ج: در کتاب مأثر الکبراء فی
تاریخ سامراء آمده است که:
معتصم نقشه شهادت امام جواد(ع)
را در ذهن خود طرح می کرد. به عمر بن فرج دستور داد به مدینه حرکت و با والی مدینه مشورت کن و از او بخواه
یک معلم که ناصبی و دشمن اهل
بیت باشد، برای ابوالحسن هادی معین کند تا ضمن آموزش بر او اثر گذارد.
او وارد مدینه شد و با والی
مدینه مشورت کرد و همگی بر آن شدند که مانع ارتباط شیعیان با حضرت هادی شوند و عالم ناصبی شهر به نام جنیدی
را برای آموزش حضرت بگمارند.
بر حسب ظاهر به این امر موفق
شدند و این در حالی بود که حضرت هادی(ع) حدود شش سال و اندی داشتند. روزی والی شهر از جنیدی پرسید: حال این
کودک که تربیت می کنی، چگونه
است؟
جنیدی با اعتراض جواب داد: این
کودک؟ چرا نمی گویی این پیر! بگو بدانم ایا در این شهر در علم و ادب عالم تر از او کسی را می شناسی؟
والی جواب داد: نه.
جنیدی گفت: به خدا قسم، در
ادبیات مطلبی می گویم و تصور می کنم از ابتکارات من است. ناگهان می بینم حضرت هادی فروع و مطالبی می گوید و من
از او استفاده می کنم.
مردم تصور می کنند من معلم او
هستم؛ نه چنین نیست، من از او بهره مند می گردم.
مدتی گذشت، والی از جنیدی سؤال
کرد:
حال کودک چگونه است؟
جنیدی با کمال اعتراض گفت:
کودک؟ چنین مگو! او برترین و بهترین مخلوق خدا روی زمین است.
گاهی که وارد حجره می شود، به
او می گویم سوره ای از قرآن بخواند، می گوید کدام سوره را می خواهی تا بخوانم؟ هر سوره طولانی که بگویم، با
صدایی دلنشین تر از صدای داود
قرائت می کند و صحیح تر از قرائت او نشنیده ام!!
او قرآن را حفظ است و تأویل و
تنزیل آن را می داند! این کودک در مدینه از کجا این علوم زیاد را آموخته!...
با این ارتباط، دشمنی جنیدی با
اهل بیت: تبدیل به دوستی و محبت شد و او به امامت حضرت هادی(ع) معتقد شد.
با توجه به این واقعه تاریخی و
امثال آن، به خوبی مقام علمی و توجهات خاص الهی به ائمه اطهار روشن و کوته بینی دشمنان اهل بیت آشکار می شود.