قرآن و رنسانس اسلامی
مقالهی «قرآن و رنسانس اسلامی» شماره اول از سلسله مقالات «بازگشت به قرآن» میباشد که در هر شماره به موضوعی در این زمینه میپردازیم.
چکیده
تاریخ تفسیر قرآن در یک قرن اخیر با نهضتهای اجتماعی به ویژه نهضتهای اصلاح دینی که چون رستخیز فکری سراسر اقالیم اسلامی را درنوردیده؛ درهم تنیده شده، به طوری که بدون توجه و ارجاع به نهضتهای اصلاحی نمیتوان تفسیر را در چارچوب تاریخیاش ملاحظه کرد.
نهضتهای اصلاح گرایانهی دینی کما بیش از یک قرن پیش در شرق اسلامی آغاز گشته و از سرزمینی تا سرزمین دیگر در عین تشابه، تفاوتهایی در اصول داشته است یعنی علاوه بر داشتن علل مشترک، در هر منطقه آثار و سیر و آغاز و تداوم متنوعی داشته است و یکپارچه و یکباره و منسجم با انگارههای ثابت و واحد نبوده است.
خصوصیت اصلی رنسانسی که به صورتهای مختلف و با مضمون واحد یا مشابه در سراسر عالم اسلام سر بر آورده، این بوده است که اسلام را نه یک عقیده مهجور و ایمان قلبی، بلکه یک نظام کامل عیار دینی و دنیوی و اخلاقی و سیاسی و عبادی و اجتماعی میدیدهاند یعنی یک فرهنگ بالنده نه یک دین راکد که درحاشیه اجتماع به راه خود برود، و محور اساسی این تفکر، قرآن کریم بوده است.
عامل دیگر اندیشهی اصلاح در نزد شخصیتهایی چون سیدجمال تا محمدعبده وسیدقطب تاعلاّمه اقبال، و آیةالله طالقانی، تا شهید مطهری و شهید صدر و درخشانترین خورشید آنان حضرت امام خمینی1، اعتقاد به باز بودن باب اجتهاد بوده است.
واژگان کلیدی:
رنسانس اسلامی _ نهضتهای اصلاحی _ سیرهی سلف صالح _ اجتهاد
در شرایطی که جوامع اسلامی به دلایل تاریخی، فرهنگی، سیاسی و ... در حال انحطاط بودند و در همان حال در معرض هجوم تمدن جدید غربی به سر میبردند، دو جریان متفاوت به وجود آمد:
1. جریان متجددان غربگرا که علیرغم طیفهای وسیع داخلی همگی خواهان پیروی از تمدن و الگوهای غربی شده و در پی اصلاحات و نوسازیهای صوری در جهت غربی سازی باورها، گرایشها و نهادها بودند.
2. جریان احیای تفکر دینی یا اصلاح طلبی دینی که خواستار تغییرات و رفع موانع توسعه و عوامل انحطاط از موضع دین بودند.
جریان دوم در روند تاریخی خود، دو شاخهی کاملاً متمایز پیدا کرد که در ذیل به بررسی آنها میپردازیم:
الف. جهت گیریهای نوخواهانه و رادیکال؛
این جنبش با حرکت «سید جمال الدین اسدآبادی» در قرن 13 µ . ق (19 م) آغاز گردید. وی در صدد احیای دین و خواهان تجدید حیات اسلام و بیداری مسلمین بود. او باور داشت که مسلمانان به واسطهی آن عقایدی که از نیاکان خود فراگرفتهاند و به وسیلهی چیزهایی که در ذهن آنان از احکام اسلامی رسوخ کرده فقط به کمی تنبّه و بیداری نیاز دارند تا نهضت مهمّی را شروع کرده و آن چه را که از دست دادهاند دوباره به دست بیاورند تا در نزد خداوند به مقام پسندیده و شایسته برسند. او با بر پایی یک نهضت فکری _ سیاسی اسلامی راه حلّ را در بازگشت به قواعد اصلی دین به کمک عقل و اجرای دقیق احکام آن و وحدت و انسجام جامعه و مسلمانان با معرفت دینی، قسط و عدالت واخلاقفاضلهمیدانستومیگفت:
«تنها راه علاج بیماری ملتهای اسلامی آن است که مانند گذشته نخست به قواعد اصلی دین خویش برگردند و احکام آن را دقیقاً اجرا کنند و با موعظههایی که برای پاک ساختن دلها و مهذّب نمودن اخلاق و روشن کردن آتش غیرت و متحدالقول ساختن و بیدار کردن ارواح آنان برای به دست آوردن شرف و افتخار گذشتهی خویش مؤثر است، مردم را به سوی حقایق آن دین هدایت و ارشاد نمایند. ([1]) بازگشت به اسلام نخستین از نظر سید به معنی بازگشت به قرآن و سیرهی سلف صالح است سید در بازگشت به اسلام تنها بازگشت به قرآن را مطرح نکرده است. زیرا او به خوبی میدانست که خود قرآن رجوع به سنت را لازم شمرده به علاوه او به خطرات حسبنا کتاب الله که در هر عصر به شکلی بهانهی مسخ اسلام شده است, کاملاً پی برده بود.» ([2])
اسد آبادی با توجه به نقش و جایگاه بلندی که برای دین، عقل، علم، اخلاق، عدالت و امامت و رهبری در میان جامعه و امّت قائل بود، نخبگان جامعه از علمای دین و متفکران و معلمان علوم عقلی و معارف و ... را در رأس نیروهای اجتماعی طرفدار تغییرات و تحولات اجتماعی و سیاسی سازنده قرار داد، اما قائل بود بیشترین نقش و تأثیر در جامعهی اسلامی اعم از _ شیعه و سنی _ توسط علما و رهبران دینی ایجاد میگردد، بنابراین امر اصلاح را مؤکول به اصلاح روحانیون و رؤسای دین میدانست.([3])
وی یکی از مهمترین عامل انحطاط و عقب ماندگی مسلمین را رکود و جمود فکری و فرهنگی و بیاعتنایی عوام و خواص مسلمین به عقل و اجتهاد میدانست و پرداختن به علوم جدید و عدم پیشرفتهای علمی، صنعتی و تکنولوژیک را علت عقبماندگی جامعه و حذف دین از صحنه سیاسی و اجتماعی و زمینهساز ظهور سکولاریسم و گرایشهای فکری مبتنی بر آن و نیز سلطهی استبداد و استعمار بر فرهنگ، اقتصاد و سیاست جوامع اسلامی میخواند.([4]) سید جمال همواره شعار بازگشت به قرآن و حاکمیت قرآن بر افکار، دلها و روابط و مناسبات اجتماعی را مطرح کرده و میگفت:
«آری مادامی که قرآن میان مسلمانان قرائت میشود و رهبر واقعی آنهاست و آن کتاب آسمانی در همهی امور زندگی مادی و معنوی راهنمای مسلمانان میباشد و از موجودیت آنها حمایت و از جوامع اسلامی دفاع میکند و متجاوزین به حقوق مسلمین را منکوب میسازد و از هر جهت راه و رسم پیشرفت و ترقی را به آنان نشان میدهد، بقا و جاودانگی مسلمانان قطعی میباشد. زیرا ما یقین داریم مسلمین با استفاده از تعالیم زنده و جاندار قرآن به مقام و موقعیت اولیه خویش دست خواهند یافت و با استفاده از زمان همهی آن چه را که از دست دادهاند دوباره به دست خواهند آورد و در فنون رزم و مقابله با دشمن و دفاع از حقوق خویش بر دیگران سبقت خواهند گرفت تا موجودیت و استقلال خویش را بهتر حفظ کنند، ذلت و سرافکندگی را از خود، فنا و نابودی را از ملتشان دور سازند، چون همهی کارها برگشتشان به خداوند توانا و یکتاست...» ([5])
او بارها تأکید کرد که دین اسلام مسلمانان را به علم، جامعه و تمدن فرا میخواند و پیروانش را وادار به کسب فضایل و توسعهی معارف مینماید و آنان را به عالیترین مرتبهی تمدن و اجتماع میرساند.
اهمیت و ضرورت اجتهاد علما و متفکران جامعهی اسلامی و نوآوریهای آنان اقتضا میکرد که سید جمال نقد و انتقاد علمی را به دور از هر گونه تعصب، تقلید و تبلیغ مطرح نموده و از علما و متفکران شیعه و سنی جهان اسلام بخواهد که با گشودن این راه و باز نمودن باب اجتهاد و انطباق مسایل با علوم عصر و نیازهای هر دوره به حلّ معضلات اساسی فکری و اجتماعی مسلمانانورفعنارساییها و نابسامانیهای داخلی و مسألهی عقب ماندگی، به ویژه با توجه به هجوم استعمار غربی و ورود تفکرجدیدوسیاست و اقتصاد سرمایهداری غربی و خلاصه مسألهی غرب، پرداخته و به وظایف خویش عمل نموده و مسؤولیت سنگین حفظ و صیانت حوزهی دین و بقای امت اسلام را به نحو احسن به انجام رسانند.([6])
بنابر آن چه گذشت آرمان اصلاحی سید و جامعهی ایدهآلش در جامعهای اسلامی خلاصه میشود که وحدت بر سراسر آن حاکم باشد، اختلاف نژادی، زبانی، منطقهای و فرقهای بر اخوت اسلامی آنها فایق نگردد و وحدت معنوی و فرهنگی و ایدئولوژیکی آنها را آسیب نرساند. مردم مسلمان مردمی باشند آگاه و عالم و واقف به زمان و آشنا به فنون و صنعت عصر و آزاد از هر گونه قید استعمار و استبداد، تمدن غربی را با روح اسلامی و نه با روح غربی اقتباس نمایند؛ اسلام حاکم همان اسلام نخستین باشد بدون پیرایهها و ساز و برگها که بعدها در طول تاریخ به آن وابسته شده است، روح مجاهدگری به مسلمانان باز گردد، احساس عزّت و شرافت نمایند و زیر بار ظلم و استبداد و استعمار نروند.([7])
پس از سید جمال، دومین شخصیتی که نامش به عنوان مصلح در جهان تسنن، بالخصوص در جامعهی عرب، برده میشود «شیخ محمد عبده» «شاگرد و مرید سید جمال» میباشد. «عبده» همان دردهایی را احساس میکرد که سید جمال تشخیص داده بود؛ اما چیزی که «عبده» را از «سید جمال» متمایز میساخت، توجه خاص وی به بحران اندیشهی مذهبی مسلمانان در اثر برخورد با تمدن غربی و مقتضیات جدید جهان اسلام بود، که مسلمانان در اثر رکود چند صد ساله آمادگی درستی برای مقابله با این بحران را نداشتند. «عبده» پس از جدا شدن از «سید جمال» و بازگشت به مصر در جستجوی راه حلی بود که از یک طرف در اثر جمود فکری و قشریمآبی برخی علمای دینی، اسلام مانع پیشرفت و تکامل جامعهی مصری تلقی نشود و از طرف دیگر به نام انطباق اسلام با علم، افراط کاری صورت نگیرد، اصول و مقررات اسلامی با ذوقها و سلیقههای باب روز تطبیق داده نشود. بنابراین عبده مسایلی را مطرح کرد که سید جمال طرح نکرده بود، از قبیل فقه مقارن از مذاهب چهارگانه، دخالت دادن مبانی فلسفی حقوق در اجتهاد، ایجاد نظام حقوقی جدید در فقه که پاسخگوی مسایل روز باشد و تمایز قایل شدن میان عبادات و معاملات.([8])
حمید عنایت نتایج حرکت سید جمال را با عبده مورد مقایسه قرار داده و مینویسد:
«نتایج زندگی و کار سید جمال و عبده از حیث تأثیری که این دو بر تاریخ بیداری مسلمانان داشتهاند از یکدیگر بسیار متفاوت بوده است. سید جمال بیشتر مرد پیکار و سخت کوشی بود و عبده مرد اندیشه و میانهرو. سید جمال آزادی سیاسی مسلمانان را تنها راه تحرک فکری آنان میدانست و عبده بیشتر پروای تربیت اخلاقی و دینی مسلمانان را داشت. سید جمال دامنهی کوششهای خود را کم و بیش در سراسر جهان اسلامی گسترد و عبده بیشتر در اصلاح احوال مصریان کوشید.»([9])
با اینحالآنچه حائز اهمیت میباشد، این است که «عبده» نیز چون «سید جمال» در پی آن بود که ثابت کند اسلام توانایی دارد که به صورت یک مکتب و یک ایدئولوژیک راهنما و تکیهگاه اندیشهی جامعهی اسلامی قرار گیرد و آنها را به عزت دنیایی و سعادت اخروی برساند.
سومین قهرمان اصلاح در جهان سنی عرب، شیخ عبدالرحمان کواکبی است. وی مانند سید جمال آگاهی سیاسی را برای مسلمانان واجب میشمرد و معتقد بود:
«رژیم سیاسی که مثلاً مشروطه باشد یا چیز دیگر به تنهایی قادر نیست که جلو استبداد را بگیرد بلکه آن چه میتواند جلو استبداد را بگیرد شعور و آگاهی سیاسی و اجتماعی مردم و نظارت آنها بر کار حاکم است.»
وی به همسبتگی دین و سیاست سخت پایبند بود و مخصوصاً دین اسلام را یک دین سیاسی دانسته و معتقد بود که توحید اسلام اگر درست فهمیده شود و مردم مفهوم حقیقی کلمهی توحید یعنی «لااله الا الله» را درک کنند به استوارترین سنگرهای ضد استبدادی دست مییابند.([10])
سرانجام اندیشهی اصلاح در جهان عرب (بینادگرایی وهابی)
بعد از کواکبی افراد دیگری در مصر و سوریه و الجزایر و تونس و مغرب پدید آمدهاند که داعیه اصلاح داشته و خود را ادامه دهندهی راه سید جمال و عبده به شمار آوردهاند، لیکن هیچ کدام آنها آن اهمیت را نیافتهاند که در ردیف سه قهرمان سابق الذکر درآیند، بلکه شماری از آنان در اثر برخی انحرافات، به جای آنکه اصلاح کنند، افساد کردهاند و به جای آن که مصلح باشند، مفسد به شمار میروند. از جمله این افراد سید محمد رشیدرضا میباشد، وی بیش از هر کس دیگر سنگ اصلاح به سینه میزد و خود را ادامه دهندهی راه این دو میدانست در حالی که بیشتر تحت تأثیر اندیشههای ابنتیمیه و محمد بنعبدالوهاب قرار گرفت و بیش از آن که مبلغ اصلاح باشد مبلغ وهابیگری شد. اظهار نظرهای مغرضانهاش خصوصاً در مورد شیعه نشان میدهد که شایستگی اصلاح طلبی را نداشته است.
جنبش وهابیگری که با انگیزههای سیاسی و وابستگی به استعمار انگلیس به رهبری محمد بن عبدالوهاب در قرن 18م از سرزمین نجد برخاست چنان که پیروانش مدعی بودند به هدف بازگرداندن اسلام به خلوص آغازین خود و پیکار با بدعت در دین ظهور نمود. محمدبن عبدالوهاب عقاید مسلمانان زمان خود را یکسره بدعت و شرک و کفر شمرد و با نقل آیات قرآن و احادیث نبوی دربارهی اصول توحید و منع کارهایی چون «برکت جستن از چیزهای جامد و بی روح و یاری خواستن از غیر خدا در امور و تعویذ بستن و غلوّ در زیارت قبور صالحان و ... » کوشید تا به قول خود انحراف مسلمانان را از تعالیم منابع دست اول اسلامی آشکار کند.
این مسلک با آن که ظاهراً به نام پیراستن اسلام از بدعت گمراهان و بازگرداندن آن به شیوهی «سلف صالح» آغازشد، امّا همان گونه که انتظار میرفت خود به صورت یکی از موانع پویایی و پیشرفت اندیشهی مسلمانان درآمد، تا حدی که پیروانش در شمار واماندهترین ملتهای مسلمان درآمدند. از این گذشته کشتارها و ویرانیهایی که وهابیان در سرزمینهای اسلامی مرتکب شدند، بر تعصبها و کشاکشهای فرقهای میان مسلمانان افزود. ([11])
شهید مطهری مهمترین عامل افول اندیشه اصلاح در جهان عرب را گرایش شدید مدعیان اصلاح بعد از سید جمال و عبده به سوی وهابیگری میداند و میفرماید:
«اینها این نهضت را به نوع «سلفیگری» تبدیل کردند و پیروی از سنّت سلف راتا حد پیروی از ابن تیمیهی حنبلی تنزل دادند و در حقیقت بازگشت به اسلام نخستین را به صورت بازگشت به حنبلیگری که قشریترین مذاهب اسلامی است تفسیر کردند.»([12])
ب. اندیشه اصلاح در شیعه؛
آنچه تاکنون گفتیم حرکتهای اصلاحی در جهان تسنن بود حتی سید جمال با آن که فردی شیعی بود اما حرکتش در جهان تسنن بود. در عالم تشیع با آن که سخن اصلاح کمتر به میان آمده اما نهضتهایی چون جنبش تنباکو که توسط مرحوم حاج میرزا حسن شیرازی رهبری شد و منجر به لغو امتیاز انحصار تنباکو در ایران شد و یا انقلاب عراق به رهبری مجتهد جلیل القدر آقا میرزا محمد تقی شیرازی صورت گرفت و منجر به استقلال عراق از سلطهی انگلستان گردید، در همان مسیر بازگشت به قرآن و مقابله با سلطهی استبداد و استکبار بود.
نکتهی قابل توجه این است که در جهان تسنن با این که سخن از اصلاح و مبارزه علیه استعمار بیشتر به میان آمده اما علمای اهل تسنن کمتر توانستهاند نهضتی را رهبری کنند، بر عکس روحانیت شیعه با این که انقلابهای عظیمی به پا کرده کمتر طرح اصلاحی ارائه نموده است. شهید مطهری1 در بیان سرّ این مطلب میفرمایند: «این جهت به نظام خاص روحانیت شیعه و روحانیت سنّی مربوط است. نظام روحانیت سنّی به گونهای است که آنان را کم و بیش به صورت بازیچهای در دست حکام که خود آنها را «اولی الامر» معرفی کردهاند، درآورده است، شخصیتی مانند عبده اگر بخواهد منصب «افتاء» را احراز نماید باید «خدیو عباس» ابلاغ آن را صادر نماید و یا مقام افتاء و ریاست جامع الازهر شخصیت بزرگی چون شیخ محمود شلتوت باید با نوشتهی شخصی نظامی و سیاسی مانند جمال عبدالناصر سندیت یابد. روحانیت یک روحانیت وابسته است اما روحانیت شیعه در ذات خود یک نهاد مستقل است، از نظر روحی به خدا متکی بوده و از نظر اجتماعی به قدرت مردم. ([13])
تفاوت دیگر اندیشهی اصلاح در نزد شیعه و اهل تسنن در سابقهی بیش از هزار سالهی اصل انقلابی اجتهاد و گرایش عقلی شیعیان اعم از مصلح و مفسر میباشد. در واقع همان زمان که در قرن سوم از نظر عامه مسلمانان، عصر اجتهاد ائمه اربعهی تسنن به پایان رسیده و باب اجتهاد بسته شده بود، شیعه دیگر بار، فتح باب تازهای در اجتهاد خود که هرگز بسته نبود به عمل آورد. لذا به یک تعبیر میتوان گفت: عنصر اصلاح و اصلاحگری همواره در نسج تاریخ تشیع تنیده بوده است.
اما در این میان آنچه برای کشورهای شیعی چون ایران و کشورهای مسلمان سنّی به یکسان مطرح بوده برخورد با غرب و واکنش نشان دادن در برابر ارزشها و نگرشها و نیازهای عصر جدید بوده است. مسلمانان در برخورد با غرب به قویترین رکن هویت تاریخی خود که قرآن باشد، متوسل شدند و به قرآن روی آوردند تا گمشدهی خویش و خود گمشده را پیدا کنند و قرآن عروة الوثقای نهضت اصلاحی و سرچشمهی کسب نیرو و نشاطی شد که هم غبار عادت و تحریف و خرافه را از چهرهی دین و دنیای آنان فرو میشست و هم پس از این رخوت زدایی، روح مبارزه و مقاومت در برابر هجوم پیدا و پنهان استعمار و ایدئولوژیهای اجنبی در آنان میدمید و همین است که میبینیم قرآن به هیأت مشعل فروزنده و قلب تپندهی نهضتهای اصلاحی درمیآید و در این تجدید حیات حیرتانگیز در تاریخ تفسیر قرآن نقطهیعطفی انقلابی رخ مینماید. بنابراین همهی مصلحان عالم اسلام از سید جمال اسد آبادی تا امام خمینی1 متمسک به ذیل قرآناند و همواره از اهمیت سلسله جنبانی و شورانگیزی و دگرگون سازی قرآن سخن گفتهاند اعتنای عامه و خاصه مسلمانان به ویژه روشنفکران دینی و رهبران اصلاح به قرآن چندان وسیع و عمیق است که شاید بتوان آن را کشف مجدد قرآن و یا بازگشتِ مجددِ قرآن به صحنهی زندگی اجتماعی و فردی مسلمانان نامید.([14])
پینوشت:
[1] . سیدجمال الدین اسدآبادی، عروة الوثقی، ص 95 ( به نقل از: علل و عوامل ضعف و انحطاط مسلمین)
[2] . مرتضی مطهری، نهضتهای اسلامی در صد سالهی اخیر، ص 21 و 22.
[3] . سیداحمد موثقی، علل و عوامل ضعف و انحطاط مسلمین، ص 41.
[4] . همان؛ ص 59.
[5] . سید جمال الدین، اسد آبادی، عروة الوثقی، ص 110 و 111 ( به نقل از: علل و عوامل ضعف و انحطاط مسلمین)
[6] . موثقی، همان، ص 142.
[7]. مرتضی مطهری، نهضتهای اسلامی در صد سالهی اخیر، ص 32.
[8] . همان، ص 36.
[9] . حمید عنایت، سیری در اندیشهی سیاسی غرب، ص 156.
[10] . مطهری، همان، ص 44.
[11] . حمید عنایت، همان، ص 6 و 7.
[12] . همان، ص 46 و 47.
[13] . همان، ص 56.
[14]. بهاءالدین خرمشاهی، تفسیر و تفاسیر جدید، ص 34 و 35.