ماهان شبکه ایرانیان

قرآن و حدیث

«و اذا سَمِعوا ما اُنزِلَ الی الرسولِ تَری اَعیُنَهم تَفیضُ مِنَ الدمعِ مِمّا عَرَفوا مِنَ الحقِّ یقولونَ رَبَّنا آمَنّا فَاکتُبنا مع الشاهِدینَ»(۲)

استادیار دانشکده الهیات مشهد

«و اذا سَمِعوا ما اُنزِلَ الی الرسولِ تَری اَعیُنَهم تَفیضُ مِنَ الدمعِ مِمّا عَرَفوا مِنَ الحقِّ یقولونَ رَبَّنا آمَنّا فَاکتُبنا مع الشاهِدینَ»(2)

«و هنگامی که آیاتی را که بر پیامبر نازل شده بشنوند چشمهای آنها را می بینی که اشک می ریزد به خاطر حقیقتی را که دریافته اند، می گویند پروردگارا ایمان آوردیم. پس نام ما را همراه با گواهان و شاهدان مکتوب فرما».

عرفان فروغی از شکوه و جلال هستی است، طلعت نور ایزدی است، نقطه اوج انسانی و هدف و منظور از زندگی است.

سخن از عرفان بس مشکل است، دلی پاک می خواهد و آدمی وارسته که به عالی ترین رمز و راز هستی سخن گوید که فرمود: «لا یَمَسُّه اِلاّ المُطَهَّرونَ»(3) بلندپروازی را باید تا بتواند در آسمان رفیع آن بال بگشاید و غواصی را می طلبد تا در اعماق ژرف آن فرو رود.

آن هم عرفان اسلامی، عرفانی ناب و خالص، عرفانی که از چشمه وحی سرچشمه گرفته و با آب توحید اشراب شده باشد.

آیا در توان کیست جز بلند پروازان عشق و عرفان و از پشه ای خرد که بر روی اقیانوسی بیکران پرپر می زند چه برمی خیزد، ولی «کُلٌّ یَعمَلُ عَلی شاکِلَتِه»(4)؛ هر کس مطابق طینت و خلق و خوی خود عمل می کند. آری هر کسی از ظن خود شد یار من، ولی آب دریا را اگر نتوان کشید، پس به قدر تشنگی باید چشید

ما پیش از ورود به اصل مطلب ناگزیر از بیان دو مقدمه هستیم:

1 اسلام دارای عرفان است.

2 منابع عرفان اسلامی چیست.

مقدمه اول: عرفان اسلامی

مفاهیم عرفانی در فرهنگ قرآنی تبلور خاصی دارد. آیات این کتاب آسمانی گویای عمیق ترین عرفان نظری و عملی می باشد. اسامی الهی که در قرآن آمده از عمق معرفت اسلامی حکایت می نماید و آیات بلندی که در توحید و سایر صفات الهی است گویای شکوه عرفان در این کتاب آسمانی می باشد. حضور الهی و وابستگی موجودات به او و سایر مسائل عرفانی به صورت جذابی در قرآن مجید بیان شده، چنان که نفس و خصوصیات آن و طریقه تزکیه و تهذیبش هم در این کتاب آسمانی به خوبی بیان گردیده است.

همچنین در دعاهایی که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمه اطهار علیهم السلام روایت شده مفاهیم بلندی مشاهده می شود که معرف عرفان خالص و بی شائبه اسلامی است.

خطبه های نهج البلاغه هم چه در عرفان نظری و چه در عرفان عملی از ویژگی خاصی برخوردار است، به طوری که تا حد اعجاز می درخشد.

بررسی سیره رسول اکرم و پیشوایان اسلامی و همچنین تراجم احوال شخصیتهای برجسته اصحاب وارسته ایشان نشانگر عرفان اسلامی می باشد.

شهید آیت اللّه مطهری پس از طرح اینکه آیا عرفان در اسلام اصالت دارد و مانند فقه و تفسیر می باشد یا از علوم دخیله است مانند طب و ریاضیات می گوید:

«ما در این درس اجمالاً در حدی که روشن شود که تعلیمات اصلی اسلام می توانسته است الهام بخش یک سلسله معارف عمیق در مورد عرفان نظری و عملی بوده باشد مطالبی می آوریم، اما اینکه عرفای اسلامی چقدر از این تعلیمات به طور صحیح استفاده کرده اند و چقدر منحرف شده اند، مطلبی است که در این بحثهای کوتاه و مختصر نمی توان وارد شد»(5).

سپس به برخی از آیاتی که دارای نکات عمیق عرفانی است اشاره می نماید و بعد می گوید:

«اینها و غیر اینها کافی بوده که الهام بخش معنویتی عظیم و گسترده در مورد خود و جهان و انسان و بالاخص در مورد روابط انسان و خدا بشود».

اندیشمند مزبور در پایان بحث برخی از آیاتی را که «نیکلسون» از عرفان قرآنی انتخاب نموده است متذکر می شود.

علامه طباطبائی هم برای عرفان در اسلام اصالت بسزائی قائل است و واژه آیه را که قرآن کریم درباره آفرینش بارها به کار برده است نشانگر عمق عرفانی می داند و بیانات بلیغ امیرمؤمنان علیه السلام را مشتمل بر ذخایر بیکرانی از حقائق عرفانی و حیات معنوی معرفی می نماید(6).

مقدمه دوم: منابع عرفان اسلامی

شناخت هر مکتبی را باید در تفکرات و سخنان اصیل آن مکتب جست و جو کرد و شناخت هر جامعه ای را در افراد آن جامعه. از این رو اگر موضوعی را خواستیم به اسلام نسبت دهیم باید از قرآن کریم و سخنان رسول اکرم و جانشینان او دریافت کنیم و اگر خواستیم به مسلمانان نسبت دهیم باید از مسلمانان دریافت نماییم. اشتباه این دو به یکدیگر گاهی اشتباهات فراوان و بزرگی را در پی داشته است.

برای نمونه در مورد فرهنگ اسلامی با توجه به نکته یاد شده حتما باید مستند به آیه ای از قرآن یا مأخذی از معصوم گردد، ولی برای تبیین فرهنگ مسلمانان باید شواهدی را از دیدگاه مسلمانان و نقش ایشان در طول قرون متمادی بیان نمود.

فرهنگ اسلامی با فرهنگ مسلمانان اختلافات متعددی دارد:

1 فرهنگ اسلامی جاودانه و فراگیر است، ولی فرهنگ مسلمانان به اختلاف زمانها و مکانها فرق می کند.

2 اولی گویای اسلام ناب و خالص است، ولی دومی ممکن است مخلوطی از اسلام و افکار و سنن باستانی و ملی اقوام گوناگون مسلمان باشد.

3 تعبد به فرهنگ اسلامی برای یک مسلمان ضروری و لازم است، ولی تقید به فرهنگ مسلمانان الزامی نمی باشد.

برای نمونه کافی است بین ترکیب و واژه های اذان با شیوه معماری گنبد و مناره مقایسه گردد؛ اولی مربوط به فرهنگ اسلامی است و دومی در ارتباط با فرهنگ مسلمانان در کشورها و قرون اسلامی می باشد.

همچنین می توان موضوعات دیگری را هم نمونه آورد؛ مانند اخلاق اسلامی، فلسفه اسلامی و عرفان اسلامی که ممکن است تفاوتهایی با اخلاق، فلسفه و عرفان مسلمانان داشته باشد.

حال برای بیان عرفان اسلامی باید به منابع اصیل اسلامی توجه داشت و با استناد به آنها سخن گفت و گرنه ممکن است مخلوطی از تفکرات برخاسته از آراء و عقاید ملل گوناگون تحویل داده شود.

سخن ما در این گفتار درباره عرفان ناب اسلامی است و از این رو تصمیم بر آن است که استشهاد به آیات و روایات گردد و حتی الامکان از اختلاط به غیر آن پرهیز شود.

راههای معرفت

برای شناخت و معرفت راههای متعددی وجود دارد که به طور کلی می توان آنها را در سه راه خلاصه کرد: راه علم، راه عقل و راه عرفان. راه علم از حس شروع می شود و با تجربه و آزمایش تکمیل می یابد و راه عقل از فکر آغاز می گردد و به وسیله منطق و برهان تقویت می گردد و راه عرفان از فطرت و وجدان برمی خیزد و با تزکیه و عبادت شکوفا می شود.

معرفت الهی در سرلوحه معارف قرار گرفته است، ولی این سه راه را به عنوان طرق اصلی برای هر حقیقت اصیلی می توان بیان نمود؛ مثلاً برای دریافت خوبی عدالت و زشتی ظلم می توان از سه راه طی طریق نمود. یک دانشمند به ارزش عدالت از طریق علم دسترسی پیدا می کند؛ مثلاً یک جامعه شناس یا حقوقدان ضرورت آن را در کاوشهای اجتماعی می یابد و یک فیلسوف با تجزیه و تحلیل عقلایی و یک فرد وارسته اخلاقی هم با فطرتی پاک و بدون آلایش.

سومی زیبایی عدالت و زشتی ظلم را با وجدان خود درک می کند و از هرگونه ظلمی تنفر دارد. او با فطرت پاکش از زجر یک کبوتر رنج می برد و از گرسنگی یک انسان استعمار زده زجر می کشد و هیچ گونه نیازی نه به دلیل علمی دارد و نه به برهان فلسفی.

گر چه علم و عقل هم حسن عدالت و قبح ظلم را اثبات می کند، ولی ممکن است یک دانشمند در فرمولهای علمی گرفتار دغدغه گردد و یک فیلسوف هم در برهانی بودن آن تشکیک کند، ولی یک عارف آن را شهود می نماید و گرفتار هیچ گونه دغدغه و تشکیکی هم نمی گردد.

این سه نه تنها با یکدیگر منافات ندارند، بلکه اگر خالی از اشتباه باشند مؤید یکدیگر هستند؛ یکی منتهی به درک شهودی می شود، دومی عقلانی و سومی تجربی.

هر کس به زبانی سخن از وصف تو گوید.

در فرهنگ اسلامی علم و عقل و عرفان هر کدام ارزش ویژه خود را دارند و هر یک راه ارزنده ای برای دریافت حقیقت می باشند. این سه، نه تنها منافاتی با یکدیگر ندارند، بلکه رهنمود به یک هدف و مقصود می دهند و پایان همه یکی است.

قرآن کریم بارها از علم تجلیل کرده است. همچنین در این کتاب آسمانی به صورت مکرر به عقل و اِعمال قوای آن مانند تفکر و تدبر و تعقل ارجاع شده است و نیز این سند ارزنده الهی لبریز از مفاهیم عرفانی می باشد.

در مورد علم می فرماید: «اِنَّما یَخشَی اللّه َ مِن عِبادِهِ العُلماءُ»(7).

تنها بندگان دانشمند خداوند از او خشیت دارند.

البته بیمی که برخاسته از نظر به ابهت و عظمت ذی الجلال است منحصر به علماء و دانشمندان می باشد.

در مورد عقل هم می فرماید: «اِنَّما یَتَذَکَّرُ اولوا الالبابِ»(8).

تنها صاحبان خرد متذکر و متنبه می شوند.

و در مورد عرفان هم می فرماید: «اَوَلَم یَکفِ بِرَبِّک أنّه عَلی کُلِّ شَی ءٍ شَهیدٌ»(9).

آیا کفایت نمی کند که پروردگارت نسبت به هر چیز حضور دارد.

علم و عقل و عرفان هر سه چراغهایی تابناک هستند که آدمی را هدایت می کنند. تبیین راه علم و عقل را به فرصت دیگری محول می نماییم، در اینجا اشاره ای به راه عرفان خواهیم داشت. البته این سه راه مربوط به انسانهای عادی است، ولی انبیاء الهی راهی بسیار برتر را هم در اختیار داشتند که عبارت از راه وحی و الهام می باشد که با افاضات الهی هم خودشان منور می گردند و هم به دیگران نورافشانی می کنند. راه وحی راهی روشن، بلکه تابان است که خالی از هر نوع اشتباه و خطا می باشد. از این رو معیار برای هرگونه معرفت قرار می گیرد و با استفاده دیگران از ساحت مقدس پیامبران راه سمع و نقل بر روی آنان گشوده می گردد.

راه عرفان

راه عرفان راهی روشن، جذاب و نزدیک به معرفت الهی است؛ زیرا در این راه واسطه ای در استدلال وجود ندارد و آفتاب خود دلیل آفتاب می گردد، همچنانکه امام عارفان و امیر مؤمنان فرمود: «اعرفوا اللّه َ بِاللّه ِ».(10)

خدای را با خود خدا بشناسید.

و خودش هم در پیشگاه الوهیت می گفت: «یا مَن دَلَّ علی ذاتِه بذاتِه»(11).

ای کسی که به ذات خود بر ذات خویش دلالت می کند.

معرفت عرفانی به طور مستقیم از فیوضات احدیت سرچشمه می گیرد و هستی او را دلیل او می داند نه چیز دیگری را، چنان که سید عارفان و زینت عابدان در مناجاتش می گفت: «بک عرفتُک و انتَ دللتنی علیک و دعوتَنی الیک و لو لا انت لم ادر ما انت»(12).

به واسطه خودت من تو را شناختم و تو مرا راهنمایی بر خودت کردی و به سوی خویش خواندی و اگر تو نمی بودی من تو را نمی شناختم.

شبیه این مطلب را می توان در سخنان سنت انسلم مشاهده کرد.

عارف بیش از هر چیز توجه به خورشیدی دارد که او آینه های وجودی را منور ساخته، و توجه به هستی بی نهایتی دارد که به دیگران هستی بخشیده و به بی نیاز مطلقی رو می آورد که فقیران را غنی ساخته است. از این رو در بینش خویش همه چیز را به خدا نیازمند می بیند و او را بی نیاز از همه چیز.

همچنانکه شهید عارفان و سید شهیدان عاشقانه می گفت:

«کیف یُستَدَلّ علیک بما هو فی وجوده مفتقر الیک»(13).

چگونه استدلال می شود برای تو به آن چیزی که در وجودش نیازمند به تو می باشد.

او خدا را آشکارتر از هر چیز می بیند و مدلول را روشن تر از هر دلیل.

«ایکون لغیرک من الظهور ما لیس لک حتی یکون هو المُظهر لک»(14).

پروردگارا! آیا برای غیر تو ظهوری بیشتر از تو می باشد تا خواسته باشد او ظاهرکننده تو گردد؟!

«متی غبتَ حتی تحتاجَ الی دلیل یَدُلُّ علیک و متی بعدتَ حتی تکون الآثار هی التی توصل الیک»(15).

کی تو غائب شده ای تا نیاز به دلیلی داشته باشی که دلالت بر تو کند و کی تو دور شده ای تا آثار، آدمی را به تو رساند.

عارف در هاله ای از انوار الوهیت قرار می گیرد، به طوری که در پرتو آن خودش هم منور می گردد و اشعه پرفروغ آن را در روح و وجدانش لمس می کند و از این رو پس از رسیدن به مدلول نیازی به دلیل و برهان ندارد، همچنانکه ائمه هدی در نیایش خویش می گفتند: «فَالحِقنی بنور عِزّک الاَبهج فاکون لک عارفا و عن سواک منحرفا»(16).

پروردگارا! مرا ملحق کن به نور عزت درخشان تر خویش تا آنکه عارف به تو گردم و از غیر تو روی برگردانم.

اشعه تابناک عرفان دل عارف را چنان منور می سازد که جمال زیبای الهی را می بیند و پیوسته در حال حضور به سر می برد و در پیشگاه عظمت او به عبادت می پردازد.

یکی از احبار به خدمت امیر مؤمنان رسید و گفت: آیا پروردگارت را هنگام پرستش او دیده ای؟

امام عارفان فرمود: «ما کنتُ أعبد ربّا لم أره».

من آن نیستم که پروردگاری را که ندیده ام بپرستم.

حبر مزبور گفت: چگونه دیده ای؟

امام فرمود: «لا تدرکه العیون فی مشاهدة الابصار و لکن رأته القلوب بحقائق الایمان»(17).

دیدگان هنگام نظر او را درک نکنند، ولی دلها آن را به حقیقت ایمان دیده اند.

در اینجا کاملاً روشن می گردد که عبارت مولای متقیان بر مبنای شهود و رؤیت است، ولی رؤیت و شهودی مبتنی بر عرفان و ایمان.

علی بن شعبه حرانی در روایتی می گوید که امام صادق علیه السلام مقداری در مورد شناخت پروردگار سخن گفته، معرفتهای جاهلانه را مردود شمردند. سپس شخصی گفت: چگونه به توحید الهی می توان دست یافت؟

حضرت فرمود: «باب البحث ممکن و طلب الخروج موجود، ان معرفة عین الشاهد قبل صفته و معرفة صفة الغائب قبل عینه».

راه بحث امکان پذیر و راه فرار از این اشکالات باز است، انسان نسبت به هر چیزی که حاضر است اول به عین آن معرفت یافته و آن را متمایز از دیگری شناخته و سپس به اوصاف آن پی می برد به خلاف غائب که اوصاف آن را پیش از عین آن می شناسد.

شخصی می گوید: «و کیف عین الشاهد قبل صفته؟»

چطور حاضر عینش قبل ا ز صفتش شناخته می شود.

امام فرمود: «تعرفه و تعلم علمه و تعرف نفسک به و لا تعرف نفسک من نفسک و تعلم ان ما فیه له و به کما قالوا لیوسف ءَاِنّک لانت یوسف قال «أنا یوسف و هذا اخی» فعرفوه به و لم یعرفوه بغیره، و لا اثبتوه من انفسهم بتوهّم القلوب»(18).

فرمود: تو نخست حاضر (خدا) را می شناسی و به علم او پی می بری و به خودت به وسیله او شناخت پیدا می کنی و خودت را از ناحیه خودت نمی شناسی و می فهمی که هر چه در نفس توست مال اوست و به او قائم است.

سپس امام علیه السلام به شناخت برادران یوسف مثال می زند که پس از دیدن یوسف گفتند: آیا تو همانا یوسف هستی؟

یوسف گفت: من یوسف هستم و این هم برادر من می باشد.

آنها یوسف را به خود یوسف شناخته و نه بغیر او، و همچنین او را از ناحیه خودشان به واسطه توهّمات نفسانی اثبات نکردند.

امام می فرماید همچنانکه یوسف را به وسیله خود او و بدون واسطه شناختند، عارفان هم خدا را پس از شهود به وسیله خود خدا می شناسند نه به واسطه غیر او.

مرحوم علامه طباطبائی در ذیل همین روایت درباره جمله «و تعرف نفسک به» می فرماید: «وانکشف له عند ذلک من حقیقة نفسه انّها الفقیرة الی اللّه سبحانه المملوکة له»(19).

برای عارف آشکار می شود از درک حقیقت و واقعیت نفس خویش که او فقیر و محتاج به پروردگار سبحان و مملوک او می باشد.

نیز علامه در ذیل روایت امیر مؤمنان که فرمود: «المعرفة بالنفس انفع المعرفتین» می گوید: ظاهرا مراد از معرفتین، معرفت آفاقی و انفسی است و پس از آنکه معرفت انفسی را برتر از معرفت آفاقی می داند به واسطه آنکه در معرفت نفسانی علم حضوری وجود دارد و در معرفت آفاقی علم حصولی، سپس می فرماید:

«فاذا اشتغل الانسان بالنظر الی آیات نفسه و شاهد فقرها الی ربّها و حاجتها فی جمیع اطوار وجودها وجَد أمرا عجیبا، وجد نفسه متعلّقة بالعظمة و الکبریاء متصلة فی وجودها و حیاتها و علمها و قدرتها و سمعها و بصرها و ارادتها و حبّها و سائر صفاتها و افعالها بما لا یتناهی بهاءً و سناءً و جمالاً و جلالاً و کمالاً من الوجود و الحیاة و العلم و القدرة و غیرها من کلّ کمال»(20).

هنگامی که انسان مشغول مطالعه در آیات نفسانی خویش گردد و فقر و نیاز او را در کلیه حالاتش به پروردگار خویش مشاهده نماید موضوع عجیبی را درک می کند، خودش را وابسته به عظمت و کبریای الهی می بیند و خود را در هستی و زندگی، علم، قدرت، شنیدن، دیدن، اراده، محبت و سائر صفات و افعال خویش متصل به وجودی می بیند که در بهاء و زیبایی و جلال و کمال و حیات و علم و قدرت و سائر کمالات بی نهایت و بی پایان است.

آری او خود را متصل به دریای بی پایانی از نور می بیند، ذره ای است که در شعاع خورشید قرار گرفته و آینه ای است که در مقابل تابش اشعه پر فروغ او واقع شده و هر کجا نوری است از انوار خداست.

دست پروردگان مکتب ولایت هم در مواقعی از طریق عرفانی به وجود پروردگار رهنمود می دادند، همچنانکه منصور بن حازم این موضوع را خدمت امام صادق علیه السلام بیان کرده می گوید: «انّی ناظرتُ قوما فقلتُ لهم انّ اللّه جلّ جلاله اجلّ و اعزّ و اکرم من ان یُعرَف بخلقه، بل العباد یُعرَفون باللّه .

فقال علیه السلام : رحمک اللّه »(21).

من با مردمی مناظره کردم و به ایشان گفتم که خدای جل جلاله، بزرگوارتر و ارجمندتر و گرامی تر است از اینکه توسط مخلوقش شناخته شود، بلکه بندگان به سبب خداوند شناخته شوند.

امام فرمود: خدایت رحمت کناد.

حتی عرفان الهی به معرفت انبیاء و اولیاء هم نیاز ندارد، بلکه معرفت آنان نیازمند شناخت خداوند است، همچنانکه در دعا گفته می شود: «اللهم عرّفنی نفسک، فانّک ان لم تعرّفنی نفسک لم اعرف رسولک». البته اولیاء الهی بهترین راهنما برای او می باشند.

سرچشمه عرفان

همان طور که گفته شد، راه عرفان از فطرت و خلقت آغاز می شود و هر چه گنجینه فطرت مصفاتر گردد جلوه های عرفانی بیشتر می شود بمانند هر خلق و خوی شریف اخلاقی که فرمود: «اِنّا هَدَیناه السَّبیلَ اِمّا شاکِرا و اِمّا کَفورا»(22).

ما به انسان راه را نشان دادیم، یا شکرگزاری می کند (و در آن صراط حرکت می نماید) و یا ناسپاسی کرده (از راه منحرف می شود).

دل مانند آیینه ای است که ابتدا تابشی از انوار الوهیت در آن پرتو افکنده هر چه آیینه صیقل یابد از آن بهره بیشتری می برد تا جایی که ممکن است غرق در انوار گردد و یکپارچه درخشان شود، ولی با آلودگی شبهه و گناه مکدر می گردد وتاریک می شود، تا آنجا که ممکن است محروم از انوار الهی شده، غرق در ظلمت گردد.

در مکتب دین هر انسانی بر فطرت توحید چشم به جهان می گشاید و انگیزه خداجویی در وجدان و نهاد اوست، همچنانکه رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «کلّ مولود یولد علی الفطرة یعنی المعرفة بانّ اللّه خالقه»(23).

هر نوزادی بر فطرت متولد می شود؛ یعنی خدا عزوجل را خالق خویش می داند.

عواملی مانند شبهه، محیط، تربیت غلط و غفلت است که او را منحرف می سازد و از این رو اگر بر فطرت الهی خویش باقی بماند این حس باطنی شکوفا می گردد، همچنانکه حضرت سیدالشهداء علیه السلام پس از برشمردن نعمتهایی که خداوند متعال در جسم انسان عنایت نموده می فرماید: «حتی اذا اکتملت فطرتی و اعتدلت مرتی اوجبتَ علیّ حجّتک بان الهمتَنی معرفتک و روّعتَنی بعجائب حکمتک»(24).

هنگامی که خلقت من کامل گردید و مزاج من معتدل شد حجت خود را بر من لازم نمودی به اینکه معرفت خویش را به من الهام فرمودی و مرا به واسطه عجائب حکمت خود بی تاب ساختی.

هدایت آغازین از طرف اوست و جذبه نخستین از سوی معشوق می باید و گرنه کوشش عاشق بیچاره به جایی نمی رسد که فرمود: «یا مَن هدانی للایمان قبل ان اعرف شکر الامتنان»(25).

ای پروردگاری که مرا هدایت به ایمان کردی پیش از آنکه شکر انعام را بشناسم.

امام سجاد علیه السلام هم پس از آنکه آفرینش آفریدگان را بیان می نماید می فرماید: «ثم سلک بهم طریق ارادته و بعثهم فی سبیل محبّته»(26).

سپس ایشان را به راه ارادتش روان ساخت و رهسپار طریق محبتش فرمود.

ایمان به معبود و عشق به پرستش در سرشت آدمی

صفات و اعتقاداتی که با سرشت و خلقت آدمی عجین گشته در قالب زمان و مکان نمی گنجد. از این رو مشاهده می شود که در طول تاریخ در هر زمان و مکانی عشق به پرستش وجود داشته و دارد و وجود این همه معابد و مساجد و موقوفات وابسته بدان از این انگیزه درونی حکایت می کند.

اگر با یک نظر وسیع و همه جانبه به تمام جهان بنگریم، مشاهده می کنیم که میلیونها هکتار زمین به عشق معبود زیر پوشش کلیسا و کنیسه و مسجد است. همچنین میلیاردها ثروت وقف آنها و مراکز عام المنفعه در راه خدا گردیده است. این ایثار و اخلاص در کلیه مکانها و در تمامی زمانهاست.

این موضوع از یک انگیزه درونی در انسانیت حکایت می کند که پیوسته در همه قرنها و در همه مکانها وجود داشته و دارد، هم انسان سفیدپوست در وجدان خود ایمان به معبود را احساس می کند و هم انسان سیاه پوست، هم بشر ماقبل تاریخ و هم انسان قرن بیستم. این همگانی و هر مکانی و همه آنی دلالت بر یک وجدان همگانی در نهاد انسانها می کند، همچنانکه مهر مادری در دل هر مادری نهاده شده و عشق فرزندی در او به ودیعه گذاشته شده است.

یکی از بهترین شاخصه های ارزشهای وجدانی و وجه ممیز بین آنها و آداب و عادات قومی و قراردادی همین است که اولی در محدوده ای نمی گنجد، ولی دومی در انحصار زمان و مکان با ملیت خاصی می باشد.

عارف کیست

عرفان مقام بلند و بالایی است که در اوج حقائق قرار گرفته و دست هر کسی بدان راه ندارد. تنها بلند پروازانی را می طلبد که با بال معرفت و اطاعت به پرواز آیند تا در مسیر آن قرار گیرند. دل وارسته ای می خواهد و کردار شایسته ای تا به عالی ترین مقصد و مقصود هستی نزدیک شود و در مقام قرب جای گیرد که فرمود: «یَومَ لا یَنفَعُ مالٌ و لا بَنونَ. إلاّ مَن اَتَی اللّه َ بِقَلبٍ سَلیمٍ»(27).

در دل عارف آرزویی جز خدا وجود ندارد که امام عارفان و امیر مؤمنان در دعایش اشک می ریخت و می گفت: «یا غایة آمال العارفین»(28)؛ ای پایان آرزو و مقصد و مقصود عارفان.

و در دعای جوشن کبیر هست:

«یا من هو منتهی همم العارفین»(29).

ای خدایی که نهایت و پایان همت و مقصود عارفان هستی.

دلبستگی عارف به خداست و سرور و شادمانی او در مناجات وی خلاصه می گردد، همچنانکه در همان دعا گفته می شود: «یا سرور العارفین»(30)؛ ای شادمانی دل عارفان.

عارف همیشه با خدا عشق می ورزد و او را همراه دل خویش می یابد و هیچ گاه غفلت از او نداشته، از وی دور نیست که فرمود: «یا من لا یبعد عن قلوب العارفین»(31).

ای کسی که از قلبهای عارفان دور نیستی.

عارف از هر دو جهان آزاد است و از هر تعلقی غیر از علقه الهی وارسته است که امام عارفان فرمود: «العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزّهها عن کل ما یبعدها»(32).

عارف کسی است که نفسش را بشناسد، بنابراین آن را از آنچه او را از خدا دور می سازد، آزاد گرداند و پاکیزه نماید.

برای عارف، خدا مجهول و ناشناخته نیست که در پی او به دلیلی چنگ زند، بلکه او را از هر کسی بهتر می شناسد، همچنانکه فرمود: «یا معروف العارفین»(33)؛ ای کسی که نزد عارفان شناخته شده ای.

عارف غرق در انوار ایزدی است و فروغ او تا اعماق دلش ریشه کرده است، همچنانکه امام سجاد علیه صلوات اللّه می فرماید: «و سبحات وجهه لقلوب عارفیه شائفه».

انوار ایزدی دلهای عارفانش را جلا داده و روشن ساخته است.

او خوب می داند که آدمی چه گوهر گرانبهایی است و از این رو دل را اسیر غیر نمی سازد و از هر نامحرمی او را پاک می دارد و از هر چه او را از خدایش دور می کند منزه می گرداند، همچنانکه خداوند یکی از پیامبران بزرگ حضرت ابراهیم را بدین صفت ستوده است که می فرماید: «اِذ جاء رَبَّه بِقَلبٍ سَلیمٍ»(34).

هنگامی که به محضر پروردگارش با قلبی سالم رفت.

آری قلب او سالم از هر آلودگی بود، سالم از شرک، سالم از گناه و سالم از هر نامحرمی.

عارف به هیچ مسکّن و آرام بخشی رضایت نمی دهد و بجز سکون به اللّه به هیچ چیز دیگر آرامش ندارد «و مساکن ترضونها»(35) نمی شناسد.

عرفان درجات و مقاماتی دارد و شاهبازان این طریقه پیوسته از پروردگار متعال عالی ترین مقام و تداوم در آن را خواستار بودند، همچنانکه امام سجاد در مناجاتش می گفت: «واجعلنی من اخصّ عارفیک».

پروردگارا مرا از عارفان ویژه خویش قرار ده.

محور عرفان

اولین سخن در عرفان شناخت خداوند و یگانگی اوست، همچنانکه امام عارفان و امیرمؤمنان می فرماید: «اول الدین معرفته و کمال معرفته التصدیق به و کمال التصدیق به توحیده»(36).

آغاز دین شناخت اوست و کمال شناخت او تصدیق وی است و کمال تصدیق به او یگانه دانستن اوست.

توحید الهی خورشید تابناکی است که در عرفان اسلامی می درخشد، توحید زیربنای کلیه تفکرات دینی است و توحید روح و جان اعمال و دستوارت اسلامی است. توحید بی شائبه و خالصی را که قرآن معرفی می کند بیانگر اوج معرفت اسلامی است. قرآن لبریز از توحید و توجه به پروردگار متعال می باشد که در عالی ترین سطح عرفانی قرار گرفته است.

در عرفان اسلامی وجود پاینده و پایدار به ذات مقدس الهی انحصار دارد، به طوری که بقیه موجودات وابسته بدو می باشند و هیچ گونه استقلالی از خود ندارند.

یکی از اسماء الهی «قیوم» است، قیوم یعنی وجود قائم به ذات، پاینده، وجودی که هستی او به خودش می باشد و هستی دیگران به او بستگی دارد، حافظ همه چیز در صحنه آفرینش است و هر چیزی در زیر پوشش و احاطه قدرت او می باشد. قرآن کریم می فرماید: «اللّه لا الهَ اِلاّ هو الحَیُّ القَیُّوم»(37).

پروردگاری که هیچ معبودی جز او نیست، زنده و پاینده است.

واژه «قیوم» صیغه مبالغه است؛ یعنی وجود بی نیاز الهی ذره ای وابسته به دیگری نیست و وجودات دیگر هم به تمام معنی نیازمند به او هستند.

در قرآن کریم حضور الهی بر کلیه موجودات به صورت دائمی و همیشگی بارها بیان شده است، تا آنجا که پس از اشاره به آیات آفاقی وانفسی می فرماید: «اَوَلَم یَکفِ بِرَبِّک أنّه عَلی کُلِّ شَی ءٍ شَهیدٌ»(38).

آیا اینکه پروردگار تو بر هر چیز حضور دارد کافی نمی باشد.

و امیر مؤمنان چقدر برجسته و جالب این حضور را بیان نموده و فرموده است: «ما رأیتُ شیئا الا و رأیتُ اللّه َ قبلَه و بعدَه و معه».

آفریننده و آفریده

در مورد رابطه بین آفریننده یا خالق و مخلوق، اهل علم و فلسفه و عرفان هر یک تعبیراتی دارند. گروهی محرک و متحرک، جماعتی مؤثر و اثر، عده ای علت و معلول، جمعی واجب و ممکن، پاره ای شی ء و فی ء، برخی جمال و آینه، و تعدادی هم یم و نم (دریا و رطوبت) گفته اند، ولی گویاترین و صادقانه ترین تعبیر همان است که قرآن مجید می فرماید که همان «آیه» می باشد. این کتاب آسمانی در دهها مورد جهان و پدیده های شگرف آن را آیات الهی معرفی می کند، همچنانکه می فرماید: «و مِن آیاتِه خَلقُ السَّمواتِ و الارضِ و ما بَثَّ فیهما مِن دابَّةٍ»(39).

از نشانه های پروردگار، آفرینش آسمانها و زمین و جنبندگانی است که در آن دو پراکنده هستند.

آیه کامل ترین تعبیر ممکن است. آفریدگان کلمات وجودی هستند که نشانگر آفریننده می باشند، نشانگر علم و قدرت او و نشانگر جمال و جلال او.

غناء الهی و فقر آفریدگان در عرفان اسلامی کاملاً مشهود است و در این جهت تبعیضی هم بین آفریدگان وجود ندارد، بلکه همگان به ساحت مقدس ذی الجلال نیاز دارند. قرآن مجید در مورد انسانها می فرماید: «یا اَیُّها الناسُ اَنتُمُ الفُقَراءُ اِلَی اللّه ِ وَ اللّه ُ هو الغَنِیُّ الحَمیدُ»(40).

ای انسانها، شما نیازمندان به پروردگار هستید و خداوند تنها بی نیاز ستوده است.

او بی نیاز ستوده است(41) و بی نیاز بردبار است(42) (در مقابل بدیهای بندگان) و بی نیاز صاحب رحمت است(43) و بی نیاز از جمیع جهانیان می باشد(44). اوست که دیگران را بی نیاز می گرداند، همچنانکه فرمود: «و اَنَّه هُوَ اَغنی و اَقنی»(45).

او «پروردگار» کسی است که بی نیاز می کند و سرمایه می دهد.

عالم و آدم در پیشگاه عظمت اللّه صفرهایی بیش نیستند که خود به خود شأنی ندارند، ولی هنگامی که وابسته و متعلق به او می گردند، ارزشی پیدا می کنند.

سید شهیدان و شهید عارفان در مناجات خویش می گوید:

«الهی کیف استعز و فی الذلة ارکزتَنی، ام کیف لا استعز و الیک نسبتَنی، الهی کیف لا افتقر و انت الذی فی الفقراء اقمتَنی، ام کیف افتقر و انت الذی بجودک اغنیتنی»(46).

پروردگارا چگونه اظهار عزت کنم، در حالی که در ذلت قرارم دادی، یا چگونه اظهار عزت ننمایم، در حالی که مرا به خودت نسبت داده ای. پروردگارا چگونه محتاج نباشم، حال آنکه مرا در میان فقرا قرار داده ای، یا چگونه خود را محتاج بدانم، در حالی که با جود و کرمت بی نیازم گردانیده ای.

همین امام بزرگوار دو صحنه را به خوبی ترسیم می کند؛ یکی شکوه ایزدی و دیگری فقر انسانی، در یک طرف همه اش احسان و انعام و در طرف دیگر همه اش نیاز و تقصیر.

آنجا که نام پروردگار را بیان می کند می گوید:

«انت الذی انعمتَ، انت الذی احسنتَ، انت الذی اجملتَ...»

تو همانی که نعمت عطا کردی، تو همانی که نیکی کردی، تو همانی که زیباگونه رفتار کردی.

و هنگامی که نام خود را به میان می آورد می گوید:

«انا الذی اسأتُ، انا الذی اخطأتُ، انا الذی هممتُ»(47).

من همانم که بدی کردم، من همانم که خطا کردم، من همانم که اهتمام به تقصیر ورزیدم.

مشابه آن را در مناجاتهای پدر بزرگوارش امیرمؤمنان و امام عارفان هم مشاهده می کنیم که در پیشگاه الوهیت با دلی زار و دیده ای اشکبار می گفت:

«... مولای یا مولای انت العظیم و انا الحقیر و هل یرحم الحقیر الا العظیم. مولای یا مولای انت القوی و انا الضعیف و هل یرحم الضعیف الاالقوی»(48).

آقای من، ای آقای من، تو بزرگ و با عظمت هستی و من خرد و کوچک هستم و آیا فرد حقیر را جز شخص بزرگ رحم می کند؟

آقای من، ای آقای من، تو نیرومندی و من ناتوان و آیا فرد ناتوان را جز نیرومند مورد ترحم قرار می دهد؟

امام سجاد علیه السلام هم در مناجات خویش می گوید:

«یا غنی الاغنیاء ها نحن عبادک بین یدیک و انا افقر الفقراء الیک فاجبر فاقتنا بوسعک سبحانک نحن المضطرّون الذین اوجبت اجابتهم»(49).

ای ثروت ثروتمندان، اینک ما بندگانت در پیشگاه تو هستیم و من نیازمندترین نیازمندان به تو هستم. با گستردگی بذل و عطای خویش فقر و نیاز ما را جبران فرما، منزهی تو ما درماندگانی هستیم که تو لازم دانسته ای پذیرش آنها را.

عظمت الهی و خُردی انسان

عارف به جایی می رسد که فقط عظمت و بزرگی را در ذات مقدس ذی الجلال می شناسد و دیگران را در پیشگاه او خُرد و کوچک می بیند.

امیر مؤمنان در جنگ صفین خطبه غرائی را ایراد نمود، یک نفر از ارادتمندان به صورت مبالغه آمیزی وی را ستود، حضرت فرمود:

«انّ مِن حق مَن عظم جلال اللّه فی نفسه و جل موضعه من قلبه ان یصغر عنده لعظم ذلک کل ما سواه»(50).

کسی که جلالت خدا نزد او با اهمیت و مرتبه اش در دل او بلند است سزاوار است که به واسطه بزرگواری و بلند مرتبه بودن خدا هر چیز غیر از او را کوچک بشمارد.

عارف شیفته الهی است. عارف سراپا غرق در ابهت کمال و عظمت جلال است، تا آنجا که فقط وجود بی پایان او را می بیند و تنها سر به آستان او می ساید، نه خود را می شناسد نه غیر را و فقط او را، خود را به صورت ذره ای در شعاع خورشید، بلکه پر کاهی در محضر جلال می بیند و غیر را هم به صورت ذراتی وابسته و موجوداتی کاملاً نیازمند، تا آنجا که عاشقانه در مورد پروردگار می گوید: «سبحانک ما اعظم شأنک...»(51).

و در باره خویش می گوید: «و ما انا یا سیّدی و ما خطری»(52)؛ من کِه هستم ای آقای من و چه اهمیتی دارم و در مورد دیگری هم می گوید: «عظم الخالق فی انفسهم فصغر ما دونه فی اعینهم»(53).

خالق در نزد ایشان بزرگ است؛ در نتیجه هر چه غیر از او می باشد در دیدگاه آنان خرد و کوچک است.

عارف در پیشگاه عظمت و جلال کبریایی غرق حیرت است. از این رو می سراید که: «فلسنا نعلم کنه عظمتک الا نعلم انّک حیّ قیّوم».

پروردگارا به کنه بزرگی و جلال تو آگاهی نداریم مگر آنکه همین قدر می دانیم که تو زنده و پاینده هستی. حیات اصیل و جاودانه از آنِ توست و قوام کلیه موجودات به تو(54).

قدرتها، عزتها و تملکها همه وابسته و موقتی و اعتباری هستند و تنها واقعیت و حقیقت و دوام، از آنِ خداوند سبحان است.

«و کلّ عزیز غیره ذلیل و کلّ قوی غیره ضعیف و کلّ مالک غیره مملوک»(55).

هر عزیزی بجز او ذلیل است و هر نیرومندی بجز او ناتوان است و هر مالکی به غیر او مملوک است.

همه عالم، در قبضه قدرت اوست؛ چه خواسته و چه ناخواسته.

«و لَه اَسلَمَ مَن فِی السَّمواتِ و الارضِ طَوعا و کَرها»(56).

تسلیم اوست هر چه در آسمانها و زمین است؛ چه خواسته و چه ناخواسته.

بی شک فردی که به زبان انکار خدا را می کند سلولهای زبانش در قبضه قدرت الهی است. امیرمؤمنان می فرماید: «کلّ شی ء خاشع له و کلّ شی ء قائم به، غِنی کلّ فقیر و عِزّ کلّ ذلیل و قوّة کلّ ضعیف و مفزع کلّ ملهوف»(57).

هر موجودی در پیشگاه عظمت او خاضع و خاشع است و هر وجودی به او پاینده است و قوام دارد، بی نیازکننده هر فقیر و عزت بخش هر ذلیل و نیرودهنده هر ناتوان و پناهگاه هر اندوهناک است.

ثمرات عرفان

عرفان ثمرات ارزشمند فراوانی دارد؛ مانند انس به خدا، اطمینان و آرامش دلها، تسلیم و رضا، عبادت و اطاعت که در رأس آنها می توان عشق و محبت به ساحت مقدس الهی را دانست.

محبت و عشق یکی از ثمرات دل انگیز عرفان است. خداوند متعال می فرماید:

«والذین آمنوا اَشَدُّ حُبّا للّه ِِ»(58).

و آنهایی که ایمان آوردند شدیدترین محبت را نسبت به خداوند دارند.

نتیجه جهالت هم دشمنی و عداوت است، همچنانکه امام عارفان فرمود: «الناس اعداء ما جهلوا»(59).

مردمان دشمن چیزی هستند که نشناسند.

ایمان که خود پدیده عرفان است رابطه تنگاتنگی با محبت دارد.

فضیل بن یسار از امام صادق علیه السلام پرسید که آیا حب و بغض جزء ایمان است. امام علیه السلام فرمود: «هل الایمان الاالحبّ و البغض»(60).

آیا ایمان جز دوستی و دشمنی چیز دیگری است؟

در مکتب عرفان محور محبت خداست، همچنانکه امام سجاد علیه السلام در دعایش می گوید: «اسألک حبّک و حبّ من یحبّک و حبّ کل عمل یوصلنی الی قربک»(61).

پروردگارا از تو می خواهم محبت خود را به من عنایت فرمایی و محبت هر کسی که تو را دوست می دارد و محبت هر کاری که مرا به تو نزدیک می سازد.

از این رو محبت را در سه بخش می توان تبیین نمود:

محبت خداوند

محبت الهی غذای روح عارف است و دل او در هاله ای از محبت وی قرار دارد. همچنانکه به موسی کلیم علیه السلام فرمود: «و اَلقَیتُ علیک مَحَبَّةً مِنّی و لِتُصنَعَ عَلی عَینی»(62).

موسیا، محبتی را از خود بر دل تو افکندم و تو باید تحت مراقبت ویژه خودم ساخته و پرداخته شوی.

و ای خوشا آنان که با خمیرمایه محبت، ساختگان الهی و پرداختگان اویند.

محبت خداوند به منزله آب زلالی است که به ریشه گیاهی می رسد و آن را بارور و شاداب می سازد و مانند شهد شیرینی است که هیچ گاه فراموش نمی شود و جایگزینی نمی پذیرد. همچنانکه امام سجاد علیه السلام در پیشگاهش می گفت: «من ذالذی ذاق حلاوة محبّتک فرام منک بدلا»(63).

پروردگارا، آیا چه کسی است که شیرینی محبت تو را چشیده باشد، ولی غیر تو را بپذیرد.

برای دوستان الهی شیرینی انس با خدا از هر چیز بیشتر است و آن را با هیچ گوهری معاوضه نمی نمایند، پیوسته با خدا عشق می ورزند و در پیشگاهش به گفت و گو و ستایش می پردازند، همچنانکه سید شهیدان علیه السلام می گوید: «یا من اذاق احبّائه حلاوة المؤانسة فقاموا بین یدیه متملّقین»(64).

ای خدایی که به دوستانش شیرینی انس با خود را چشانیده است؛ در نتیجه در پیشگاه او ستایش کنان به پا خاسته اند.

در پرتو محبت الهی سعادت دنیا و آخرت است، همان طور که امام سجاد علیه السلام می گفت: «و انهج لی الی محبّتک سبیلاً سهلة اکمل بها خیر الدنیا و الآخرة»(65).

پروردگارا به سوی محبت خود راه آسانی را به روی من بگشا که به سبب آن خیر دنیا و آخرت را کامل نمایم.

در کتاب عرفان، محبوب پایانِ راه حبیب و غایت آرزوهای وی است، همچنانکه امام سجاد در پیشگاهش می گفت: «یا غایة آمال المحبین»(66)؛ (ای پایان آرزوهای دوستداران) و با وجود او دل به دیگری نسپرده، بلکه از همه بریده و به دوست پیوسته و فقط از او همو را می خواهد، همچنانکه می گفت: «و فرّغ قلبی لمحبّتک»(67)؛ (قلب مرا برای محبت خویش فارغ از اغیار ساز). و پیوسته می خواست که دلش فقط گنجینه ای از محبت او باشد «و فرغت فؤاده لحبّک»(68)؛ (و مرا از زمره کسانی بساز که قلبشان را برای محبت خود فارغ از هر چیز دیگر ساخته ای).

سرچشمه محبت

محبت از خدا آغاز می شود و در حبیب شکوفا می گردد. یکی از نامهای زیبای الهی «ودود» است. ودود یعنی دوست دارنده و از آنجا که صیغه مبالغه است یعنی بسیار دوست دارنده. همان طور که می فرماید: «و هُو الغَفورُ الوَدودُ»(69) (و او بخشنده و دوست دارنده است)

شعیب پیامبر به قوم خویش می فرمود: «وَ استَغفِروا رَبَّکم ثمّ توبوا اِلَیه اِنَّ رَبّی رَحیمٌ وَدودٌ»(70).

از پروردگار خویش طلب بخشایش کنید و سپس به سوی او برگردید که همانا پروردگار من مهربان دوست دارنده است.

خداوند در مورد موسی می فرماید: این من بودم که محبتی از خویش را در دل تو افکندم(71) و هنگامی که مژده مؤمنان آینده را می دهد، می فرماید: «یُحِبُّهم و یُحِبُّونَه»(72)؛ (خداوند آنها را دوست دارد و آنها خدا را دوست دارند).

شهید راه عرفان و عدالت، امام حسین علیه السلام هم در دعایش می گفت: «و انت الذی ازلت الاغیار عن قلوب احبّائک حتی لم یحبّوا سواک و لم یلجئوا الی غیرک»(73).

پروردگارا تو هستی که اغیار را از دلهای دوستان خودت دور ساخته تا آنجا که غیر از تو را دوست نداشتند و به غیر تو پناه نبردند.

آری خداست که با باران رحمت خویش دل آدمی را از هر گرد و غباری پاک می کند تا فقط او را دوست بدارد و از هر غشی مبرّا می سازد تا تنها به او عشق بورزد و تنها اوست که هر رنگی را از دل حبیب می زداید تا فقط به صبغة اللّه مزین گردد: «وَ مَن اَحسَنُ مِنَ اللّه ِ صِبغَةً»(74) (و کیست خوش نگارتر از خدا؟).

خداوند در مورد محبت ایمان می فرماید: «و لکنَّ اللّه َ حَبَّبَ الیکم الایمانَ و زَیَّنَهُ فی قلوبِکم وَ کَرَّه الیکم الکُفرَ و الفُسوقَ و العِصیانَ»(75).

خداوند متعال ایمان را محبوب شما ساخت و آن را در دل شما جلوه و زینت داد و کفر و گناه و عصیان را برای شما مکروه و ناخوشایند داشت.

امام زین العابدین علیه السلام هم می فرماید: «الحمد للّه الذی تحبَّب الیّ و هو غنیّ عنّی»(76).

سپاس خداوندی راست که به من اظهار دوستی می کند، در حالی که بی نیاز از من می باشد.

به طور کلی فطرت و نهاد آدمی بر پایه محبت الهی بنا شده است، ولی در اثر گناه، غبار غفلت بر روی دل او به صورت زنگاری نشسته، او را غافل می سازد، محبت و عشق به خدا مانند عشق و محبت کودک به مادر خود در خلقت و سرشت آدمی نهاده شده است، همان طور که امام سجاد فرمود: «ابتدع بقدرته الخلق ابتداعا و اخترعهم علی مشیته اختراعا ثم سلک بهم سبیل ارادته و بعثهم فی سبیل محبّته»(77).

خداوند متعال موجودات را به قدرت خود ابداع کرد و به مقتضای مشیت خویش جامه هستی پوشاند و به همان راه که ارادت او بود روان داشت و رهسپار طریق محبت خویش گردانید.

محبت دوستان خدا

همان طور که ایمان عبارت از محبت الهی است، محبت دوستان الهی هم بخشی از ایمان به شمار می رود، همچنانکه قرآن کریم می فرماید: «و المؤمنونَ و المؤمناتُ بعضُهم اولیاءُ بَعضٍ»(78).

مردان مؤمن و زنان مؤمن برخی دوستان برخی دیگرند.

رسول اکرم فرمود: «وُدُّ المؤمن للمؤمن فی اللّه من اعظم شُعَب الایمان»(79).

دوستی مؤمن با مؤمن برای خدا و در مسیر الهی از بزرگ ترین شعبه های ایمان است.

گمان نشود که چگونه با وجود محبت خدا محبت غیر او در دل جای می گیرد؛ زیرا محبت دوستان الهی در عرض محبت خدا نیست، بلکه در طول و مسیر آن می باشد.

امام صادق علیه السلام فرمود: «من احبّ للّه و ابغض للّه و اعطی للّه فهو ممن کمل ایمانه».

هر که برای خدا دوست بدارد و برای خدا دشمن بدارد و برای خدا عطا کند، از کسانی است که ایمانش کامل شده است.

روزی پیامبر اکرم از اصحابش پرسید که کدام یک از دستاویزهای ایمان محکم تر است؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند. بعضی از آنها گفتند نماز و برخی گفتند زکات و بعضی گفتند روزه و برخی گفتند حج و عمره و بعضی گفتند جهاد.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: برای هر یک از اینها که گفتید فضیلتی است، ولی جواب پرسش من نیست.

سپس فرمود: «و لکنّ أوثقَ عُرَی الایمان الحبُّ فی اللّه و البغض فی اللّه و توالی اولیاء اللّه و التبرّی من اعداء اللّه »(80).

محکم ترین دستاویزهای ایمان، دوستی برای خدا و دشمنی برای خدا و دوستی اولیاء خدا و وبیزاری از دشمنان خداست.

ابوبصیر می گوید از امام صادق علیه السلام شنیدم که می فرمود: کسانی که برای خدا با یکدیگر دوستی می کنند روز قیامت بر روی منبرهای نور می باشند، به طوری که نور چهره و نور تن و نور منابر آنها همه چیز را روشن می کند به درجه ای که به آن معرفی می شوند و گفته می شود اینها افرادی هستند که در مسیر الهی با یکدیگر دوست شده اند(81).

امام سجاد آنانی را که در راه خدا با یکدیگر دوستی می کنند به صورت چهره هایی مشخص در روز قیامت به عنوان «مُتَحابّون فِی اللّه » (افرادی که با یکدیگر در راه خدا دوست شده اند) معرفی می فرماید(82).

امام باقر هم فرمود: «اگر می خواهی بدانی در تو خیری هست به دلت نگاه کن، اگر اهل طاعت خدا را دوست و اهل معصیت خدا را دشمن بدارد در تو خیر است و خدا تو را دوست می دارد و اگر اهل طاعت خدا را دشمن و اهل معصیت خدا را دوست دارد در تو خیر نیست و خدا دشمنت دارد. سپس می فرماید: «والمرءُ معَ مَن أحبّ»؛ و هر کسی همراه با دوست خود می باشد(83).

چه کسانی را دوست داشته باشیم

هنگامی که معیار محبت و محور آن خدا باشد قهرا باید بنگریم که خداوند چه کسانی را دوست دارد، آنها را دوست داشته و چه کسانی را دشمن می دارد، آنها را دشمن داشته باشیم.

قرآن مجید در این باره موضوع را کاملاً روشن ساخته است، چنان که در آیات متعددی می فرماید: خداوند متعال متوکلان(84)، نیکوکاران(85)، توبه کنندگان(86)، پرهیزکاران(87)، عدالت پیشگان(88)، مجاهدان «رزمندگان»(89)، صابران(90) و پاک کنندگان خویش(91) را دوست می دارد.

و متقابلاً پروردگار متعال فسادکنندگان(92)، تجاوزکاران(93)، ظالمان(94)، مستکبران(95)، خائنان(96)، اسراف کنندگان(97) و هر کسی که متکبرانه به دیگران فخر فروشی کند(98)، دوست نداشته و دشمن می دارد.

محبت اعمال خداپسندانه

حبیب پیوسته در فکر رضایت محبوب است و کاری را که او نمی پسندد انجام نمی دهد. از این رو کسی که خدا را دوست دارد همیشه در مسیر رضای او گام بر می دارد.

قرآن مجید مسیر محبت و رضایت خداوند را به طور کلی بیان نموده می فرماید: «قُل اِن کنتم تُحِبّونَ اللّه َ فَاتَّبِعونی یُحبِبکُمُ اللّه ُ»(99).

[ای رسول اللّه ] بگو اگر شما خداوند را دوست دارید مرا پیروی کنید، تا خداوند شما را دوست بدارد.

در آیه مزبور به چند نکته اشاره شده است:

1 لازمه دوست داشتن خدا پیروی از پیامبر اوست.

2 نتیجه پیروی از پیامبر آن است که خدا هم انسان را دوست خواهد داشت.

3 ادعای محبت الهی و سرپیچی از پیروی رسول اللّه ، ادعایی پوچ و باطل است. چه خوب گفته است: تعصی الاله و انت تظهر حبّه؟(100)

پروردگار را عصیان می ورزی، در حالی که محبت او را اظهار می داری؟

انگیزه اطاعت

انگیزه برخی از افراد در عبادت الهی شوق به بهشت است و برخی خوف از جهنم، ولی انگیزه عارف عشق و سپاسگزاری از حق است که برخاسته از عرفان و آگاهی می باشد.

امیر مؤمنان و امام عارفان می فرماید: «انّ قوما عبدوا اللّه رغبة، فتلک عبادة التجار و انّ قوما عبدوا اللّه رهبة فتلک عبادة العبید و انّ قوما عبدوا اللّه شکرا فتلک عبادة الاحرار»(101).

گروهی خدا را از روی رغبت (به ثواب و پاداش) بندگی می کنند، و این عبادت بازرگانان است. گروهی خدا را از ترس بندگی می نمایند و این عبادت غلامان است و گروهی از روی سپاسگزاری خدا را بندگی می کنند و این عبادت آزادگان است.

ائمه اطهار در پیشگاه الوهیت می گفته اند: «لم یکن لی حول فانتقل به عن معصیتک الا فی وقت ایقظتنی لمحبتک»(102)».

پروردگارا! توانی ندارم که از عصیان تو روی برتابم مگر آن گاهی که تو مرا برای محبت خویش بیدار گردانی.

آدمی به هنگام معصیت غرق در غفلت است. از این رو دل به مجاز می بندد مگر آن گاهی که خداوند او را هوشیار و بیدار گرداند تا محبت الهی را به محبت شیطانی نفروشد و از آن به واسطه سراب چشم نپوشد و احلام را مقدم بر انعام ندارد.

عارف در پرتو محبت، رنج حلال را بر گنج حرام ترجیح می دهد و شدت و سختی را بر آسایش و راحتی مقدم می دارد و بلکه محبوب تر می داند. همان طوری که یوسف صدیق هنگامی که پری رویان مصری با آغوش باز او را دعوت به خویش نمودند دست تضرع به ساحت الهی برداشته، گفت: «رَبِّ السجنُ اَحَبُّ اِلَیَّ مِمّا یَدعُونَنی اِلَیه»(103).

پروردگارا! زندان برای من محبوب تر است از آنچه اینان مرا دعوت بدان می کنند.

امیر مؤمنان علی علیه السلام می فرمود: «و اللّه لان ابیتَ علی حسک السعدان مسهّدا او اجرّ فی الاغلال مصفّدا احب الی من ان القی اللّه و رسوله یوم القیامة ظالما لبعض العباد و غاصبا لشی ء من الحطام»(104).

سوگند به خدا اگر شب را بیدار بر روی خار سعدان بگذرانم یا مرا در غلها و زنجیرها بکشند محبوب تر است نزد من از اینکه خدا و رسول را روز قیامت ملاقات کنم، در حالی که بر بعضی از بندگان ستم کرده، چیزی از مال دنیا را غصب کرده باشم.

آری خار بیابان برای مولی بهتر از پرنیان است و سلول زندان هم برای صدیق پسندیده تر از آغوش پریوش مصری.

امام امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: «انّ افضل الناس عنداللّه من کان العمل بالحقّ احبّ الیه و ان نقصه و کرثه من الباطل و ان جرّ الیه فائدة و زاده»(105).

برترین مردم نزد پروردگار شخصی است که عمل به حق گر چه او را تحت فشار قرار دهد و موجب نقصانش شود محبوب تر از باطل باشد گر چه در باطل زیادتی و منفعت او وجود داشته باشد.

نکته بسیار جالب توجه در فرمایش امام تعبیر به «احب» می باشد. برای افراد وارسته واقعا رنج در راه خدا محبوب تر از گنج در راه باطل است، همچنانکه برای عمار و میثم، ریاضت و قناعت همراه با علی علیه السلام به مراتب محبوب تر از ریاست و ثروت در کنار معاویه بود.

امام سجاد از خداوند معال می خواست که دلش را در محبوب ترین راهها به سوی خود قرار دهد و می گفت: «واجر به فی احبّ السبل الیک»(106).

آن حضرت در مورد بدنش می گفت: «و استعمل بدنی فیما تقبله منّی و اشغل بطاعتک نفسی عن کل ما یرد علی حتی لا احب شیئا من سخطک و لا اسخط شیئا من رضاک»(107).

در بخش گذشته بیان کردیم که خداوند چه کسانی را دوست داشته و چه کسانی را دوست ندارد. دوستی و دشمنی خداوند به واسطه صفات خوب و یا ناپسند آنان است، همان آیات بهترین ملاک است که ما چه صفاتی را باید دوست داشته خود را مزین بدان سازیم و چه صفاتی را دشمن داشته از آن بیزاری جوییم.

عشق

عشق عبارت از محبت شدید و علاقه فراوان می باشد و شاید بتوان گفت معادل جمله ای است که خداوند متعال می فرماید: «والذین آمنوا أشدُّ حُبّا للّه »(108).

واژه عشق در روایات اسلامی در موارد اندکی به کار رفته است که اینک سه مورد آن را بیان می نماییم:

1 پیامبر اکرم می فرماید: «انّ الجنّة لاَءعشق من سلمان للجنة»(109).

عشق بهشت به سلمان بیشتر از عشق او به بهشت می باشد.

سلمان زینت بهشت است، همچنانکه برخی زینتِ مقام و افتخار آن هستند، نه اینکه مقام زینت برای آنها و افتخاری برای ایشان باشد.

2 هنگامی که امیر المؤمنین علیه السلام از کربلا می گذشت اشک از دیدگانش جاری گشته، سخنانی را ایراد نمود تا آنکه فرمود: «و مصارع عشاق شهداء لا یسبقهم من کان قبلهم و لا یلحقهم من کان بعدهم»(110).

اینجا قتلگاه عاشقان شهیدی است که نه پیشینیان از ایشان جلو می افتند و نه افرادی که پس از آنها می آیند به مقام ایشان دست یابند.

3 امام صادق علیه السلام فرمود: «افضل الناس من عشق العبادة فعانقها و احبّها بقلبه و باشرها بجسده و تفرغ لها فهو لا یُبالی علی ما اصبح من الدنیا، علی عسر ام علی یسر»(111).

برترین مردم کسی است که عاشق عبادت باشد، دست به گردن آن آویز، و از دل آن را دوست داشته باشد و با بدنش مباشرت بدان ورزد و اوقات خود را برای آن فارغ سازد. چنین شخصی باکی ندارد که در این جهان در سختی باشد یا راحتی.

نکته

سبب اینکه در روایات واژه عشق اندک به کار رفته است شاید این باشد که چون سخنان ائمه اطهار علیهم السلام خالی از هرگونه مبالغه و گزاف است این واژه بلند را برای هر کس به کار نبرده اند، بلکه در مورد شیفتگان محراب عبادت که عشق بدان با روح آنها عجین گشته و درباره جانبازان میدان شهادت که اخلاص الهی تا اعماق وجودشان رخنه کرده، آن هم پیشتازان عاشورا و کربلا به کار برده اند.


1 این مقاله در دانشکده فلسفه دانشگاه کمپلوتنسه در مادرید اسپانیا در ژانویه 1999 در کنگره ای در جمع دانشگاهیان ایراد گردید.

2 مائده / 83.

3 واقعه / 79.

4 اسراء / 84.

5 آشنایی با علوم اسلامی بخش عرفان، انتشارات صدرا، ص 86.

6 شیعه در اسلام، دفتر انتشارات اسلامی، ص 114-108.

7 فاطر / 28.

8 رعد / 19.

9 فصّلت / 53.

10 اصول کافی، ج 1، کتاب التوحید باب انه لا یعرف الا به.

11 دعای صباح.

12 دعای امام سجاد علیه السلام به نقل از ابی حمزه.

13 دعای امام حسین علیه السلام در روز عرفه.

14 همان.

15 همان.

16 مناجات شعبانیه.

17 اصول کافی، ج 1، کتاب التوحید فی ابطال الرؤیه، ح 6.

18 تحف العقول، انتشارات کتابچی، ص 341.

19 تفسیر المیزان، ج 6، ص 175.

20 همان، ج 6، ص 171.

21 اصول کافی، ج 1، کتاب التوحید باب انّه لا یعرف الا به، ح 3.

22 انسان / 3.

23 اصول کافی، کتاب الایمان و الکفر باب فطرة الخلق علی التوحید، ح 4.

24 دعای عرفه.

25 همان.

26 صحیفه سجادیه، دعای شماره یک.

27 شعراء / 89-88.

28 دعای کمیل.

29 دعای جوشن کبیر، شماره 99.

30 همان دعا، شماره 52. ابن سینا هم در مقامات العارفین به همین نکته اشاره می کند.

31 همان دعا، شماره 63.

32 الدرر الغرر بنقل تفسیر المیزان، ج 6، ص 173.

33 دعای بعد از زیارت امام هشتم علیه السلام .

34 صافات / 84.

35 مفاتیح الجنان، مناجات خمسة عشر مناجات العارفین.

36 نهج البلاغه، خطبه 1.

37 بقره / 255.

38 فصّلت / 53. صدرالمتألهین می فرماید این آیه اشاره به برهان الصدیقین دارد؛ زیرا در آن برهان واسطه ای در استدلال وجود ندارد، بلکه با نگرش به وجود، استدلال بر خداوند می شود؛ زیرا اصل در وجود آن است که واجب الوجوب باشد. بنگرید به: اسفار، ج 6، ص 14.

39 شوری / 29.

40 فاطر / 15.

41 «اِنَّ اللّه َ لَهُوَ الغَنِیُّ الحَمیدُ»، حج / 64.

42 «غَنِیٌّ حَلیمٌ»، بقره / 263.

43 «وَ رَبُّک الغَنِیُّ ذو الرحمَةِ»، انعام / 133.

44 «غَنِیٌّ عَنِ العَالَمینَ»، آل عمران / 97.

45 نجم / 48.

46 بخشی از دعای عرفه.

47 دعای عرفه.

48 مناجات در مسجد کوفه، از مفاتیح الجنان.

49 صحیفه سجادیه، دعاء 10.

50 نهج البلاغه، خطبه 216.

51 همان، خطبه 109/108.

52 دعای ابوحمزه ثمالی 30؛ نهج البلاغه، خطبه 193/184.

53 نهج البلاغه، خطبه 160/59. سعدی می گوید: همه هر چه هستند از آن کمترند / که با هستی اش نام هستی برند.

54 همان، خطبه 160.

55 همان، خطبه 65/64.

56 آل عمران / 83.

57 نهج البلاغه، خطبه 109.

58 بقره / 165.

59 نهج البلاغه، حکمت 430.

60 اصول کافی، باب الحبّ فی اللّه و البغض فی اللّه ، ح 5.

61 مفاتیح الجنان، مناجات خمسة عشر مناجات المحبین.

62 طه / 39.

63 مفاتیح الجنان، مناجات خمسة عشر مناجات المحبین.

64 دعای عرفه.

65 صحیفه سجادیه، دعای 20 مکارم الاخلاق.

66 مفاتیح الجنان، مناجات خمسة عشر مناجات المحبین.

67 صحیفه سجادیه، دعاء 21.

68 مفاتیح الجنان، مناجات خمسة عشر مناجات المحبین.

69 بروج / 14.

70 هود / 90.

71 «و اَلقَیتُ علیک مَحَبَّةً مِنّی» طه / 39.

72 مائده / 54.

73 دعای عرفه.

74 بقره / 138.

75 حجرات / 7.

76 صحیفه سجادیه، دعای یک.

77 دعای افتتاح.

78 توبه / 71.

79 اصول کافی، ج 4، باب الحب فی اللّه و البغض فی اللّه .

80 همان، ح 6.

81 همان، ح 4.

82 همان، ح 8.

83 همان، ح 11.

84 «انّ اللّه یحبّ المتوکّلین» بقره / 195.

85 «و احسنوا انّ اللّه یحبّ المحسنین» بقره / 195.

86 «انّ اللّه یحبّ التوّابین» بقره / 222.

87 «انّ اللّه یحبّ المتّقین» آل عمران / 76.

88 «انّ اللّه یحبّ المقسطین» مائده / 42.

89 «انّ اللّه یحبّ الذین یقاتلون فی سبیله»انعام / 4.

90 «واللّه یحبّ الصابرین» آل عمران / 146.

91 «یحبّ المتطهّرین» بقره / 222.

92 «واللّه لا یحبّ المفسدین» مائده / 64.

93 «و انّ اللّه لا یحبّ المعتدین» بقره / 19.

94 «واللّه لا یحبّ الظالمین» آل عمران / 57.

95 «انّه لا یحبّ المستکبرین» نحل / 23.

96 «انّه لا یحبّ الخائنین» انفال / 58.

97 «انّه لا یحبّ المسرفین» اعراف / 31.

98 «انّ اللّه لا یحبّ کلّ مختال فخور» لقمان / 18.

99 آل عمران / 31.

100 تحف العقول، ص 303، منقول از امام باقر العلوم علیه السلام .

101 نهج البلاغه، حکمت 229.

102 مناجات شعبانیه.

103 یوسف / 33.

104 نهج البلاغه، خطبه 224.

105 همان.

106 صحیفه سجادیه، دعای 21.

107 همان. و بدن مرا به کاری گمار که تو آن را می پذیری و مرا از هر چه به من روی می آورد به طاعت و فرمانبرداری خود مشغول دار تا چیزی که تو را به خشم می آرد دوست نداشته باشم و چیزی که موجب رضای توست دشمن نداشته باشم.

108 بقره / 165.

109 سفینة البحار، ماده عشق.

110 همان.

111 اصول کافی، ترجمه مصطفوی، ج 3، ص 131.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان