5 ـ رابطه توکّل و استغنای بنده به خدا
یکی از نشانه های صداقتِ عابد با معبود و عاشق با معشوق این است که عابد اختیار خود را به دست معبود دهد و زمام امورش را تسلیم معشوق نماید.
من اختیار خود را تسلیم عشق کردم همچون زمام اشتر بر دست ساربانان
سعدی
اینان راضی به قضای الهی بوده و پروردگار عالم را صاحب اختیار خود می دانند و از اختیار خود می کاهند و تنها به بارگاه معبود می نالند و همه چیز را از او می خواهند و به بندگی و بی اختیاری خویش می بالند.
بدین جهت حضرت امام حسین علیه السلام از خدا می خواهد که او را از تدبیر خود غنی سازد و جز به تدبیر خداوندی نپردازد. این غنا و بی نیازی محصول فقر بندگی است؛ فقری که موجب فخر انسان است.
«إِلَهِی أَغْنِنِی بِتَدْبِیرِکَ لِی عَنْ تَدْبِیرِی وَ بِاخْتِیَارِکَ عَنِ اخْتِیَارِی».
«خدایا! مرا با تکیه بر تدبیرت از تدبیر خودم بی نیاز گردان و به اختیارت از اختیارم غنی کن.»
افکن این تدبیر خود را پیش دوست گرچه تدبیرت هم از تدبیر اوست
کار آن دارد که حق افراشته است آخر آن روید که اوّل کاشته است
هرچه کاری از برای او بکار چون اسیر دوستی ای دوستدار(22)
این اعتقاد نظری نتیجه اش در میدان توحید عملی چنین آشکار می شود که روز عاشورا عزیزترین کسان خود را در راه خدا قربانی کرده و خون مبارکش را با دستانش به آسمان می پاشد و می گوید:
«اِلهی رِضیً بِرِضاکَ مُطیعاً لاِءَمْرِ قَضاکَ لا مَعْبُودَ سِوَاکَ»
«خداوندا! راضی به رضای تو و مطیع قضای تو هستم. جز تو معبودی را نمی شناسم.»
اینگونه توکّل و تسلیم، به انسان استغنا می دهد؛ استغنایی که آدمی را از غیر خدا بی نیاز کرده و به قول اقبال لاهوری؛ رنگ حق پوشیدن و رنگ غیر حق از لباس خود شوییدن است.
البته این مقام به راحتی رام کسی نمی شود، تا انسان راضی به قضای حق و مرضیّ او نشود به استغنا نمی رسد؛ زیرا:
بی نیازی نازها دارد بسی ناز او اندازها دارد بسی
بی نیازی رنگ حق پوشیدن است رنگ غیر از پیرهن شوییدن است(23)
آن که به خدا توکّل دارد، از ترس بیگانه است؛ زیرا با داشتن حافظی چون خدا، ترس برای او بی معنی می شود. با توکّل به خدا خرقه «لا تَحْزَنُوا» در بر کرده و تاج «أَنْتُمْ الاْءَعْلَوْنَ» بر سر نهاده و بر غیر خدا وقعی ننهاده است. وَ لاَ تَهِنُوا وَ لاَ تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمْ الاْءَعْلَوْنَ... .(24)
خرقه «لا تَحْزَنُوا» اندر برش «أَنْتُمْ الاْءَعْلَوْنَ» تاجی بر سرش(25)
آنان که به خدا توکّل ندارند، بی نیازی خود را به دست آوردن مال و مقام دنیایی می دانند و گمان می کنند که مالشان حافظ جانشان است.
یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ(26) ، غافل از این که مالشان قاتل جانشان است؛ زیرا از جان مایه می گذارند تا به مال برسند. از فکر و ذکر شب و روزشان خرج می کنند تا به مالی برسند. در حالی که انسان متوکّل، خود را بی نیاز از این امور می داند؛ چون یقین دارد که «نیم نانی می رسد تا نیم جانی در تن است» زیرا خالقِ عالم را رازقِ عالم نیز می داند و با وجود خداوند، عارش می آید که به غیر او روی کند.
چون علی در ساز با نان شعیر گردن مرحب شکن خیبر بگیر
منّت از اهل کرم بردن چرا نشتر «لا» و «نعم» خوردن چرا
رزق خود را از کف دونان مگیر یوسف استی خویش را ارزان مگیر
گر چه باشی مور هم بی بال و پر حاجتی پیش سلیمانی مبر(27)
به تو نیازی ندارم، خدا هم به نیازم آگاه است.
به هر نفس که برآری جهان دگرگون کن درین رباط کهن، صورت زمانه گذر
اگر عنان تو جبریل و حور می گیرند کرشمه بر دلشان ریز و دلبرانه گذر(28)
بدین جهت بهترین بی نیازی، غنای نفس است که امام علیه السلام از خداوند سبحان چنین طلب می کند:
«اَللَّهُمَّ اجْعَلْ غِنَایَ فِی نَفْسِی»؛ «بارالها! بی نیازی مرا در نفسم قرار ده.»
انسان چون به خداوند عزیز و غنی مرتبط است، می تواند عزیز و غنی باشد؛ زیرا:
اندازه معشوق بود عزّت عاشق ای عاشق بیچاره ببین تا ز چه تیری
زیبایی پروانه به اندازه شمع است آخر نه که پروانه این شمع منیری؟!(29)
بنابراین، آن که خود را در محضر غنیِ مطلق می بیند، با این که در عالم فقر و در میان فقرا زندگی می کند خود را به جهت ارتباطش با خداوند عزیز و غنی، عزیز و غنی می یابد. بدین جهت امام حسین علیه السلام در نیایش عرفه عرض می کند:
«أَمْ کَیْفَ لا أَسْتَعِزُّ وَ إِلَیْکَ نَسَبْتَنِی إِلَهِی کَیْفَ لا أَفْتَقِرُ وَ أَنْتَ الَّذِی فِی الْفُقَرَاءِ أَقَمْتَنِی أَمْ کَیْفَ أَفْتَقِرُ وَ أَنْتَ الَّذِی بِجُودِکَ أَغْنَیْتَنِی».
«بارالها! چگونه عزیز نباشم در حالی که تو مرا به خود نسبت دادی و چگونه فقیر نباشم در حالی که تو مرا در میان فقرا قرار دادی. و چگونه خود را فقیر بدانم حال آن که به واسطه جود و کرمت مرا غنی ساخته ای.»
غنای حقیقی وقتی حاصل می شود که آدمی حقیقت خویش را دریابد و به ارتباط میان خود و خدای بی نیاز آگاه گردد و او را حافظ و ناظر خویش بداند. در این صورت به مقام اطمینان نفس می رسد که نفس مطمئنه نفس مستغنیه نیز هست. آدمی در این حال، نه تنها از دیگران بی نیاز می شود که به ملائکه نیز ناز کرده و نوای بی نیازی خود را ساز می کند و ابراهیم خلیل می شود که به جبرئیل می گوید: «أَمّا إِلَیْکَ فَلا، حَسْبِیَ اللّه وَنِعْمَ الوَکِیلْ».
6 ـ رابطه عصیان و غفران
«إِلَهِی أَمَرْتَنِی فَعَصَیْتُکَ وَ نَهَیْتَنِی فَارْتَکَبْتُ نَهْیَکَ...»
«لا إِلَهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ لا إِلَهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِینَ».
او امر می کند و ما عصیان. لطف می کند و ما کفران. این همه ناشایسته ها چگونه می شود جبران؟ جز پناه گرفتن در خانه غفران.
او چون غافر است ما مستغفریم. چون ناصر است ما مستنصریم. اقرار می کنیم که ظالمیم و به عفو بی منتهای او عالمیم.
همانطور که عطایش بی حساب است(30) گذشت از خطایش نیز بی حساب است(31) که عطا از او و خطا از ماست.
با توجه به این مسائل است که امام زین العابدین علیه السلام عرضه می دارد:
«من آن بنده ای هستم که او را از معصیت نهی کردی اما مخالف نهی تو رفتار کرد... اما امیدوار عفو تو بود و به گذشت تو ایمان داشت و اکنون خاضعانه و ذلیلانه و خاشعانه و خائفانه در پیشگاه تو ایستاده و به گناهان خود اعتراف می کند.»
انسان مؤمن همیشه دل به عفو الهی بسته است؛ زیرا وقتی دریای عفو الهی به جوش آید، همه کرده ها و ناکرده ها را می شوید و انسان را از لوث گناه پاک می سازد و به لطف خود می نوازد. از این رو همیشه زبان حالش این است که:
ماییم به عفو تو تولّی کرده و ز طاعت و معصیت تبرّی کرده
آنجا که عنایت تو باشد، باشد ناکرده چون کرده، کرده چون ناکرده
ابن سینا
عفو غفران الهی آنقدر زیاد است که مدام در پی بنده عاصی است تا او را در خود پیچد.
تشنه به جوی آب و خود تشنه تشنه است آب گدا خدا خدا کند، خدا گدا گدا کند
علامه حسن زاده آملی
آنان که عفو می کنند، لذّت عفو و غفران الهی را چشیده اند و گُلی از باغ رحمت چیده اند و بهتر از آن ندیده اند. آنان که در زندگی فردی و اجتماعی خود لحظاتی در کنار دریای مغفرت و رحمت نشسته اند و جام هایی از سیل عظیم بخشش الهی برداشته و به کام خود برده اند و از سفره بی کران الهی خورده اند. آن که می بخشد، بخشیده شده است و بخشندگی اش چون قطره ای است از سیل بخشندگی الهی.
عفو خلقان همچو جو و همچو سیل هم بدان دریای خود تا زند خیل
عفوها هر شب از این دل پارها چون کبوتر سوی تو آید شها
بازشان وقت سحر پرّان کنی یا به شب محبوس این ابدان کنی(32)
اگر بنده عاصی هر از چندگاهی مرتکب عصیان می شود و پرده عصمت می درد، از مرتع شیطان می چرد و مصالح ابلیس می خرد، نه از روی دشمنی و استکبار است که امام زین العابدین علیه السلام عرض کرد:
«لا مُعَانَدَةً لَکَ، وَ لا اسْتِکْبَاراً عَلَیْکَ».
بلکه به چشم امید به غفران بی پایان خداوند جهان داشته و برای لحظاتی عَلَم معصیت برافراشته، نهال نفس در مزرعه شیطان کاشته است. غفلت و گستاخی بنده شرمنده از وفور عفو خداوند عفوّ و غفور است.
از غفوری تو غفران چشم سیر روبهان بر شیر از غفو تو چیر
جز که عفو تو کرا دارد سند هر که با امر تو بی باکی کند
غفلت و گستاخی این مجرمان از وفور عفو توست ای عفولان...
عضوهای جمله عالم ذره ای عکس عفوت ای ز تو هر بهره ای
عضوها گفته ثنای عفو تو نیست کفوش «أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا»...
عفو کن زین مجرمان تن پرست عفو از دریای عفو اولی تر است(33)
7 ـ راضی و مرضی
رابطه دیگر میان انسان و خدا، رضایت آدمی از معبود خویش است؛ زیرا انسان هیچگونه حقّی بر خداوند ندارد تا خود را طلبکار و ذی حق بداند. آنچه خدا به انسان داده، لطف و کرم خودش اقتضا کرده و آنچه نداده مشیت و عدالت او صلاح ندیده است.
انسان باید به تعداد تک تک اعضا و جوارح و لحظه های زندگی اش خدا را شاکر و از او راضی باشد، بلکه به تعداد ذرّات موجودی که با زندگی انسان در ارتباط بوده و مستقیم یا غیر مستقیم در خدمت اویند.
بنابراین، انسان حق شناس راهی برای نارضایتی از خداوند متعال ندارد. از طرفی باید ضمن راضی بودن از مرضی او نیز باشد؛ یعنی مورد رضایت پروردگار واقع شده و او را از خود راضی نماید.
رضایت الهی در پیروی از احکام اوست. ایمان آوردن به فرستادگان خدا و پیروی از فرامین رسولان الهی و کتب سماوی در حدّ توان فردی موجب رضایت الهی است. البته این مسأله دارای مراتبی است و هرکس به میزان قابلیت خود به مرتبه ای از مراتب آن نایل می شود که نهایت آن، مرحله اطمینان نفس است که مقام انبیا و اولیا است.
قرآن کریم در این خصوص می فرماید:
یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِی إِلی رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً * فَادْخُلِی فِی عِبادِی * وَ ادْخُلِی جَنَّتِی .(34)
«ای نفس مطمئن، به سوی پروردگار خود برگرد، در حالی که تو از او راضی و او از تو راضی است. پس در جمع بندگانم و در بهشتم داخل شو.»
از دیدگاه حضرت سید الشهدا علیه السلام رضایت الهی از بندگانش از باب لطف اوست نه عملکرد بندگان؛ زیرا انسان هر عمل نیکی انجام دهد، به کمک خدا است. در واقع خداست که بنده اش را موفق به انجام کارهای نیکی می کند. پس کار نیک نیز توسط خدا انجام می شود ولی ما آن را به خودمان نسبت می دهیم، پس ما نمی توانیم موجبات رضایت الهی را فراهم کنیم.
مطلب دیگر این که، رضایت الهی اصلاً سبب بردار نیست، چه رسد به این که ما سبب این رضایت باشیم؛ زیرا خداوند خود سبب بلکه مسبّب الأسباب است. همه چیز از او متأثر می شود و او از چیزی متأثر نمی گردد.
امام حسین علیه السلام عرضه می دارد که:
«خدایا! رضای تو والاتر از آن است که چیزی از سوی تو علت و سبب آن گردد، چه رسد به این که من سبب آن باشم؛ زیرا رضایت پیرو نفعی است که به صاحب رضا می رسد و تو غنی تر از آنی که خودت از خودت نفع ببری تا چه رسد که از من منتفع شوی.»
بدیهی است، وقتی رضای خدا بی علّت باشد عطا و بخشش او نیز بی علت خواهد بود. همچنین قبول عبادات نیز بی علّت است؛ زیرا عبادات ما نمی تواند علّت قبولی در بارگاه ربوبی باشد.
تا بدانی تو که این آن علت است کانچه آنجا می رود بی علت است
گر برین درگه نداری هیچ تو هیچ نیست افکنده کمتر پیچ تو
نی همه زهد مسلّم می خرند هیچ بر درگاه او هم می خرند(35)
خدایی که بی علت آفریده است، بی علت روزی می دهد و بی علت نیز می آمرزد.
بود خوش دیوانه ای در زیر دلق گفت هر چیزی که در وی ماند خلق
علت است و من چو هستم دولتی می رسم از عالم بی علّتی
از ره بی علّتیم آورده اند درجنون دولتیم آورده اند
هر که در بی علّتی حق فتاد در خوشی جاودان مطلق فتاد(36)
چون به علّت نیست نیکویی ز تو بد نبیند هیچ بدگویی ز تو(37)
کار من بی علت است و مستقیم نیست تقدیرم به علّت ای سقیم
عادت خود را بگردانم به وقت این غبار از پیش بنشانم به وقت
مثنوی مولوی
رضای محض در تسلیم محض است. تسلیم محض یعنی خشنودی از هر آنچه اتفاق می افتد؛ به طوری که آدمی در هر حال شاکر خداوند سبحان باشد. آنچه را که وقتش نرسیده است طالب نشود و آنچه را که وقتش رسیده است کاذب نگردد. از خداوند تقدّم و تأخّرِ چیزی را نخواهد، بلکه جان و دل را به خواسته های الهی بدهد. بدین جهت امام حسین علیه السلام عرضه می دارد:
«...حَتَّی لا أُحِبَّ تَعْجِیلَ مَا أَخَّرْتَ وَ لا تَأْخِیرَ مَا عَجَّلْتَ...».
«تا این که دوست نداشته باشم که چیز پسین را به پیش و چیز پیشین را به پس بیندازی.»
انسان باید بدانچه مقسوم است، راضی و ملزم باشد و طالب کمتر یا بیشتر از آنچه که هست نباشد.
از دیدگاه عارف، گله از تقسیم نوعی کفر است؛ زیرا نوعی اعتراض به عدالت یا به حکمت قسّام علاّم است.
چونکه قسّام اوست کفر آمد گله صبر باید، صبر مفتاح الصله
راضیم من قسمت قسّام را کو خداوند است خاص و عام را
مرغ و ماهی قسمت خود می خورند مور و مار از نعمت او می چرند
باش راضی گر تویی دل زنده ای کو رساند روزی هر بنده ای(38)
8 و 9 ـ شاکر و مشکور ـ حامد و محمود
بنده را سزد که شاکر باشد و خدای را سزد که مشکور گردد؛ زیرا بنده منعَم است و خدایش مُنعِم. هر نعمتی را شکری است و هر شکری خود نعمتی دیگر است. پس در هر نعمتی دو شکر نهفته است.
چون نعمت های الهی بی پایان است، بنابراین، شکر این نعمت ها نیز بی پایان تر از خودشان است. از این رو هیچ کس را قدرت به جا آوردن شکر نعمت های الهی نبوده و نخواهد بود و جناب سعدی چه نیکو گفته است که:
بنده همان به که ز تقصیر خویش عذر به درگاه خدای آورد
ورنه سزاوار خداوندیش کس نتواند که به جای آورد(39)
یکی از علل ناتوانی و عجز انسان از شکر نعمت ها، این است که خودِ وی محصول و معلول نعمت الهی است؛ زیرا هستی انسان در اثر نعمت خداوندِ صاحب منّت است. چنین نیست که انسان باشد، سپس به نعمتی برسد و بخواهد شکر آن را به جا آورد. بلکه بودنش نعمتی است و توسط نعمت الهی از عدم به عرصه وجود آمده است. بدین جهت امام حسین علیه السلام عرضه می دارد:
«مرا به واسطه نعمت به وجود آوردی، قبل از آن که وجود داشته باشم.»
بنابراین، نعمت ابتدایی، همان ابتدای خلقت آدمی است. نعمت های بعدی بعد از هستی یافتن انسان، هر لحظه به او روی آور می شوند. هر یک از لوازم زندگی نعمتی است در حق انسان زنده و به تعداد هر کدام شکری لازم است و به تعداد هر شکری که توفیق انجامش را یافت نیز شکری دیگر واجب است. بدین جهت همه انسان ها عاجزند از این که شاکری کامل برای خداوند سبحان باشند.
از این روی، امام حسین علیه السلام عرضه می دارند:
«خدایا! کدام یک از نعمت های تو را بشمارم و شکر کدام یک از عطایای تو را به جا آورم؟! در حالی که خارج از شمارش شمارشگران و علم حساب رسان است.»
نه تنها نعمت های الهی غیر قابل شمارش بوده و در نتیجه غیر قابل شکرگزاری است، بلکه از نظر امام حسین علیه السلام اگر آدمی طی اعصار متمادی، همه لحظات عمرش را به شکرگزاری سپری کند نمی تواند حتی شکر یک نعمت از نِعَم بی نهایت الهی را به جای آورد، مگر به لطف الهی که خود این لطف لازمه اش شکری دیگر است.
بنابراین، همه از ادای شکر عاجزند، لیکن اعتراف به این عجز خود شکری عظیم است.
شکر نعمت چون کنی، چون شکر تو نعمت تازه بود ز احسان او
عجز تو از شکر شکر آمد تمام فهم کن دریاب قد تمّ الکلام(40)
امام صادق علیه السلام گفت: خداوند به موسی علیه السلام فرمود: ای موسی مرا آن چنانکه سزاوار من است شکرگزار. موسی عرض کرد: پرودگارا! چگونه تو را چنانکه سزاوار است شکر گزارم، در صورتی که هر شکر من نعمتی است که تو به من عطا فرموده ای. خطاب آمد: ای موسی اکنون که دانستی که شکرگزاریت از من است، مرا شکر کردی.(41)
انواع شکر
شکر یا زبانی است یا غیر زبانی. شکر زبانی همان سپاسگزاری به زبان است؛ مانند گفتن جمله: «شکرا لِلّه»، شکر غیرزبانی گاه به اعضا و جوارح است و گاهی به قلب.
شکر به قلب؛ یعنی توجه قلبی به نعمت های الهی و تشکر قلبی از صاحب این همه نعمت. فهم این که هر شکری را شکری واجب است، کار قلب است. همچنین ادراک عجز از انجام سپاس های لایق خداوندی نیز عمل قلبی است.
شکر به اعضا و جوارح، عبارت است از به کارگیری هر یک از این اعضا در راهی که خداوند سبحان معین فرموده است. شکر دست، دستگیری از دیگران است. شکر ثروت انفاق در راه خیر است.
وجوب شکر یک امر عقلانی و خردمندانه است. آن که نعمتی ببیند به حکم عقل باید شکر آن را به جای آورد.
شکر مُنعم واجب آمد در خرد ور نه بگشاید درِ خشم ابد
هین کرم بینید و این خود کس کند کز چنین نعمت به شکری بس کند
سر ببخشد شکر خواهد سجده ای یا ببخشد شکر خواهد قعده ای...
شکر نعمت، نعمتت افزون کند صد هزاران گل ز خاری سرزند(42)
همچنین در انواع شکر گفته اند:
شکر عوام بر طعام و لباس بود و شکر خواص بر آنچه بر دل ایشان درآید از معانی.(43)
خاصیت شکر و اهمیت آن
در اهمیت و ارزش شکر همین بس که خداوند سبحان خود را بدان متّصف کرده و خویش را «شکور» نامیده است. شکور یعنی بسیار شکرگزار. برای انسان این افتخاری بس عظیم است که مشکور او (خدا) خود شکور است، که: اِنَّ اللّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ .(44)
البته شکرگزاری خداوند با شکرگزاری انسان فرق دارد. شکرگزار او پاداش دادن به شکر انسان و به عبارت دیگر پذیرفتن سپاس بندگان شاکر است.
یکی از خواص شکر زیادت یافتن نعمت است. علی علیه السلام فرمود:
«فِی الشُّکْرِ تَکُونُ الزِّیادَةُ»؛ «زیادی نعمت در شکرگزاری است.»(45)
خاصیت دیگر آن، نقصان نعمت است، در صورتی که شکر بهجا آورده شود؛ یعنی به عکس صورت اوّل.
«مَنْ لَمْ یَشْکُرْ عُوقِبَ بِزَوالِها».(46)
«هر که ناسپاسی کند به زوال آن نعمت عقاب می شود.»
این دو کلام از حضرت امیر المؤمنین، ترجمه این آیه شریف است که:
لَئِنْ شَکَرْتُمْ لاَءَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ .(47)
«اگر سپاسگزاری کنید بر نعمت هایتان، می افزایم و اگر ناسپاسی کنید، یقینا به عذابی شدید گرفتار خواهید شد.»
شکر نعمت، نعمتت افزون کند کفر، نعمت از کَفَت بیرون کند
بسیاری از اقوام گذشته به خاطر کفران نعمت به زوال نعمت که خود عذابی الیم است گرفتار شدند.
قوم سبأ یکی از آن اقوام است. آنان به جای اینکه قدردان نعمتهای الهی گردند و از هر نعمتی فراخور شأن آن بهره برداری کنند، به دام اصراف و تبذیر و غفلت و گرفتار گشته و پند پیامبران را نادیده گرفتند، بدین جهت هرچه داشتند از آنان گرفتند.
چون ز حد بردند نا شکری چنان غیر ما حق کارگر شد در زمان
سیزده پیغمبر آنجا آمدند گمرهان را ره نمودندی به پند
که هلا نعمت فزون شد شکر کو مرک شکر ار بخسبد حَرِّکُوا
قوم گفته شکر ما را برد غول ما شدیم از شکر و از نعمت ملول(48)
این بود خوی لئیمان دنیبد کند با تو چو نیکو می کنی
کافران کآرند در نعمت جفاباز در دوزخ نداشان ربّنا(49)
آن سبا ز اهل سبا بودند خامکارشان کفران نعمت به اکرام
یکی دیگر از خواص شکر، دوام نعمت است. شکر نعمت موجب ادامه یافتن آن نعمت و نعمت های دیگر الهی در حق بنده شاکرش می گردد. که علی علیه السلام فرمود:
«فِی شُکْرِ النِّعَمِ دَوامُها.»
همچنین فرمود: «اِسْتَدِمِ الشُّکْرَ تَدُمْ عَلَیْکَ النِّعْمَةُ».(50)
(مدام شکر کن تا نعمت بر تو مدام گردد).
... پایان.
نویسنده : قادر فاضلى
پی نوشت :
22 . مثنوی، دفتر دوم، ص95، تصحیح رمضانی.
23 . کلیات اشعار اقبال لاهوری، ص 108
24 . آل عمران : 139
25 . کلیات اقبال لاهوری، ص 111
26 . همزه : 3
27 . کلیات اقبال لاهوری، ص106
28 . کلیات اقبال لاهوری، ص 146
29 . کلیات شمس تبریزی، ص 975، چاپ امیرکبیر.
30 . نور : 38 . ... وَ اللّه ُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ .
31 . زمر : 53 . ...لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّه ِ إِنَّ اللّه َ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً... .
32 . مثنوی، دفتر 5 ، ص 267، تصحیح نیکلسون.
33 . مثنوی، دفتر 5 ، صص 261 و 267، تصحیح نیکلسون.
34 . فجر : 28
35 . منطق الطیر، ص120، تصحیح دکتر مشکور.
36 . مصیبت نامه، ص 119، انتشارات زوار.
37 . مصیبت نامه، ص377، انتشارات زوار.
38 . مثنوی، دفتر 5 ، صص 318 و 319
39 . گلستان، مقدمه کتاب.
40 . مثنوی، دفتر 2، ص116
41 . اصول کافی، ج3، ص155
42 . مثنوی، دفتر 3، ص 179
43 . شرح التعرف، ج 3، ص 264
44 . شوری : 23
45 . غرر و درر آمدی، ج4، ص402، چاپ دانشگاه
46 . غرر و درر آمدی، ج5، ص228، چاپ دانشگاه.
47 . ابراهیم : 70
48 . دفتر سوّم، ص185 و 184
49 . دفتر سوّم، ص143
50 . غرر و درر آمدی، ج4، ص401، چاپ دانشگاه.
منبع : خبرگزاری فارس