● اصطلاح «تفکر اسلامی» در نوشته های دانشمندان اسلامی، بسیار به کار می رود و هر کدام از نویسندگان، آن را به یک معنا به کار می برند از این رو گاهی معنای آن مبهم و نامشخص بوده و ویژگی های آن شناخته نمی شود آیا ممکن است این اصطلاح را به صورت دقیق تری معنا کنید؟
گاهی بسیاری از قضایای بدیهی برای انسان مجهول می ماند و دلیل آن اعتقاد به این امر است که ارزش و بهای هر امرِ علمی به میزان دشواری در فهم و درک آن است. از این جهت در این قضایا، مفاهیم سخت و پیچیده ای گنجانده می شود، در صورتی که نظریه اشتباهی است و مشهور است که اثبات بدیهیات، از دشوارترین امور است. و این به دلیل روشنی و وضوح آنها است. بنابراین، منظور ما از اصطلاح تفکر اسلامی، مخصوص یک معنای تنگ، محدود، سخت و دشوار نیست، بلکه از معنای وسیع و فراگیری بحث می کنیم که شامل سمت و سوی همه تلاش ها و تفکرات، در چارچوب اهداف و خواسته های اسلامی می شود و آن عبارت است از تکیه بر منابع معین در تفکر، که مهمترین آنها تکیه بر وحی که کتاب و سنت بیان گر آن است به عنوان منبع مهم شناخت است؛ چرا که کتاب و سنت، شامل ارزش ها، مبانی اساسی، جهان بینی و دیدگاه های اخلاقی است. اساسا وظیفه وحی پایه گذاری ارزشها، جهان بینی و بیان آغاز و انجام جهان است که در عین حال از مسؤولیت عقل در تفکر صحیح اسلامی نیز غفلت نکرده است. بنابراین، تفکر اسلامی به انکار عقل نپرداخته و بدیهیات عقلیِ سامان یافته ای را که در بحثِ معرفت شناختی بکار می روند، محترم می شمارد و در عین حال، احتمال وقوع عقل را در خطا نادیده نمی گیرد؛ چرا که خطا، اقتضای طبیعت بشری است و «پروردگار کسی را به بیش از حد وسعت و طاقتش مکلف نکرده»(1) بنابراین تکیه بر عقل در فهم و فقه، امری است که انکار یا نادیده گرفتن آن ممکن نیست.
اما بحث در خصوص احتمال وقوع عقل در خطا و اشتباه در هنگام اتکای بر آن ، از قبیل بحث های سوسفسطایی و بی نتیجه است. به راستی آیا هیچ مجتهدی بدون اِعمال عقل، مجتهد می شود؟ و دلیل این قول مشهور اهل سنت که مجتهد در هر دو حالت چه صحیح فتوا دهد و چه خطا - مأجور است، آیا جز احتمال وقوع خطا برای مجتهد و اعتراف به این نکته است که خطا ملازم طبیعت بشری است؟
عقل دومین منبع از منابع شناخت محسوب می شود که نمی توان آن را نادیده گرفت و هر دیدگاهی که به تعطیل عقل یا انکار آن به عنوان منبع شناخت بیانجامد، از دید ما خطا است و بیانگر نظام و روشِ مورد نظر اسلام نیست، البته افزون بر عقل، می بایست به فهم و درک مبایع وجودی مخلوقات و جوامع بشری نیز نایل شد و واقعیت های موجود در حیات و نهادها و امکانات و نیازمندی های آن را شناخت؛ چرا که کسی که این واقعیت ها و طبیعت ها را درک نکند، نمی تواند مسایل را در چارچوب جهان بینیِ جامع و شاملِ اسلامی قرار دهد و در نتیجه نخواهد توانست در به کارگیری عقل خویش، توفیق یافته، به واقعیت دست یابد. بنابراین، طبایع بشری، زمینه هایی هستند که وسایل شناخت قوانین را به دست می دهند که بر کائنات عالم حکومت می کند و توسط این قوانین بشر توانسته است کائنات را برای خدمتِ به خویش و محقق ساختن رسالت های خلافت در روی زمین، به تسخیر در آورد.
علاوه بر آنچه که گذشت، می بایست بر فهم وقایع و مسائل جدید در چارچوب زمان و مکان دست یافت. درک صحیح و عقلانی وقایع، و طبیعت و ماهیت آنها، و فهم پویایی آنها در قالب جهان بینی اسلامی و منابع اصیل آن میسر است. این نوع تفکر است که می تواند بیان گر چارچوب تفکر اسلامی و روش شناسیِ اساسی آن باشد. البته ممکن است در این چارچوب برخی تفاوت ها در دیدگاه ها و سمت و سوی تلاش های اشخاص به وجود آید، ولی آنها در منظومه و تفکر اسلامی قرار می گیرند. کسی که به دنبال معنای تنگ و محدودی برای تفکر اسلامی است و می خواهد تفکر را محدود و منحصر نماید و خویش را به فهم وقایع مختلف و اختلاف آنها در زمان و مکان محدود کند، متحجر است. اساسا تحجر را نمی توان اندیشه و تفکر نامید، تا چه رسد به این که نشان گر و بیان گر روشِ تفکر اسلامی باشد.
● از آغاز قرن چهاردهم هجری، پیشگامان اصلاحات در جهان اسلام، بانگ نقد و بررسیِ روش سنتی تفکر اسلامی را سر داده اند. هم چنین خواستار تاسیس روش جدیدی شده اند که بتواند پاسخ گوی نیازهای عصر جدید باشد و با تهدیدهای فرهنگی جدید با اقتدار و صلابت مقابله نماید، به نحوی که برتری و سربلندیِ فرهنگی و تمدن را به امت باز گرداند، حال سؤال این است که منابع چنین نظام روش مندِ تفکر اسلامی معاصر چیست و چارچوب و شاخصه های معرفت شناختی آن چه می باشد؟
برای فهم کمّ و کیف کوتاهی هایی که در تفکر اسلامی و روش شناسی آن وجود دارد، می بایست مسیر این تفکر و صعود و نزول آن را در طول تاریخ مطالعه نماییم تا بتوانیم به مقطعی که اسباب تغییر و تحول از آن هنگام آغاز شد، پی ببریم؛ چرا که به این وسیله به درستی می توانیم میزان کوتاهی و قصور را تخمین زنیم تا از وادی مقصر دانستِ این و آن به در آمده و به گستره فهم برسیم و ابعاد حقیقی مشکل را دریابیم، آن گاه آن را تصحیح و اصلاح نماییم. شایان ذکر است هر آنچه که انجام آن در شرایط خاصِ زمانی و مکانی صحیح بوده است، الزاما در شرایط دیگر صحیح نیست. بنابراین، هنگامی که از اصلاح سخن از اصلاح می گوییم، لزوما غرض این نیست که می خواهیم چیز فاسدی را اصلاح نماییم، بلکه گاهی می خواهیم ساکنی را تحرک بخشیم یا آنچه را که با نقص و اشکال مواجه است، اصلاح نماییم.
بسیاری از مردم می پندارند دعوت به اصلاحِ روش شناسیِ سنتی، به معنای دعوت به اصلاح چیز فاسدی است. این تصور خطا است و مورد نظر ما نیست. سخن ما در خصوص واقع و شناخت انسان از واقع است که با آن زندگی می کند. او می بیند که این روش شناسی، پاسخ گوی نیازها و پیشرفت های او نیست، یا به این دلیل که ساکن و غیر فعال است و یا چون با مشکلی مواجه گشته است که از جهات متعدد نیاز به درمان دارد. مشهور میان ما این است که باب اجتهاد با پایان قرن چهارم هجری بسته شده است و در نتیجه، تفکر اسلامی قادر به حرکت جدیدی نیست و از همراهی و هم گامی با وقایع جدید و ارایه جایگزین های متناسب با مسایل نو، ناتوان است، تا چه رسد به برخورد با عقب ماندگی ها و بحران ها و نابسامانی ها و شکست هایی که امت گرفتار آن است. به نظر من، آنچه موجب جمود و قصور تفکر اسلامی شده، رخدادهای تاریخی معینی بوده است که در نهایت به انزوای علما از مسایل اجتماعی منجر شد. پس از سقوط خلافتِ خلفای راشدین، جدال میان مدینه منوره و دمشق، شدت گرفت. این جدال میان تفکر وابسته به مکتب اسلام در مدینه، و تفکر قبیله ای در دمشق بود.
تفکر قبیله ای اگر چه به ظاهر در چارچوب نظام اسلامی نمایان شد، ولی در اصل نشان گر ارزش ها و روش های اسلامی نبود؛ چرا که خُلق و خو و تفکرات و نهادهای اساسیِ آن، برگرفته از میراث نظام قبله ای بود، ولی مقابل آنان اشخاصی بودند که صاحب تفکر اسلامی بودند، که اساسا مغایر تفکر قبیله ای است. با توسعه فتوحات اسلامی و افزونی سپاه اسلام، سپاهی که از نسل قبایل و فاقد تربیت نبوی بود، رو به فزونی نهاد و سپاهی که تعلیم یافته گان تربیت نبوی بود، به دلیل کهولت سنی یا نیل به شهادت، رو به کاستی گذاشت. در نتیجه بیشتر افراد سپاه را نسلِ قبایل تشکیل دادند و همین سپاه قبیله ای بود که خلافت راشده را برانداخت؛ چرا که سبب اساسیِ سقوط خلافت راشده، در اختلاف ماهیت میان رهبری اسلامی با نظام قبیله ای - که دارای سلطه نظامی است - نهفته است. بنابراین وجود اختلاف میان ماهیت و منطقِ رهبری اسلامی و سپاه قبیله ای - که مردان قبایل در سپاه فتوحات وابسته به آن بودند - سبب درگیری های پیاپی و جنگ های داخلی میان جناح اسلامی در مدینه، و نژادِ قبیله ای حاکم بر دولتِ دمشق گردید.
این موضوع سبب کشت علمای امت و روشنفکران اسلامی به علت جنگ های داخلیِ مستمر و خونریزی، به این نتیجه برسند که استمرار جنگ های داخلی و قیام علیه نظام قبیله ای جز به ریخته شدن خون انسان ها منجر نمی شود، به اختلافات پایان نداده و موضوع را فیصله نمی دهد. به همین دلیل جناحِ مدینه تصمیم گرفت خود را محدود به اظهار نظرِ مخالف نماید؛ چرا که عوارض آن بسی کم تر از انقلاب و خونریزی دائمی است. به همین سبب برای جلوگیری از خونریزی و ایجاد فتنه، به عدم جواز قیام علیه حاکم - اگر چه ظالم باشد - فتوا دادند، و این فتوا همان چیزی است که به زندانی شدن ابو حنیفه(2) معنا می بخشد؛ چرا که وی تصدی منصب قضا را برای دولت رد کرد.
و در اثر کناره گیریِ جناح اسلامیِ مدینه - که رجال آن خود را علمای اسلامی می خواندند - از عرصه زندگی و عدم مشارکت آنان در حیات سیاسی و اجتماعی و عزلت گزینی و اقامت در مساجد برای تعلیم و تعلم و دور ماندن از مسایل و وقایع، حرکت ها متوقف ماند و علما به مطالعه ی کتاب ها و شرح آنها و شرحِ شرحِ بر آنها و تلخیص آنها پرداختند؛ چرا که آنان در اثر فاصله گرفتن از وقایع، قادر به افزودن امری جدید یا ابداع روشی نبودند، از آن رو که در اثر عزلت از حیاتِ اجتماعی و وقایع آن، قادر به ارایه امر جدیدی در تفکر نبودند.
شاید متون و شروح و حواشی و تلخیص های فراوان و متعدد، به علت تبعیت صِرف از گذشتگان و عدم قدرت بر اجتهاد، در چنین فضای علمی بوده است که در اثر گوشه گیری و عزلت و در نتیجه عدم فهمِ وقایع و طبایع بوده است.
خلاصه این که در اثر عزلت و گوشه نشینی، دو امر اساسی حاصل شده است:
جمود و صوری بودن مسایل فقه در نتیجه عدم احاطه به وقایع و حقایق که باعث می شود فقیه برای به کارگیری اصول در تولید مسایل جدید و توسعه فقه با موانع سختی روبرو شود. از این رو علم خود را فقط به زندگی فردی مشغول می سازد. برای روشن تر شدن موضوع، بهتر است نمونه ای از رفتارهای فردی و اجتماعی مردم را ملاحظه نماییم، مثلاً می بینیم برخی هنگامی که در فهم امری از امور عبادی خویش با سؤالی مواجه می شوند، برای رسیدن به پاسخ تلاش و کوشش بسیاری مبذول می نمایند یا مثلاً در معاملات خود دائما مراقب اند که گرفتار ربا نشوند، اما برخی از همین اشخاص، هنگامی که در اثر مخالفت با دولت - اگر چه به قیمت آسیب رساندن به نظام و مصالح عمومی جامعه - به نفع و بهره شخصی دست یابند، ابدا خود را سرزنش نمی کنند؛ چرا که صرفا براساس فقه فردی تربیت یافته اند و نه فقه اجتماعی.
بنابراین، روش شناسی ما دارای نقص است. این نکته در تدریس فقه و اصول نیز متجلی است؛ چرا که تعلیم و تعلم آنها نیز به عنوان مسایلی آموختنی و حفظ کردنی، تلقی می گردد، نه بر این اساس که روش هایی برای توسعه و پیشرفت قضایای فقهی است. تدریس فقه و اصول همانند مطالعات تاریخی محض شده است و از همین رو تفکر جدیدی از آن حاصل نمی شود. از این جا معلوم می شود که روش شناسیِ سنتی در اوضاع تاریخی معینی بوجود آمده است؛ در شرایطی که علما خود منزوی بوده اند و اعمال مکلفین را نیز فقط در سطح مسایل شخصی به سانِ افرادی کنار گرفته از جامعه، تعیین نموده اند، نه به صورت انسانی که در حالت ترس و وحشت باشد، انسانی نامتعادل و منفی است که از انجام هر اقدام سازنده ای و یا ارایه ی هر کاری نو، ناتوان است؛ چرا که ترسِ بر جان و مال، سبب می شود تا انسان از نظر روحی، به سان بردگان درآید.
این ها مسایلی است که در اثر کاستی های روش شناسی حاصل شده است و این کاستی ها امت اسلامی را به دلیل ایجاد فاصله میان وحی و واقع از سویی، و ترس و وحشت از تفکر و مخالفت از سوی دیگر، مبتلا و گرفتار ساخته است. حال، مطلوب مادر برابر تهدیدهای موجود، با ضعفی که در آن به سر می بریم، این است که شیوه ها و روش های خود را با روش های دیگران مقایسه نماییم تا به نقایص و کاستی هایی که در مقابله با تهدیدها و خطرات دشمن مبتلاییم، پی ببریم. بنابراین، مشکل اصلی ما مشکل روش شناسی است و حل این مشکل در گرو اصلاح روش شناسی و التزام به منابع معرفت اسلامی است؛ منابعی که برخوردار از ارزش های وحی و اهداف آن باشد، با وقایع و طبایع سازگار باشد و عقل را محترم شمارد و جامع و شامل باشد، تا بدین ترتیب بتوانیم نشاط و پویایی سابق را به تفکر اسلامی برگردانیم و با واقعیات عصر حاضر زندگی کنیم و تهدیدهایی را که با آن مواجهیم، بپذیریم و به این ترتیب اشکالات را بر طرف سازیم و روحیه بردگی را از خود دور کنیم.
امت اسلامی توانمندیهایی دارد که هیچ طایفه و گروه دیگری صاحب آن نیست. ما ارزش ها و اهداف بلندی داریم که نزد هیچ فرقه ای یافت نمی شود و خلاصه این که هیچ مکتبی ارزش مدارتر و هدف مندتر از مکتب اسلام نیست.
با این حال مسلمانان دارای بدبختی غریبی هستند. به راستی علت این موضوع چیست؟ این خلاصه ای از وضعیت ما در روش و اندیشه است، مَثَل ما به عنوان وارث اسلام عزیز، همانند یتیمی است که وارث ثروت هنگفت و کلانی از پدر خود شود، ولی نداند که چگونه و به چه کیفیتی می بایست آن را به مصرف رساند.
● برخی از محققان در زمینه ی طرح اسلامی نمودنِ شناخت، بحث اسلامی کردن علوم طبیعی و حتی علوم محض را پیش کشیده اند. بر فرض که اسلامی کردن علوم انسانی ممکن بوده و مورد نیاز و خواست فرهنگ و تمدن امت اسلامی باشد، ولی آیا اسلامی کردن علوم طبیعی ممکن است تا چه رسد به علوم محض؟ و اگر چنین چیزی ممکن باشد، اسلامی کردن موارد اخیر چه معنایی دارد و چگونه قابل اجرا است؟
برای برطرف شدن ابهام این موضوع، نخست باید یک قضیه ی اساسی را توضیح دهیم و آن عبارت است از فرق گذاری میان علوم ابزاری و علوم اهداف. علوم انسانی از علوم اهداف است که بحث آن درخصوص انسان و کیان وجودی او و عملکردهای انسانی است و دارای دو جنبه ی اخلاقی و دینامیکی می باشد که متاثر از اهداف، ارزش ها، جهان بینی و شرایط مادیِ فرد و جامعه است. اما علوم طبیعی، علومی ابزاری هستند که انسان به وسیله آنها به نظریه ها و نگرش های نوی علمی و اهداف آن و نحوه ی به کارگیری آن، دست می یابد. تا اندازه ای می توان این علوم را با کاردی که در دست انسانی قراری دارد، مقایسه نمود. انسان می تواند از یک کارد به عنوان یک وسیله قتل و جنایت استفاده کند، یا بر عکس به عنوان یک ابزار سودمند از آن بهره جوید. بنابراین، علوم محض و علوم طبیعی به خودی خود فقط وسیله است و بحث در خصوص اسلامی شدن یا نشدن را بر نمی تابد؛ آنچه باید اسلامی شود، عقل است. این عقل است که وسیله را به کار می گیرد و استفاده می کند. بنابراین، این گونه نیست که ما به سوی ریاضیات اسلامی و دیگران به طرف نوع مسیحی یا یهودی یا الحادی آن.
وقوف در چنین مفاهیم مشوش و آشفته ای، ما را به خطایی اساسی در فهم معنای علوم طبیعی می کشاند بنابراین، علومِ طبیعی، ابزارهایی هستند که انسان در جهت سود یا زیان خویش به کار می گیرد. تعادل و توسعه فکری انسان است که طبیعت به کارگیری این علوم و توجه به زمینه های مختلف آن را برای او مشخص می کند. بنابراین، انسان و علوم انسانی است که زمینه ی بحث اسلامی شدن هستند که شامل تفکر به کار گیرنده علوم و جهان بینی او و هم چنین اهداف اخلاقی او در برخورد با ابزارها است، تا دوربین وسیله علوم ابزاری را در جهت بهره رساندن به بشریت به کار گیرد، نه در جهت نابودی و تخریب بشریت، نتیجه این که بحث در خصوص اسلامی کردن، مربوط به علوم و معارف اسلامی است، نه مربوط به علوم طبیعی.
● طرح اسلامی کردنِ شناخت با پاره ای اعتراضات مواجه است؛ که به عنوان مثال می توان به این موارد اشاره کرد:
این طرح چیزی جز تلاش در جهت تلفیق شکلیِ میراث اسلامی با تولیدات علوم انسانی جدید و معاصر غربی نیست.
علم و روش هایِ بحثِ علمی، طبیعتا بی طرف اند؛ چرا که وظیفه و کارکرد علم، تفسیر واقع و کشف فرمول هایِ حاکم بر آن است. بنابراین، عنوان «اسلامی» و «غیر اسلامی» برای آن معنا ندارد.
پاسخ شما به این اعتراضات چیست؟
تلاش در جهت اصلاحِ اسلامی شکلی نیست، قبل از به کار بستن روش شناسی خاص آن، ذاتا تلفیقی است؛ چرا که جهان اسلام در تعامل با غرب، با مشاهده دست آوردهای غرب، حیرت زده شد. این تعجب و حیرت، سبب احساس ضعف و عقب ماندگی شد و این احساس نیز باعث شد تا برای حمایت از هویت و عزت امت اسلامی، میل چشم گیری برای به دست آوردن این دست آوردها در دنیای اسلام در متفکران مسلمان ایجاد شود. در نتیجه تلاش کردند تا از سویی دست آوردهای طرف دیگر را پذیرفته و به کار بندند و از سوی دیگر به آیات و روایات و بحث های وقایع تاریخ اسلام بپردازند. هر چند در این اصلاح، روش نوینی به کار نرفته و آنچه که صورت گرفته اتخاذ و پذیرش دست آوردهای دیگران و تلفیق آن با علوم اسلامی است، در عین حال در حمایت از هویت امت و ایجاد خودباوری در آن با توجه به توانمندی هایی که می تواند در سازندگی فرهنگ و تمدن خویش داشته باشد، کاملاً مؤثر بوده است، اما نباید در این حد متوقف بماند؛ چرا که ایستادن و بسنده کردن به این اندازه، آنها را صرفا تابع و دنباله رو اهداف و شیوه هایی قرار می دهد که کاملاً با او بیگانه اند و موجب دور گشتن او از شکوفایی ابداع و ابتکار و اصالت فکری و فرهنگی می گردد.
بدیهی است که این نقصِ روش شناسی، در روش تفکر و نظر نهفته است. بنابراین، شروع می بایست از رفع اشکال در روش شناسی باشد، خاتمه دادن و از بین بردن تفکر تقلیدی، و روی آوردن به اصالت در فکر و هدف. تفکری که مبتنی بر روش توحیدی و وحدت معارف وحی و علوم انسانی، در سامان دادن به زندگی و در اختیار گرفتن علوم مادی است. واضح است که این رویکردِ اخلاقی در جهان بینی اسلامی، موجب برتریِ نقش فرهنگ و تمدن اسلامی خواهد شد.
بشریت نیازمند روش و هدایت اسلامی است؛ چرا که قواعد آزادی و آزادگی انسان در قرآن و سنت ترسیم شده است و بدون آن انسان در دام هرج و مرج فکری و اجتماعی گرفتار خواهد شد. اسلامی کردن، یک امر شکلی یا تلفیقی نیست، بلکه یک روش شناسی اصیل است. البته این به معنای آن نیست که نبایست از میراث تمدن کهن یا معاصر بهره برد، بلکه به معنای استفاده صحیح از آن در روش شناسی براساس مبانی اسلام و ارزش ها و جهان بینی آن است؛ یعنی همان چیزی که مشخصه های نظام اجتماعی - انسانی را ترسیم نموده و آن را پاس می دارد. این نظام حدود و ضوابطی دارد که اگر حفظ نشود یا از آن تخطی شود، دچار هرج و مرج خواهد شد.
خلاصه این که قضیه مطرح شده در برابر متفکران و امت اسلامی، امر مشکلی نیست، اما این که یکی از موارد مذکور، چگونه و به چه کیفیتی می تواند در ساخت و ساز بناهای تمدن اسلامیِ معاصر سهیم باشد، جای بحث و تأمل دارد.
● در طرح اسلامی کردن شناخت، تأکید خاصی بر تفکر می شود و آن را برتر از سایر عوامل تغییر اجتماعی می دانند. از این رو بیشتر بحث ها و گفت و گوهای موجود میان متفکران در «بحرانِ فکری یا بحرانِ عقل در انسانِ مسلمان»
خلاصه شده است، در صورتی که در حیات امت اسلامی، بحران ها و امراض دیگری نیز وجود دارد، آیا
این گونه یک سو نگری ها در تفسیر مشکلات، منجر به ساده انگاری و سطحی نگری در تشخیص بحران ها و عدم تعمق در تشخیص ریشه های گوناگون و پیچده بحران ها نمی گردد؟
ما وجود بحران هایی به جز بحران فکری را در حیات امت اسلامی، انکار نمی کنیم؛ چرا که امت اسلامی گرفتار بحران های دیگری از قبیل بحران تکنولوژی، بحران سیاسی، بحران اقتصادی، بحران اجتماعی و غیره است.
هنگامی که از بحران فکری سخن می گوییم، منظور ما این است که این بحران ها از یک بحران اساسی که همان بحران فکری است ناشی می شوند و تا زمانی که مرض اصلی را درمان ننموده ایم، معالجه عوارض ثانویِ ناشی از آن، امکان ناپذیر نیست.
آنچه که امروز اتفاق افتاده است، این است که تلاش می کنیم عوارض ثانوی را با تجویز مسکن آرام نماییم و درمان ریشه ای بیماری اصلی را به فراموشی سپرده ایم. از این جهت، چنین معالجه یِ ناقص و مقطعی، درد اصلی را شفا نمی بخشد، بلکه تنها عوارض آن را تسکین می دهد که پس از مدت زمانی نیز این عوارض مجددا به شکل حادتر و خطرناک تری ظاهر خواهد شد. بنابراین معالجه باید به صورت ریشه ای و در مورد اصل، صورت پذیرد، نه در فرع.
ما اعتراف می کنیم که در جوامع اسلامی بحران هایی وجود دارد که همگی نیازمند اصلاح اند، ولی فرق ما و دیگران این است که ما معتقدیم تفکر انسان و روش تفکر او در جهت صلاح یا فساد، بر سایر جوانب زندگی اش سایه می گستراند! به تعبیر دیگر، تفکر همانند خوراک است که اگر سالم باشد، همه بدن در سلامت است و اگر دچار فساد شود همه بدن را بیمار خواهد ساخت.
بنابراین، اصلاح اقتصادی، سیاسی، نظامی یا تکنولوژیکی، موفقیتی نخواهد داشت، مگر این که انسان، عقل و تفکر و روش صحیحی داشته باشد.
● برخی معتقدند هر چند که تفکر، اصیل و عمیق باشد، تا هنگامی که در زندگی مردم حضور جدی و مؤثری نداشته باشد و بر عواطف و احساسات آنان تأثیرگذار نباشد، به نحوی که حاضر باشند برای تحقق آن در زندگی شان جان فشان کنند، چیزی را تغییر نخواهد داد. به عنوان مثال افکار شهید حسن البنا و شهید سید قطب توسط اخوان المسلمین صورت گرفت، و افکار مودودی توسط جماعت اسلامیه در شبه قاره هند به منصه ظهور رسید و مانند این موارد بسیار است.
با توجه به آنچه که گفته شد، چگونه ممکن است طرح های اسلامی کردن شناخت دارای ابعاد نهضت نیز باشد، در حالی که این طرح ها همیشه تنها بر آگاه ساختن برخی از نخبگانِ مسلمان تاکید می ورزد و از امت و همّ و غمّ های آن دور مانده اند.
هر اصلاحی اقتضای خاص خود را دارد، هنگامی که اقتضای اصلاح، برانگیختن امت بر اصلاحات سیاسی یا اقتصادی یا اجتماعی یا پایه گذاری نظام شورایی و عادل باشد، شکی نیست که می بایست آن را متوجه عموم مردم دانست، اما در قضیه ی اسلامی کردن شناخت به طور دقیق از اصلاحات اجتماعی بحث نمی شود، بلکه از روش تفکر و اصلاح روش صحبت می شود تا بتواند در زمینه های مختلف زندگی قابل اجرا باشد. بنابراین، مؤسسات علمی برای خدمت به این هدف، به وجود آمده اند تا متفکران و روشنفکران را جهت تفکر و اندیشه در وجوه مختلف زندگی و نیل به اصلاحات مورد نظر، گرد هم آورند و آن گاه امت را در جهت این اصلاحات یاری نمایند. به این دلیل است که ما می گوییم، اصلاحات مورد نظر ما به برگزیدگان جامعه اعم از متفکران و روشنفکران و اساتید دانشگاه ها و مؤسسات علمی نیازمند است؛ چرا که آنان می توانند قضایا را به طور کامل دریابند و در روش های تعلیم و تربیت و اجرای آنها در راستای تفکر اصلاحی به کار بندند.
روش علمی امت اسلامی، مبتنی بر روش علمی فرزندان نخبه امت، اعم از متفکران و علما و روشنفکران است. از این رو ما این گروه های شاخص را مخاطب قرار داده ایم تا وظایف خود را به انجام رسانند و حرکت خود را اصلاح نمایند. آن گاه این تفکر می بایست معیار تفکر سایر افراد امت واقع شود. بنابراین، اسلامی کردنِ شناخت، امری است که مربوط به روش شناسی می شود، نه قضیه ای که جماعت یا مؤسسه ای به نیابت از امت، عهده دار آن شود، بلکه امری است که روشنفکران آن را بنا می نهند و سایر افراد امت براساس آن تربیت شده و رشد می کنند.
● در نوشته های مارکسیست ها، اصطلاح «روح حزبی در علوم» بسیار به کار رفته است و از تعابیری چون جامعه شناسی مارکسیستی، روان شناسی مارکسیستی و مثل این تعابیر استفاده شده است و از مادیت تفسیری علم در کشف قواعدِ حاکم بر طبیعت و قوانینِ اجتماعِ بشری و غیره غفلت شده است. آیا فکر نمی کنید که اضافه کردن پسوند «اسلامی» به علوم مختلف در افتادن در همان دام، یعنی حزبی قلمداد کردن علوم است؟
هر تلاشی در جهت نفی تأثیر جهان بینی بر جهت گیری ها و نظم جوامع و تناسب و انجام معارف و علوم در آنها، غفلت از ماهیت اراده انسانی و بالندگی آن، و نیز تجاهل نسبت به نظام اجتماعی و پویایی آن است. جهان بینی مارکسیستی آثار خاصی - به عنوان مثال در ساخت و ساز اجتماع و نظم شناختی، که جامعه مبتنی بر آن است دارد. آنچه این جوامع را به بن بست می کشاند، به ماهیت تفکر مارکسیستی مربوط می شود که این تفکر در شکل گیری و جهان بینی و دیدگاه های فرهنگ و تمدنی این جوامع وارد شده است. این تفکر اساسا، واکنشی بود که در برابر واقعه تلخ و ناگواری در اروپا شکل گرفت که این واقعه حاصل مشکلات و گرفتاری هایی بود که اروپا در قرن 18 و 19 میلادی به آن دچار شده بود. بنابراین، این تفکر از یک حرکت اصلاحی شروع شد که جهان بینی آن غربی و تعریف شده بود، و در نهایت حرکت اصلاحی آن با ناکامی و شکست مواجه شد.
از دیگر سو باید دانست که تفکر ایدئولوژیک، مختص به مارکسیست نیست، آنان که می پندارند تفکر غربی ایدئولوژیک نیست، راه به خطا می برند؛ چرا که تفکر لیبرالی و سرمایه داری دموکراسی، تفکری ایدئولوژیک بوده و ماهیت ویژه خود و تفکر و جهان بینی و دیدگاه های ویژه ای در مورد مقام انسان و وظایف او در جهان دارد که بدون فهم ریشه های فلسفی و جهان بینی تفکرِ غربی نمی توانیم نهادها و ادبیات و نقش منفی یا مثبت فرهنگ و تمدن آن را بفهمیم. مثلاً دموکراسی، نمایان گر مفهوم غربی از انسان است که او را فردی مادی می بیند که هیچ گونه حدود یا اهداف اخلاقی برای او متصور نیست تا در جهت آن تلاشی نماید و همه تلاشهایش در جهت برآورده ساختن امیال و شهوات مادیِ شخصی است و این امیال و شهوات زیربنای تفکر انسان غربی است، اما یک فرد نمی تواند برای برآورده ساختن این امیال به تنهایی با همه مردم بستیزد. از این رو دموکراسی غربی پی به اهمیت غالب ساختن «اکثریت» برد؛ زیرا با اعطای قدرت به اکثریت، تعداد بیش تری به خواسته ها و امیال خویش دست می یابند.
بنابراین، نسبت 51% در سازمان های سیاسی غربی، امری پر اهمیت است و استفاده ی صحیح از این قدرت سبب می شود که مصالح اکثریت بر مصالح اقلیت غالب شود، چرا که در غیر این صورت درگیری و انقلاب ظاهر خواهد شد. این موضوع در نظام سیاسیِ دموکراسی غربی نیز جاری است، به نحوی که کسی که قدرت اکثریت را داراست، می تواند صحیح و خطا و آنچه را که اولویت دارد و آنچه را که اولویت ندارد، تشخیص دهد.
بنابراین معیّن نمودن صحیح و خطا در این نظام، کاملاً مشخص است؛ چرا که هیچ مرجعی برای داوری در خصوص صحیح و خطا بودن جز رای اکثریت وجود ندارد و این موضوع درست نقطه مقابل تفکر و جهان بینی اسلامی است؛ زیرا در تفکر اسلامی، اخلاق مشخصی در این زمینه وجود دارد و مسئله صحیح و خطا بودن یک قضیه موضوعی است، نه بحثی صرفا شخصی.
بنابراین، تلاش فکر و نظام سیاسی نزد مسلمانان، برای بررسی موشکافانه صحت و سقم مسائِلی است که بر امت عارض می شود، که در چارچوب همان جهان بینی اسلامی و ضوابط آن، تعیین می شود.
بنابراین، ماهیت هدف و عملکرد سازمان ها، می بایست بازتابی از جهان بینی جامعه ای باشد که در آن تشکیل شده اند. از همین رو، هنگامی که جوامع اسلامی، برخی سازمان های شبه غربی را بنا می نهند، با شکست مواجه می شوند و به موفقیت هایی که جهت پیشبردِ اهداف سیاسی در پی آن بودند، دست نمی یابند.
● چندین قرن است که بر شیوه پژوهش ها و مطالعات قرآن و سنت و فهم آنها، اسلوب توصیفی و شیوه لغوی حاکم بوده است، که در اثر آن، عقلِ انسانِ مسلمان، بدون استفاده و کاربرد مانده است، به نحوی که خود را غرق در معانی ظاهریِ نصوص و اعمال تفسیری و فقهی تکراری کرده است که هیچ گونه حاصلِ جدیدی را در پی نداشته است. برخی چنین ادعا می کنند که قدمای دانشمندان و علما، به همه آنچه که لازم بوده، پرداخته اند و چیزی برای نسل های بعد باقی نگذاشته اند. آثار ناشی از تعطیلِ الهام گرفتن از اهداف و مقاصد شریعت براساس توسعه و پیشرفت تفکر اسلامی و مسیر تکاملی آن چیست؟
روش و سبک لغوی و بحران حاکمیت آن بر پژوهش ها، ثمره همان اصلی است که سابقا به آن پرداختیم. هنگامی که ارتباط و پیوندِ با واقع و شناخت طبایع و وقایع، از بین برود، مجالی برای استنباط از نصوص باقی نمی ماند، بلکه حتی برای انسانِ مسلمان، قدرت فهم معانی نصوص و الهام گرفتن از اهداف شریعت و استفاده موضوعی از آن نیز از بین می رود. هنگامی که بخواهیم این توان را بازگردانیم، می بایست به اصلاح تفکر و روش شناسی تفکر و چگونگی شکل گیری تفکر محقق بپردازیم. به صرف مُحَقّق شدن این مهم، روش لغوی و توصیفی به طور خودکار تنها به ابزاری در چارچوب تفکر هدفدار و روشمند تبدیل می شوند که می توانند با رشد و توسعه معارف و امکانات و نیازمندی های جوامع هماهنگ و سازگار شوند.
در این زمینه فایده ای ندارد که ما روش لغوی و اسلوب وصفی را مقصر بشناسیم یا آنها را رد کنیم، آنچه واقعا مهم است این است که روش شناسیِ تفکر را اصلاح نموده و به وحدت مبانی شناخت شناسی دست یابیم. این گونه روش شناسیِ فعّال و پویا، طریقه برخورد با نصوص و روش استفاده از آن و شیوه الهام گرفتن از اهدافِ شرعی آن را اصلاح خواهد کرد.
در این جا باز هم تکرار می کنیم که مسئله فکری و روش شناسی است که سبب اصلی همه این اشکالات و آثار آن گردیده است. بنابراین، ناگزیر باید، گسست فکری و عملی را از بین برد تا عقل بتواند مسیر حرکت زندگی را رهبری نموده، توان و قدرت و نشاط را در آن احیا نماید.
پی نوشت :
1. سوره ی بقره (2) آیه ی 286.
2. ابوحنیفه (نُعمان بن ثابت) (80 - 150 ه 699 - 767 م) پیشوای مذهب حنفی بود که در کوفه متولد
شد و از شاگردان امام جعفر صادق علیه السلام بود و در کوفه به تدریس و فتوا دادن اشتغال داشت. حاکم وقت، منصور عباسی از او خواست منصب قضاوت را در بغداد به عهده گیرد، ولی او این درخواست را رد کرد. از این جهت، به دستور وی به زندان افکنده و تا پایان عمرش در زندان بود. (مترجم)