مقام دوم سخن، حضور زن در صحنه سیاست و اجتماع است که در این مورد نیز برای روشن شدن بحث، ذکر مقدمه کوتاهی لازم است.
دین از آن جهت که بشر را با دید جمعی می نگرد، وبرای انسان یک هویت جمعی معتقد است خواه جامعه حقیقی وجود داشته باشد یا نداشته باشد یک سلسله وظایفی را به عنوان مسائل اجتماعی مطرح می کند ومسلمانان را به انجام آن وظایف فرا می خوانده اند. آنها که از نبوغ برخوردار نیستند، یا تک اندیشند و فقط به فکر خودشان هستند، خطوط کلی اجتماعی را درک نمی کنند یا اگر خطوط کلی جامعه را درک کردند توان نثار و ایثار ندارند، لذا در صحنه اجتماع قدم نمی نهند. اگر کسی اهل قیام و اقدام بود معلوم می شود که هم مساله هویت اجتماعی بشر را خوب درک کرده، هم لزوم فداکاری برای گرامیداشت هویت جمعی را خوب تحصیل کرده است. قرآن کریم مؤمنین راستین را چنین معرفی می کند که:
انما المؤمنون الذین امنوا بالله ورسوله واذا کانوا معه علی امر جامع لم یذهبوا حتی یستاذنوه (1)
یعنی مؤمنین راستین کسانی هستند که هم از نظر عقیده به خدا وپیامبرش معتقدند و هم از نظر درک مسائل اجتماعی و هوش جمعی، جامعه را خوب می شناسند و در مسائل جمعی همواره حضور دارند و منزوی نیستند. واذا کانوا معه علی امر جامع لم یذهبوا حتی یستاذنوه امر جامع، همان مسائل جمعی یک نظام است. مثلا نماز جمعه یک امر جامع است، تظاهرات علیه طغیان واستکبار، حضور در انتخابات، تایید رهبری و مسؤولین اسلامی، تایید خدمتگزاران راستین، امر به معروف عمومی ونهی از منکر جمعی و صدها نمونه از این قبیل همه امور جامع هستند. لذا خداوند می فرماید مؤمنین راستین کسانی هستند که در هیچ امر جامع رهبرشان را تنها نمی گذارند و بدون کسب اجازه از مقام رهبر، صحنه را ترک نمی کنند که قصه حنظله غسیل الملائکه در ذیل همین بخش از آیات آمده است که به اجازه رسول خدا صلی الله علیه و اله موقتا صحنه جنگ را ترک کرده است.
داشتن هوش اجتماعی و رعایت حیثیت جمعی به قدری محترم است که قرآن آن را از ویژگی های مؤمنین دانسته و می فرماید: مؤمنین راستین کسانی هستند که در مسائل جمعی جامعه حضور دارند ورهبرشان را تنها نمی گذارند، وبدون عذر موجه صحنه را ترک نمی کنند و اگر هم معذور بودند بدون اطلاع نمی روند. حتی کسی که مثلا مریض است بدون اعلام، صحنه را ترک نمی کند، بلکه اعلام می کند که چون مریضم نمی آیم تا راه بهانه گیری را برای دیگران باز نکند. فاذا استاذنوک لبعض شانهم فاذن لمن شئت منهم واستغفر لهم الله ان الله غفور رحیم آنگاه اگر کسی معذور بود و به اذن مقام رهبری صحنه را ترک کرد باز هم فضیلتی را از دست می دهد، از این رو ذات اقدس اله به رسولش صلی الله علیه و اله دستور می دهد که تو برای آنهایی که با عذر صحنه را ترک می کنند وبا کسب مجوز و اعلام عذر در صحنه نمی آیند استغفار کن. بنابراین معلوم می شود که اگر کسی موفق نشد در یک مساله اجتماعی حضور پیدا کند از فیضی بی بهره مانده است که باید با استغفار رسول خدا صلی الله علیه و اله ترمیم شود. همانطوری که زن در بعضی از ایام ماه از توفیق نماز محروم است وگفته اند که اگر وضو بگیرد و در مصلای خود رو به قبله بنشیند و به مقدار وقت نماز، ذکر بگوید امید ترمیم آن ثواب هست، ویا مسافری که از خواندن نماز چهار رکعتی محروم است، اگر بعد از اتمام دو رکعت، سی یا چهل بار تسبیحات اربع را بخواند موجب ترمیم آن ثواب خواهد بود، در اینجا هم اگر کسی معذور بود و نتوانست در صحنه حضور پیدا کند و با مجوز رفت، رهبران الهی مامورند که برای او طلب مغفرت کنند، چون طلب مغفرت رهبران الهی مایه سکینت، آرامش وطمانینه قلب او می شود. این نموداری از وظیفه جمعی افراد جامعه است که قرآن آن را ترسیم می کند و در این بخش فرقی بین زن و مرد نیست.
نقش تبلیغات
سوده دختر عمار بن الاسک همدانی که قصه اش جزو قصص معروف و ناب تاریخ است، هم از هوش اجتماعی برخوردار بود و هم شرکت در صحنه سیاست را وظیفه خود می دانست. او فکر این نبود که گلیم خویش را از آب بیرون برد، ویا از هیات حاکم امویان هراسی بر دل راه دهد، و اگر مشکل خودش حل شد بدان بسنده کند و از رنج دیگران غافل باشد، ولی باید توجه داشت که تبلیغات پیرامون اشخاص، بسیار مؤثر است، سر این که اباذر رضوان الله علیه از جهت مبارزه شهره افاق شده است، برای آن است که مبارزات قولی وعملی او در کتابها به ثبت رسیده و در سخنرانیها طرح گردیده است، چندین بار به صورت فیلم وغیر فیلم درآمده و به صورت های تبلیغی عرضه شده است. زنانی هم اباذرگونه بودند، که اولا در صحنه جنگ، کاملا حضور داشتند، و برای تشجیع نیروهای اعزامی و رزمی از آیات قرآن و احادیث رسول خدا للی الله علیه و اله استمداد می نمودند و دعوت و رهبری اینها بر محور قرآن کریم بود. آنان از آیات قرآن به اندازه کافی اطلاع داشتند و به موقع، آیات را در جای خود تلاوت می کردند، و از آنها به عنوان دلیل استفاده می کردند و نه تنها در زمان قدرت، بلکه در زمان ضعف نیز حضور ذهنیشان نسبت به قرآن باعث شد که بتوانند از آیات مدد بگیرند واباذرگونه اعتراض کنند، چه این که به هنگام قدرت نیز همچون مالک اشتر دفاع می کردند.
اگر کارهایی که زنان اباذرگونه، در جنگها و صحنه های سیاسی اسلام کردند، دهها بار گفته می شد وبه صورت فیلم تبلیغی در می آمد، و دهها کتاب در آن زمینه نوشته می شد، آنگاه مشخص می شد که زنها در پیشبرد مسائل نظامی در صدر اسلام همچون اباذر و مالک اشتر در صحنه بوده اند این گونه فعالیت ها در حالت سراء وضراء از زنان صدر اسلام فراوان به یاد مانده است که در این بخش به برخی از نمونه ها اشاره می کنیم تا نبوغ فکری زنان و حضور آنان در صحنه های سیاسی و دفاع از اسلام، تبیین گردد.
سوده در صحنه سیاست (2)
سوده همدانی بعد از رحلت علی بن ابی طالب صلوات الله وسلامه علیه در اثر واقعه اندوهباری ستمگری های بسر بن ارطاه به عزم شکایت به دربار امویان رفت و با معاویه سخن گفت. وقتی معاویه این بانو را شناخت گفت: تو همان نیستی که در تشجیع برادرانت در جنگی که علی بن ابی طالب، علیه اموی داشت شعر می خواندی و آنها را تحریک می کردی؟
سوده گفت: «دع عنک تذکار ما قد نسی، مات الراس » یعنی گذشته ها را رها کن. آن که رهبر این گروه بود رحلت کرده است وپیشگامان نیز رفتند و دنباله روها هم منقطع شدند و اثری دیگر از آنها نیست.
معاویه گفت: حضور برادرت در آن جنگ یک امر عادی نبوده او جزو سلحشوران نام آور جنگ علوی بود و تو او را با اشعارت تشجیع می کردی. سپس معاویه اشعاری را که سوده در آن موقع خوانده بود، خواند:
وانصر علیا والحسین ورهطه واقصد لهند وابنها بهوان
سوده مجددا گفت از آن گذشته ها صرف نظر کن. معاویه گفت حاجتت چیست وبرای چه آمدی؟ گفت: کسی که مسؤولیت اداره جامعه را به عهده گرفته است، در دستگاه قسط و عدل اله مسؤول است و نباید به خلقی ستم بشود و حق خدا ضایع بشود، بسر بن ارطاة که نماینده شماست و به دیار ما آمده است نه حق خلق را رعایت می کند، اگر او را عزل کنی ما آرام خواهیم بود، و اگر عزل نکردی، ممکن است علیه تو بشوریم و قیام کنیم. معاویه که خوی درندگی و طغیان در جان او تعبیه شده بود گفت ما را به قیام تهدید می کنی، آیا می خواهی تو را با وضع دردناکی از همین جا پیش همان حاکم بفرستیم تا او درباره تو تصمیم بگیرد؟ آنگاه این بانو شعر معروف زیر را خواند:
صلی الاله علی جسم تضمنه قبر فاصبح فیه العدل مدفونا
یعنی صلوات خدا بر روح کسی که وقتی به قبر رسید، قبر با در بر گرفتن وی، عدل را بر گرفت و عدالت را در آغوش کشید.
قد حالف الحق لایبغی به بدلا فصار بالحق والایمان مقرونا
سوگند یاد کرد که حق فروشی نکند وبهایی در قبال حق دریافت نکند. او در جان خود حق وایمان را هماهنگ هم وقرین وهمتای هم ساخت. معاویه پس از شنیدن این دو بیت گفت: این شخص کیست؟
سوده گفت: «ذاک علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین » - علیه افضل صلوات المصلین، وفضائل علی را در محفل معاویه شمرد تا جایی که معاویه را وادار کرد تا بپرسد: چه امری از علی دیده ای که این چنین به ستایش او زبان می گشایی؟
سوده گفت: مشابه همین صحنه در زمان خلافت علی بن ابی طالب پیش آمد و ما به عنوان شکایت از یک کارگزار، به مرکز حکومت علوی مراجعه کردیم، من به عنوان نماینده از قوم خودم حرکت کردم و رفتم که شکایت به محکمه امیرالمؤمنین سلام الله علیه ببرم وقتی وارد منزل امیرالمؤمنین علیه السلام شدم، دیدم در حال نماز ومشغول به عبادت خداست «فانفتل من صلاته » او نماز را رها کرد وبا یک نگاه رئوفانه و عطوفانه به من فرمود: آیا کاری داری؟
عرض کردم: آری، کارگزار شما در مسائل مالی قسط و عدل را رعایت نمی کند و بر ما ستم روا می دارد. وقتی این گزارش به عرض علی بن ابی طالب علیه السلام رسید واز شواهد این گزارش، صدق اصل گزارش روشن شد، علی بن ابی طالب علیه السلام گریه کرده و دست به آسمان برداشت وعرض کرد
«اللهم انی لم امرهم بظلم خلقک و لا بترک حقک »
خدایا من کارگزارانم را چنان تربیت نکردم که به آنها ظلم را اجازه داده باشم، یا ترک حق خدا را تجویز کرده باشم، آنگاه قطعه پوستی از جیبش در آورد و در آن رقعه این چنین مرقوم فرمود:
«بسم الله الرحمن الرحیم قد جاءتکم بینة من ربکم فاوفوا الکیل و المیزان بالقسط و لا تبخسوا الناس اشیاءهم و لا تعثوا فی الارض مفسدین بقیة الله خیر لکم ان کنتم مؤمنین و ما انا علیکم بحفیظ، (3)
اذا قرات کتابی فاحتفظ بما فی یدیک من علمنا حتی یقدم علیک من یقبضه منک والسلام »
در آغاز نامه آیه ای که شعیب پیامبر صلی الله علیه و اله به قومش فرمود، آمده است که: دستورات الهی دستورات روشن و بین است و مبهم نیست. ره آورد وحی تاریک نیست تا کسی بهانه بگیرد و بگوید که من نفهمیدم یا ندیدم، زیرا بینه روشن از طرف ذات اقدس اله تنزل پیدا کرده است، شما کیل وپیمان را مستوفی ادا کنید. اشاره امیرالمؤمنین علیه السلام به این آیه دلیل آن است که آیه مخصوص امور مالی نیست چون در کنار آن یک اصل کلی است که به عنوان سالبه کلیه مطرح می کند:
و لا تبخسوا الناس اشیاءهم
هیچ اصلی به این عظمت گسترده نیست یعنی حق هیچکس را بخس ونقض نکنید خواه در مسائل مالی باشد، وخواه در مسائل عرضی وحقوقی. اگر کسی تدریس می کند حق شاگرد را کم نگذارد واگر کسی امتحان می کند، حق ممتحن را ضایع نکند، اگر کسی کتاب را می نگارد، حق خواننده ها را کم نگذارد و اگر کسی سخن می گوید، حق مستمعین را کم نگذارد، این یک اصل کلی است که به عنوان جامع ترین اصل قرآنی در مسائل رعایت حقوق ارائه شده است. ولاتبخسوا الناس اشیاءهم حق کسی را کم نکنید خواه آن طرف مسلمان باشد و یا کافر.
اسلام یک حقوق خاص دارد که در قلمرو ایمان و اسلام و در مجاورت اینها است و یک حقوق جهان شمول و بین المللی دارد که اختصاص به مسلمین، مؤمنین، همسایگان و مانند آن ندارد فرمود حق هیچ کسی را تضییع نکنید، خواه طرف شما مسلمان باشد خواه غیر مسلمان. اگر از یک طرف به ما می فرماید:
و قولوا للناس حسنا (4)
یعنی به همه مردم جهان حرف نیکو بگویید.
که امر به صورت موجبه است، از طرفی هم نهی را به صورت سالبه کلیه می فرماید
و لا تبخسوا الناس اشیاءهم
حق هیچکسی را تضییع نکن. بقیة الله خیر لکم کسانی که به فکر تضییع حقند، دنیا زده اند و دنیا به نفاد و زوال محکوم است چون:
ما عندکم ینفد و ما عند الله باق (5)
توفیه حق، ادای حق و حرمت نهادن به حقوق دیگران است که این یک کار الهی است و هر کار الهی ماندنی و عند الله است. بنابراین رعایت حقوق مردم نیز ماندنی است. این قیاس را در آیه به صورت یک اصلی کلی ذکر کرده ومی فرماید: بقیة الله خیر لکم بقیة الله، یعنی آنچه را، خدا نگه می دارد. خدا چیزی را نگه می دارد که برای او باشد، لوجه الله باشد چرا که:
کل شی ء هالک الا وجهه (6)
یا
و یبقی وجه ربک ذو الجلال و الاکرام (7)
اگر کاری صبغه الهی نداشت، وجه الله در او نیست، واگر وجه الله نبود محکوم به هلاکت است. کاری که لوجه الله است سهمی از بقا دارد. امیرالمؤمنین علیه السلام پایان سخن شعیب را یادآوری می کند که: وما انا علیکم بحفیظ من که امام و رهبر شما هستم نمی توانم حافظ شما باشم شما باید با ایمان و عمل صالح خود، خویشتن را حفظ کنید. حضرت علی علیه السلام این آیه مبارکه را در صدر فرمان عزل نوشت، و بعد به کار گزارش خطاب کرد وفرمود: همین که نامه من به دست تو رسید حق کار، نداری وفقط باید به عنوان یک امین، موجودی را حفظ کنی تا کارگزار بعدی که ابلاغ در دست اوست بیاید و پست و سمت را از تو تحویل بگیرد.
سوده گفت: این نامه را علی بن ابی طالب علیه السلام به ما داد، و با همان نامه مشکل ما حل شد. ولی اکنون مشابه این مشکل را در زمان حکومت تو به تو گزارش می دهم و تو مرا تهدید می کنی! معاویه با شنیدن این سخنان دستور داد که مشکل آن زن را بر طرف کنند و حقی را که از او ضایع شده بود به او برگردانند زن گفت: «هی والله اذن الفحشاء ان کان عدلا شاملا والا فانا کسائر قومی » من اگر فقط به فکر خودم باشم و تنها گلیم خویش را از آب بیرون بکشم، این قبیح است وخدا از کار قبیح نهی کرده است، من نیامده ام که فقط حق شخصی خود را احیا کنم من آمده ام، حیثیت جمعی را محترم بشمارم و حق جامعه را احیا کنم. آنگاه معاویه به این زن خطاب کرد و گفت «لقد لمظکم ابن ابی طالب الجراة علی السلطان » این شهامت و شجاعت را علی علیه السلام در شما زنده کرده است که شما تنها به فکر خود نباشید بلکه به فکر قبیله و عشیره و جامعه باشید، آنگاه معاویه اشعاری که در این زمینه از علی بن ابی طالب علیه افضل صلاة المصلین به یاد مانده بود در همان محفل قرائت کرد و گفت آن اشعاری که علی بن ابی طالب علیه السلام در ستایش شما گفته است که: من اگر دربان بهشت بودم همدانی ها را به بهشت می بردم، سخن از فرد نیست بلکه سخن از جمع است و همان سخن تفکر جمعی را در شما زنده نموده است. سرانجام معاویه دستور داد آن خدمتگزار ظالم برکنار بشود.
نتیجه بحث
از این نمونه استفاده می شود اولا: حضور زن در مسائل اجتماعی و سیاسی همانند مرد است و ثانیا: زن، نه تنها می تواند برای استحقاق حق پایمال شده به محکمه های حاکمان زور، مراجعه کند و نه تنها می تواند حامی حقوق دیگران باشد، بلکه موظف ست حمایت حقوق دیگران را معروف بداند و دفاع از حقوق شخص، منهای حقوق جامعه را، منکر تلقی کند، اگر در آیه:
انما المؤمنون الذین امنوا بالله و رسوله و اذا کانوا معه علی امر جامع لم یذهبوا حتی یستاذنوه (8)
حضور همه مردان با ایمان را در صحنه لازم دانسته، اطلاق و سیاق این آیه و تنقیح مناط آن، زن و مرد را یکجا شامل می شود، و این حکم را برای هر دو لازم می شمرد.
اگر چنانچه سخنی از رهبران آسمانی برسد، نه آن سخن مخصوص مرد صادر شده و نه پذیرش آن سخن، مخصوص مرد است، و نه در صدر اسلام اینچنین بود که فقط مردها در این گونه مسائل پیشگام باشند.
همین مطلب را در رابطه با حوادثی که برای انقلاب اسلامی پیش می آمد، از سخنان امام رضوان الله علیه و از سخنان سایر مسؤولین به یاد داریم، چون پیام دین همین است که حضور در صحنه سیاسی، اجتماعی، وظیفه مشترک زن و مرد خواهد بود، با این تفکر و با این بینش، دیگر کسی نمی گوید: چون زن ایمانش کم است، یا عقلش ناقص است نباید در امور سیاسی دخالت نموده و یا نباید از حقوق جامعه دفاع کند.
عمه رسول خدا صلی الله علیه و اله و حضور در صحنه در المنثور فی طبقات ربات الخدور، (9)
عمه رسول اکرم صلی الله علیه و اله دختر عبدالمطلب بن هاشم، علاوه بر این که همانند برادرش حمزه، ایمان آورد، فرزند خود را در نصرت و یاری دین خدا تشویق می نمود، و از ادبیات والایی برخوردار بود که در رثای پدر، شعر و قطعه ادبی قابل توجهی می سرود و عمری را به کرامت گذراند و سرانجام در کمال کرامت در عهد عمر رحلت نمود.
زندگی این بانو نشان می دهد که او خود را مانند حمزه سید الشهدا، مسؤول می دانست و تنها به اسلام خود، اکتفا نمی کرد. اگر حمزه سیدالشهدا شخصا شربت شهادت نوشید این بانو فرزندش را به حضور در جبهه های یاری دین تشویق می کرد. حضور این بانو در صحنه سیاست همان است که فرزندش را تشویق می کند تا دین پیامبر را یاری کند، زیرا که یاری دین در صدر اسلام کار آسانی نبود و در بعضی از موارد یاری زبانی به منزله یاری جنگی بود، آن روز که دشمن ها زیاد بودند و دوستان اندک، و به تعبیر قرآن کریم: مسلمین در کمال ضعف بودند که:
تخافون ان یتخطفکم الناس (10)
مسلمین هراسناک بودند که بیگانگان آنها را اختطاف کنند، یعنی همچون شاهین و کرکس آنان را بربایند، اگر کسی با زبان، دین را یاری می کرد، مثل آن بود که بخواهد مسلحانه از دین حمایت کند.
دختر حرث بن عبدالمطلب در برابر حکومت اموی (11)
نمونه دیگر دختر حرث بن عبدالمطلب بن هاشم است که معاصر معاویه بود و همانند سایر اصحاب علی سلام الله علیه از مکتب والای علوی حمایت و دفاع می کرد. روزی معاویه با عمرو عاص و مروان نشسته بود، این بانو در حالی که سن زیادی را گذرانده بود وارد شد. معاویه از او سؤال کرد: شما در چه شرایطی به سر می برید؟ گفت: ما با هیئت حاکمه ای روبرو هستیم که کفران نعمت کرده است و نسبت به ما بد رفتاری می کند. اما:
«کلمتنا هی العلیا و نبینا علیه الاف التحیة والثناء هو المنصور فولیتم علینا من بعده وتحتجون بقرابتکم من رسول الله ونحن اقرب الیه منکم وکنا فیکم بمنزلة بنی اسرائیل فی آل فرعون وعلی بن ابی طالب علیه الصلوة والسلام کان من نبینا بمنزلة هارون من موسی وغایتنا الجنة وغایتکم النار»
این سخنان را در کمال فصاحت و بلاغت در دربار معاویه انشاء کرد. درباره این بانو گفته اند کسی بود که:
«اذا خطبت اعجزت واذا تکلمت اوجزت » (12)
اگر خطابه ای ایراد می کرد، دیگران را به عجز وادار می نمود، واگر سخن می گفت، موجز و مختصر حرف می زد. ممکن است کسی خوب، حرف بزند ولی حرف خوب نداشته باشد اما این بانو پیام خوبی داشت. در آغاز خطبه گفت کلمتنا هی العلیا، چون:
و کلمة الله هی العلیا (13)
یعنی: منطق ما منطق خداست و چنین منطقی همواره عالی و پیروز و ظفرمند است «و نبینا هو المنصور» ذات اقدس اله، هم از اعتلای کلمه خود سخن گفته و هم از منصور بودن رسولان خود خبر داده است که:
کتب الله لاغلبن انا و رسلی (14)
من مقرر کرده ام که دین من و پیام آوران و حافظان دین من، از نصرت خاص برخوردار باشند. این بانوی شجاع در ادامه سخنش می گوید: «فولیتم علینا بغیر حق » شما ظالمانه بر ما حکومت می کنید، در صورتی که سند ولایت شما، که قرابت به رسول خدا صلی الله علیه و اله است، به نام ماست، ما به رسول اکرم صلی الله علیه و اله از شما نزدیک تریم. و ما متاسفانه در حکومت شما همانند بنی اسرائیل در میان آل فرعون، به سر می بریم. یعنی شما چون آل فرعون هستید، و ما چون بنی اسرائیل مستضعف و محرومیم.
و منزلت علی بن ابی طالب سلام الله علیه نسبت به رسول اکرم صلی الله علیه و اله، منزلت هارون است نسبت به موسی علیه السلام.
این بانوی سخنور، در این خطبه کوتاه، چندین جمله قرآنی و حدیثی را گنجانیده است «کلمتنا هی العلیا» اقتباس از قرآن است، «نبینا هو المنصور» نیز از قرآن گرفته شده، وهمچنین «کنا فیکم بمنزلة بنی اسرائیل...» نیز از قرآن گرفته شده است. وبیان منزلت علی بن ابی طالب علیه السلام از حدیث منزلت اخذ شده است که:
«افلا ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی » (15)
حضور ذهنی این بانو نسبت به آیات قرآن و بهره گیری از آنها در خلال خطبه، تسلط بر احادیث واعمال جملات آن در ضمن سخن، نشانه بلوغ ادبی او است. آنگاه این زن سالمند در بحبوحه قدرت امویان به معاویه می گوید:
«و غایتنا الجنة و غایتکم النار» پایان امر ما بهشت و پایان کار شما دوزخ است.
عمرو عاص که در مجلس نشسته بود اهانت نمود، واین بانو جوابی داد مشابه جواب امام دوم که مرحوم طبرسی در احتجاج آورده است (16) گفت:
«و انت یابن الباغیة تتکلم و امک کانت اشهر امراة بغی بمکة و اخذهن للاجرة ادعاک خمسة نفر من قریش...»
تو مشوبیت نژادی داری، عده زیادی داعیه پدری تو را داشتند وبالاخره تو را به عاص ملحق نمودند، بنابراین تو حق سخن گفتن با مرا نداری. مروان اعتراض نمود، وبه او نیز جواب تلخی داد. سپس رو به معاویه کرد و گفت:
«و الله ما جرا علی هؤلاء غیرک »
سوگند به خدا جز توکسی اینها را بر ما - بنی هاشم - چیره ننمود.
معاویه از روی ناچاری گفت: «الک حاجة؟ هات حاجتک؟ » کاری داری؟ گفت: «ما لی الیک حاجة » من از تو حاجتی نمی خواهم و از دربار معاویه بیرون آمد. و معاویه پس از رفتن این بانو رو به درباریان نمود وگفت «لان کلمها کل من فی مجلسی لاجابت کل واحد منهم بجواب خلاف الاخر بلا توقف » اگر تک تک شما با او سخن می گفتید او بدون تکرار و توقف همه شما را ساکت می نمود. یعنی ممکن است در اهانت به او همه شما یک سخن داشته باشید، ولی او در پاسخ شما برای هر یک جواب مخصوص دارد، چون «ان نساء بنی هشام اصعب من رجال غیرهن فی الکلام » زنان هاشمی در خطابه وسخن از مردان قبایل دیگر نیرومندترند ونمونه آنها همین بانو است که: «اذا خطبت اعجزت و ان تکلمت اوجزت » .
اگر زنی مرثیه بخواند می گویند: او اهل رقت و عاطفه است و نشانه حضور سیاسی نیست اما یک وقت زن سالمندی، با این که توانمندی را از دست داده، وارد دربار نیرومند امویان می شود وهمه آنها را محکوم می کند و قاطعانه سخن می گوید، این امر، حضور سیاسی یک زن سالمند را تفهیم می کند. شعر گفتن و حرف زدن تنها نشانه حضور سیاسی نیست، اگر محتوا، رقت و مرثیه و نوحه است، آن هم نشانه حضور در صحنه نیست ولی اگر محتوا، استفاده از آیات سیاسی قرآن و احادیث سیاسی اهل بیت علیهم السلام است، و طرز برخورد، محکوم کردن حاکمان ستم می باشد، این نشانه حضور سیاسی است.
مطلب مهمی که تاکید بر آن لازم است، آن است که مشابه این کار را اباذر رضوان الله علیه نیز انجام داد ولی در مورد اباذر دهها گفتار ونوشتار و مقاله و رساله تهیه شده که اگر همین رساله های فراوان و گفته ها و نوشته ها و مقاله ها درباره حضور سیاسی این زن نوشته می شد، دیگر کسی نمی گفت، زن حق شرکت در مسائل سیاسی را ندارد، یا سابقه حضور سیاسی نداشته، یا اگر زن، فرتوت وسالمند شد دیگر رشد سیاسی ندارد و...، سبب شهرت اباذر همان مصاحبه های سیاسی وبرخوردهای تند او بوده که در اثر آن شهرت، عده ای از مردها به راه افتادند تا اباذرگونه حضور پیدا کنند، واگر برخورد این بانوان سیاسی، نیز بازگو می شد، بانوان فراوانی همانند آنان در صحنه حضور می یافتند.
ام حکیم و انتقام از بسر بن ارطاة (17)
بعد از مساله حکمیت، معاویه علیه اللعنة والعذاب ضحاک بن قیس وبسر بن ارطاة را به یمن فرستاد، و به آنان ماموریت داد تا مردان شیعه و پیروان اهل بیت علیهم السلام را در آنجا قتل عام نمایند، آنها به خانه یکی از شیعیان هجوم بردند، وهنگامی که او را در خانه نیافتند، دو کودک خردسال وی را در حضور مادرشان سر بریدند، تحمل این صحنه جانسوز برای مادر مشکل بود، و بعد از مدتی این بانو دچار مشکلات عصبی شد ورثاهای بلندی در شهادت دو فرزند خود سرود و همواره در سر هر کوی وبرزن می خواند، به قدری اشعار ادبی این مادر مؤثر بود که یک نفر یمنی تصمیم گرفت خونبهای این دو فرزند و انتقام آنها را از بسر بن ارطاة بگیرد، و بالاخره خود را آماده کرد و با نفوذ در دستگاه بسر، خود را مقرب نمود و مورد اعتماد واقع شد، سرانجام دو پسر او را پس از جلب اطمینان، به همراه خود برد وآنها را سر برید وکشت، و گفت: این کیفر آن قتلی است که بسر درباره دو فرزند آن زن انجام داد، و این همه بخشی از آثار اشعار حماسی و ادبی و مهیج و محرک آن زن بود.
ام الخیر، سخنور صفین (18)
نمونه دیگر، دختر حریش بن سراقه به عنوان «ام الخیر» که از زنان نامدار صدر اسلام است، او از قدرت تکلم بالایی برخوردار و خطیب بلیغی شمرده می شد، و از زنان به نام عرب بود که در کوفه زندگی می کرد، او زنی نبود که در مدینه رشد یافته باشد، چه این که اگر زنی از مدینه بر می خاست، امکان داشت گفته شود که، مکتب رسول خدا صلی الله علیه و اله و مکتب فاطمه زهرا وعلی بن ابیطالب، امام حسن، امام حسین، امام سجاد ودیگر ائمه علیهم الصلوة والسلام را دیده و درس گرفته است. ولی این زن از کوفه برخاست که فقط، علی بن ابی طالب سلام الله علیه را درک نموده و کوفه نیز در زمان آن حضرت مهد دین شد وگرنه قبلا سابقه ای چندان نداشت.
معاویه نامه ای برای والی خود در کوفه نوشت، ودر ضمن نامه از او خواست که وسایل سفر ام الخیر را فراهم نموده او را تجهیز کند واز کوفه به شام بفرستد، ضمنا به والی تاکید نمود که تصمیم گیری من در مورد تو مبنی بر گزارشی است که این زن می دهد «واعلمه انه مجازیه به الخیر خیرا وبالشر شرا بقولها فیه » اگر از تو شاکی بود، من درباره تو کیفر تلخ تعیین می کنم، و اگر از تو راضی بود، و گزارش مطلوب داد، پاداش خوبی برای تو در نظر می گیرم، والی کوفه به حضور این زن آمد و نامه را برای او خواند و گفت: معاویه شما را دعوت نموده و به حضور طلبیده است. این بانو در جواب گفت: «اما فغیر زائغة عن طاعته ولامعتلة بکذب » گفت من نسبت به ملاقات با معاویه بی رغبت نیستم و انحرافی در نظم و اطاعت هم ندارم و قصد بهانه دروغ آوردن نیز ندارم.
والی کوفه وسیله سفر این زن را از کوفه به شام فراهم کرد و هنگام بدرقه وخدا حافظی به این بانو گفت: ای ام الخیر، معاویه برای من نوشته است که مبنای تصمیم گیریش نسبت به تعیین پاداش یا کیفر من، گزارش تو خواهد بود. وتوقع اشت با این بیان، زن توصیه ای به نفع او در دربار معاویه بکند اما این بانو در جواب او گفت:
«یا هذا لا یطمعک برک بی ان اسرک بباطل و لا یؤیسک معرفتی بک ان اقول فیک غیر الحق » .
یعنی از این که تو نسبت به من محبت کردی طمع نکن که من گزارش باطل بدهم و تو را مسرور و خوشحال کنم واز آن جهت که من تو را می شناسم، شناخت من از تو نا امیدت نکند که درباره تو غیر حق بگویم. من آنچه را از تو سراغ دارم می گویم.
این همه محبت را یک زن از فرماندار رسمی کوفه آن روز دریافت می کند، در مقابل وقتی فرماندار درخواست توصیه دارد ولو ضمنی، این بانو می گوید از این که سبت به من محبت کردی، طمع بیجا نداشته باش واز این که من تو را می شناسم نا امید هم مباش. هرچه می دانم می گویم این رابطه نپذیری ورشوه نپذیری ومانند آن است، که نشانگر تقوای این بانو است آنگاه وقتی در کمال سهولت و آسانی فاصله کوفه تا شام را طی کرد و وارد شام شد، معاویه کاملا از این بانو تجلیل کرد و او را با اهل حرم خود جا داد «فانزلها مع الحرم ثم ادخلها فی الیوم الرابع » سه روز از او در حرمسرا، پذیرایی نمود تا خستگی راه کاملا برطرف شود. سپس روز چهارم او را به حضور پذیرفت، وقتی این بانو وارد دربار معاویه شد، درباریان نشسته بودند «وعنده جلسائه » او برابر مراسم رسمی آن روز سلام نمود وجوابی شنید، سپس معاویه گفت: شما مرا به اسم خیر وخوبی صدا زدی وبه نام «امیرالمؤمنین » خطاب نمودی! این بانو گفت: «لکل اجل کتاب » هر چیزی مدتی دارد.
معاویه گفت: «صدقت فکیف حالک یا خالة » درست گفتی، هر چیزی یک حد مشخصی دارد که با فرا رسیدن آن سپری خواهد شد، حالت چگونه است وچگونه راه را طی نمودی؟
گفت: من در کمال رفق و مدارا این راه را آمدم، هم در راه به من خوش گذشت وهم در منزل «لم ازل یا امیرالمؤمنین فی خیر وعافیة حتی سرت الیک فانا فی مجلس انیق عند ملک رفیق » . آنگاه معاویه، از آن جهت که از فکر خاصی برخوردار بود و از هر فرصتی سوء استفاده سیاسی می نمود، به این بانو گفت: من چون نیت خیر داشتم در جنگ صفین وغیر صفین بر شما پیروز شدم، وشام توانست کوفه را زیر سلطه خود درآورد. این زن گفت: خدا تو را پناه دهد از این که حرف باطلی بر زبان آوری، و مطلبی بگویی که عاقبت آن هراسناک است «یعیذک الله من دحض المقال وما تخشی عاقبته » این که گفتی من در اثر حسن نیت پیروز شدم اینچنین نیست. یعنی این سیاست بازیهای تو بود و ضعف حضور مردم که دست به دست هم داد و تورا پیروز کرد.
«قال لیس هذا اردنا اخبرینی کیف کان کلامک اذا قتل عمار بن یاسر» معاویه گفت ما در این زمینه نخواستیم سخن بگوییم بلکه برایمان بگو که در هنگام قتل عمار یاسر در صحنه صفین چه گفتی؟ جواب داد: من قبلا آن سخنان را نساخته بودم وبعدا هم آنها را برای دیگران نقل نکردم. اینگونه نبود که توطئه قبلی باشد، بلکه «وانما کانت کلمات نفثها لسانی عند الصدمة » کلماتی بود که هنگام مصدوم شد عمار بر زبانم جاری شد «فان احببت ان احدثک مقالا غیر ذلک فعلت » اگر مایل باشید ما در زمینه دیگر با شما سخن بگوییم، آن گفته ها را در اینجا مطرح نکنید.
«فالتفت معاویة الی جلسائه فقال ایکم یحفظ کلامها» معاویه رو به درباریانش کرد وگفت: کدام یک از شما حافظ سخنان این بانو در صحنه قتل عمار در جنگ صفین بودید؟ - چون آن روز مساله حفظ عرب، معروف بود که از نظر حافظه قدرت خاصی دارند مخصوصا سخنانی که از یک شخصیت رسمی در میدان جنگ می شنیدند ضبط می کردند - یکی از درباریان معاویه گفت: من بعضی از سخنان او را حفظ هستم، معاویه گفت بگو: «قال کانی بها بین بردین زائرین کثیفی النسیج وهی علی جمل ارمک وبیدها سوط منتشر الضفیرة وهی کالفحل یهدر فی شقشقته » من دیدم او دو برد که محکم یافته شده بود در بر کرده و روی شتر سوار است و در دستش تازیانه ای است که لبه های آن پراکنده هست و در یک حالت مهیج و فرماندهی سخن می گوید همچون یک فحل، مثل یک شیر نر، هدیر وشقشقه ای دارد. (19)
سپس بعضی از بخشهای سخنرانی این بانو در جریان جنگ صفین را نقل می کند که می گفت:
یا ایها الناس اتقوا ربکم ان زلزلة الساعة شی ء عظیم (20)
وی در آغاز سخن آیه ای از قرآن را تلاوت کرد و پرهیز از معاد را به یاد مردم آورد و شنوندگان خود را متذکر معاد شد و سپس گفت:
«ان الله قد اوضح لکم الحق و ابان الدلیل »
خدای سبحان حق را برای شما روشن کرد و دلیل را، بین وآشکار نمود و شما معذور نیستید.
«و بین السبیل و رفع العلم »
علامت ونشانه ها را برافراشت و راه را به شما ارائه داد
«و لم یدعکم فی عمیاء مدلهمة »
شما را در تاریکی فراگیر رها نکرد. عقل، وحی، شریعت، رسالت وامامت داد، وهمه ارکان هدایت را برای شما روشن کرد «فاین تریدون » کجا می خواهید بروید «رحمکم الله افرارا عن امیرالمؤمنین » آیا می خواهید از علی بن ابی طالب علیه السلام که فرمانروای دین است فرار کنید؟ «ام فرارا من الزحف » یا می خواهید از میدان جنگ بگریزید؟ «ام رغبة عن الاسلام ام ارتدادا عن الحق » از اسلام - معاذ الله بیزار شدید یا از حق برگشتید، همه اینها یا کفر یا نفاق و یا معصیت کبیره است
«اما سمعتم الله جل شانه یقول ولنبلونکم حتی نعلم المجاهدین منکم و الصابرین و نبلو اخبارکم »
آیا نشنیدید که خداوند فرمود شما را به سراء وضراء می آزماییم ما شما را امتحان می کنیم تا روشن شود مجاهد کیست، قاعد کیست، صابر و جزوع کیست و گزارشهای شما را با این امتحانها بررسی می کنیم.
این سخنان را این بانو خطاب به سربازان علی سلام الله علیه گفت «ثم رفعت راسها الی السماء» آنگاه سر به آسمان بلند کرد وگفت: «اللهم قد عیل الصبر وضعف الیقین وانتشرت الرغبة » خدایا صبر در تحت فشار قرار گرفت وبه حد عیلوله (21) درآمد، یعنی صبر تمام شد، یقین کم شد و رغبت منتشر شدیعنی: انگیزه ها متفرق و متشتت شده است «وبیدک یارب ازمة القلوب » پروردگارا تو زمامدار دلهای مردمی، قلب اینها ضعیف است و چون یقینشان کم است، همتشان نیز کم است.
«فاجمع اللهم بها الکلمة علی التقوی والف القلوب علی الهدی واردد الحق الی اهله »
پروردگارا دلها به دست توست. تو دلهای اینان را متحد کن والفتی ایجاد بکن، چون تالیف قلوب فقط در اختیار تو است.
اینها را به حق برگردان تا بر کلمه حق توافق کنند و باطل را سرکوب کنند، سپس رو به سربازان کرد و گفت:
«هلموا رحمکم الله الی الامام العادل والرضی التقی والصدیق الاکبر»
کجا می روید بیایید به حضور امام عادل، کسی که مورد رضا واهل تقوا وصدیق اکبر است وکسی در صداقت چون او نیست.
«انها احن بدریة و احقاد الجاهلیة »
یعنی: آنها که در برابر علی وسربازان علی سلام الله علیه صف بستند کینه های بدر و حنین در آنهاست. یعنی کفر است که به صورت نبرد علیه اسلام، به دست امویان ظهور کرده است، این جنگ داخلی نیست در حقیقت جنگ اسلام و کفر است و می خواهند شکست های جاهلی و کشته های امویان را جبران کنند. بعد این جمله ها را بازگو کرد:
«قاتلوا ائمة الکفر انهم لا ایمان لهم »
شما زمامداران کفر را از پای درآورید با آنها مقاتله کنید با آنها مبارزه کنید چرا که با آنها عهد وپیمانی ندارید. «لعلهم ینتهون » تا قدرت نظامی شما را ببینید و در برابر نهی از منکر منتهی بشوند.
«صبرا یا معاشر المهاجرین و الانصار»
ای گروهی که سابقه هجرت ونصرت داشتید. از مکه آمدید یا در مدینه بودید ودین را یاری کردید. شما همانها هستید که امروز در رکاب علی بن ابی طالب علیه السلام تلاش وکوشش می کنید.
«قاتلوا علی بصیرة من ربکم و ثبات من دینکم »
مقاتله ومبارزه کنید در حالی که بصیرت دینی و ثبات اعتقادی داری، با ایمان راسخ وبا بینش دل، این جنگ را به پایان برسانید.
«فکانی بکم غدا وقد لقیتم اهل الشام کحمر مستنفرة فرت من قسورة لا تدری ایا یسلک بها فی فجاج الارض »
گویا من در آینده نزدیک می بینم که شما مردم کوفه، به رهبری علی بن ابی طالب علیه السلام پیروز شدید و مردم شام را که در تحت رهبری ظالمانه وطاغیانه امویان حرکت کردند، همانند حمارهایی که از شیر فرار کنند، فراری خواهید داد. این گروه کسانی هستند که
«باعوا الاخرة بالدنیا و اشتروا الضلالة بالهدی »
اینها آخرت وعقل را در مقابل دنیا و جهل فروختند
«و عما قلیل لیصبحن نادمین »
وطولی نمی کشد که پشیمان خواهند شد
«حین تحل بهم الندامة فیطلبون الاقالة و لات حین مناص »
وقتی که پشیمانی دامن گیرشان شود و در وجود اینان حلول کند، آنگاه می گوید: پشیمانی ما را بپذیرید، اما دیگر پشیمانی سودی ندارد
«ان من ضل والله عن الحق وقع فی الباطل »
قسم به خدا کسی که از حق گریخت یقینا به باطل مبتلا می شود، چون: ماذا بعد الحق الا الضلال اگر کسی از صراط مستقیم فاصله گرفت، یقینا گمراه خواهد شد.
«الا ان اولیاء الله استصغروا عمر الدنیا فرفضوها و استطابوا الاخرة فسعوا لها فالله الله ایها الناس قبل ان تبطل الحقوق و تعطل الحدود و تقوی کلمة الشیطان »
اولیای الهی که در صحنه های نبرد پیروز شدند، برای آن بود که عمر دنیا را کوچک شمردند وآخرت را طیب و طوبی تلقی کردند و برای آخرت سعی کردند، خدا را خدا را، که مبادا حق کسی باطل شود و حدود الهی تعطیل گردد، قبل از این که حقوق مردم باطل بشود و حدود الهی معطل بماند، شما در صحنه باشید، و دشمن را سر جای خود بنشانید.
«فالی این تریدون رحمکم الله عن ابن عم رسول الله صلی الله علیه واله وسلم و صهره و ابی سبطیه »
شما کجا می خواهید بروید؟ آیا از پسر عموی پیغمبر، از داماد پیغمبر، از پدر دو فرزند پیامبر صلی الله علیه و اله می خواهید فاصله بگیرید؟ از کسی که
«خلق من طینته و ترفع من نبعته و جعله باب دینه و ابان بغضه المنافقین، و ها هو ذا مفلق الهام و مکسر الاصنام »
کسی که از طینت رسول خدا صلی الله علیه و اله خلق شد واز خاستگاه و جوششگاه رسالت او بالا آمد و وجود مبارک رسول خدا صلی الله علیه و اله او را باب دین خود قرار داد و فرمود:
«انا مدینة العلم و علی بابها» (22)
خصوصیتی که رسول خدا به علی بن ابی طالب علیهم الصلوة والسلام داد این بود که فرمود: تو میزانی، مهر وتولای تو معیار حق و باطل است، آن که دوست توست، مؤمن و آن که دشمن توست، منافق است. او کسی است که سرهای بت پرستان را شکست وخود بتها را درهم کبید.
«صلی و الناس مشرکون و اطاع و الناس کارهون »
علی بن ابی طالب علیه السلام کسی است که وقتی دیگران مشرک بودند او موحد بود، و مشغول نماز، و آنگاه که دیگران اطاعت نمی کردند او مطیع رسول خدا صلی الله علیه و اله بود، و این اختصاصی به اوایل عمر امیرالمؤمنین علیه السلام ندارد بلکه تا آخر در این مسیر مستقیم بود.
«فلم یزل فی ذلک حتی قتل مبارزیه و افنی اهل احد و هزم الاحزاب و قتل الله به اهل خیبر و فرق به جمع اهوائهم »
تا آن لحظه که مبارزان آنان را کشت واهل احد به وسیله او از بین رفتند وجنگ خندق به دست او به پیروزی رسید و خدای سبحان به وسیله او اهل خیر را کشت واهواء وامیال واغراض شومشان را به وسیله علی بن ابی طالب علیه السلام پراکنده کرد.
اینها گوشه ای از سخنان این بانوی سخنور است که توسط آن شخص درباری، در حضور معاویه گفته شد. شما وقتی این سخنان را تشریح می کنید می بینید حرف غیر منطقی وغیر قرآنی، در آن نیست. سخنان او یا تابع قرآن است و یا هماهنگ با عقل، هرگز شعار یا احساس ضعف یا مسائل دنیا، و یا ترغیب به امور غریزی در او نیست. البته زنانی هم در نقطه مقابل بودند که در جنگهای صدر اسلام به سود معاویه وابوسفیان حضور داشتند و شعارهایی مانند:
«ان تقبلوا نعانق ان تدبروا نفارق » (23)
می خواندند. این اشعار صرفا تهییجی آنها، فقط در حد غریزه بود، اما این بانو که به تربیتهای اصیل اسلامی آشنا شده، شعارش دعوت به بهشت، به ولایت علی بن ابی طالب علیه السلام، وبرگرفته از آیات قرآنی و احادیث نبوی وبیان فضیلت علی بن ابی طالب علیه السلام است.
وقتی سخنان این بانو را در کنار سخنان اباذر بگذارید، روشن می شود، زن ومرد فرقی ندارند، اگر این گفته ها به صورت کتابی درآید، و در این زمینه سخن های مکرر بیان گردد، و در منابر و روزنامه ها نقل و ثبت شود، آنگاه او نیز می شود، زن اباذرگونه.
گاهی یک زن، با زاری و جزع، نظامیان را تهییج می کند، این هنر نیست، اما گاهی یک زن با استدلال وبا استمداد از اوج عرفان، آنان را ترغیب و تشویق می کند و می گوید: «الا ان اولیاء الله استصغروا عمر الدنیا فرفضوها واستطابوا الاخرة فسعوا لها» ، که باید بسیاری از سخنان بزرگان را جستجو نمود تا نمونه این بیان عمیق را در لابلای آنها یافت. و این تعجبی ندارد، چه این که اینها را علی بن ابی طالب علیه السلام در کوفه تربیت کرده است.
نشانه های شعار زن در جاهلیت همان بود که از امویان ذکر شد، ونشانه موفقیت زن در صحنه های نظامی و سیاسی صدر اسلام نیز همین است که ام الخیر در صفین بازگو نمود.
در پایان این گزارش آمده است وقتی که سخن آن درباری تمام شد معاویه رو به این بانو کرد وگفت:
«یا ام الخیر ما اردتی بهذا الکلام الا قتلی » تو این حرفها را در جریان جنگ صفین گفتی ومردم را بر قتل من تهییج کردی «ولو قتلتک ما حرجت فی ذلک » من اگر بخواهم خونبها بگیرم و الان تو را اعدام بکنم، حرجی بر من نیست.
«قالت والله ما یسوءنی ان یجری قتلی علی ید من یسعدنی الله بشقائه » .
گفت: معاویه قسم به خدا من نگران نیستم که قتل من به دست کسی اتفاق بیفتد که خداوند در اثر شقاوت او مرا سعید کند، یعنی من با این مرگ سعادتمند خواهم شد و تو با این کشتن شقی.
این سخنان را این بانو در زمان ضعف شیعه ها و بحبوحه قدرت امویان وبعد از ارتحال علی بن ابی طالب علیه السلام می زند، که همه شیعیان یا اسیر وشهیدند یا متواری هستند. یعنی ما از کشته شدن باکی نداریم ومن مطمئنم اگر کشته شوم سعیدم وتو شقاوتمندی.
«قال هیهات یا کثیرة الفضول ما تقولین فی عثمان » معاویه داستان عثمان وزبیر را پیش کشید، این زن به معاویه گفت: «وانا اسالک بحق الله یا معاویة » من شنیدم که تو انسان حلیمی هستی، تو را به خدا قسم از این مسائل دست بردار، یعنی قصه عثمان و زبیر که گذشته است «وتسالنی عما شئت من غیرها» اگر مسائل دیگری داری بپرس.
منظور از نقل این تفصیل، آن است که:
اولا: این بانو اضافه بر این که کار نظامی داشت، کار تبلیغی نیز داشت.
ثانیا: سخنان او برگرفته از قرآن وسنت معصومین وعترت طاهرین سلام الله علیهم اجمعین بود.
ثالثا: برای رهبری وامامش تا مرز شهادت هم حاضر شد.
رابعا: شعارش در حد عقل و وحی بود نه در حد عاطفه واحساس.
خامسا: این سخنرانی مهیج، باحضور کسی بود که ولی معصوم است، چون بدون اذن علی بن ابی طالب علیه السلام کسی اجازه نداشت در جنگ سخنرانی کند، واگر گفته شود سخنرانی، جهاد نیست، گفته می شود مگر همه جهادگرها در خاکریز مقدمند ومسلحانه می جنگند؟ عده ای کارهای تبلیغی دارند، عده ای کارهای تدارکاتی دارند، عده ای اسلحه حمل و نقل می کنند و عده ای می جنگند. آن دسته کارهایی که تماس تنگاتنگ با اسلحه و شمشیر ندارد، کارهای نظامی نیست اما بخش تبلیغی و تدارکاتی است که در توان همگان است.
اگر اینگونه او نمونه ها بررسی شود آنگاه روشن می شود که قرآن و عترت طاهرین علیهم السلام همانگونه که در تربیت مردانی اباذرگونه موفق بودند، در تعلیم زنانی حق گو و دشمن ستیز نیز توفیق داشته اند. در نتیجه، این سخن که: مرد بالاتر از زن است برای این که هیچزنی به مقام نبوت نرسیده است، سخنی گزاف است و دلالتی بر نازل تر بودن مقام زن ندارد، زیرا هیچ مردی نیز نتوانسته است به مقام پیامبر خاتم برسد. پس نه بر فخر و مباهات و بالیدن مردان فایده ای مترتب است، و نه اثری در احساس ضعف و نالیدن زنان خواهد بود. آنچه مسلم است این است که راه برای تربیت و تکامل هر دو باز، و البته بسیاری از وظایف، مشترک، و بعضی هم، به لحاظ طبع آنها، تقسیم شده است.
پی نوشت ها:
1. نور، 62.
2. نقل از اعیان الشیعه، ج 7، ص 324.
3. اعراف، 85.
4. بقره، 83.
5. نمل، 96.
6. قصص، 88.
7. رحمن، 27.
8. نور، 62.
9. ص 25.
10. انفال، 26.
11. در المنثور فی طبقات ربات الخدور، ص 25.
12. همان.
13. توبه، 40.
14. مجادله، 21.
15. سیره ابن هشام، ج 2، ص 520.
16. الاحتجاج، چاپ دو جلدی نجف، ج 1، ص 411.
17. در المنثور، ص 56.
18. در المنثور، ص 75.
19. کلمه کالفحل (به معنای نر) نه برای آن است که زن ضعیف است ومرد قوی، بلکه فحولت نشانه برجستگی است در بین محققین، وقتی از علمای اهل تحقیق می خواهند یاد کنند می گویند اینها فحول از علمایند که این یک تعبیر و تشبیه ادبی است.
20. حج، 1
21. اصطلاحا به انسان نیازمندی که از اداره زندگی اش عاجز است می گویند «عیله » یعنی عائله مند است، محتاج کمک است، توانش به سر آمده است.
22. الغدیر، ج 6، ص 81- 61.
23. سیره ابن هشام، ج 2، ص 68.