلیغ علوی(ع) نیز راست می آید. مثلاً در سخنان امیرالمؤمنین (ص)، تفاوت معنای نعمت با نَعماء به اندازه تفاوت میان این دو لفظ است و الف ممدودە نعماء گویای گسترش و استمرار نعمت است. و قس علی هذا.

آیت الله طالقانی این نکته را در سارسر تفسیرشان گوشزد کرده از واقعیت الفاظ به حقیقت معانی بیش تر پی برده است. مثلاً در تفسیر همان آیه پیش گفته (آیه نخست سوره نساء) می گوید:

«در قرآن، کلماتی که این نوع خاص [آدم] را می نمایاند، به حسب موارد و نسبت ها و تناسب ها مختلف آمده: بشر، انس، ناس، انسان.

بشر، از نظر بشره و اندام ظاهر و نمودار این نوع است، در مقابل مویین تنان و دیگر حیوانات برّی که پشم و مو سراسر اندامش را نپوشانده و یا چون روی و چهرە باز و برجسته ای دارد که حالت و بعضی از اخلاق و اوصاف نفسی آن را می نمایاند و از دیگر جانواران جدا و ممتازش می دارد. اِنس، در مقابل جنّ و وحش، نظر به اُنس و الفت یافتن دارد. ناس (اسم جمع از اُنس، و یا نَوس) اشعار به گروه ها و رده های عامّه مأنوس یا متحرک این نوع دارد. اُناس (جمع اِنس): به گروه های مختلف گفته می شود. اِنسان (باحروف و حرکات و آهنگ بیش تر) برتری و گستردگی نفسی و روحی و شاید اجتماعی این نوع را و انسانیت صفات عالی آن را می نمایاند. آیات قرآن، برطبق همین لغات و ریشه ها و فرهنگ آن ها، هر یک از این لغات مترادف را در مورد و به جای خود و مشعر به معنا و مفهوم بلاغت خاص خود، آورده است».[22]

تارهای نامریی وجود و پیوندهای مریی الفاظ قرآنی

گفته شد که اساس تفسیر پرتوی از قرآن بر ساختار الفاظ، برای پی بردن به معانی بهتر و دقیق تر و نزدیک تر به حقیقت، گذاشته شده است. پس اگر بخواهیم مثال های دیگری از آن گونه تفسیر بیاموزیم، شاید لازم شود که بیش تر یا به اندازه نصف مجلدات شش گانە پرتوی از قرآن را نقل کنیم. لذا در این باره به نمونه های پیش یاد شده بسنده می گردد تنها به یک نکتە جالب دیگر این تفسیر بیمانند، اشاره می شود که ارتباط میان الفاظ با وجود انسان است. آن شادروان در ذیل تفسیر همان آیه (آیه نخست سورە نساء) درباره پیوند رَحم (مفرد ارحام به معنی زهدان ها) با رحمت: «واتقوا الله الّذی تسائلون به والاَرحام» می نویسند:

«أرحام جمع رَحِم: ظرف تلاقی دو واحد حیاتی و انتقال مواریث و تکوین فردی دیگر، یا افراد و خویشاوندان به هم پیوسته به وسیله رَحِم. یک واحد نامریی جنسی «سلّول» که در رَحِم زندگان تکوین می شود، از دورن و با الیاف ریز و معدودش صفات و آثار و اندام نوعی را به فرد تکوین یافته منتقل می کند و منشأ تأثیرات و تأثرات و محرک و جامع عواطف«رحمت» متقابل و مرموزی رد بین مادر و پدر و اولاد می شود. در بین حیوانات، این گونه ارتعاشات عاطفی و متقابل، غریزی و محدود به پرورش نوزادان است تا به پای خود به راه افتند یا با بال های خود پرواز کنند و در پی روزی بروند و از خود دفاع نمایند. از آن پس دیگر رابطه و آشنایی میان آن ها قطع می شود و هیچ گونه کشش و تأثیر و تأثّر متقابل در میان شان نیست. در میان انسان ها این ارتعاشات تارهای تأثّر و تأثیر متقابل بیش از عواطف غریزی با آگاه، از پدر و مادر یا فرزندان و فرزندانِ فرزندان و برادران و خواهران و خویشان تا هم نوع گسترش و ادامه می یابد. و هرچه پیوستگی میان آن ها بیش تر و آگاهانه تر باشد، قدرت و وسعت تأثرات و مسئولیت های ناشی از آن بیش تر و آگاهانه تر باشد، قدرت و وسعت تأثرات و مسئولیت های ناشی از آن بیش تر و تعاون و تراحم قوی تر و عمیق تر و از حدود روابط زندگی و نیاز های مادی برتر می گردد؛ چنان که انسان های آگاه و مسؤول از هر گونه رنج جسمی و روحی دیگران، گرچه به ظاهر خویش و نزدیک و از یک قوم و ملت نباشند، تارهای نامریی وجودشان مرتعش می گردد و تا حد فدا کردن خود برای نجات دیگران از فقر و عقب ماندگی و گمراهی و محرومیت و مظلومیت پیش می روند».[23]

این روش در سراسر«پرتوی از قرآن» پرتو افکن است و پیوسته از لفظ به معنی و از ظاهر به باطن و از بطن به بطنی درون تر. تا خداوند رحمت خود را برخواستاران حقیقت و جویندگان طریقت و عاملان به شریعت بگستراند و آنان را به کمال نزدیک و نزدیک تر گرداند.

پی نوشت ها:

[1] سیوطی، الاتقان، ج2 (در شرایط تفسیر و مفسّر).

[2] نهج البلاغة، از خطبه 91 (الاشباح).

[3] پرتوی از قرآن، 3/ 3 (ذیل تفسیر سوره نبأ).

[4] همان، ص 6 و 7.

[5] همان، ص 8 و 9.

[6] صدای فتحه باء بعد از واو عطف، پس از آن طنین فتحه نون بیش از یاء ساکنه و اوج فتحه نون پیش از الف ساکنه، حرکت ارتفاعی تدریجی و متوالی را می نمایاند وهمچنین طنین حروف کلمات بعد نمودار توسعه بناست که به کسره شین «شِداداً» منتهی می گردد (مؤلف).

[7] پرتوی از قرآن، 3/ 15.

[8] همان، ص 15 - 17.

[9] همان، ص 74.

[10] همان، ص 76 - 78.

[11] تغییر آهنگ و نغمه و تمثیل، در بهتر و کامل تر نمایاندن محیط و جو منظور و جذب اذهان و عواطف و اندیشه ها به سوی آن است. گرچه این گونه هنر بسی پیش رفته به صورت قواعدی درآمده ولی چون معلول قدرت ایقاع و تمثیل و مربوط به درک و شعور است، با هیچ تعریفی تحدید نمی شود و با هیچ قوانین و ضوابطی کاملاً ضبط و تطبیق نمی گردد (مؤلف).

[12] پرتوی از قرآن، 3/ 86.

[13] همان، 4/ 149.

[14] مثنوی مولوی، دفتر دوم، ابیات 335 به بعد.

[15] پرتوی از قرآن، 4/ 173.

[16] همان، 4/ 119، 120.

[17] همان، ص 121.

[18] همان، 3/ 230، 231.

[19] همان، 4/ 132.

[20] همان، ص 189و 190.

[21] همان، 6/ 49، (تفسیر سوره نساء).

[22] همان، ص51.

[23] همان، ص 54 و 55.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان