مـخـتـار که وارد شهر شد بهر کس و هر جمعیتى که مى رسید بر آنها سلام مى کرد و مژده پـیروزى به آنان مـى داد، ابتدا به مسجد سکون و میدان کنده عبور کرد بر ایشان سلام کرد و گـفـت : شما را مژده باد به نصرت و پیروزى بر آنچه را که دوست مى دارید، از آنجا عـبور کرد و به محله بنى ذهل دبنى حجر رسید در آنجا کسى را ندید زیرا به نماز جمـعه رفته بودند، از آنجا که گذشت و به محله بنى بداء رسید در آنجا کسى را ندید زیرا به نماز جمعه رفته بودند، از آنجا که گذشت و به محله بنى بداء رسید در آنجا عـبیدة بن عـمـرو بدى را مـلاقـات کرد بر او سلام کرد و گفت : ترا مژده باد به کمک و پیروزى ؛ خوشا به حال تو که عقیده خوبى دارى که خداوند با این عقیده ات هیچ گناهى برایت باقى نخواهد گذاشت و همه آنها را خواهد آمرزید، از آن جهت این جمله را به او گفت : که او از دوستان على بن ابى طالب علیه السلام و مردى شاعر و شجاع نیز بوده است ، اما مبتلا به شرب خمر بوده است .
عبید گفت : خدا ترا خوشحال کند، آیا ممکن است این بشارت را برایم شرح دهى مختار گفت : آرى شب بمـنزل بیا تا برایت بگویم ، و این مطلب را به قوم و قبیله ات نیز برسان که خدا از ایشان پیمان گرفته او را اطاعت کنند و خون فرزندان انبیاء را خونخواهى کنند.
سپس گفت : از کجا به قبیله بنى هند مى روند؟ عبیده گفت : اجازه بده تا ترا راهنمائى کنم او اسب خود را بیرون کشید و سوار شد و با مختار به محله بنى هنه رفتند در آنجا گفت : خـانه اسمـاعـیل بن کثـیر را نشانم بده ، او را جلو خـانه اسمـاعـیل بردم و اسمـاعـیل را آواز دادم از خـانه بیرون آمد، مختار او را گفت : امشب تو و برادرت و ابوعمرو مرا ملاقات کنید که آنچه دوست دارید برایتان آورده ام !
از آنجا گـذشت به مـسجد کوفـه رسید جلو باب الفـیل شترش را خوابانید و وارد مسجد شد مردم که مختار را دیدند با یکدیگر مى گفتند: مـخـتـار براى امـر مـهمى آمده است نماز جمعه را با جمعیت خواند و سپس به گوشه رفت و نمـاز عـصر را فـرادى خواند و از مسجد خارج شد. در راه به جمعیت همدان رسید، ایشان را گفت : خبر خوشى براى شما آورده ام ، از ایشان هم گذشت تا وارد خانه خود که به خانه سلم بن مسیب معروف بود وارد گردید.
منبع : تبیان