ماهان شبکه ایرانیان

مختار مردم کوفه را نوید مى دهد

مـخـتـار که وارد شهر شد بهر کس و هر جمعیتى که مى رسید بر آنها سلام مى کرد و مژده پـیروزى به آنان مـى داد، ابتدا به مسجد سکون و میدان کنده عبور کرد بر ایشان سلام کرد و گـفـت : شما را مژده باد به نصرت و پیروزى بر آنچه را که دوست مى دارید، از آنجا عـبور کرد و به محله بنى ذهل دبنى حجر رسید در آنجا کسى را ندید زیرا به نماز جمـعه رفته بودند، از آنجا که ...

مختار مردم کوفه را نوید مى دهد

مـخـتـار که وارد شهر شد بهر کس و هر جمعیتى که مى رسید بر آنها سلام مى کرد و مژده پـیروزى به آنان مـى داد، ابتدا به مسجد سکون و میدان کنده عبور کرد بر ایشان سلام کرد و گـفـت : شما را مژده باد به نصرت و پیروزى بر آنچه را که دوست مى دارید، از آنجا عـبور کرد و به محله بنى ذهل دبنى حجر رسید در آنجا کسى را ندید زیرا به نماز جمـعه رفته بودند، از آنجا که گذشت و به محله بنى بداء رسید در آنجا کسى را ندید زیرا به نماز جمعه رفته بودند، از آنجا که گذشت و به محله بنى بداء رسید در آنجا عـبیدة بن عـمـرو بدى را مـلاقـات کرد بر او سلام کرد و گفت : ترا مژده باد به کمک و پیروزى ؛ خوشا به حال تو که عقیده خوبى دارى که خداوند با این عقیده ات هیچ گناهى برایت باقى نخواهد گذاشت و همه آنها را خواهد آمرزید، از آن جهت این جمله را به او گفت : که او از دوستان على بن ابى طالب علیه السلام و مردى شاعر و شجاع نیز بوده است ، اما مبتلا به شرب خمر بوده است .
عبید گفت : خدا ترا خوشحال کند، آیا ممکن است این بشارت را برایم شرح دهى مختار گفت : آرى شب بمـنزل بیا تا برایت بگویم ، و این مطلب را به قوم و قبیله ات نیز برسان که خدا از ایشان پیمان گرفته او را اطاعت کنند و خون فرزندان انبیاء را خونخواهى کنند.
سپس گفت : از کجا به قبیله بنى هند مى روند؟ عبیده گفت : اجازه بده تا ترا راهنمائى کنم او اسب خود را بیرون کشید و سوار شد و با مختار به محله بنى هنه رفتند در آنجا گفت : خـانه اسمـاعـیل بن کثـیر را نشانم بده ، او را جلو خـانه اسمـاعـیل بردم و اسمـاعـیل را آواز دادم از خـانه بیرون آمد، مختار او را گفت : امشب تو و برادرت و ابوعمرو مرا ملاقات کنید که آنچه دوست دارید برایتان آورده ام !
از آنجا گـذشت به مـسجد کوفـه رسید جلو باب الفـیل شترش را خوابانید و وارد مسجد شد مردم که مختار را دیدند با یکدیگر مى گفتند: مـخـتـار براى امـر مـهمى آمده است نماز جمعه را با جمعیت خواند و سپس به گوشه رفت و نمـاز عـصر را فـرادى خواند و از مسجد خارج شد. در راه به جمعیت همدان رسید، ایشان را گفت : خبر خوشى براى شما آورده ام ، از ایشان هم گذشت تا وارد خانه خود که به خانه سلم بن مسیب معروف بود وارد گردید.


منبع : تبیان
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان
تبلیغات متنی