یزید فرماندار نالایق

سپاه اسلام از تب و تاب و ناتوانى مثل برگ خزان به زمین مى ریخت و بقیه در آستانه مرگ به انتظار سرنوشت رفتگان بودند و یزید سر فرمانده آنها در ((دیر مران )) بود و هر چه از طرف سپاهیان و فرماندهان وضع نابسامان لشکر را به او گزارش دادند، مؤ ثر نگردید و بالاخره به وسیله پیک ، سریعا حادثه را به عرض معاویه رسانیدند

سپاه اسلام از تب و تاب و ناتوانى مثل برگ خزان به زمین مى ریخت و بقیه در آستانه مرگ به انتظار سرنوشت رفتگان بودند و یزید سر فرمانده آنها در ((دیر مران )) بود و هر چه از طرف سپاهیان و فرماندهان وضع نابسامان لشکر را به او گزارش دادند، مؤ ثر نگردید و بالاخره به وسیله پیک ، سریعا حادثه را به عرض معاویه رسانیدند.
معاویه پسر بى غیرت خود را از گرفتارى سپاه به قحط و غلا و کمبود خواربار مطلع ساخت و دستور حرکت داد. یزید در جواب پدر این بیت ها را نوشت : و چیزى نگذشت که این ابیات در میان سپاه منتشر گردید؛
مرا چه باک که اردو در فرقدونه در خطر و دست و گریبان مرگ است . من که در ((دیر مران )) بر متکاها تکیه داده ام و ام کلثوم در آغوش من است !
البته این گونه هوسبازى ها و خوشگذرانى ها آن هم در زمانى که لشکر مثل برگ خزان پاییز است جز افسرده کردن روحیه افسران و در هم شکستن دل هاى با قدرت و اراده هاى آهنین امیران و رنجانیدن قلب فرماندهان اثرى دیگر نداشت .


منبع : تبیان
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان