نوشته
پس از رحلت محمدصلی الله علیه وآله به سال 632 میلادی [دهم هجری]، اعراب مسلمان در جهت شمال، شرق (سوریه، عراق و دورتر) و غرب - و ابتدا از مصر تحت سلطه بیزانس - دست به تاخت و تاز زدند. آنها در مصر ابتدا به سال 641 م. [21 ه] به محاصره قلعه ای روی آوردند به نام بابل که بر ساحل شرقی نیل حدود 20 کیلومتری جنوب راس دلتا قرار دارد، در مکانی که کوه بیش از هرجای دیگر به رود نزدیک شده - و بنابراین در محلی سوق الجیشی به شمار می آمد. در طول این محاصره فاتحان عرب اردوگاه خود را میان رود و کوه مستقر کردند و سرزمین اشغالی را بین قبایل و افراد تقسیم نمودند. به محض آن که استحکامات بیزانسی فتح شد، بخشی از مسلمانان به قصد فتح پایتخت مصر متعلق به امپراطوری بیزانس، یعنی اسکندریه، پای در رکاب نهادند و در بازگشت، گستره ای را که سهم آنها شده بود، و بعد از این فسطاط نامیده خواهد شد، تصرف کردند.
در همین جاست که شهر فسطاط سر بر خواهد آورد، شهری که بعدها به کلان شهر قاهره منضم خواهد شد و مسلمانان اعصار بعدی به آن به چشم منشا این شهر خواهند نگریست. به همین سبب مسلمانان رابطه ای ویژه با آن برقرار خواهند ساخت و متونی که درباره آن نوشته می شود به سبب آن که در قرن چهاردهم، مصر و بویژه پایتختش گرفتار بحرانی بی سابقه خواهد شد، اشاره های بیشتری به این شهر اولیه خواهند کرد. در این هنگام است که نویسندگان، دست به نوشتن تاریخ فسطاط می زنند و به توصیف آن چیزهایی می پردازند که احتمال می رود در آینده به شکلی جبران ناپذیر نابود شود و تردیدی نیست که عینیت محلها دستاویزی است که خاطرات و یادگارها می توانند به آنها چنگ اندازند. بنابراین مورخ متونی در اختیار دارد که در دوره های بعد از پیدایش اولیه فسطاط نوشته شده است، متونی که هم به نشانه های نخستین شهر مادر پرداخته است، هم به وضعیت شهر در عصر نویسندگان، و هم به نمایش ویژه هر یک از آنها از چشم انداز شهر. به یاری همین منابع و مواد اولیه است که می توان به سؤالی که میشل دوسرتو (Mishel de Certeau) مطرح کرده پاسخ داد. او می پرسد: «در محلی که در حال حاضر به صورت مجموعه ای در آمده، جایگاه خاطرات و یادگارها کجاست؟». (1)
متونی (2) که به شرح تاریخ فسطاط پرداخته اند غالبا داستان را با اشاره به افسانه ای آغاز می کنند که به نخستین لحظات تاریخ این شهر باستانی مربوط می شود: فرمانده جنگاوران عمروبن العاص خیمه اش را در پای قلعه بابل، برپا کرده بود. چون بابل تسخیر شده به عزم فتح اسکندریه راهی آن دیار شد. هنگام برچیدن اردوگاه، عمرو مشاهده کرد که کبوتری بر نوک خیمه او لانه ساخته و در آن تخم گذاشته است. برای آن که مزاحم پرنده - که بی تردید نشان از این داشت که بخت و سرنوشت با او یار است - نشود، خیمه خود را باقی گذاشت و در بازگشت ظفرمندانه از اسکندریه، این مکان خاص را به حیث سهم شخصی خود برگزید.
بنابراین افسانه نخستین روزهای شکل گیری شهر فسطاط بر این آمد و شد سردار فاتح عرب و تعیین حصه شخصی او از زمینهای مفتوحه، متمرکز شده است. چرا این افسانه به بنیانگذاری نخستین شهر اسلامی آفریقایی ارتباط داده نشده؟ تنها به این سبب که بنیانگذاری مطرح نبوده است. تا زمانی که تسخیر اسکندریه، این پایتخت مصر تحت سلطه بیزانس تحقق نیافته بود، مساله بنیانگذاری، پایتختی رقیب نمی توانسته مطرح شود، علاوه بر این که در مورد محل آن نیز هنوز اختلاف نظر وجود داشت. آیا باید به پیروی از بیزانسی ها (رومی ها) اسکندریه را انتخاب کرد؟ مسلمانها ترجیح می دادند در شهر مسیحی ها مسقر نشوند و پشت به دریا کنند. آنها محل بابل را برگزیدند.
معمولا وقتی شهری از سوی فاتحان احداث می شود، مراسم بنیانگذاری آن آب و رنگی مذهبی دارد. مذهب هم در طالع بینی و تعیین زمان و مکان سعد و نحس (که باید سعد باشد) دخالت دارد و هم در بر پایی عناصر مادی شهر که از نظمی هماهنگ پیروی می کند. در سال 969 میلادی [59 ه] بنیانگذاری قاهره از سوی فاطمیان با چنین مراسمی آغاز خواهد شد. در فسطاط کارها سریع تر از آن بود که فرصت چنین مراسمی به دست آید: وقتی تصمیم گرفته شد که منطقه را به صورت پایتخت مصر اسلامی درآورند، مدتها بود فاتحان در آن مستقر شده بودند و برگزاری مراسم بنیانگذاری که مستلزم وجود سرزمینی بکر است، ممکن نبود. (3) بنابراین وظیفه افسانه ای که به روزهای آغازین شهر فسطاط مربوط می شود این است که در نبود مراسم مذهبی بنیانگذاری، توجه خوانندگان را به اسطوره نخستین روزهای این شهر جلب کنند. به دلیل نبود مراسم مذهبی بنیانگذاری که بتواند این نقش را ایفا کند، آغاز پیدایش شهر از خلال شخص فرمانده یعنی عمرو - که وظیفه بنیانگذار را بر عهده دارد - شکوه و جلال می یابد.
در تمدنی که زبان عربی در آن اهمیتی اساسی داشته - در اسلام برای زبان عربی قدرتی نمادین قایلند چرا که قرآن به این زبان نازل شده - شهر مادر نمی توانسته نامی غیر عربی برخود داشته باشد. و می دانیم که کلمه «فسطاط » بیشتر از یک واژه یونانی یعنی Fossaton به معنی گودال می آید. نخستین وظیفه افسانه یاد شده این بوده که برای نام شهر ریشه ای عربی بیابد: «خیمه » را به عربی می توان «الفسطاط » گفت، و همین کلمه است که نویسندگان در متون خود آورده اند و می خواهند به این ترتیب بگویند که نام شهر از خیمه مشهور فرمانده که سرنوشت بر فراز آن ظفرمندی را بشارت داده گرفته شده است. به علاوه طبیعی است که نویسندگان برای ریشه یابی نام فسطاط به زبان یونانی مراجعه نکنند چرا که دو قرن بعد از فتوحات عرب، زبان یونانی که در زمان سلطه بیزانس در مصر رایج بوده دیگر معمول نبوده است. زبان محلی قبطی بوده و در دوران حکومت اعراب همچنان تا چند قرن قبطی باقی خواهد ماند. در مورد مصر، دو زبانی بودن یعنی قبطی - یونانی به تدریج به صورت قبطی - عربی در خواهد آمد.
عنصر توپوگرافیکی که افسانه بر مبنای آن نهاده شده، خیمه است، خیمه ای که در محل استقرار آن عمرو سهم خود [ از زمینها ] را دریافت کرد. و در این جا شیوه تسهیم زمینهاست که به نمایش گذاشته شده: «عمرو محل چادرش را به یث سهم خود از زمینها انتخاب کرد». این جمله می رساند که سهم فاتحان همان محلی است که به هنگام محاصره بابل در اختیار داشته اند. و کسانی نیز که برای فتح اسکندریه عزیمت کردند و وسایل خود را در محل باقی گذاشتند - مثل عمرو که خیمه خود را باقی گذاشته بود - محل استقرار اولیه خود را سهم بردند. سوای داستانی که در مورد عمرو گفته شده ما با افسانه ای که درباره قیس بن کلثوم از قبیله تجیب ساخته اند آشناییم: او به همراه غلامان، اسبها و شترهایش به مصر آمد و در محاصره بابل شرکت جست، سپس درمعیت عمرو برای فتح اسکندریه رهسپار شد. هنگامی که با سپاه پیروز عرب بازگشت، قطعه زمینی که قبلا بر آن مستقر شده بود به مالکیت او درآمد. (4)
بنابراین زمینهای منطقه ای که تصرف می شد، طبق آیین خاصی میان فاتحان تقسیم می شد و به صورت تیول به آنها واگذار می گردیده است: بخشی از آن به صورت انفرادی به بعضی افراد و بقیه به صورت مشاع به اعضای قبیله، طبق الگوی سازماندهی اجتماعی تقطیع می شده است. در واقع فرماندهان سپاه عرب شهرنشین هایی بودند از مکه یا مدینه، که به اقامت در ملک شخصی عادت داشتند، بقیه سپاه از عربهایی کوچ رو تشکیل شده بود که یکجانشین شده بودند اما همچنان در گروههای قبیله ای که بیشتر به زندگی جمعی و تقسیم زمینها به صورت مشاع عادت داشتند، به سر می بردند.
تقسیم زمینها میان افراد بسرعت باعث به وجود آمدن هسته اولیه شهر شد. حتی نویسندگان گزارش کرده اند که مساله مجاز یا غیر مجاز بودن ساخت خانه های چند طبقه بسرعت مطرح شد. این مساله که در نامه ای خطاب به خلیفه ثانی عمر بن خطاب مطرح شد نشان می دهد که اعراب حداکثر پس از سه سال از ورود به مصر (چرا که فتح مصر در سال 641 م [21 ه] بوده و وفات این خلیفه در 644 م. [24 ه ]) یکی از الگوهای معماری مصری را پذیرفته اند. (5) پاسخ خلیفه خالی از فایده نیست: «مرد متوسط القامه ای را انتخاب کنید، او از پنجره طبقه مورد نظر به بیرون نگاه کند. اگر به این ترتیب نتوانست آنچه در خانه های همسایه می گذرد ببیند، آن طبقه باقی بماند و در غیر این صورت آن را خراب کنید.» سهام مشاع هر قبیله نام آن قبیله را به خود گرفت (فی المثل خطط تجیب یا تیول قبیله تجیب) و تا مدتی به صورت اردوگاه آن قبیله باقی ماند. و این قطعه زمینی وسیع بود، فضایی غیرشهری که می توان آن را در مقابل هسته ای که عمرو و اطرافیانش تصرف کرده بودند قرار داد. تعریف شهر در این جا از مقوله ریخت شناختی و عملکردی است. ریخت شناختی است زیرا بنایی از مصالح ساختمانی وجود دارد و خیابانهایی چند; عملکردی است زیرا در آن جا تجهیزاتی برپا شده چون: مسجد، قلعه و حمام. تفاوت میان دو بخش در وضعیت حقوقی زمینها نیز مشاهده می شود: در هسته شهری مالکیت اختصاصی و فردی آشکارا در مقابل مالکیت جمعی قرار گرفته و تیول های شخصی در مقابل تاسیسات و خیابانهای عمومی آنها هر کدام نامی دارند و تشریفات قانونی آنها حتی قبل از آن که همه املاک اختصاصی معلوم شده باشد، به انجام رسیده است. در مقابل، در منطقه «خطه » هر چه واگذار شده، جمعی و اشتراکی است و آنچه چنین نیست، خالی اطلاق می شود: و اینها «فداء» نامیده می شوند، یعنی فضاهایی که به کسی داده نشده است. آیا ضرورتی دارد که بگوییم در جایی که زمینها به قبایل تعلق داشته باشد، شهری وجود ندارد؟
بنابراین فسطاط در اصل شهری بوده دوگانه، جایی که در هر حال تمامی فضای تصرف شده (حدود 750 هکتار) بزرگتر از آن بوده که به گونه ای متراکم اشغال شود. بخش اعظم این شهر اردوگاهی عظیم بوده است و وجه تسمیه آن یعنی «مصر» نیز به دلیل وجود «شهر - اردوگاه » بوده است که به کوفه و بصره - دو شهری که اعراب پس از فتح عراق بر پا کردند - نیز اطلاق می شد. این نام بعدها به صورت نام خاص فسطاط و سپس تمام کشور درآمده است. امروزه نیز این کشور را به عربی مصر می گویند. نویسندگانی که بعدها درباره این شهر نوشته اند کلمه فسطاط را به تمامی این قلمرو، و نه تنها هسته مرکزی که واقعا شهر بود، تسری می داده اند. و در همین مکان است که خاطرات مسلمانان متمرکز نشده خاطراتی که ارتباط عاطفی بسیار شدیدی، نه با بنایی باشکوه، قصر امیر یا مسجد، بلکه با تمامی سرزمین اشغال شده به هنگام نخستین استقرار مسلمین، برقرار خواهد ساخت. همین مکان است که یادگاری های پایان عصر قرون وسطی را که از فسطاط مکانی شریف خواهد ساخت، بنیان خواهد نهاد، به طوری که در نظر مورخان اسلامی فسطاط به صورت مکانی مقدس در خواهد آمد. در فسطاط، به عکس مغرب زمین مسیحی، جایی که کلیسای اعظم مکان اصلی مراسم مذهبی سلطنتی و ملی خواهد بود، یادگارها به محل نیایش - مسجد به عکس کلیسا یک مکان خاص مقدس نیست - بستگی ندارند بلکه بر سر تاسر سرزمینی که به دست فاتحان عرب در سال 641 م. تصرف شده پیوند خورده اند و بعدها همین گستره است که مرزهای اداری فسطاط را عرضه خواهد داشت و چندین قرن بعد، نامهای نخستین مکانها بر بخشهای مختلف شهر، که ساختاری کاملا متفاوت یافته اند، نهاده خواهند شد.
قرنها بعد آن گاه که حوادث و رویدادها شهر را تغییر شکل خواهند داد، مستند نویسندگان در مورد فسطاط همین گستره دوران اولیه باقی خواهد ماند. فی المثل به مناسبت تغییرات سیاسی، (به قدرت رسیدن عباسیان در سال 750م. [133 ه ] و اعلام استقلال حاکم شهر ابن طولون به سال 878 م. [265ه ]) در این شهر دو بنای تازه - العسکر به سال 750 م. و القطائع به سال 878م. - که هر کدام به نوبه خود در شمال مرکز شهر قبلی قرار می گیرد، ساخته خواهد شد. به دلیل شکست سیاسی امرای صاحب قدرت، این بناهای تازه که با این همه دارای قصر حاکم، مسجد جامع (مسجد ابن طولون هنوز بر جای مانده است) بازارها و خانه مسکونی سطح بالا بودند، به صورت مرکز توسعه شهر آینده درنیامدند. در این عصر، یعنی یک قرن پس از «بنیانگذاری » فسطاط، «خطه »های تیول اشتراکی قدیم همچنان به حیث واحد قطعه بندی فضا مورد استفاده بودند و اسامی قدیم مکانها همچنان زنده و پویا (گفته می شود که العسکر را در خطة الحمراء القسوی که نام شمالی ترین خطه است، ساخته اند). همچنان که در مورد فسطاط گفتیم گرچه این شهرها دارای تجهیزاتی چند هستند، اما مساله احداث حصار و بارو در اطراف شهر مطرح نشده است. مسلمانان فاتح بودند و نیازی به داشتن استحکامات دفاعی نداشتند. العسکر و القطائع، محلات حکومتی و امیرنشین بوده اند که کمی دور از شهر مردمان عادی - که همچنان توسعه می یافت - برپا شده بودند.
این فکر احداث شهرک خاص امیر که جدای از شهر مردم عادی باشد، در احداث و بنیانگذاری قاهره از سوی فاطمیان، به درجه کمال خواهد رسید. این امرای شیعی مذهب که از افریقیه - تونس کنونی - آمده بودند; اختصاص دادن عالی ترین وظایف به شهرک امیر و اعطای امور صنعتی وتجاری به فسطاط باعث جهش و رفاه این شهر - که در اواخر قرن دهم و اوایل قرن یازدهم م. به بالاترین درجه شکوفایی خود رسید - شدند. اما نویسندگان بویژه به دوره بحرانهای وحشتناکی که بعدها اتفاق افتاد توجه دارند از جمله به توصیف صحنه های آدمخواری پرداخته اند که به دلیل قحطی حاکم بر فسطاط در عهد خلافت المستنصر به سالهای دهه 1060م [450 ه ] بروز کرد: «اوضاع و احوال به دلیل گرانی شدید و کمبود مواد غذایی در قاهره و مصر رو به وخامت نهاده بود، چرا که ایالات مرتبا مورد حمله و غارت راهزنان قرار می گرفت. مردم بناچار به خوردن اجساد و مردگان روی آوردند. تبه کاران در گوشه و کنار به کمین نشسته بودند و کسانی را در خیابانهای مصر می گرفتند و به قتل می رساندند. (6)
بنابراین فسطاط در عصر فاطمیان اوج و حضیض داشته است، اما نوشته های نویسندگان این دوره از میان رفته و آگاهی ما در خصوص این بخش از شهر از روی نوشته های مورخان قرنهای بعدی (چهاردهم تا پانزدهم) است، که منابع متعلق به زمان حوادث را خوانده اند; بنابراین آنها می توانند بحرانهای قرن یازدهم را گزارش دهند. اما در عصر آنها نیز فسطاط (نیز قاهره و تمامی مصر) بار دیگر دستخوش آسیب و خرابی می شود و این وضعیت بر گفته های آنها تاثیر می نهد.
فی المثل مقریزی (1442- 1364) م. [846 -766 ه] (7) مورخی که در همه زمینه ها مطلب می نوشته و جامع الاطراف بوده، تاریخچه شهر قاهره را با عنوان کلی «خطط » (8) نگاشته است. فصلی که به فسطاط اختصاص داده با این جملات به پایان می رسد: «خرابی فسطاط دو دلیل دارد: یکی مصیبت بزرگی است که در عهد حکومت المستنصر بالله خلیفه فاطمی روی داد، دومی آتش سوزی مصر در عهد وزارت شواربن مغیر السعدی » به عبارت دیگر این نویسنده که با دلی آکنده از اندوه شاهد مصایبی بوده که بر سر شهرش می آمده چیزی جز یک سلسله بحرانها مشاهده نکرده است. از قحطی قرن یازدهم تا شکست و ناکامی زمان و با گذر از آتش سوزی عهد وزارت شوار به سال 1168 م. [564 ه ] در این جا حافظه او گذشت زمان و به حال عادی درآمدن وضعیت را در میان این بحرانها حذف می کند. بنابراین سعی مورخ، دربازکردن این کلاف سردرگم بوده است.
مقریزی در جای دیگر تصویر متفاوتی از شهر [فسطاط ] در اواخر قرن یازدهم ارائه می دهد. او می گوید: «محلهای العسکر و القطائع (در پی ویرانیهای عهد مستنصر) تا زمان خلافت الآمر باحکام الله (که از 1101 تا1130 م. [495 تا 525 ه ] سلطنت کرد) خالی باقی ماند. در این زمان مردم به قدری ساختمان ساختند که «خراب » دیگر در مصر و قاهره جایی نداشت... کسانی که در قاهره کار می کردند و پس از آخرین نماز شب به خانه های خود در مصر باز می گشتند، در مسیر بازگشت از جاده ای که بازارهای پر رونق روشن کرده بودند می گذشتند.» بنابراین به نظر می رسد که شهر از نو رفاه و آبادانی خود را بازیافته، به استثنای محله های طرف شرق فسطاط که نویسنده می گوید هرگز آباد نشدند و برای آن که نگاه خلیفه به این خرابه های حزن انگیز نیفتد جلو آن را دیواری بزرگ احداث کردند. مصیبت دیگری که مقریزی از آن یاد کرده، آتش سوزی فسطاط به سال 1168 م. [564 ه ] است. در این تاریخ، صلیبیون به فرماندهی آموری به نزدیکی های قاهره رسیده بودند و خود را برای تسخیر پایتخت مصر آماده می کردند. برای جلوگیری از این فاجعه فسطاط را از جمعیت خالی کردند و ساکنان آن را در قاهره پناه دادند و به این ترتیب این بخش از شهر را که فاقد حصار بود به آتش کشیدند و قربانی کردند. منابع می گویند که طی پنجاه و چهار روز آتش را به کمک مشعلهای نفتی شعله ور نگه داشتند و صلیبیون را مجبور به عزیمت کردند. بدیهی است که در این ماجرا نویسندگان غلو کرده اند و مقریزی آن را با بلایای عصر المستنصر هم سطح قرار داده است. با این همه، در حالی که تنشهای قرن یازدهم واقعا شکافی در تاریخ شهر به وجود آورده چرا که با بحرانی ساختاری (گرانی قیمت ها، بیماریهای همه گیر، قحطی) همراه بوده، اما آشوبهای قرن دوازدهم، با وجود وخامتشان، مقطعی بودند و به محض آن که دشمن دور می شد هر کس می توانست ملک خود را باز گیرد و آن را مرمت کند. هنگامی که در سال 1171 م.[567 ه ] صلاح الدین به قدرت رسید، پایتختی که به ارث برده بود مجددا به صورت شهری بزرگ و آباد درآمده بود. به حدی که او مجموعه قاهره - فسطاط رادر حصاری بسیارعظیم محصورکرد، چیزی که منشاواساس شهر قاهره را پی ریخت. او برفلات سمت شرق قلعه خود را که از این پس مقر قدرت سیاسی خواهد شد برپا ساخت و آن را جایگزین کاخهای فاطمیان - که فرمان داد تخریب کنند - کرد. شهر قاهره درهای خود را به روی مردم غیر نظامی گشود و از حالت شهری خاص امیر و اطرافیان او خارج شد.
مقریزی در مورد این بازیابی رفاه و آسایش چیزی نمی گوید، او چنان تحت تاثیر خرابیهایی که شاهد آنها بوده قرار گرفته که تاریخ این شهر را فقط از ورای این پدیده ادواری می بیند. بنابراین او تمامی بحرانهایی که فسطاط را از قرن یازدهم به بعد فراگرفته، باهم مخلوط می کند.
با وجوداین، از پایان قرن دوازدهم تا اوایل قرن پانزدهم، توسعه فسطاط چشمگیر بوده است. این شهر نه تنها همچنان بندر بزرگ رودخانه ای پایتخت مصر، نقطه اصلی تجارت بین المللی و محل انشعاب راههای تجاری شرق دور از طریق اقیانوس هند بود که تجار غربی (جنوایی، ونیزی...) برای خرید به آن مراجعه می کردند، بلکه یکی از مکانهای اصلی تجلی مذهب تسنن بود. در واقع مصر پس از گذراندن دو قرن زندگی تحت حمایت و سلطه خلفای شیعه مذهب، با به قدرت رسیدن صلاح الدین به قلمرو مذهب تسنن بازگشت. این سلطان به آموزش نظام مند آنچه اسلام راستین می پنداشت پرداخت و در سرتاسر سرزمین مصر به برپایی «مدرسه »های علوم دینی روی آورد. نخستین مدرسه از این گونه در فسطاط ساخته شد (مدرسه القمهیه که خود سلطان بنا کرد). و طی دوره ایوبیان (1250-1171) [648-567 ه ] سپس در عهد سلاله مملوکیان (1517-1250) [923-648 ه]، شهر فسطاط مقر حدود سی بنا از این گونه شد، که غالب آنها را امیر یا اطرافیان سیاسی یا خانوادگی اش ساختند و بقیه را شخصیتهای مذهبی یا بازرگانان بزرگ. چهار مذهب اسلام تسنن هر کدام در این بناها نماینده ای داشتند. و این دوران فرهنگی و مذهبی بین المللی شهر فسطاط است: فی المثل یکی از این مدرسه ها منزلگاه زایران مسلمانی شد که از افریقای سیاه، از قوم تکرور (9) عازم زیارت مکه بودند و مدرسه ای دیگر محل فرود زایران مراکشی مالکی مذهب. همه این اطلاعات از طریق نوشته های ابن دوقماق به دست ما رسیده است. او کمی قبل از مقریزی، میان سالهای 1394م. [797 ه] و 1401 م. [804ه] کتابی درباره توپوگرافی تاریخی شهرها و روستاهای مصر و اصولا فسطاط - جایی که مدرس مذهب حنفی بوده - نوشته است.
به عقیده ابن دوقماق آنچه مشخصه شهر فسطاط است، باز هم همان فسطاط اولیه می باشد او غالب مکانهای زمان خود را در یک چهار چوب کلی، که دیری است متروک شده، و در جملاتی این چنین معرفی می کند: «فلان خیابان [عصر خودش ] در خطه فلان [تیولی که از قرنها پیش دیگر وجود ندارد] قرار دارد». از این گذشته، وزنه و اهمیت این دوره چنان زیاد است که نمی توان خود را از آن جدا ساخت و تمام افعال صرف شده در فصلی که به توصیف بناهای اولیه اختصاص یافته به زمان حال است. موضوع این نیست که نویسنده نمی توانسته به زمان گذشته بنویسد، چرا که این کار را در مورد دوره های بعدی - که نسبت به نویسنده گذشته بوده اما به زمان اسطوره ای تعلق نداشته - کرده است.
برداشت بسیار خصوصی ابن دوقماق از زمان به توصیفی که او از فسطاط عصر خود کرده نیز سرایت کرده است. وقتی نوشته های او را می خوانیم دشوار است دریابیم عناصر زیر ساختار شهری که هنوز سالم باقی مانده اند کدامند و آنها که ویران شده اند کدام، زیرا ابن دوقماق آنها را در وضعیت سابق بر ویرانی شان، چنان توصیف کرده که گویی این گزارش مشحون از غم غربت می توانسته با سرپوش نهادن بر واقعیت تلخ از نو به شهر محبوب او جان ببخشد. در این جا ما با نگرشی مواجه هستیم خاص مورخانی که درباره ارتباط یادگارها و خاطرات با تاریخ چیز می نویسند: «نزد برخی سکوت همراه با نسیان در خصوص رویدادهای ناخوشایند; واقعیت غیر قابل تحمل توصیف ناپذیر می شود.و نزد دیگران طرد و واپس راندن: خاطره ناخوشایند بمحض آن که سر برمی آورد، انکار می شود... و این ساز و کار، تظاهرات آگاهانه را به عقب می راند». (10)
در خصوص عصری که معاصر اوست و مایل نیست دشواریهای آن را مطرح کند وقتی به توصیف شکوفایی گذشته یک محل خاص می پردازد، در می یابیم که آن محل در زمان او ویران بوده است. فی المثل روایت رویدادی بزرگ که دیگر جریان ندارد، اشاره به شکوه و جلال گذشته مردمانی که از میان رفته اند یا آبادانی و خرمی از دست رفته یک محل و یا ذکر نابودی وظایف ارتباطی یک خیابان، در نوشته های ابن دوقماق به طور ضمنی حکایت از آن دارد که این نقاط به ویرانی گراییده اند.
به این ترتیب، تاریخ به عقیده ابن دوقماق در صورتی وجود دارد که او بتواند گسستگی ها و زمانهای ناخوشایند را حذف کند، چرا که می بینیم او میان قرن هفتم، زمان بنیانگذاری فسطاط و پایان قرن چهاردهم م. [قرن هشتم ه] که او شاهد بوده و می زیسته فاصله ای قایل نشده است. ابن دوقماق بخوبی این اشاره میشل دوسرتو را به تصویر کشیده است: «حافظه [انسان ] فاقد یک سازمان آماده است... بسیج و آماده ساختن آن با نوعی «دگرگونی » همراه است ». (11) از نظر ابن دوقماق زمان گذشته نخستین استقرار در مسلمانان در محل زمان «دیگر» نیست و نویسنده آن قدر از آن دور نشده تا با نگاه یک مورخ به آن بنگرد.
فسطاط در عصر ابن دوقماق و مقریزی شهری است که همچون غالب شهرهای مصر دارای جوامع مهمی از مسیحیان و یهودیان است. در میان متونی که از سوی مسیحیان نوشته شده و ما در اختیار داریم، متونی که سیاحان غربی - که غالبا به مناسبت سفر به بیت المقدس به مصر آمدند - نوشته اند، بتدریج خاطرات مشترکی را درباره مکانهای مقدس شکل داده اند. فی المثل از عصر جنگهای صلیبی به بعد، جهان مسیحی غرب کوشیده بویژه در فلسطین مکانهایی را باز یابد که در آنها حوادث مندرج در انجیل روی داده، یا مکانهایی را که بتوانند در آنها یوحنای اسطوره ای را بیابند. زیرا در این جا نیز اعتقاد و ایمان جمعی مکانهایی واقعی را نیاز دارد تا به آنها بیاویزد و مستقر شود. موریس هالباوخ Mouride Hallwashs) ) در خصوص این پدیده می گوید: «خاطراتی مذهبی وجود دارد که از سنتها و روایات ساخته شده اند، سنتهایی که به حوادثی باز می گردند متعلق به روزگاران گذشته که در محلهای معلوم اتفاق افتاده اند... از این روست که یک توپوگرافی مذهبی وجود دارد.» (12)
در خصوص روایتی که در مورد فرار خانواده مسیح به مصر نقل شده، مسیحیان شرق و زایران غربی سعی کردند مکانهایی را که یوسف [نجار] و خانواده اش به هنگام فرار از تعقیب هرواس در آنها پناه می جستند، پیدا کنند. در مصر، دو محلی که این نقش را ایفا کرده اند، یکی باغی است واقع در روستایی به نام مطریه در مثال قاهره. یکی از درختان این باغ احتمالا همان درختی است که عطر مورد استفاده در روغن مقدس از آن به دست آمده است. مکان دیگر محله مسیحیان فسطاط است به همراه کلیساهای متعددش که محل یکی از آنها بنام سن سرژ احتمالا پناهگاه فراریان بوده است. در این باره داستانهای زیادی گفته شده، از جمله حکایت زیر:
«در این مکان حضرت مریم عذرا چند صباحی سکونت داشته، هنگامی که به همراه عیسی مسیح و یوسف از ارض موعود به مصر می گریخته است. در سمت راست خروجی این کلیسای کوچک گودالی در دیوار دیده می شود که به یک تنور شباهت دارد. این گودال که بخشی از آن را به زیبایی آذین کرده اند تماما پوشیده از سنگ مرمر است. در وسط این گودال و در همان محلی که حضرت مریم به هنگام خطر و به دلیل ترس از یهودیان معمولا فرزندش را در آن جا پنهان می کرده، صلیبی در سنگ نقر شده است. در کنار این گودال، در طرف راست، نوعی آب انبار وجود دارد که حضرت مریم در آن قنداق مسیح را می شسته است ». (13)
خاطرات مذهبی نیاز به مکانهایی دارد تا در آن جا رویدادهایی را که به این خاطرات پیوند خورده، مجسم سازد، (14) از این رو مسیحیان غربی که به مصر سفر می کنند در محله مسیحیان فسطاط زمینه مادی و ملموس این خاطرات را جستجو می کنند.
در خصوص یهودیان فسطاط در قرون وسطا، اثر کاملی که یک ناظر منحصر بفرد، مورخ، وقایع نگار یا زایری نوشته باشد وجود ندارد. اما به سبب رفتار ویژه ای که این یهودیان داشته اند برای مورخان عصر حاضر این امکان به وجود آمده که به منابعی برای بازسازی تاریخ آنها دست پیدا کنند. در جوامع یهودی فسطاط مثل دیگر جوامع یهودی مشرق زمین رسم بر آن بوده که هیچ نوشته ای را دور نریزند زیرا امکان داشته نام خدا بر آنها نوشته شده باشد. به این ترتیب در هر کنیسه، اتاقی یا یک انباری (گنیزه) وجود دارد، که محل نگهداری نوشته هایی است که می خواهند دور بریزند. و این بایگانی به معنای واقعی کلمه نیست (این نوشته ها طبقه بندی نمی شود و در معنای آرشیوی کلمه از آنها نگه داری نمی شود)، بلکه هر نوع نوشته ای را آنجا می ریزند زیرا نمی خواهند با این نوشته ها مثل زباله رفتار کنند. و نمی توان از این تصور جلوگیری کرد که جوامع یهودی به این ترتیب به صورتی ناخود آگاه بخشی از زندگی گذشته خود را نگه داری کرده اند. غالب این «اسناد گنیزه » از دست رفته اند اما اساس کنیسه بن عزرای فسطاط را - که زمانی پراکنده و مفقود شده بود - باز یافته اند (15) . در میان آنها سیاهه هایی قدیمی وجود دارد که زمانی که برای فردی دعا می کرده اند، امکان می داده اعقاب، خویشان نزدیک و احتمالا اخلاف در گذشته اش را نیز یاد کنند. در این جا خاطره و یاد بود دیگر به مکان متوسل نمی شود، بلکه به افراد وابسته است. برای مردمی که خود را متعلق به قوم برگزیده خداوند می دانند، چیز عجیبی نیست اگر خاطرات مربوط به انساب و نیاکان به انسجام جامعه آنها یاری دهد، بویژه پس از تخریب معبد بزرگ آنان. اگر می بینیم برای قوم یهود - آن سان که برای دیگر اقوام - هدف ساختن نوعی هویت است، باید اضافه کنیم که این هویت در فضا متجلی نمی شود.
در مقابل، به عقیده نویسندگان قرون وسطایی دو جامعه دیگر، این سرزمین فسطاط است که نوشته های اساطیری یا تاریخی را تغذیه می کند. حقیقت آن است که وجود کلیساهای مسیحی از عهدباستان وتداوم حضورآنهااز نخستین ایام استقرارعرب در مصر، به چشم انداز این منطقه چنان ویژگیهایی می بخشد که مسیحیان نظیر مسلمانان می توانسته اند هر یک به سبک خود ریشه های مشترک تاریخ و گذشته خود را بیابند برای نویسندگان مسلمان اهمیتی نداشته که برخی از تحولات دورانهای مختلف را به طاق «نسیان » بسپارند و برای بحرانهایی که بعد از این تحولات روی داده همیت بیشتری قایل شوند و یا فاصله زمانی میان آنها را حذف کنند. این تمرکز «تملک اشتراکی یک مجموعه جغرافیایی را که از تجربیات فردی فراتر می رود امکان پذیر می سازد». (16) و این تقریبا همان پدیده ای است که نزد جهانگردان اروپایی مشاهده می کنیم. جهانگردانی که در محله مسیحی نشین فسطاط فضایی را باز یافتند که در آن می توان به «توپوگرافی افسانه ای انجیل » متوسل شد.
پی نوشت ها و مآخذ
1- Linvention du quotidien, t. 1. Arts de foure. Paris 1990 P.130.
2- بویژه به «کتاب الانتصار» از ابن دوقماق که میان سالهای 1394 و 1401 میلادی نوشته شده اشاره می کنیم. این کتاب هنوز ترجمه نشده است.
3- منطقه ای که اعراب فاتح در آن مستقر شدند کاملا بیابانی نبوده بلکه در آن چند صومعه مسیحی وجود داشته، اما شهری در آن حوالی نبوده است و از این لحاظ با نویسندگان قرون وسطا می توان هم رای شد که منطقه خالی از سکنه بوده است.
4- ولادیسلا و کوبیاک «فسطاط، بنیانگذاری آن و توسعه شهری اخیر» ورشو، 1982.
Wladislow Kubiak Al_ Fustat, its Foundation andFaly urban Development.
5- رک: لزین (Lezine) «استمرار سنتهای قبل از اسلام در معماری خانگی مصر اسلامی » سالنامه اسلام شناسی، شماره IX ، سال 1972، ص 1 تا 22.
6- مقریزی، خطط، ترجمه پل کازانوا، ص 281.
7- ژان کلود گارسن «مقریزی، مورخ جامع الاطراف جهان افریقایی - مشرقی » در des Africains ج XI پاریس 1978 ص 197 تا223.
8- کتاب المواعظ والاعتبار به ذکر الخطط والآثار از سوی پل کازانووا در «جنگ باستانشناسی شرقی، انستیتو فرانسه » شماره IIIV سال 1906.
9- تکرور، قومی سیاه پوست ساکن سنگال و گینه (به فرانسه (Toucouleur .
10- Lucette Valensi «افسانه های خاطره. نبرد پر افتخار سه پادشاه » انتشارات ,Seuil پاریس 1992، ص 33 و37.
11- OP. Cit. t. 1 "Arts de faire" P. 131.
12- موریس هالباوخ، «خاطرات مشترک »، انتشارات ,PUF پاریس، 1950، ص 163.
13- joos uan Ghistele «سفر به مصر از 1482 تا1483»، قاهره 1950.
14- هالسباوخ، همان، ص 164.
15- مجموعه این متون (نامه های خصوصی، رسید اجاره بها، قراردادها، حسابها، گزارشهای قضایی و...) مورد مطالعه گسترده ای واقع شده است: S. D. Goitein «یک جامعه مدیترانه ای، جوامع یهودی دنیای عرب آن گونه که در اسناد گنیزه های قاهره به تصویر کشیده شده است » ج I «مبانی اقتصادی »1967. ج II «جامعه »، 1971; ج III ، «خانواده » ج IV ، «زندگی روزمره »1983; ج V ، «فردیت »، انتشارات دانشگاه برکلی 1988.
، بخش I ، ص 487.