پرور اخیرا در دو نمایش با عنوان نماینده ملت به
کارگردانی مجید مظفری و پالت از محمد حاتمی بازی کرده است و نمایش پالت
هنوز هم ادامه دارد. این نمایش به کارگردانی و نویسندگی محمد حاتمی و بازی
سوسن پرور، یزدان جیریایی، مهران رنج بر، بهنام شرفی، سمیرا کریمی، محمد
نادری، محمد حاتمی این روزها به صحنه ایرانشهر میرود.
درباره حضور سوسن پرور در این نمایش با او صحبت کردیم:
چطور در پروژه پالت آقای حاتمی شرکت کردید؟
خیلی اتفاقی و شانسی. دو هفته قبل از اجرا ایشان مرا
به تمرین دعوت کردند، من هم متن را خواندم اما چیزی از آن نفهمیدم
بنابراین تصمیم گرفتم هم برای دیر شدن کار و هم سخت بودن جواب رد بدهم،
فرصت خیلی کم بود اما آقای حاتمی حرف مهمی به من زدند که: «این متن از آن
متنهایی نیست که یک بار آن را بخوانی و متوجه شوی،باید چند بار بخوانی
بنابراین به من اعتماد کن و کار را قبول کن».
نکته دیگری هم که نمیخواستم این کار را قبول کنم
این بود که من تقریبا بین اذهان مردم به عنوان یک بازیگر کمدی شناخته شده
ام اما این یک کار جدی بود و میترسیدم مورد اقبال مردم قرار نگیرم.
قبل از این کار هم من در کار نمانده ملت با آقای
بهنام شرفی هم بازی بودم و تصور میکنم که ایشان مرا به آقای حاتمی معرفی
کرده بودند.
حفظ کردن دیالوگهایتان دشوار نبود؟
چرا هنوز هم برایم سخت است، ابتدا که مسلط نبودم پشت
صحنه مدام متن میخواندم خدا را شکر میکنم که از پس کار برآمدم، واقعا
این کار برای محک بازیگریام یک محک بود. البته اجرای کار و شرایط آن نسبت
به روزهای اول اجرا تغییر کرده است اما هنوز هم تا چندی پیش برای خودم یک
ابهاماتی وجود داشت.
درباره محتوای نمایش پالت توضیح دهید با توجه به اینکه مخاطب را شاید به وادی های سرگشتگی ببرد، این نمایش درباره چیست؟
خب نمایش آمیختهای از گمگشتیهای انسان است گاهی
اوقات یک گمگشتیهایی انعکاسش در خنده و گاهی در گریه است، ضمن اینکه کلیت
کار در یک خواب رخ میدهد بهرحال در خواب هم هیچ چیز منطقی نیست یک خواب
کاملا سوررئال است اما همه چیز در نمایش براساس رئالیسم اتفاق میافتد و
پیش میرود به جز آن سرگردانی در صحنه نخست که البته الان هم کوتاهتر شده
است.
به نظرم کار خیلی طولانی است مخاطب را خسته میکند؟
الان نسبت به اجراهای اول براساس بازخوردها کوتاهتر
شده است، صحنه ابتدایی که شانزده دقیقه بود 9 دقیقه شده و صحنه انتهایی
تغییر کرده و کوتاهتر شده است.
درباره نقش خودتان توضیح دهید ابهامات زیادی برای مخاطب ایجاد میکند چطور با آن ارتباط برقرار کردید؟
اول این را بگویم که درباره هیچ یک از کاراکترها نمی
توانم با قطعیت صحبت کنم، چون ما ابتدا وارد فضای سوررئال می شویم اما
چیزی که برای خودم پیش آمد تا توانستم این نقش را ایفا کنم این بود که در
ذهنم گمگشتگی برای این زن تصور کردم چیزی که مخاطب از آن خبر ندارد.
به طور مثال اینکه هرازگاهی از او چیزی میشنویم مثل
اینکه میگوید، «پدرم دوست داشت سرهنگ شود اما تا گروهبان یکمی بیشتر
نرفت، هنوز دستش از گور بیرون است»، اینجا ما متوجه میشویم که وی دیگر
خانوادهای ندارد . چند صحنه بعد میبینیم که همین آدم با برخی آدمها تیک و
تاک میزند فندکی دارد که هیچوقت روشن نمیشود، حال یا این فندک روشن
نمیشود برای اینکه این فرد به خلاف ادامه دهد و یا روشن نمیشود تا
بالاخره یک روز جرقه بزند و اقبال زندگی او روشن شود بهرحال هرکدام را
بگیریم، شدنی نیست.
بنابراین شخصیت کاراکتر من در این نمایش نه خیلی فرد
موجهی و نه غیرموجه است، یک چیز میانه است که قضاوت اجتماع است که او را
به هر یک از این دو سو میکشاند.
انتهای نمایش تکلیف هر یک از کاراکترها
مشخص میشود یعنی وضعیتشان برای مخاطب روشن میشود اما این اتفاق برای نقش
شما انگار نمیافتد؟
ببینید یک شعوری پشت این متنها وجود دارد در اپیزود
آخر اگر خاطرتان باشد او میگوید «من نمیخواستم بیایم از آنها اصرار و از
من انکار» دوباره میگوید «چقدر به من اصرار کردند تا بیایم و دوای دردم و
بگیرم و بزنم به زخمم» همین یک قدم خوب برای بهتر شدن در زندگی او است، در
نهایت میبینیم بالاخره وقتی این حرف را میزند شمارهاش هم میرسد. چون
او بارها میآید به مطب پزشک و آخر نوبتش هم نمیشود حتی زمانی شمارهاش
اعلام میشود باز درگیری ایجاد میشود او کتک میخورد و از مطب پزشک
میرود، اما درنهایت برمیگردد.
استقبال از کارتان چطور بوده؟
خوب بود ، مطمئنا افرادی که یک بار آمدند برایشان
تازه سوال ایجاد شده چون در بار اول شاید برخی چیزها روشن نشود مطمئنم ه
این کار تا انتها پرمخاطب خواهد بود چرا که استحقاق درخشیدن دارد.
یک نکتهای که درباره این نمایش وجود دارد اینکه گاهی این نمایش به نفع و گاهی به ضرر روانشناسان دم می زند..
کاملا چنین چیزی هست یکی از دیالوگهای خودم است که
میگویم پزشکان اصطلاحاتی دارند که ما نمیفهمیم و ما دردهایی داریم که
آنها نمیفهمند»، این عین واقعیت است در جایی هم بهنام شرفی میگوید که در
زندگی زخمهایی هست که نمیتوانی جای آن را به کسی نشان دهی!
در نهایت این مانیفست نمایش است که علم پزشکی پایان دهنده دردهای ما نیست.
در عین اینکه شما میگویید اوایل استرس کارتان زیاد بود اما خیلی مسلط کار کردید و این استرس به مخاطب منتقل نمیشد..
امیدوارم که همینطور باشد و اینکه مخاطبان من را به عنوان یک نقش جدی بپذیرند.
علت تغییر استایلتان نسبت به گذشته چه بود؟
برای نقشم این کار را کردم، باید یک کمکی به خودم
میکردم چرا که ابتدا کار خیلی مبهم بود، اصلا مخاطب نمیفهمد که کجاست، حس
خود من این بود که آمدم بستری شوم و فکر میکردم اگر موهایم پسرانه باشد به
نقشم کمک میکند و این پیشنهاد خودم هم بود و این تغییر استایل به مخاطب
کمک میکند تا سوسن پرور گذشته فراموش شود، الان این یک چهره بکر پسرانه
متفاوت برایم ایجاد کرده است.
بین دیگر کاراکترها نقش کدام را بیشتر دوست داشتید؟
نقش افغان و نقش آقای بهنام شرفی چون خیلی خوب بازی کردند.
در پایان نمایش مخاطب خیلی دلگیر میشود..
درست است من هیچوقت به آقای حاتمی نگفتم که چرا در
انتهای نمایش موسیقی شاد کار کردهاند اما بعد که فکر کردم به این نتیجه
رسیدم که مخاطب آخرین چیزی که با خود از سالن میبرد نجات دهنده و باید
باشد و چه بهتر که بعد از یک فضای غمگین ، موسیقی شاد باشد.
در نهایت کار موسیقی را دست دارید؟
بله فوق العاده از گروه ایونت است، کلا این مجموعه
با عشق سامان یافت،خیلی پتانسیلهای خوبی در این کار نهفته است اگر مخاطب
حمایت کند به این باور می رسد که همیشه هم خندیدن نقطه آخر نیست، دراین
کار هم خندیده و هم گریه کرده واقعا یک شوک است باید یک لحظه بایستیم و نگه
کنیم که در کجای کارمان قرار داریم.