ماهان شبکه ایرانیان

فدائیان امامت (۴)

در شماره گذشته به پیش گام بودن، «حبیب بن مظاهر اسدی » در بیعت با «مسلم بنعقیل » و نیز پیوستن او به کاروان امام حسین علیه السلام در کربلا پرداخته شد و اکنون ادامه بحث:

حبیب بن مظاهر مرد دیانت و سیاست

یاری خواستن «حبیب بن مظاهر» از «بنی اسد»

در شماره گذشته به پیش گام بودن، «حبیب بن مظاهر اسدی » در بیعت با «مسلم بنعقیل » و نیز پیوستن او به کاروان امام حسین علیه السلام در کربلا پرداخته شد و اکنون ادامه بحث:

حبیب بن مظاهر از نخستین لحظه ورود به کاروان کوچک حسینی، از هیچ فداکاری دریغ نمی ورزد . او بیشتر وقت خود را به سکوت و تفکر سپری می کند که شاید راهی بیابد تا بلکه این کاروان کوچک بتواند از میان هزاران هزار دشمن تا بن مسلح عبور کند، و با قرارگرفتن در مکانی دیگر و موقعیتی بهتر، اسلام را از شر حکومت اموی و خطر نابودی نجات بخشد . عصر روز هشتم محرم فرا می رسد، حبیب بن مظاهر همچنان در خلوت خود می اندیشد و در دل با خدای خود نجوا می کند: خداوندا، آیا راهی وجود دارد تا این یگانه فرزند پیغام آورنده پاک تو، این انسان برنا و برگزیده که برای نجات دین تو این همه دشواری را به جان خریده و امروز نیز در این دشت خشک و سوزان، تنها و غریبانه همراه با خانواده آن هم بدون آب و توشه در دام بدترین دشمنان تو گرفتار شده، نجات یابد؟ به راستی آیا اصلا می شود که در این جامعه غفلت زده و با این مسلمانان دل مرده، بر یاری مردم و رهایی امام حسین علیه السلام از چنگال این همه آدم نمای گرگ سیرت دل سپرد؟! .

ناگهان پرتوی از امید چون روشنی صاعقه در آسمان شب، بر گستر ذهن حبیب نقش می بندد . از جای بر می خیزد . بار دیگر خاطرات گذشته را با دقت مرور می کند! . درست است: در گذشته نه چندان دور گروهی از قبیله بنی اسد، در روستای «غاضریه » که چندان هم از این مکان دور نیست، زندگی می کردند، و تا آنجا که می دانم هنوز نیز از آنجا نرفته اند . پس می شود آنها را به یاری امام علیه السلام خواند و از نیرویشان برای حضرتش سود جست . البته درست است که با پیوستن مردم یک روستای کوچک کویری، در سرنوشت امام حسین علیه السلام و یارانش تغییر اساسی به وجود نمی آید، و داستان شهادت حسین علیه السلام نیز از زبان مبارک پیغمبر صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام بارها به گوشش رسیده است (1) . اما هرچه باشد، پیکار با دشمن را آسان تر می کند . و ضربه شدیدتری بر روحیه و سازمان جنگی وی وارد می سازد، در نتیجه رخداد کربلا و شهادت فرزند پاک رسول خدا صلی الله علیه و آله به عنوان یک فاجعه عبرت گیر و ابدی، با مقاومت بیشتر و شرایط بهتری انجام می گیرد، از سوی دیگر نیز، افراد بیشتری از فیض شهادت در رکاب امام حسین علیه السلام بهره می برند و به سعادت همیشگی نایل می گردند . حبیب بن مظاهر این افکار را در ذهن خود مرتب می کند، از خیمه بیرون می آید . و به سرعت به سوی حسین علیه السلام می رود . نزد آن حضرت می ایستد و به رسم ادب از امام علیه السلام اجازه سخن گفتن می گیرد .

سپس اندیشه خویش را به امام حسین علیه السلام باز می گوید: ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله و ای برگزیده انسانها، در این نزدیکی ها، روستای «غاضریه » قرار دارد که گروهی از بنی اسد در آن زندگی می کنند . اگر اجازت فرمایید، به آنجا می روم و آنان را به یاری شما می خوانم، باشد که راه سعادت گیرند، و حداقل شماری از آنها برای کمک به اینجا آیند . امام علیه السلام به حبیب اجازه می دهد . او در تاریکی شب راه می افتد و خود را به بنی اسد در روستای غاضریه می رساند .

ارشاد نزدیکان

با یکایک آنان صحبت می کند و همه را در یک جا جمع می کند، خود را به آنها معرفی می نماید . بیشتر بنی اسد او را به یاد می آورند و برخی نیز از راه نام و شهرت، وی را می شناسند . احترام زیادی به او می گذارند . آنگاه به پا می خیزد و پس از حمد و ثنای الهی و درود بر پیامبر صلی الله علیه و آله و جانشینان آن حضرت می گوید:

«خویشان من; هر بزرگی وظیفه دارد تا بهترین هدیه را برای نزدیکان خود بیاورد و آنان را به بهترین راه ممکن راهنمایی کند . شما نیز قوم من هستید و من می خواهم این وظیفه را در برابر شما به بهترین وجه ممکن ادا کنم . می خواهم شما را به راهی بخوانم که اگر بپذیرید . به سعادت ابدی دست می یابید . سعادتی که به هیچ چیز دیگر نمی توانید آن را ملاقات کنید . حسین بن علی علیه السلام فرزند برگزیده رسول خدا صلی الله علیه و آله اکنون همراه با اهل حرم خود، در نزدیکی شما در کربلا در چنگال سپاه یزید گرفتار می باشد . اگر به یاری او بشتابید، به سرافرازی همیشگی می رسید و فردای قیامت نیز، نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله سربلند می گردید و در جوار رحمت پروردگار متعال قرار می گیرید .

بنا به نقل برخی از مورخان، نزدیک به نود تن از مردان و جوانان بنی اسد تحت تاثیر سخنان حبیب قرار می گیرند و آماده رکت به سوی امام حسین علیه السلام می شوند، در همین هنگام، یکی از جاسوسان بنی امیه جریان را به ابن سعد می رساند حدود چهارصد سوار از سوی ابن سعد به فرماندهی فردی به نام «ازرق » سر راه بنی اسد قرار می گیرند، درگیری شدیدی رخ می دهد و حبیب بن مظاهر به سختی موفق به نجات می شود (2) و با خستگی زیاد خود را به اردوی امام حسین علیه السلام می رساند . جریان را باز می گوید و امام علیه السلام در حق او دعا می کند (3) . بنی اسد که در تاریکی شب متفرق می شوند، بی درنگ از روستای غاضریه کوچ می کنند و در چند منزل آن طرف تر پنهان می گردند اتفاقهایی را که در کربلا رخ می نماید، مخفیانه تعقیب می نمایند و در روز سیزدهم محرم که از رفتن سپاه ابن سعد خاطر جمع می شوند، به دفن شهدا می پردازند (4) .

نصیحت دشمن

روز نهم محرم شمر بن ذی الجوشن، همراه با فرمان جنگ از راه می رسد . سپاه یزید به جانب خیمه های امام حسین علیه السلام حرکت می کند . امام علیه السلام از برادر خود عباس بن علی علیه السلام می خواهد تا از قصد دشمن جویا شود . ابوالفضل علیه السلام همراه با «حبیب بن مظاهر» ، «زهیر بن قین » و هیجده نفر دیگر به سوی سپاه دشمن می آید و از عزم آنان می پرسد، سپس از آنان می خوهد: بایستند، تا حسین علیه السلام را از مقصد آنان آگاه کند . در این هنگام حبیب بن مظاهر از فرصت به دست آمده استفاده می کند و به زهیر بن قین می گوید: «باید یکی از ما این مردم نادان را نصیحت نماید» ، زهیر پاسخ می دهد: «تو بر این کار سزاوارتری، پس سخن آغاز کن شاید گوش شنوایی باشد و از سخن تو هدایت گردد» . حبیب بن مظاهر سپاه را مخاطب قرار می دهد و چنین می گوید:

«ای مردم، به خدا سوگند چه بد مردمی هستید; فردای قیامت خدا را ملاقات می کنید، در حالیکه خون فرزند پیامبر خویش را بر گردن دارید» .

در این هنگام عروة بن قیس احمسی از سرکردگان سپاه یزید برای آنکه آن مردم گمراه تحت تاثیر سخنان هدایتگر حبیب بن مظاهر قرار نگیرند، فریاد می زند: ای حبیب تو خودستایی می کنی و می خواهی خود را پاک گردانی و بدون اشتباه بنمایانی! .

در محفل انس

زهیر بن قین در پاسخ به سخن عروة بن قیس می گوید: ای عروة دروغ می گویی و خود نیز این را می دانی . تو این سخنان را برای گمراهی این مردم می گویی تو خود به نیکی می دانی که این مرد (حبیب بن مظاهر) یکی از پاکان و پارسایان به شمار می آید پروردگار او را به یاری فرزند پاک رسول خدا هدایت نموده و از بیراهه و ناپاکی نجات بخشیده است (5) .

نافع بن هلال می گوید: من در شب عاشورا، در بیرون از خیمه ها پاس می داشتم . شنیدم که زینب دختر علی علیه السلام به حسین علیه السلام می گوید: برادر، آیا یاران خود را آزموده ای و بر پایداری آنان اطمینان یافته ای؟ مبادا هنگام سختی از تو ست بردارند و تو را در میان دشمن تنها گذارند . حسین علیه السلام پاسخ می دهد به خدا قسم آنها را آزموده ام، و آنان را استوار و پرخروش یافته ام . آنان با کشته شدن در پیش روی من چنان اشتیاق دارند که کودک به پستان مادرش .

نافع می گوید: پس از این که گفتگوی امام حسین علیه السلام و خواهرش زینب را شنیدم، نزد حبیب بن مظاهر آمدم و آنچه را شنیده بودم، به او بازگفتم . حبیب گفت: به خدا سوگند اگر منتظر فرمان امام نبودیم همین امشب بر دشمن حمله می بردیم . آنگاه حبیب همه یاران امام را فرا می خواند و سخن نافع بن هلال را به آنها باز می گوید، و از بنی هاشم می خواهد به خیمه های خود بروند، سپس از یاران امام می خواهد، نزد خیمه بانوان بروند و آنان را با گفتار اطمینان بخش خود دلگرم سازند . آنان به اتفاق حبیب نزد خیمه زنان می روند و با صدای بلند می گویند:

«ای دختران و ای حرم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، ما همه با شمشیرهای آخته سوگند یاد کرده ایم که آنان را در نیام نیاوریم تا آنگاه که بر گردن دشمنان شما فرو آوریم و این نیزه های بلند و تیز را بر قلب سیاه آنان فرو بریم . به خدا سوگند که تا یک تن از ما زنده باشد، نخواهد گذاشت تا گزندی بر بنی هاشم وارد آید; ما همه یاران حسین می باشیم و همین جا نیز پیمان می بندیم که تا پای جان از حرم رسول خدا دفاع نمائیم » .

زینب عزم یاران امام حسین علیه السلام را می ستاید و برای آنان دعا می کند .

یاران امام علیه السلام از سخن زینب علیها السلام به شدت متاثر می شوند و با صدایی بلند گریه می کنند و به خیمه های خود باز می گردند (6) . بدین سان در شب عاشورا سند دیگری بر افتخارات حبیب این یار فداکار امام حسین علیه السلام رقم می خورد .

پی نوشت:

1) ابن اعثم، الفتوح، ج 3، صص 132 - 115 .

2) محدث قمی، نفس المهموم، ص 288 .

3) خواندمیر، حبیب السیر، ج 2، ص 154 .

4) ابو حنیفه الدینوری، الاخبار الطوال، ص 261 - طبری، ج 5، ص 424 - ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 291 .

5) ابصارالعین، ص 95 - نفس المهموم، ص 91 .

6) محمد جواد صباحی، مقتل الشمس، ص 186، به نقل از مقتل مقرم، ص 262 .

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان