در شماره ی قبل، متن وصیتنامه ی مجعول عباسیان را که در خانه محمد بن علی در سرزمین شراة، تنظیم شده از منابع مختلف تاریخی، کلامی آوردیم و آن را مورد مناقشه و نقد قرار دادیم و در پایان به سند رسوا و بر باد رفته ی آن، اشاره کردیم و اینک ادامه ی مطالب را پی می گیریم:
حکومت رعب و وحشت
عباسیان بر اساس آن وصیتنامه و بر پایه ی سلسله جعلیاتی، مردمان ساده لوح را فریفتند وناآگاهانی ازمردم عراق و ایران را با خود همسو کردند. مبلغان عباسی در پوشش دعوت به رضا از آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم مردمان ستمدیده و رنج کشیده و محروم خراسان و برخی نقاط دیگر را که به دنبال چاره می گشتند و برای دگرگونی اوضاع می اندیشیدند و در پی زندگی بهتری بودند و برای یافتن حاکمان به راستی مسلمان، لحظه شماری می کردند، فریب داده و آنان تحت تبلیغات ریایی داعیان عباسی به خلافت فرزندان عباس گردن نهادند و حکومت ایشان را پذیرفتند ومطیع و فرمانبردارشان شدند. اما سوکمندانه! عباسیان حمام خون راه انداختند و حتی بسیاری از مبلغان و داعیان خود را با تهمت های واهی و با سوء ظن، کشتند و بساط یک سلطنت خودکامه را گستردند و پایه ی کاخ ظلم را، جمجمه های محرومان و شکنجه شده ها، قرار دادند و قصرها را با خون پاکان و بیگناهان آغشته و رنگین کردند و حکومتی به وجود آوردند که مردم از همان آغاز پدید آمدنش، بر امویان رحمت فرستادند!! آنان علویان و فاطمیان را با انواع حبس، شکنجه و قتل، تار و مار کردند به طوری که در حکومت امویان سیه دل، از دست امثال ابن زیاد وحجاج و قسری وچندین خون آشام دیگر آن اندازه خشونت ندیده بودند.
عباسیان به راستی، صفحات تاریخ مسلمانان را با کارهای وحشیانه و عملکردهای ددمنشانه ی خود، سیاه کردند و در راس همه ی آن ها، آشفتگی فرهنگی به وجود آوردند و جعل وصیت نامه ی مزبور یکی از آنها می تواند باشد.
از این وصیت نامچه، مولودی زاده شد به نام کیسانیه ی مرحله ی دوم با ویژگی های خاص خود که گردانندگان نظام سلطنتی عباسیان، هر زندیق و هتاک حقیقی و یا موهوم را به مذهب کیسانیه نسبت دادند، و هر یاوه گو و شخص جاه طلب را با انگیزه هوا پرستی و یا با دریافت دستمزد مادی که دشمنان اهل بیت می پرداختند، امام این مسلک و کیش به اصطلاح شیعی قلمداد کردند و حرمت تشیع ضایع گردید و عقاید حقه شیعه زیر سؤال رفت وچه فساد فکری وخرافه ی عقیدتی که به جماعت شیعه نسبت ندادند و چه شیادان و بوالهوسانی که پرچمدار این جریان نگشتند؟!
سلاطین عباسی حکومت فشار و اختناق خود رابه وصیت نامه ی یاد شده مستند کردند و بندهای مختلف آن را برای توجیه سیاست ماکیاولی خود مستمسک ساختند و آن را منشور حکومت شوم و نامیمون خود قرار دادند و کارگزاران دولت، بر خلاف مشی ترسیم شده در آن، حرکت کردند و خشونت را به حد اعلی رساندند.
عبد الله بن علی که امیدوار بود که پس از برادرش خلیفه شود و چنان ادعایی هم کرد، مردم شام را از دم تیغ گذرانید و دستور داد فرشی بر روی نعش های نیم جان آنان گستردند و آن گاه طعام خواست و بر روی همان فرش که ناله های آن بخت برگشته ها از زیر آن، به گوش می رسید، طعام خورد. (1)
و ابو جعفر منصور به ابن هبیرة و کسان او امان داد و در آن باره قسم ها و سوگندهای غلیظ خورد ولی بی تعهدی کرد و همه ی آنان را بکشت. (2)
وصیت نامه ای دیگر
در بررسی رخدادها وگزارشهای تاریخی درباره ی عباسی ها به وصیتنامه ای دیگر بر می خوریم سیاهتر از اولی و آن وصیت نامه ی ابراهیم امام است به ابو مسلم خراسانی همان خدمتگزار نگون بخت عباسیان!
ابراهیم آن گاه که ابو مسلم را فرمانده گروه تبلیغی خود کرد به وی چنین سفارش نمود:ای عبد الرحمان!(ابو مسلم) تو مردی از اهل بیت ما هستی، این وصیت را گوش دار و بنگر که یمنی ها را گرامی بداری و در میان آنان باشی که پیروزی جز با ایشان حاصل نشود و بنگر ربیعه را نیز به ایشان ملحق کن اما مضر، دشمن نزدیکند، مجالشان مده و به هر کس از ایشان گمان بد بردی، او را بکش و هر که را متهم دانستی او را از میان بردار.
او در پاسخ ابومسلم که پرسید: اگر به کسی بد دل و بدگمان شدیم می توانیم او را زندانی کنیم و از شما کسب تکلیف نماییم؟ گفت: نه، فقط شمشیر! هرگز از دشمن، چشم برندار.ای ابو مسلم! تا می توانی در خراسان عرب زبان باقی مگذار و همه را بکش و حتی پسر بچه ای که قد و بالایش به پنج وجب برسد و متهمش بداری او را از دم تیغ بگذران و به قتلش برسان. (3)
و بکوش که با این شیخ [یعنی، سلیمان بن کثیر] مخالفت نکنی.
ابن اثیر می نویسد: ابو العباس سفاح پس از قتل ابو سلمه خلال وزیر آل محمد، ابو جعفر منصور را به همراهی عبید الله بن حسن اعرج و سلیمان بن کثیر به سوی ابو مسلم خراسانی گسیل داشت. سلیمان به عبید الله که از علویان بود، گفت: امیدوارم این نهضت به نفع خاندان شما یعنی علویان خاتمه یابد; در آن صورت اگر خواستید ما را فرا بخوانید.
عبید الله پنداشت که آن، توطئه ای است از سوی ابو مسلم و بر جانش ترسید و ماجرا را به گوش ابومسلم رساند. ابومسلم، سلیمان را احضار کرد و به او گفت: یاد داری ابراهیم امام به من گفت: هر که را متهم دانستی بکش. سلیمان گفت: آری شنیدم: ابو مسلم گفت: اینک من تو را متهم می شناسم. سلیمان گفت: به خدا سوگند چنین نیست. ابو مسلم گفت: قسم مخور تو قصد خیانت به ابراهیم امام را در سر می پرورانی و دستور داد گردن او را زدند. (4)
کنگره ی ابواء
از مسلمات تاریخ است که بنی عباس، خود را در جرگه ی علویان جا داده و در نهضت هایی که برای رضا از آل محمدصلی الله علیه و آله و سلم به وجود می آمد خود را داخل می کردند وجیره خوار ایشان بوده و در سایه شان می زیستند. هرگز به ذهن اولاد عباس نمی رسید که در صورت حصول پیروزی، نوبت به ایشان رسد. یکی از شواهد این امر، کنگره ی ابواء است.
می نویسند: عبد الله بن حسن مثنی، پسرش محمد را کاندیدای خلافت و امامت برای مسلمانان کرده بود و می پنداشت که او در میان هاشمیان از همه فاضلتر و لایقتر است و علم و فقاهت و زهد و تقوایش از همه بیشتر است. (5) این چنین باور او را وا می داشت که به میان مردم رود و زمینه را برای پسرش فراهم کند و بر این هدف، کنگره ها، سمینارها و نشست هایی به وجود می آمد که مهمترین آنها، نشستی است که در ابواء (محلی میان مکه و مدینه) تشکیل شده است.
بسیاری از مورخان مانند طبری، مسعودی، ابن ابی الحدید و ابو الفرج اصفهانی مذاکرات آن نشست سیاسی را آورده اند وما روایت اصفهانی را که جامع ترین و مفصل ترین گزارش است در اینجا می آوریم:
عده ای ازبنی هاشم در ابواء گرد آمدند و در میان ایشان ابراهیم بن محمد بن علی (ابراهیم امام) و ابوجعفر منصور و صالح بن علی و عبد الله بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب و دیگران دیده می شدند. صالح بن علی گفت: امروز چشم مردم به شما دوخته است و خداوند شما را در اینجا جمع کرده، پس مردی از میان خود برگزینید و با او بیعت کنید تا فتح و پیروزی نهایی پیش آید.
عبد الله بن حسن به پا خاست و پس از حمد و ثنای الهی گفت: شما می دانید که پسر من محمد همان مهدی (موعود) است، با او بیعت کنید.
ابو جعفر منصور گفت: چرا معطلید! شما می دانید که مردم، امروز دوستدار ومطیع این جوانند(یعنی: محمد بن عبد الله بن حسن). در آن هنگام، همه ی حاضران یکجا سخن او را تصدیق کردند و همگی به عنوان بیعت دست در دست محمد گذاشتند.
عیسی بن عبد الله گفت: فرستاده ی عبد الله بن حسن (پدر محمد) نزد پدر من آمد و فت بیا که همه ی ما بر محمد بن عبد الله اتفاق نظر پیدا کرده ایم و کسی دیگر نزد جعفر بن محمد علیمها السلام فرستاد. عبد الله بن حسن آمدن امام جعفر صادق علیه السلام را خوش نداشت و می گفت: اگر او بیاید برنامه را به هم می زند. عیسی گفت: پدرم مرا فرستاد تا ببینم کار به کجا می انجامد. به هر حال امام جعفر علیه السلام آمد و عبد الله بن حسن او را در کنار خود جا داد و صحبت شروع شد و امام صادق علیه السلام آب سرد بر آتش گرم آنان ریخت و فرمود: چنان نکنید که زمان آن هنوز فرا نرسیده است اگر چه تو (عبد الله) می پنداری که پسرت محمد، مهدی است لیکن چنان نیست نه او مهدی است و نه زمان چنان حرکتی فرا رسیده است. صداها بالا رفت و حرف های تندی به میان آمد. عبد الله گفت: تو به پسر من رشک می بری. امام صادق علیه السلام فرمود: والله چنین نیست و در حالی که به ابو العباس، اشاره می کرد دست بر شانه ی او زد و گفت: این و برادران و فرزندان ایشان اند که صاحب حکومت شوند و سپس دست بر شانه ی عبد الله بن حسن گذاشت و گفت: به خدا! این حکومت به تو و فرزندان تو نمی رسد و دو پسر تو کشته شوند.امام صادق علیه السلام این سخن بگفت و همراه عبد العزیز بن عمران زهری (6) حرکت کرد. امام خطاب به او گفت: آیا آن صاحب عبای زرد را دیدی؟ یعنی: ابو جعفر او گفت آری. امام فرمود: به خدا سوگند می بینم که او دو پسر عبد الله بن حسن را می کشد.
عبد العزیز پرسید: راستی او محمد را می کشد؟ امام فرمود: آری.
عبدالعزیز گفت: من در دل خویش گفتم: به پروردگار کعبه قسم که او به پسر عبدالله حسد می برد! ولی به خدا نمردم با دو چشم خود دیدم که ابو جعفر منصور دو پسر عبد الله: محمد و ابراهیم را به قتل رسانید. و امام صادق علیه السلام قبلا هر وقت نگاهش بر محمد می افتاد اشک در چشمانش حلقه می زد و می فرمود: جانم به قربانش، مردم او را مهدی می پندارند ولی او کشته می شود و نام او در کتاب علی در ردیف خلفای این امت نیامده است! (7)
از این ماجرای تاریخی چنین می فهمیم که: اولاد عباس برای دستیابی به خلافت، در پشت پرده تلاشهایی داشته اند و جهت دستیابی به آن، میان بنی فاطمه و طالبیان و علویان تفرقه ایجاد می کرده اند و به نظر می رسد که داستان مذکور ازجمله ی پیشگویی هایی باشد که توسط ایشان ساخته شده است و گرنه چنان که در تاریخ قیام زید بن علی بن الحسین علیهم السلام مطرح است و ائمه ما هماره از او یاد خیر کرده و کارش را ستوده اند; در خصوص فرزندان عبد الله هم که به دست منصور عباسی شهید شدند، امامان ما یاد نیکو کرده و بر مظلومیت آنان اشک ریخته اند و بسیاری از آنچه در برخی کتب تاریخی به شکل قصه آمده است، نمی تواند قرین صحت باشد.
مورخان می نویسند: سبب این که منصور عباسی، محمد بن عبد الله را رقیب خود می دانست و همواره از ناحیه ی او نگران بود و او را تحت تعقیب داشت و سرانجام به قتل رسانید، آن بود که منصور بیعت محمد را بر گردن داشت و به گفته ی اصفهانی، او دوبار با محمد دست بیعت داده بود. (8)
ابو الفرج اصفهانی، کنگره ی ابواء و پی آمدهای آن را که یک واقعه ی مهم تاریخی است از چهارده راوی جز راوی نخستین که روایتش را آوردیم با متن های قریب به یکدیگر و با الفاظ مختلف نقل کرده است. (9) و از برخی گزارشهای تاریخی بر می آید که آن کنگره در سال 126 هجری و پس از گذشت بیست و نه سال از وصیت نامه ی ادعایی ابو هاشم به محمد بن علی بن عبد الله بن عباس انعقاد یافته است و لذا در این چنین نشست مهم، خود محمد بن علی حضور ندارد که زنده نبوده است لیکن فرزندان او: ابراهیم، ابو العباس سفاح و ابو جعفر منصور و صالح بن علی، حاضر بوده اند.
یعقوب بن عربی می گوید: شنیدم ابو جعفر منصور به روزگار بنی امیه در میان جمعی از برادران و عموزادگان خویش که محمد بن عبد الله بن حسن هم در میان ایشان بود گفت: در بین آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم، داناتر به دین خدا و شایسته تر به ولایت امر از محمد بن عبد الله وجود ندارد و خود منصور با او بیعت کرد و او می دانست که دل من با اوست و با وی خروج می کنم و به همین سبب وقتی، محمد را به قتل رسانید چند دهسال مرا به حبس انداخت. (10)
مسعودی می نویسد: به سال 126 هجری، عبد الله بن معاویة بن عبد الله بن جعفر طیار، بر مروان بن محمد خروج کرد و برخی بلاد فارس را به تصرف خود در آورد و در آنها دولتی کوچک ایجاد کرد و از جمله ی اشخاصی که بدو پیوستند ابو جعفر منصور و عمویش عبد الله بن علی و عیسی بن علی بوده اند.
عبد الله بن معاویه، ابو جعفر منصور را به حکومت ایذج منصوب کرد (11) و پس از آن که عبد الله بن معاویه مغلوب فرمانده اموی شد و سپاهیانش پراکنده گشتند و عده ای به اسارت درآمدند در میان اسیران، عبد الله بن علی عموی منصور دیده می شد. (12)
ابن اثیر می نویسد: ابو جعفر منصور پس از آن که محمد بن عبد الله دست به قیام زد و بر ضد حاکم عباسی شورید نامه ای به وی نوشته و طی آن، به او امان داد و تطمیع و تهدیدش کرد. محمد در پاسخ منصور نوشت: من شایسته ترم که به تو امان دهم همان امانی را که به من عرضه داشتی; زیرا خلافت حق ما می باشد و شما به واسطه ی ما، مدعی آن شدید و به یاری ما شیعه، به آن دست یافتید. مگر نه آن است که علی بن ابی طالب علیه السلام پدر و جدماست و او وصی و امام بود، چطور ولایت ارث شما شد در حالی که بچه های او هنوز در قید حیاتند؟ من به تو امان می دهم و وفا هم می کنم; زیرا امانی که تو به من داده ای از همان نوعی است که قبلا به مردانی جز من دادی به کدام یک وفا کردی؟!
امانی که به ابن هبیرة دادی و یا امانی که به عمویت عبدالله و یا امانی که به ابو مسلم خراسانی دادی؟! (13)
این بود چند حادثه تاریخی مؤید آن که منصور و دیگر صاحب منصبان عباسی همگی در سایه ی علویان و سادات حسنی وحسینی می زیستند و احیانا با کارگزاری برای ایشان به نوایی می رسیدند و در اخذ بیعت برای انقلابیون طالبی و فاطمی پیشقدم می شدند لیکن روزگار بازی های مختلف و حوادث رنگارنگ دارد و گزارشهای تاریخی از دسیسه ها و زمینه چینی های مرموز و شیطانی آل عباس برای تصدی حکومت، حکایت می کند و ما به اندکی از بسیار اشاره کردیم.
پیشگویی ها
از جمله ی آن توطئه ها، دسیسه ها و زمینه سازی ها، تنبئات و غیبگوییهایی است که فصل هایی از وصیت نامه ی یاد شده، آن را در بردارد. برابر آن پیشگویی ها، این، عباسیانند که سلطنت امویان را سرنگون خواهند کرد و خلیفگان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و پادشاهان عالم اسلام و امیران مسلمانان و مؤمنان در آینده ی نزدیک فرزندان عباس خواهند بود! و دولت وحکومت آل عباس بدون تردید تحقق خواهد یافت این پیشگویی ها به سرعت در میان مردم پخش می شد و دهان به دهان نقل می گردید.
در واقع، عباسیان از اوضاع و احوال اجتماعی آگاهی کافی داشتند و با توده های مردم در ارتباط تنگاتنگ بودند و از جریاناتی که در جامعه آن روز پدید می آمد کاملا خبر داشتند. آنان می دیدند که حکومت در دوره ی مروانیان بازیچه ی فرزندان عبد شمس شده و ظلم و فساد و آدمکشی همه جا را فرا گرفته است. عباسیان می دانستند که مردم در شرایط دشواری زندگی می کنند; زیرا به جای امن و آرامش، ترس و حشت حکمفرما بود. آنان می دیدند که مردم به دنبال چیزی هستند که اوضاع را دگرگون کند و در جستجوی راهی اند که امیدها را شکوفا نماید و نشر آن پیشگویی ها و پخش آن اخبار فرج، پایان دادن به وضع موجود را نوید می داد و دلهای پارسیان را امیدوار می کرد و به آنها روح صبر و استقامت می دمید به ویژه آن که آن همه مژده و بشارت، رنگ دینی داشت و از عقیده و ایمان نشات می یافت.
پیشگویی های جعلی عباسیان که احیانا به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و یا علی بن ابی طالب علیه السلام نسبت داده می شد، نقل مجالس و نقل محافل آن روز شده و مجلس به مجلس می گشت و علی رغم سازمان اطلاعات و ضداطلاعات حکومت اموی که بر دهان مردم قفل زده بودند آن پیشگویی ها بر سر زبان ها افتاده بود و برای مردم جا انداخته بودند که دولت بنی عباس به طور قطع به وجود خواهد آمد و قضا و قدر الهی عباسیان را برای ازاله ی جور اموی، ذخیره کرده است و در آینده ی نزدیک حاکمان ستمگر اموی به دست عباسی ها هلاک خواهند شد. (14) و سرانجام، فجر امید و خورشید عدالت، از میان خاندان عباسی طلوع خواهد کرد.
در یکی از این پیشگویی ها به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نسبت دادند که گویا آن حضرت خطاب به عمویش عباس فرمود که خلافت به فرزندان تو خواهد رسید. (15)
یک پیشگویی برجسته
یکی از آن پیشگویی ها که بسیاری از تاریخ نگاران و نویسندگان اسلامی ناباورانه ویا از روی اعتقاد، آن را نقل کرده و به صحت و سقم آن کاری نداشته اند، آن است که می نویسند:
«روزی علی بن ابی طالب علیه السلام در نماز ظهر عبد الله بن عباس را غایب دید و سراغ او را گرفت. گفتند: برای او فرزندی زاده شده است. علی علیه السلام فرمود: پس برای تبریک گویی به خانه ابن عباس برویم. به خانه ی وی رفتند، علی علیه السلام فرمود: خداوند را سپاس و قدم مولود تازه، مبارک باد نام او را چه نهاده ای؟
ابن عباس گفت: روا نیست که در نامگذاری بر شما جلو بیفتیم. امیر مؤمنان از او خواست تا طفل را بیاورد. امام علیه السلام کودک را در بغل گرفت و کام او را برداشت و برایش دعا کرد و به پدرش ابن عباس برگردانید و فرمود: خذ ابا الاملاک »; بگیرای پدر پادشاهان! من نام او را علی نهادم و کنیه ی خود را نیز به او دادم.
این، یکی از پیشگویی های داستان گونه ای است که مورخان و سخنرانان آن را همانند معجزه ای از علی علیه السلام نقل کرده اند بی آن که متوجه باشند که اصل آن قصه دروغ است وجاعل آن موفق نبوده است و دروغگویان همیشه کم حافظه اند; زیرا مورخان متفق القولند که علی بن عبد الله بن عباس، همین قهرمان داستان، در آن شبی به دنیا آمد که امیر مؤمنان سحرگاه آن روز مورد سوء قصد قرار گرفت و زخمی شد.پس آن کدام نماز ظهری است که علی علیه السلام ابن عباس را حاضر نیافته و سراغ او را گرفته است؟ ظهر روزی است که هنوز علی بن عبد الله به دنیا نیامده است و یا ظهر روزی است که امیر مؤمنان در بستر مرگ افتاده است و در اثر زخم شمشیر زهر آکین پسر مرادی ازحال می رفت و دوباره به حال می آمد؟! وانگهی به گفته ی مورخان، ابن عباس به هنگام شهادت علی امیر مؤمنان علیه السلام اصلا در کوفه نبوده است یا بر آن روایت که او تا شهادت حضرت علی علیه السلام والی بصره بوده و همچنان در آن شهر سکونت داشته است و یا بر روایتی دیگر که او بیت المال را اختلاس کرده و به حجاز گریخته بود. پس بنابر هر دو روایت، ابن عباس در هنگامه ی شهادت امیر مؤمنان علی علیه السلام در کوفه نبوده است (16) پس قصه ی مزبور نمی تواند دارای واقعیت تاریخی باشد.
پیشگویی شگفت دیگر
می نویسند: علی بن عبد الله بن عباس بر سلیمان بن عبد الملک وارد شد و دو نوه اش ابو العباس و ابوجعفر هم با وی بودند. سلیمان او را، در کنار خود روی تخت، جای داد و از نیاز و حاجتش پرسید.
علی بن عبد الله گفت: سی هزار درهم بدهکار هستم. سلیمان دستور داد آن را بپردازند; آن گاه علی، نوه هایش را به سلیمان سفارش کرده و سپاسگویان بیرون رفت و می گفت: صله رحم کردی و احسان و نیکی نمودی. سلیمان به هنگام خروج علی بن عبد الله گفت: این پیرمرد در آخر عمرش خرفت شده و قاطی کرده است او می پندارد که خلافت به فرزندان او می رسد. علی، سخن سلیمان را شنید و برگشت و گفت: آری چنین چیزی رخ خواهد داد و این دو پسرم به سلطنت خواهند رسید. (17)
ابن ابی الحدید پس از نقل این روایت تاریخی می نویسد: ابو العباس مبرد گفت: این روایت اشتباه و غلط است; زیرا در آن زمان، هشام خلیفه بود نه سلیمان پس متناسب آن است که او بر هشام وارد شود; زیرا محمد بن علی می کوشید که از بنی حارث بن کعب زن اختیار کند و سلیمان بن عبدالملک به او اجازه نمی داد. وقتی خلافت به عمر بن عبدالعزیز رسید، محمد به وی گفت: می خواهم با دختر دایی ام از بنی حارث، ازدوج کنم اجازه می فرمایید؟ عمر گفت: خداوند به تو رحم کناد با هر که می خواهی ازدواج کن. پس محمد بن علی با دختر دایی اش ازدواج کرد و از او ابو العباس سفاح زاده شد و عمر بن عبدالعزیز پس از سلیمان به خلافت رسیده است و شایسته نیست ابو العباس سفاح بر خلیفه بار یابد مگر زمانی که بزرگ شده باشد وچنین وضعی جز در زمان هشام بن عبدالملک، ممکن نیست. (18)
ابوالعباس سفاح به سال 104 هجری به دنیا آمده و در آن زمان از هلاکت سلیمان بن عبدالملک، پنج سال می گذشته است. پس سخن مبرد در کامل کاملا منطقی و معقول است.
نکته دیگر در توضیح جعلی بودن این پیشگویی آن است که اگر چنان زعمی درست بوده باشد که علی بن عبد الله نوه های خود را پادشاه می انگاشت چرا آنان را به خلیفه اموی سفارش می کند؟ آیا معقولتر آن نبود که دیگران را به آن فرزندانش سفارش کند که به پندار او به این زودی قدرت به دست آنان خواهد افتاد؟!
پیشگویی سوم
می نویسند: ولید بن عبد الملک دستور داد علی بن عبد الله بن عباس را چندین تازیانه زدند و او را بر شتری رو به طرف دم حیوان، سوار کردند و در شهر گرداندند و پیشاپیش کسی ندا می داد این علی بن عبد الله دروغگو است. شخصی در همان حال از علی پرسید: دروغی که به شما نسبت می دهند چیست؟در پاسخ گفت: به آنان گزارش شده که من می گویم خلافت به فرزندان من انتقال خواهد یافت و به خدا سوگند! چنین خواهد شد و خلافت به ایشان خواهد رسید تا آن که برده های ریز چشم و روی پهن آنان که صورتهایشان مانند سپرهای چکش خورده است، به ملک و سلطنت رسند. (19)
نقد و بررسی
در تاریخ آمده است که ولید بن عبد الملک دوبار علی بن عبد الله را مورد ضرب قرار داده و به وی تازیانه زده است. اول بار به سبب ازدواج او با دختر عبدالرحمان بن جعفر و یا عبید الله بن جعفر بوده که او زن عبدالملک مروان بوده است. روزی عبدالملک سیبی را گاز زد و به سوی همسرش انداخت، آن زن کارد خواست. عبد الملک پرسید: کارد برای چه می خواهی؟ زن گفت می خواهم جایی که را که بو می دهد ببرم. [که حاکی از آن است که دهان عبدالملک بو می داد] این رفتار، عبدالملک را خوش نیامد و آن زن را طلاق داد وبعدا علی بن عبد الله با او ازدواج کرد و عبدالملک وی را سرزنش نمود و درباره اش حرفها زد وگفت: تمام نمازهای او ریا و ظاهر سازی است. ولید، این سخن از پدرش شنید و در دل خویش نگاه داشت (20) وقتی به خلافت رسید به علی گفت: می خواهی با مادران فرزندان ازدواج کنی و شان ایشان پایین آوری! علی گفت: با او از این شهر بیرون می روم و من پسر عموی او هستم. (21)
ولید باری دگر، علی را تازیانه زده و سبب آن بوده که او برادرش سلیط بن عبد الله را که از کنیزی زاده شده بود کشت و نعش او را در بستانی زیر خاک کرد. مادر سلیط، شکایت نزد ولید بن عبدالملک برد او فرمان داد علی را تازیانه زنند. (22)
هیچ مورخی، مورد سومی برای تازیانه خوردن علی توسط خلیفه ی اموی ولید بن عبدالملک ذکر نکرده است تا پیشگویی مزبور، علت آن باشد. پس آن از اصل ساختگی و دروغ می باشد. علاوه آن که یعقوبی در جریان سلیط سخن از تازیانه خوردن به میان نیاورده است.
این پیشگویی ها از مهمترین اسبابی بود که انقلابیون را به میدان های جنگ کشیده و بسیاری از آنان در معرکه های کشتار، جان باختند لیکن میوه را عباسیان چیدند!
پیشگویی چهارم
حمید بن قحطبه می گوید: پدرم حدیث کرد که در ایام بنی امیه وارد مسجد کوفه شدم و بر تن، پوستینی کلفت داشتم. درحلقه ای نشستم که شیخی برای مردم صبحت می کرد. او از روزگار بنی امیه سخن می گفت و از جامه ی سیاه یاد کرد و این که چه کسانی آن را بر اندام پوشند. او در ادامه ی سخنش گفت: چنین و چنان می شود و مردی خروج می کند به نام قحطبه، گویا او همین اعرابی باشد اوبه سوی من اشاره کرد و گفت: اگر بخواهم می گویم او خودش است. قحطبه گوید: من از ترس به ناحیه ای رفتم و بر جانم بیمناک شدم. وقتی آن شیخ خواست برود به وی نزدیک شدم و حرف زدم. او گفت: اگر بخواهم می گویم تو همان کس می باشی. از مردم پرسیدم آن شیخ کیست؟ گفتند: او جابر بن یزید جعفی است. (23)
چگونگی بهره برداری
می نویسند: قحطبة بن شبیب به حکم ابراهیم امام با اختیارات تامه فرمانده سپاه عباسیان شد و گام در بلاد فارس و ماوراء النهر گذاشت. او در ماه ذی القعده سال 130 هجری رو به سوی جرجان نهاد و ضمن یک سخنرانی گفت:ای مردم! می دانید که برای جنگ با چه اشخاصی باید آماده شوید؟! با تفاله های آن کسانی که خانه ی خدا را آتش زدند.
قحطبه با فرمانده سپاه اموی به نام نباته رویا روی شد. سپاه شام بسیار زیاد بودند و مردم خراسان تا آن سپاه را دیدند هراسان شدند و در آن باره سخن گفتند. قحطبه خطاب به ایشان گفت:ای مردم خراسان! این سرزمین از آن پدران شما بود و تا دادگر و خوشرفتار بودند بر دشمنانشان پیروز می شدند و آن گاه که ستم پیشه ساختند و رفتارشان را عوض کردند، خداوند بر ایشان غضب فرمود و سلطنت از ست بدادند و خوار و زبون ترین امت بر آنان مسلط شده و برشهرها، چیره گشتند. و ایشان هم تا زمانی که به عدل و داد رفتار می کردند و مظلومان را مددکار بودند، ماندند و چون تغییر روش داده و جور و ستم پیشه ساختند، و نیکوکاران وپارسایان عترت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را ترساندند، خداوند شما را بر ایشان سلطه بخشید تا انتقام بگیرید و ابراهیم امام به من قول داده است که شما بر ایشان غلبه خواهید یافت و سرانجام، پیروزی از آن شما خواهد بود!
دو سپاه اموی و عباسی در ذی الحجه ی همان سال درگیر شدند. قحطبه گفت: ابراهیم امام به من خبر داده است که شما در این ماه و در این روز بر شامیان غلبه می یابید و سرانجام، قحطبه، نباته را کشت و سپاه شامیان تار و مار گردید و او سر نباته را برای ابو مسلم خراسانی فرستاد. (24)
ابن اثیر در جایی دیگرمی نویسد: قحطبه از فرات گذشت و با ابن هبیره فرمانده سپاه اموی که در کنار فرات لشکر آراسته و در فلوجه بالا واقع در سه فرسنگی کوفه، آماده ی کارزار بود روبه رو شد. قحطبه گفت: امام به من گفته است در این جا وقعه ای رخ خواهد داد که فتح وپیروزی از آن ما خواهد بود.
یعقوبی دو روایت تاریخی را یکی کرده، می نویسد: قحطبه وارد عراق شد وبا سپاه یزیدبن هبیرة برخورد و به طرف زاب راه افتاد. دو سپاه در شب هفتم محرم سال یکصد و سی و دو هجری ساعتها جنگیدند و در پایان، ابن هبیره شکست خورد و تا شهر واسط عقب نشست و آن جا را دژ خویش قرار داد.
قحطبه سخنرانی کرد و ضمن آن گفت: شما می دانید که امام محمد بن علی بن عبد الله بن عباس به من خبر داده است که من سپاه نباته را ملاقات کرده و آنان را هزیمت خواهم داد و جنگنده هایشان را خواهم کشت.همه ی این جریانات را پیش از آن که رخ دهد به شما اعلام کردم و شما دیدید که همه آنها راست در آمد و همانا امام به من خبر داده است که من از فرات نمی گذرم ولی شمامی گذرید از سپاه ما جز من کسی تلف نمی شود به خدا قسم او راست گفت و دروغ نبافت پس اگر مرا از دست دادید امیر بر شما حمید بن قحطبه است و اگر او نبود حسب بن قحطبه. (25)
ادامه دارد
پی نوشت ها:
1. ابن عبد ربه اندلسی، عقد الفرید:5/227، دار الکتب العلمیه، بیروت; ر.ک: شرح ابن ابی الحدید:7/139.
2. ابن قتیبه دینوری، الامامة و السیاسة:2/158-152، قاهره.
3. همان کتاب، ص 137; و نیز ر.ک: ابن اثیر، الکامل:5/348; در نقل ابن اثیر چنین آمده: «فاتهم ربیعة فی امرهم »: ربیعه را در کارشان متهم بدان.
4. الکامل:5/438-436.و اگر در وصیت نامه ابراهیم امام به ابو مسلم خراسانی، دقت کنیم تشابه زیادی در برخی فقرات آن با وصیت نامه ادعایی منسوب به ابو هاشم پسر محمد حنفیه، می یابیم و همین شاهد دیگری است بر جعلی بودن و وحدت منشا جعل و تنظیم آن دو وصیت نامه. چنان که از فراز تاریخی مزبور بر می آیدکه ابو مسلم خراسانی از اول قصد خدمت به اولاد عباس داشته و با آل علی نظر مساعد نداشته است وحتی لقب «امین آل محمد» برای او، فریبکاری دیگری بوده است از آل عباس برای اغفال مردم و دوستداران اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم. چنان که شاعران چاپلوس دربار عباسیان به صراحت تمام، فرزندان عباس را وارث محمد صلی الله علیه و آله و سلم دانستند نه فاطمه زهرا و علی مرتضی و اولاد آنان را!
5. ابو الفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص 233، افست اسماعیلیان، تهران.
6. در روایت دیگر نام این شخص عبد الله بن جعفر بن مسور، آمده است و چون واقعه، یکی است، نشان از آشفتگی نقل دارد. ر.ک: مقاتل الطالبیین، صص 254255.
7. همان، صص 207-206. و به نظر ما مراد از کتاب علی، همان وصیت نامه منسوب به ابو هاشم است.
8.همان کتاب، ص 209. 9.همان، صص 257-253.
10. همان، ص 253.
11. ابن عنبه، احمد بن علی بن حسین، عمدة الطالب، ص 22، بمبئی، هند.
12.ر.ک: انصاری،مذاهب ابتدعتها السیاسة، ص 155، اعلمی، بیروت.
13. الکامل: 5/348-346.
14. شرح ابن ابی الحدید:7/138.
15. الکامل: 5/408.
16. عقد الفرید:5/107-102; شرح ابن ابی الحدید:7/148و 50و 49; همان: 20/334; تاریخ یعقوبی:2/121، ترجمه دکتر آیتی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
17.شرح ابن ابی الحدید:7/147.
18. همان، صص 147148.
19. همان، ص 146.
20. الکامل فی التاریخ:5/257.
21. ر.ک:مذاهب ابتدعتها السیاسة، ص 164.
22. الکامل:5/257و256 و کشنده ی سلیط در تاریخ متفاوت ذکر شده.برخی خود علی و برخی دیگر عمر الدن غلام او را نام برده اند و این قصه نیز شدیدا آشفته است. و نیز ر.ک: تاریخ الیعقوبی: 2/290. دار صادر، بیروت.
23.تاریخ یعقوبی:2/344-343.
24. الکامل: 5/388-387.
25. همان، ص 403; تاریخ یعقوبی:2/344.