حال با در نظر گرفتن این مساله، یادداشت دوم شماره امروز صفحه اندیشه را به این دانشجویان اختصاص دادهایم. در واقع، مخاطب یادداشت امروز ما این گروه از دانشجویان است. هرچند که به باور نگارنده، این یادداشت میتواند خطاب به همه آنهایی باشد که علم اقتصاد را نمیشناسند یا در شناخت آن گنگ ماندهاند. همچنین، میتواند برای آنان که گمان میکنند علم اقتصاد را میشناسند و با این حساب، آن را علم نه چندان مهم تلقی میکنند، مفید باشد. به دیگر سخن، ما نودانشجویان ناراضی رشته اقتصاد را بهانه نوشتن این یادداشت کردهایم؛ لکن، مخاطب این یادداشت میتواند بسیار گستردهتر از این نودانشجویان باشد.
اهمیت علم اقتصاد
اینکه چه اتفاقی موجب آن شد تا ما ایرانیان در چند دهه گذشته بیشتر از آنکه به دنبال تحصیل در علومی چون اقتصاد، حقوق عمومی، روابط بینالملل یا علوم سیاسی باشیم، بیشتر به دنبال تحصیل در علوم فنیومهندسی یا پزشکی بودیم، حکایتی طولانی دارد. لکن، یک چیز بر ما روشن است و آن از این قرار است که دانشجویان کوشاتر و باهوشتر ما ایرانیان، بهطور کلی گرایش به تحصیل در علوم فنیومهندسی و پزشکی داشتند تا علومی مانند آنچه اسامی آنها را برشمردیم. پیرو این روند، در جامعه ایران تحصیل در رشتههایی مانند رشته اقتصاد نهتنها موجب رضایت و افتخار نیست، بلکه گویی نشانه شکست یا ناتوانی است. مضاف بر این، آنچه بیش از پیش اذهان عامه جامعه را دچار خطا کرده از این قرار است که آنان، اهمیت رشتههایی چون اقتصاد را کمتر از اهمیت رشتههای فنیومهندسی یا پزشکی برآورد میکنند. حال پرسش این است که آیا این برآورد حقیقت دارد؟
کموبیش میتوان گفت هر اقتصادخوانی در ایران با دکتر مسعود نیلی آشناست. من برای پاسخ به این پرسش از دو مثلثی استفاده میکنم که دکتر نیلی سالها در جلسه اول کلاس مبانی اقتصاد خود از آنها استفاده میکند تا اهمیت رشته اقتصاد را نشان دهد. دو مثلثی که نتیجهای متفاوت با تلقی عمومی عامه جامعه ارائه میکند. اگر به شکل شماره یک نگاه کنید، با دو مثلثی مواجه میشوید که در کنار یکدیگر قرار گرفتهاند. ابتدا به مثلث سمت چپ نگاه کنید. در این مثلث گویی ما با سلسلهمراتب سازمان یک جامعه مواجه هستیم. در بالای مثلث نهادهای سیاستگذار را مشاهده میکنیم. نهادهایی که تصمیمگیرندگان جامعه هستند و نتیجه تصمیمات آنها روی هر سه سطح پایین اثرگذار است. حال اگر از بالا به پایین بیایم، ابتدا ما با سازمانهای بزرگ مانند شرکتهای مادر و موسسات مالی مانند بانکها مواجه میشویم که نقش تامین مالی سطوح پایینتر را برعهده دارند. در نتیجه، تصمیمات این سطح نیز روی دو سطح پایینتر از خود تاثیرگذار است. در سطح سوم، ما با مدیریت بنگاههای اقتصادی مانند مدارس، بیمارستانها و کارخانهها مواجهیم که نقش مدیریت عملیات را برعهده دارند و در نهایت، در قاعده مثلث به افراد متخصص و ماهر میرسیم که معروف به سطح عملیات فردی است. سطحی که در آن یک نفر برای خود کار میکند، مانند یک تعمیرکار در تعمیرگاه خود یا پزشک در مطب خود.
حال به مثلث سمت راست نگاه کنید. در این مثلث علوم متناظر با هر کدام از سطوح را به نمایش گذاشتهایم. برای سطح اول که همان سطح نهادهای سیاستگذار بود و اشاره کردیم که تصمیمات آن سطح بر سرنوشت هر سه سطح پایینتر از خود تاثیرگذار خواهد بود، علومی چون حقوق عمومی، اقتصاد، روابط بینالملل، جامعهشناسی و علوم سیاسی بهکار میآیند. برای سطح دوم که سطح تامین مالی سطوح پایینتر بود، علومی چون Finance و Business استفاده میشود. در سطح سوم که سطح مدیریت عملیات بود، رشتههایی چون MBA کاربرد دارند و دست آخر، در سطح چهارم که سطح عملیات فردی بود، رشتههای فنیومهندسی و پزشکی بهکار میآیند.
حال با در نظر گرفتن این دو مثلث میتوان چندین نتیجه گرفت. اول آنکه اندازه ناحیههای مشخصشده در مثلث سمت راست بیانگر میزان اهمیت آن علوم در سامان دادن یک جامعه است. پیرو این مساله، علومی چون اقتصاد که معروف به علوم اداره کشور هستند، اهمیت بیشتری نسبت به سایر علوم دارند. دوم آنکه اندازه مساحت ناحیههای مشخصشده در مثلث سمت چپ نیز دلالت بر نسبت افراد شاغل به کار در آن ناحیهها دارد. به این معنا که نسبت افراد شاغل به کار در سطح نهادهای سیاستگذار بسیار کمتر از نسبت افراد شاغل در سطح عملیات فردی است. سومین نتیجه از این قرار است که رشتههای اقتصاد، Finance، Business و MBA رشتههایی نیستند که همانند همدیگر باشند. متاسفانه یکی از تلقیهای نادرست که در اذهان عامه جامعه جا افتادهاست، یکسان دانستن این قبیل رشتهها با یکدیگر است. حال آنکه هر کدام از این رشتهها بر اساس شکلی که توضیح آن بالاتر رفت، به سطوح متفاوتی از سامان یک جامعه مرتبط هستند و پیرامون سوالات و اهداف متفاوتی از یکدیگر شکل گرفتهاند. لکن، مضاف بر سه نتیجه بالا، نتیجه چهارمی نیز وجود دارد که مهمتر از سه نتیجه پیشین است.
نتیجه چهارم از این قرار است که دو سطح بالا در مثلث سمت چپ، سطوح بسیار مهم و حیاتی در سامان یک جامعه هستند. همانگونه که بالاتر اشاره کردیم، نتایج تصمیمات هر سطح بر عملکرد سطوح پایینتر تاثیرگذار است. در نتیجه، اگر این دو سطح به خوبی کار کنند، در آن صورت سطوح پایینتر نیز میتوانند عملکرد مناسبی داشتهباشند؛ اما در صورت آنکه این دو سطح به خوبی کار نکنند، سطوح پایینتر نیز نمیتوانند عملکرد مناسبی داشته باشند. در نتیجه، سطوح پایینتر هر چقدر هم که بخواهند فعال باشند، باز ناکارآمد خواهند بود. به دیگر سخن، اگر دو سطح بالای مذکور کار خود را به درستی انجام ندهند، هرچقدر که افراد درگیر در دو سطح پایین بخواهند کار کنند، باز کمتر از آنچه کار کردهاند، کاسب خواهند شد. در واقع باید بیان داشت که برای داشتن یک کشوری با مدارس و دانشگاههای راهگشا، کارخانههای پررونق و بیمارستانهای توانمند باید اقتصاد کارآمد داشت. هرگز در کشوری با تورم بالا، رشد اقتصادی پایین و بیکاری بسیار نمیتوان این آرزوها را محقق کرد. این آرزوها معلول نظام اقتصادی کارآمد است. نظامی که برای داشتن آن به علم اقتصاد و اقتصاددان کاربلد نیاز است. بنابراین نهتنها علم اقتصاد و اقتصاددانها عناصر حاشیهای یک جامعه نیستند، بلکه شرط لازم سامانیافتن جوامع هستند.
معجزه علم اقتصاد
برای یادگیری یک علم ابتدا باید از خود پرسید که آن علم پیرامون چه مسالهای شکل گرفته است. اگر بخواهم راحتتر این گزاره را تشریح کنم، باید اینگونه بیان کنم که بهطور کلی، علم اقتصاد به چه کار آید؟ به دیگر سخن، شاید خواننده این یادداشت، پس از خواندن مطلب بالا درباره دو مثلثی که شرح آن رفت و از آن این نتیجه حاصل آمد که علم اقتصاد از جمله علوم اداره کشور است، یک پرسش در ذهنش ایجاد شود که این علم اقتصاد بهطور دقیق کدام گوشه از اداره کشور را برعهده میگیرد؟ بهویژه آنکه گفتیم اقتصاد با علومی چون Finance، Business و MBA متفاوت است. درست در همینجاست که این گزاره مطرح میشود که برای فهم یک علم باید پرسید که آن علم پیرامون چه پرسشی شکل گرفته است؟ در واقع غرض از طرح این پرسش، تلاشی است در راستای تعریف علم اقتصاد. لکن، پیش از این کار بیایید چند قدم به عقبتر برگردیم.
اگر به تاریخ جوامع انسانی نگاه کنید، همواره رد یک رنج و ناخوشی را میتوانید در آنها ببینید. رنج و ناخوشی بیرون ماندن از بهشتی که در آن همهچیز به فراوانی موجود بوده است و در آن هیچچیز، حتی زمان نیز محدود نبود. رنج و ناخوشی وصفناپذیری که تنها با وصال مجدد به بهشت مرتفع میشود. رنج و ناخوشی که کموبیش در ادبیات بسیاری از جوامع نیز میتوان رد آن را یافت. شاید بتوان ادعا کرد که یکی از بهترین وصف حالهای این رنج و ناخوشی را میتوان در یکی از شاهبیتهای حضرت حافظ یافت. آنجا که میگوید: «من ملک بودم و فردوس برین جایم بود/ آدم آورد در این دیر خراب آبادم»
لکن، هیچ رنج و ناخوشی بدون پاسخ نمیماند. حتی میتوان بیان کرد که رنج و ناخوشی عامل اصلی حرکت انسان است. جوامع انسانی همواره در جهان زمینی خود از مواجه بیوقفه کمیابی رنج بردهاند. علم اقتصاد درست در مواجهه با این مساله زاده میشود. به دیگر سخن، انسانها در مواجهه با رنج و ناخوشی خود که معلول ذات کمیابی جهان زمینی آنهاست، علم اقتصاد را پدید آوردند تا به مبارزه با این کمیابی آزاردهنده بپردازند. به این ترتیب، علم اقتصاد حول این پرسش شکل میگیرد که چگونه میتوانیم بیش از آنچه اکنون داریم، داشته باشیم؟ به ادبیات اقتصادی، این علم یک وظیفه خطیر را برعهده میگیرد: تخصیص بهینه منابع موجود!
یکی از اولین درسهایی که بهعنوان دانشجوی علم اقتصاد آن را خواهید آموخت، منحنی امکانات تولید است. این منحنی به ظاهر ساده، مفاهیم عمیقی را به شما یاد میدهد. یکی از آن مفاهیم هزینه فرصت است. لکن، ما در اینجا از آن میگذریم و به نکته دیگری اشاره میکنیم. اگر به شکل دو نگاه کنید، شما با یک منحنی و چند نقطه روبهرو هستید. تصور کنید که شما در جهانی هستید که از منابع موجود خود میخواهید دو گروه کالا تولید کنید. میزان تولید شما از گروه اول در محور عمودی و از گروه دوم در محور افقی نمایش داده میشود. حال اگر میزان تولید شما از دو گروه کالا به مقداری باشد که نقطه A نمایانگر آن باشد، در این صورت شما به مقدار بهینهای از منابع خود استفاده نکردهاید و بسیار کمتر از آنچه میتوانستید، تولید کردهاید. به دیگر سخن، عملکرد شما ناکارآمد بوده است؛ زیرا شما میتوانید با یک عملکرد کارآمد، با استفاده از منابع موجود به میزان نقاط B و C تولید کنید. تنها در این صورت است که شما عملکرد کارآمدی داشتهاید. منحنی امکانات تولید در واقع مجموعه نقاطی است که نشانگر حداکثر توان تولیدی شما بر اساس منابع موجود است. علم اقتصاد و تعریف ما از آن مبنی بر تخصیص بهینه منابع درست برای انجام این کار است. کاری به ظاهر ساده که تاکنون بسیاری از کشورها هنوز موفق به انجام آن نشدهاند و در آرزوی تحقق آن ماندهاند.
لکن، کار علم اقتصاد هنوز تمام نشده است. در همان شکل دو، یک نقطه دیگر نیز وجود دارد. نقطه D همان نقطهای است که در منحنی امکانات تولید از آن بهعنوان نقطه غیرممکن یاد میشود. همان میزان تولیدی که بر اساس سطح تکنولوژی و منابع موجود قابل دسترسی نیست. معجزه علم اقتصاد درست در اینجا آغاز میشود: تبدیل غیرممکن به ممکن. ما اگر بتوانیم سطح تکنولوژی خود را ارتقا دهیم، در آن صورت میتوانیم بهرهوری خود را افزایش دهیم و میزان تولید بیشتری از همان منابع موجود خود داشته باشیم. این درست همان چیزی است که اقتصاد جریان اصلی از آن بهعنوان رشد اقتصادی یاد میکند. اگر نیک به آن نگاه کنید، این کار علم اقتصاد و فراهم آوردن بستری برای رقم زدن خلاقیت و ممکن کردن ناممکن، کاری است مانند تلاش انسان برای نزدیک کردن زمین به بهشت موعودش. همان کاری که در طول دو قرن گذشته موجب آن شده است که سطح استانداردهای زندگی انسان امروزی آنچنان ارتقا پیدا کند که به هیچوجه برای نیاکان آنها در دو قرن پیش قابل تصور نباشد. شاید با اغماض، شبیه به همان چیزی که حافظ میگوید: «فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم»
سخن آخر
صحبت بر سر علم اقتصاد برای نودانشجویان میتوانست از این طولانیتر باشد؛ لکن، شاید در یادداشتی دیگر میتوان به دیگر مطالب پرداخت. اینکه چرا ریاضیات در علم اقتصاد نقش حیاتی دارد؟ اینکه چرا بدون آمار و احتمال کمیت اقتصاد لنگ میزند؟ اینکه چرا این علم بزرگترین مدافع آزادی در میان سایر علوم است؟ لکن، به باور نگارنده با توجه به محدودیت، این بهینهترین تخصیص بود. کل غرض نگارنده از این یادداشت این بود که بیان کند علم اقتصاد و مشغولان به آن وظیفه خطیری برعهده دارند. وظیفهای که اگر به نحو احسن به مقصد نرسد، مانند یک دومینو بسیاری از خرابیها را به بار خواهد آورد. اقتصاد و اقتصاددانها به دنبال یک معجزه هستند. اینکه چگونه میتوانیم بیش از آنچه اکنون داریم، داشته باشیم؟ اینکه چگونه میتوان مدارس و دانشگاههای بیشتر و بهتر و ارزانتر داشت؟ چگونه میتوان بیمارستانهای بهتر و بیشتر و ارزانتر داشت تا هر روز کمتر از دیروز جان عزیزانمان را از دست بدهیم؟ اینکه چطور میتوان خودروهای ایمنتر و سالمتر داشت؟ اینکه چطور میتوان نداشتههای امروز را فردا داشت؟ آری، علم اقتصاد و اقتصاددان وظیفهای بسیار خطیر را برعهده گرفته است که باید برای آن بسیار بکوشند. به قول آلفرد مارشال فقید، اقتصادخوان باید با منطقی سرد برای احساساتی گرم بیوقفه بکوشد.