ماهان شبکه ایرانیان

ما به مزخرف گفتن عادت کرده‌ایم

چه مشکلی دارد که همه دربارۀ همه‌چیز نظر بدهند؟

آدم‌های مشهور امروزی با همۀ آدم‌های مشهور تاریخ یک تفاوت بزرگ دارند: آن‌ها دربارۀ همه‌چیز حرف می‌زنند و از آن عجیب‌تر اینکه همه هم از آن‌ها می‌خواهند تا دربارۀ همه‌چیز حرف بزنند

جراد هندرسن*؛ دکترای فلسفه

من دفترِ کار کوچکی دارم که با افکارم پُرش کرده‌ام. دفترم اصلاً چیز خاصی نیست: سرجمع 13 مترمربع مساحت دارد. داخل یک انبار چوبِ بازسازی‌شده است و کفَش با قالیچه پوشانده شده و فضایش کفاف تمام حاجاتم را می‌دهد. اما برخلاف دفتر کارم، افکارم خیلی هم خاص‌اند -مونتنی و مِنسیوس، بولگاکُف و باتلر، ارسطو و آرنت، همه پشت‌به‌پشت در قفسه‌های کتابم چیده شده‌اند.


تقریباً برای هر موضوع فلسفی‌ای که فکرش را بکنید -و قطعاً مسائل الهیاتی، تاریخی و سیاسی- کلی کتاب دارم. یکی از موهبت‌های دنیای مدرن این است که چنین دسترسی‌ای را به اطلاعات میسر کرده. اما این ویژگی خطرهایی را هم به‌همراه دارد؛ مثل آبِ خوردن می‌توانید دربارۀ هر چیزی بخوانید و در پی‌اش هوس کنید دربارۀ همان چیزها فکر کنید و بعدش هم درباره‌شان بگویید و بنویسید.


به‌خاطر کار روی کتابم -که امیدوارم به‌زودی بتوانم خبرهای خوب جدیدی درباره‌اش به شما بدهم- مدتی است این موضوع ذهنم را مشغول کرده. می‌خواهم کتاب کوتاهی بنویسم، از آن دست کتاب‌های ناداستانی که کسی را به‌خاطر تعداد زیاد صفحاتش نمی‌ترساند. اما راستش را بخواهید، دلیل این کار بیشتر شخصی است؛ فکر می‌کنم یک محدودیت خودخواسته به‌شکل مفیدی می‌تواند افکارم را متمرکز کند. نمی‌توانم تمام چیزهایی را که دوست دارم درباره‌شان حرف بزنم در این کتاب بیاورم و نمی‌توانم خیلی هم حاشیه بروم. باید روی موضوع مشخصی متمرکز بمانم.


حتی الان که کتاب در مراحل اولیۀ خودش به سر می‌برد و بیشترِ آن به‌صورت طرحی کلی در ذهنم است، بازهم این دغدغه را دارم؛ برای اینکه محتوای کتاب بیشتر متمرکز بماند، بخش‌ها و حتی گاهی کلِ فصل‌ها را حذف می‌کنم.


در دفتر روزانه‌ام یک دستورالعمل را هر روز به خودم یادآور می‌شوم: کوچک فکر کن. این برای من حکم یادآوری را دارد که گوشزد می‌کند متمرکز بمانم، صرفاً دربارۀ چیزهایی حرف بزنم که به‌اندازۀ کافی درباره‌شان تحقیق کرده‌ام و آن‌قدر افکارم را راجع‌به موضوعی خاص صیقل بزنم تا آخرسَر چیزی را بگویم که واقعاً ارزش گفتن داشته باشد.


امروز صبح که داشتم صبحانه درست می‌کردم -پنیر گریل‌شده‌ای که قرار بود با پسرم بخوریم- به پادکست «موتور جست‌وجوی» پی‌جی وُوت گوش می‌‌دادم، از معدود پادکست‌هایی که همچنان طرفدارش هستم. پادکستِ این هفته‌اش به الکس جیبنی اختصاص داشت که کارگردان فیلم‌های مستند است.

جیبنی در این پادکست داستانِ مذاکره‌اش را با یک استودیو یا چیزی شبیه خدمات پخش آنلاین تعریف می‌کند که می‌خواسته مستندی را دربارۀ مردی در اردوگاه گولاگ شوروی بسازد. استودیو قبول نکرده که بودجۀ ساخت مستند را بدهد، چون نمی‌خواسته با این کار روسیه را آزرده کند.


رسانه‌ها امروزه بسیار جهانی شده‌اند و طبیعی است که نمی‌توانند برای تجاری‌سازی پروژه‌هایشان صرفاً به بازاری خاص متکی باشند. باید برای ساخت محصولاتشان حساسیت‌های تمام کشورها را لحاظ کنند -یا حداقل کشورهایی که شهروندانشان قدرت خرید خوبی دارند. پس الان دیگر فقط عیب‌جویان آمریکایی نیستند که تعیین کنند چه هنری باید ساخته شود و چه هنری نه، بلکه امروزه عیب‌جویان هر کشورِ به‌نسبت ثروتمندی در این کرۀ خاکی در این زمینه حرف برای گفتن دارد.


این مثالی از کوچک‌ فکر نکردن است. استودیو دارد در بزرگ‌ترین مقیاس ممکن فکر می‌کند، یعنی مقیاس جهانی. و متعاقباً تصمیماتی که می‌گیرد چندان مطلوب نیست و تأثیرات بدی روی هنر می‌گذارد. اگر قرار باشد همۀ بازارها و منتقدان روی معادلات ما تأثیر بگذارند، آن‌وقت دیگر خبری از هیچ مستندی دربارۀ اردوگاه گولاگ یا نقض حقوق انسان‌ها در کارخانه‌های چین و یا آب آلوده‌به‌سرب در ایالات متحده نخواهد بود. در آن صورت، هنری وسیع و محافظه‌کار خواهیم داشت که مدام حرف می‌زند، اما نهایتاً چیزی برای گفتن ندارد.


برای مایی که تودۀ مردم هستیم و قرار نیست با نتفلیکس و برادران وارنر معامله‌های کلانِ سینمایی داشته باشیم، چنین لازمه‌ای ضرری شخصی در پی ندارد. در عوض، ما در جایگاه مصرف‌کنندگانِ هنر آسیب می‌بینیم و نکته اینجاست که آسیب واقعی همین است. باوجوداین، آسیبی به امکان ابراز عقایدمان نمی‌رسد و می‌توانیم چیزهایی را که باید بگوییم بگوییم. اما باز هم فکر می‌کنم ما با سکوتمان در این مورد اخیر هم آسیب می‌بینیم، آسیبی که تا حد زیادی مقصرش خود ما هستیم.


فشار زیادی وجود دارد که همیشه دربارۀ همه‌چیز بخواهیم نظر بدهیم. برخی از این فشارها خارجی‌اند. برای مثال، خیلی‌اوقات شده که از یکی از بینندگان یا خوانندگان خودم ایمیل یا درخواستی دریافت کردم که چرا دربارۀ فلان موضوع سیاسی موضعی نگرفته‌ام و معمولاً هم ادامۀ حمایتشان از من مشروط به چنین موضع‌گیری‌هایی است. اما خیلی از فشارها منشأ درونی دارند؛ وقتی می‌بینیم همه دارند دربارۀ همه‌چیز نظر می‌دهند، ما هم ترغیب می‌شویم نظرمان را بگوییم. اما نتیجه‌اش این است که، مثل همان مستندهایی که تولیدشان با توجه به مناسبات تمام بازارها بوده، ما هم درنهایت چیزی برای گفتن نخواهیم داشت.


اما مگر می‌شود چیزی نگفت. باید گفت، اما چیزی نمی‌گوییم جز مزخرفات.


«مزخرفات» درواقع اصطلاحی فنی است یا حداقل من کاربرد فنی آن را در نظر دارم. این اصطلاح را از کتابِ دربارۀ مزخرفاتِ هَری فرانکفُرت گرفته‌ام که مفصلاً به این مفهوم پرداخته. سال گذشته، مطلبی دربارۀ فرانکفُرت، مزخرفات، دروغ‌گوها و خرمگس‌ها گذاشتم؛ هنوز هم که هست از نحوه‌ای که دیدگاه او را خلاصه کرده‌ام خوشم می‌آید:


ایدۀ اصلی نظریۀ فرانکفرت این است که ماجرا از نوعی عدم توجه آب می‌خورد. اصالت هیچ اهمیتی ندارد و به حقیقت هیچ اهمیتی نمی‌دهند. برای دروغ‌گو حقیقت اهمیت دارد، هرچند برای تأمین مقاصدش کذب را برگزیده. بنابراین، لازمۀ دروغ‌گویی دانستن حقیقت است.

اما برای مزخرف‌گو فرقِ بین حقیقت و کذب هیچ اهمیتی ندارد؛ او اساساً هیچ توجهی به این نمی‌کند که دارد حقیقت را می‌گوید یا نه. حتی ممکن است نداند که دربارۀ آن موضوع چه چیزی درست است و چه چیزی نادرست. او فقط حرف می‌زند، بدون آنکه خودش را به دردسر بیندازند که آیا گفته‌هایش بازنماییِ درستی از جهان است یا نه.

به‌قول فرانکفرت «ذات مزخرف‌گویی این نیست که حتماً باید کذب و نادرست باشد، بلکه ذاتش به این است که ناموثق و من‌درآوردی باشد».


کلمۀ دیگری که معرِف همۀ این‌هاست و در برخی گوشه‌کنارهای اینترنت به چشم می‌خورد کلمۀ «وایب» است. وقتی صحبت می‌کنیم به درست‌بودنش فکر نمی‌کنیم؛ همه‌چیز فقط وایب است. وقتی کسی می‌گوید دارد وایب‌گویی می‌کند (یا به عبارتی مزخرف‌گویی می‌کند) عملاً خودش را در لاکی محافظ قرار می‌دهد که از هر انتقادی مصون است. اینجاست که می‌گوییم «چرا من رو جدی می‌گیری؟ من خودمم خودم رو جدی نمی‌گیرم!».


قبلاً از خواندن و شنیدن مزخرفات خیلی عصبانی می‌شدم و وقتی حرف مزخرفی را در سخنرانی‌های خودم می‌دیدیم (که البته کم تعداد هم نیستند!) از دست خودم خیلی عصبانی می‌شدم. تصورم این بود که مزخرف‌گو انگار دارد به من ضرر می‌زند. وقتی هم من مزخرف بگویم، گویی دارم به کسی ضرر می‌زنم. اما الان دیدگاه سنجیده‌تری نسبت‌به این موضوع دارم که متأثر از نگاهی است که رواقیون و دیگر فیلسوفان یونانی به مفهوم «ضرر رساندن» دارند.


مارکوس آئورلیوس می‌نویسد «هر تعرضی تعرض به خویشتن است». «خطاکار به خودش ضرر می‌رساند، زیرا خود را به شخصی بدتر بدل می‌کند». وقتی اوایل تابستان داشتم این جمله را شرح می‌دادم، نوشتم:


یکی از عواقب اَعمال شرورانه این است که به آن‌ها عادت می‌کنیم. وقتی به خودمان اجازه می‌دهیم شرورانه عمل کنیم، درک ما از جهان و حتی قوای تشخیصی ما برای تمییزنهادن میان خوب و بد تضعیف می‌شود. دستِ‌آخر شرارت حالت پیش‌فرض ما می‌شود و فضیلت، به دیدۀ ما، رذیلت می‌نماید.


فکر می‌کنم همین ماجرا برای مزخرفات هم صادق است. اگر به خودتان اجازه دهید که مزخرف بگویید، حساسیتتان به آن از دست می‌رود و، عاقبت، حقیقت دیگر برایتان مهم نیست. آدم‌هایی که حقیقت برایشان مهم است -یعنی آن‌هایی که شواهد را جمع‌ می‌کنند، به جزئیاتِ استدلال‌ها توجه می‌کنند و تمام ارجاعات را بررسی می‌کنند- اکنون عجیب‌وغریب به نظر می‌رسند. عجیب‌وغریب‌اند، چون مزخرفات همه‌جا را فراگفته است. و اینک اهمیت‌دادن به حقیقت کاری افراطی است.


کوچک‌ فکر کردن از مزخرف‌گویی پیشگیری می‌کند. اگر پایتان را از گلیمتان درازتر نکنید و همت خود را صرف فهمیدن موضوع موردنظرتان کنید، آن‌وقت برایتان مهم است که چه چیزی می‌خواهید بگویید. محتاط می‌شوید و حساب‌شده حرف می‌زنید. و این نشان می‌دهد که به خوانندۀ خود -و به حقیقت و به خودتان- اهمیت می‌دهید.

-------------------------------------------
-- این مطلب را جراد هندرسن نوشته و در تاریخ 14 سپتامبر 2024 با عنوان «Think Small» در وبلاگ شخصی جراد هندرسن در سابستک منتشر شده است و برای نخستین‌بار در تاریخ 18 آذر 1403 با عنوان «این روزها اهمیت‌دادن به حقیقت کاری افراطی به شمار می‌رود» و با ترجمۀ محمد مهدی‌پور در وب‌سایت ترجمان علوم انسانی منتشر شده است.


*جراد هندرسن (Jared Henderson) دارای مدرک دکترای فلسفه از دانشگاه کنتیکت است و در حوزۀ زبان و منطق تخصص دارد.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان
تبلیغات متنی