ماهان شبکه ایرانیان

دیدگاه مراجع و علمای معاصر درباره اندیشه و تحولات تاریخی ایران معاصر / در محضر حضرت آیت الله حاج علی آقا صافی گلپایگانی (دامت برکاته)

اشاره در شماره پیشین آموزه، در نشستی با حضرت آیت الله العظمی حاج شیخ لطف الله صافی گلپایگانی - دامت برکاته - دیدگاه ایشان درباره اندیشه و تحولات تاریخی ایران معاصر منعکس شد، در جهت اهداف «آموزه » گروه تاریخ و اندیشه معاصر، به خدمت حضرت آیت الله حاج شیخ علی صافی گلپایگانی - دامت برکاته رسیده و از سخنان معظم له در این باره بهره مند گردید

اشاره

در شماره پیشین آموزه، در نشستی با حضرت آیت الله العظمی حاج شیخ لطف الله صافی گلپایگانی - دامت برکاته - دیدگاه ایشان درباره اندیشه و تحولات تاریخی ایران معاصر منعکس شد، در جهت اهداف «آموزه » گروه تاریخ و اندیشه معاصر، به خدمت حضرت آیت الله حاج شیخ علی صافی گلپایگانی - دامت برکاته رسیده و از سخنان معظم له در این باره بهره مند گردید .

ایشان در این جلسه، پس از ذکر خاطره هایی در مورد مرحوم آقانجفی اصفهانی، شیخ فضل الله نوری، آخوند خراسانی و . . . تحلیلی درباره برخی مسائل مشروطه ارائه کردند . در ادامه، فعالیت زعمای شیعه را در زمان سلطنت پهلوی ها یادآور شده، و انقلاب اسلامی ایران را «مرهون حسن ظن » مردم به علما دانستند .

ضمن تشکر از معظم له که با وجود کسالت جسمانی، ما را به حضور پذیرفتند . سلامتی وی را از درگاه ایزد متعال خواستاریم .

آموزه: با تشکر از حضرت عالی در نخستین سوال خواهش می کنیم از خاطره های خود و مرحوم والد، درباره علما و به ویژه مرحوم حاج شیخ فضل الله قدس سره و آقا نجفی قدس سره بیان فرمایید .

بسم الله الرحمن الرحیم . خاطره های من زیادند، اما متاسفانه به علت پیری و کسالت از یادم رفته اند، حال هر قدر که حافظه ام یاری کند در خدمت هستم . من که حاج شیخ را درک نکردم، ولی از مرحوم والد چیزهایی به یاد دارم; به خصوص درباره مرحوم آقا نجفی قدس سره خاطره های بسیاری دارم، هم در زمینه های علمی و هم عرفانی که همه اش مهم است . مطلبی را آقازاده مرحوم شیخ عبدالکریم حائری (حاج آقا مهدی که تقریبا بیش از یک سال است از دنیا رفته; او مردی فاضل بود، هم در فقه و اصول و هم در حکمت و فلسفه غرب و شرق وارد بود) از مرحوم حاج آقا سید کاظم عصار نقل می کرد; آقا سیدکاظم از شاگردان مرحوم آقا ضیاء و آدم ملایی بود - و من خودم ایشان را دیده بودم - ایشان می فرمود که; مرحوم آقانجفی را در زمان ناصرالدین شاه چندین بار به تهران احضار می کنند و آن مرحوم نیز به آن جا می رود . اینکه چگونه با ناصرالدین شاه سلوک و بی اعتنایی کرده بود، اگر بخواهیم همه را بگوییم به جایی نمی رسیم . می گفت که آقا نجفی در تهران، در مسجد هم نماز می خواند و هم درس می گفت . یک روز گفتند، فردا هر کس هر کتاب حدیثی دارد بیاورد؟ فردا همه آوردند و من هم مثلا «من لا یحضره الفقیه » را بردم . هر روایتی که از ایشان سؤال می کردند همه را از حفظ جواب می گفتند و در پایان گفت: من این حافظه را از اینجا دارم که وقتی برای تحصیل به عتبات رفتم - نمی دانم گفت حرم حضرت امیر علیه السلام یا حضرت سیدالشهدا علیه السلام و این فراموشی از من است - دیدم که هیچ گونه پیشرفتی نمی کنم . به حرم رفتم و عرض کردم که ما برای استفاده آمده ایم; اگر چیزی به ما بدهید، مرحمت فرموده اید . در نتیجه این تقاضا به من لطف نمودند .

اما درباره مرحوم حاج شیخ فضل الله . آن مرحوم، هم علما و هم عملا از بزرگان است . در کتاب «وسائل الشیعه » چاپ امیر بهادر، خطی هم از مرحوم حاج شیخ در کنارش می باشد .

همسر مرحوم شیخ، زنی نجیب و آدم فاضل و دختر مرحوم محدث نوری بود . مقصود اینکه پدرم، مدتی در تهران مقیم بود و علما و متدینان به اطراف او گرد آمده و اظهار لطف می نمودند . زمان مشروطه بود و علما از مشروطه طرفداری می کردند . مرحوم حاج شیخ فضل الله هم از شخصیت های مشروطه بود . و بعد به «مشروطه مشروعه » معتقد شد; هنگامی که مشروطه را از دست متدیانان و اهل علم گرفته بودند . ایشان می گفت، وقتی مجاهدان، تهران را فتح کردند، من با حاج شیخ خیلی مراوده داشتم، اما دیگر نمی شد به راحتی پیش او رفت . آقایی آمد و گفت که من کاغذی دارم و حاج شیخ باید آن را امضا کند . نامه هم از طرف مرحوم نجم آبادی بود . من گفتم که ملاقات ممنوع است و نمی شود او را دید . او هم چنان اصرار کرد و من کسی را می شناختم که به وسیله او می توانستم به نزد شیخ فضل الله بروم . به او گفتم: از آقا وقت بگیر . بعد مرحوم حاج شیخ فرموده بودند که بعد از نماز مغرب و عشا اینجا بیایند . می گفت: من به منزل ایشان رفتم . ابتدا به کتاب خانه بزرگ و بعد به اتاقی وارد شدم که تاکنون آنجا نرفته بودم; در آنجا هم کتاب زیاد بود . دیدم مرحوم حاج شیخ نشسته و چیزی هم به زیرش انداخته است و دستش را به پایش می مالد . و ناراحت است . چون به ایشان حمله کرده و تیری به پایش زده بودند . از من پرسید که چه خبر است؟ من می خواستم به مرحوم حاج شیخ بگویم که مثلا ممکن است به ایشان توهین کنند یا اذیت نمایند و اصلا احتمال نمی دادم که اتفاق هایی روی دهد و او را دار بزنند . فکر می کردم، مثل زمان محمد علی شاه که مرحوم بهبهانی را به کرمانشاه تبعید کرد، ایشان را هم تبعید کنند . برای اینکه بتوانم مطلب را بگویم، گفتم: شنیده ام به کالسکه یکی از دولتی ها حمله کرده اند و او خودش را پنهان ساخته و وقتی به منزلش رفته، بیرقی بر سر در منزلش زده و محفوظ مانده است . مرحوم حاج شیخ متوجه شد که چه می خواهم بگویم; بنابراین گفت: می گویی، من هم این کار را بکنم؟ من گفتم: اگر قرار است به شما ضرری برسد و توهینی بکنند، شاید این کار اشکال نداشته باشد . ایشان فرمود: من با شما مباحثه می کنم که آیا این کار را بکنم یا نه؟ بعد فرمود: من در نظر خارجی ها از علمای طراز اول مسلمانان و شیعه محسوب می شوم و اگر اکنون بیایم و به سفارت خارجی ها پناهنده شوم، این پناه بردن تشیع و اسلام به آنان است، پس در اینجا شخص من مطرح نیست; اما اگر بیایند و توهین کنند، خوب، بیایند مرا بگیرند، دیگر بالاتر از کشتن که نیست . بیایند مرا بکشند، من یک نفر هستم . من ابدا حاضر به این کارها نیستم . مرحوم والد می فرمود، این ملاقات آخر بود که سه چهار شب بعد او را گرفتند و به شهادت رساندند . - رحمة الله علیه -

آموزه: مرحوم بروجردی قدس سره با اینکه در نجف اشرف در خدمت مرحوم آخوند خراسانی رحمه الله بودند، ولی در قضایا دخالت نمی کردند . در این مورد اگر مطلبی به نظرتان می رسد بفرمایید .

نکته ای که باید توجه کنیم، این است که وقتی از نظر اجتماعی یا دینی شخصیت بزرگی شدیم، باید اطرافیان عاقل و مطمئنی داشته باشیم . چون ضرر زیادی از طرف اطرافیان به رجال سیاسی و علمی وارد شده است .

آن وقت ها هم این گونه بود . مثلا از مرحوم والد شنیدم که می گفت، مرحوم آخوند می آمد و در مجلس می نشست . بعدا شخصی وارد می شد و آقا می پرسید، چه خبر دارید؟ آنهایی که به گونه دیگری می اندیشیدند، می گفتند: مثلا من تازه از تهران آمده ام و در خیابان ها مردم به برکت مشروطه نماز جماعت می خوانند و بعد شروع به تعریف از مشروطه می کرد . ایشان هم تقریبا از حقایق اطلاع نداشت و اصلا دست هایی در پشت صحنه بود که نمی گذاشتند اطلاع پیدا کند . اشخاصی هم که این خبرها را نقل می کردند، آدم واقعا نمی شناسد که با چه اهدافی دنبال مرحوم آخوند بوده اند .

مرحوم آقای بروجردی می فرمودند: من در خلال این قضایا که اتفاق افتاد، خودم را کنار کشیدم به طوری که روزی طلبه ای آمد و به من گفت که مرا به مرحوم آخوند سفارش کنید . وقتی سفارش مرا به پیش مرحوم آخوند، برده بود . مرحوم آخوند فرموده بود: مگر ایشان اینجا تشریف دارند . البته نوعا شاگردان مرحوم آخوند از هر جهت به او معتقد بودند و نمی شد گفت که این فتنه چگونه درست شد .

مرحوم بروجردی، خیلی اهمیت می داد که فریب کسی را نخورد . برای نمونه، وقتی ابن سعود به ایران آمد، خیلی دوست داشت که با آقای بروجردی ملاقات کند، ولی ایشان قبول نمی کرد و علتش هم این بود که می فرمود، او به دیدن من می آید، ولی به دیدن حضرت معصومه علیها السلام نمی رود، بنابراین من نمی توانم بپذیرم به من احترام و به حضرت معصومه بی احترامی بکند . هنگامی که او قبول نمی کند، ابن سعود نامه محترمانه ای به همراه هدایایی که چند تا قرآن، پرده حرم، عبا، قبا، ساعت، و . . . می فرستد . ایشان می فرماید که من از سلاطین و ملوک هدیه قبول نمی کنم، چون هدیه شما مشتمل بر دو چیز مهم یعنی، قرآن و پرده کعبه بود لذا قرآن و پرده را برمی دارم و بقیه را خودتان مصرف نمایید . در مقابل، من هم حدیثی هدیه می کنم که عامه هم آن را ذکر کرده است . حدیث از حضرت امام صادق علیه السلام است در موضوع حج که 400 حکم از احکام حج در آن وجود دارد . بعضی از علمای عامه گفتند که برای این روایت مسلمانان ها عایدی حضرت امام صادق علیه السلام هستند .

جواب نامه ابن سعود در - رسالة الاسلام - که در مصر منتشر می شد، چاپ شد . و در آنجا نوشته شد که هر کس بخواهد سماحت روحانیان را ببیند در این نامه می تواند ببیند .

یکی دیگر از مواری که آن مرحوم پاسخ مناسب به آن داد در ساختن مسجد اعظم بود . زمانی که همین مسجد اعظم را به امر معظم له می ساختند، محمد رضا پهلوی یک ملیون تومان - که خیلی در آن زمان با ارزش بود به عنوان کمک به بنای مسجد فرستاد و ایشان به خاطر همان احتیاطها و زیرکی که داشتند قبول نکرده، آن را پس فرستادند .

درباره مرحوم شیخ فضل الله نقل است که هنگام بردن ایشان به طرف محاکمه دروغینی که توسط شیخ ابراهیم زنجانی رست شده بود، به ایشان گفته بودند که آقای آخوند گفته این کار را بکنید . مرحوم شیخ فضل الله گفته بود، بگذارید من با آنها حضورا صحبت بکنم . گفتند: می خواهی صحبت کنی و آنها را هم فریب دهی . مقصود این که معلوم نیست خبرها چگونه و به چه صورت نزد آنها مطرح می شد، لذا می بینم که مرحوم شیخ می گوید، اگر راست می گویید بگذارید تا من شخصا با آنها صحبت و مذاکره کنم .

آموزه: از دوره رضاخان و مشکلاتی که بر متدینان پیش آمده بود، حضرت عالی خاطره ای دارید؟

وقتی جمهوری رضاخانی اعلام شد، من چهار ساله بودم و تا حدودی جمهوری را به یاد دارم . افرادی را به اطراف فرستادند که مردم را به رای دادن تشویق کنند . از جمله شخصی را به گلپایگان فرستاده بودند . فرماندار گلپایگان در آن وقت، داماد مرحوم آقا سید محمد، - امام جمعه تهران - بود . ایشان در دانشگاه تدریس می کرد و از آنجا که پدر ما با امام جمعه روابطی داشت، وقتی به گلپایگان، می آمد به پدر ما خیلی اظهار ارادت می کرد . وی فرستاده ای را که از تهران آمده بود، پیش ما فرستاد و گفت که این چنین شخصی از تهران آمده است و می خواهد جمهوری را اعلام کند و من برای اینکه خدمتی کرده باشم، این کار را می خواهم شما انجام بدهید .

پدرم می گوید: لازم نیست; بلکه آنجا چند نفر از علما هستند، (چهار نفر که همه از بزرگان بودند) اگر آنها نوشتند و امضا کردند، آن وقت من هم می نویسم . آنها رفتند و صبح یکی از آنها با نامه ای آمد که دو نفر از علما نوشته و جمهوری را تایید کرده بودند . البته آن دو نفر، آدم های بدی نبودند، ولی از ساده انگاری نامه نوشته بودند . ایشان می گوید که من چهار نفر گفته بودم، اما اینها دو نفر هستند . آن دو نفر، هر دو از بستگان و بزرگان بودند . یکی از آنها مرحوم حاج میرزا محمد باقر بودند . - که مرحوم آقای خمینی قدس سره در همین اتاقی که نشسته ایم، درباره او می فرمود: در سفری با ایشان بودم، بسیار خوش صحبت بودند به طوری که خیلی از راه را در رکاب ایشان پیاده می رفتیم و ایشان صحبت می کردند، و ما متوجه طولانی بودن مسیر نمی شدیم .

سرانجام پدر ما نامه را امضا نکرد; ایشان را اذیت کردند و گفتند که به شیراز تبعید می کنیم . بعد حکمش را آوردند و نشان دادند و مرحوم پدرم فرمود: برای من هم خیلی بهتر است .

مرحوم پدر ما از همان اولی که رضاخان بر سر کار آمد، می فرمود: رضاخان نوکر انگلیس ها است و دروغ می گوید که وابستگی به کشورهای خارجی ندارد .

کتاب شعری هم دارند که تمام کارها و جنایت های رضاخان و پسرش را به شعر در آورده است .

در اوائل شور انقلاب اسلامی ایران به درخواست حضرت آیت الله العظمی آقای گلپایگانی قدس سره برای درک محضر امام خمینی قدس سره به پاریس سفری نمودم . این سفر بحمدالله سفری بود که با رد و بدل نامه این دو شخصیت عالی مقام و مذاکراتی که صورت گرفت و در پیش برد انقلاب و نزدیکی به نتیجه، ره آورد مهمی داشت . در محضر امام خمینی قدس سره صحبت از اشعار مرحوم پدرم شد . معظم له هم اظهار تمایل وافر به چاپ اشعار نمودند و فرمودند بفرستید اینجا تا به چاپ آن اقدام شود . البته ما نتوانستم آن را بفرستیم . بعد هم که بحمدالله انقلاب به ثمر رسید و دیگر زنگی در دل از جهت خاندان پهلوی نیست و همه شاد و مسرور هستند و باید هم مسرور و شاد باشند . به قول آن شاعر:

دمی آب خوردن پس از بدسگال

به از عمر هفتاد و هشتاد سال

مرحوم امام دوباره به چاپ و انتشار اشعار توصیه نمودند که این کتاب بعدها به نام «کلمة الحق » چاپ شد .

هنگام چاپ کتاب پیش پدرم رفتم و گفتم، آن چیزهایی که گفته اید، می خواهم چاپ کنم . ایشان فرمودند: هر چه می خواهید بنویسید . من گفتم: هر چیزی را که ما نمی خواهیم چاپ کنیم; بلکه من می خوانم شما هم ببینید، همین ها را گفته اید یا نه .

در مقدمه کتاب، شعار «خدا، شاه، میهن » را بررسی کرده و معنای وطن را که در این شعار منظور است، رد کرده، می نویسد:

دلا دانی که از دیرینه دوران

سه یاسا بوده اندر ملک ایران

خدا و شاه و میهن بوده یاسا

همه خلق این سه یاسا را شناسا

مقدس بوده و بگزیده و پاک

خدا و شاه و میهن اندر این خاک

در این اشعار بنگر ای برادر

که چون حق کرده با باطل برابر

ردیف کردگار حی ذوالمن

نموده از وقاحت شاه و میهن

وطن در پهن دشت آفرینش

ندارد قدر نزد اهل بینش

مگر در آن توان آزاد و راحت

نمود از کردگار خود اطاعت

ملاک او این بود پس هر مکانی

وطن باشد تو را گر نکته دانی

اگر گویی که پس حب الوطن چیست

تو را گویم که مقصود این وطن نیست

بود آن موطن اصلی نه اینجا

که این موطن بود بی شک زدنیا

نبی فرمود هم ای مرد دانا

سر هر معصیت شد حب دنیا

چگونه بنده با حق شد برابر

تو خواهش شاه خوان و خواه چاکر

به مقدار پشیز او را بهانیست

اطاعت از شهان هرگز روانیست

نباشد رسم شاهی اندر اسلام

بود محکوم استبداد حکام . . .

بعد از آن به شاه و رضاخان پرداخته و درباره کارهایی که بر ضد روحانیان انجام شده است، می گوید:

همی می خواست آن مردود گمراه

که در ایران نماند مرد آگاه

گمانش بد مدار دین و آئین

بعمامه است نی مرد خدابین

از این رو گشت یک باره مصمم

که نگذارد بجا یک تن معمم . . .

دهد دین نبی یک باره بر باد

برد آئین شرع احمد از یاد

نشد نائل به مقصد آخر کار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

کلاهی کرد گر جمعی ز اعلام

کله بر سر نهادش دست ایام

همی می خواست آن ناکس که قرآن

شود نابود اندر ملک ایران

نماند از علوم دین نشانی

کند آثار آن یک باره فانی

دلش می خواست کز فحشا و منکر

کند بر صفحه ایران سراسر

دلش می خواست تا از شرب باده

نماید تربیت اطفال ساده

کند ملت سراسر غرق شهوت

زمردم دور سازد حس غیرت

به رغم انف او شد وضع دوران

گرفتش باطن شاه خراسان

حدیث احمدی شد در حقش راست

به آن طوری که باید بی کم و کاست

ز وی قهر الهی کند بنیاد

چه خوش گفت آنکه داد شاعری داد

(چراغی را که ایزد برفروزد

هر آنکس پف کند ریشش بسوزد) . . .

چون دولت جنایت کار انگلیس که رضاخان را روی کار آورد در آرزوی تسلط بر تمام نواحی این مملکت بود و می دانست که تا اسلام را از میان نبرد و مردم را به امور مذهبی بی اعتنا نسازد نمی تواند به مقصد خود راه یابد . از این رو در صدد بر آمدند که یک سری برنامه های را به دست رضاخان انجام دهند . و این نوکر باوفای آنها هم سریعا دستورها را یکی پس از دیگری اجرا می کرد و مخصوصا از وقتی که او را به ترکیه پیش نوکر جنایتکار و ضد دین خود مصطفی کمال پاشا - که بعد حتی اسم خود را هم عوض کرد و چون با پیغمبر مخالف بود نام مصطفی را هم کنار گذاشت و به کمال اتاترک نام گذاری شد - فرستادند، در مراجعت از آنجا در اعمال ضد دین و اسلام تندتر و جسورتر گردید .

در این مسیر اقداماتی نمود که به برخی از آنها در این اشعار اشاره رفته است . یکی از این اقدام ها کشف حجاب اجباری زنان بود .

اشتباه نکنید اقدام به آزادی زن نکرد; بلکه با زور و جبر و تشکیل مجالس و اجبار مردان و زنان به شرکت لخت و نیمه لخت در آن جا و گماردن ماموران غلاظ و شداد شهربانی در هر کوی و برزن چادر و روسری از سر زنان بر می گرفتند و می زدند و می بستند و می کشتند .

حتی جشن کشف حجاب را استاندار مشهد، نجس روان به اسم (پاک روان) در ایوان صحن نو حرم حضرت رضا علیه السلام برگذار نمود و به زور مرد و زن را برای شرکت در آن مجلس، بردند .

در قم هم در صحن موزه - که حالا مسقف شده - تولیت آن وقت جشن کشف حجاب را برگذار کرد که عکس آن مجالس را دیده ام . به هر حال کاری کردند که نه تنها مخالف اسلام بود; بلکه در نظر دنیای به قول اینها متمدن هم محکوم و مردود شمرده می شد .

مرحوم پدر درباره کشف حجاب می نویسد:

پی کشف حجاب آن ناکس پست

بسی کشت و بسی آزرد و بس خست

زن و دختر به دست پاسبانان

به هر کوی و گذر نالان و گریان

برای قسمتی اشرار بیعار

در فحشا گشود آن شوم غدار

چه با عفت زنی کز خوف جان داد

چه آبستن زنی کو حمل بنهاد

بسا محجوبه کز ضرب لگد مرد

بسا مستوره کاندامش شده خورد

همه جا زور جشن آن گرفتند

به میل خویشتن بس یاوه گفتند

همی می خواست تا از بهر این کار

امام جمعه تهران کند یار (1)

ولی مردانه وار آن قائد دین

نکرد او را در این تکلیف تمکین

چنان بر ضد او کرد استقامت

که نامش ماند نیکو تا قیامت . . .

چرا مجبور در کشف حجاب است

چرا اینگونه در رنج و عذاب است

برایشان بیش از اندازه جفا رفت

هوای نفس را بین تا کجا رفت

اگر می بود ما را غیرت دین

نمی کردیم از این ظلم تمکین . . .

چه خیری پس در این کشف حجاب است

چه کس سیراب آخر زین سراب است

حجاب از بهر زن فخر و وقار است

برایش در دو عالم اعتبار است

مرحوم والد جایگزینی فرزند شاه را نیز به شعر در آورده و می گوید:

کنون گویم به مردم از در پند

که چندان هم نباید بود خرسند

اگر چه رفت آن مردود گمراه

ولی آوخ که شد فرزند او شاه

مر او را نیز نبود جز ستم کار

مثل باشد نزاید مار جز مار

کجا خوی پدر از خود زداید

کجا رحمی به حال کس نماید

کجا این حرفها سازد فراموش

برون کی این سخنها سازد از گوش

اگر بردند بابش را به ناچار

بیاوردند فرزندش سرکار

پدر آن نسخه کز ارباب ها داشت

برای این پسر آن نسخه بگذاشت

عوض هر چند گردید است فراش

ولی کاسه همان و آش آن آش

همان اطرافیان شاه سابق

گرفته گرد این سلطان لاحق

همان اشخاص دنیاجوی بی دین

همان آدم کشان دل پراز کین

همه یا انگلیسی یا که روسی

سرا پای تمامی چاپلوسی

مقید نه به خاک و آب ایران

وطن تنها نه بلکه دین و وجدان

بترس از آنکه با امداد اشرار

دوباره روز ملت را کند تار . . .

مرحوم والد کتاب دیگری به نام «اشعاری زیبا در رد باب و بهاء» دارند که تمام مطالب آن ها را در قالب شعر گفته و جواب داده اند . ایشان تالیف های زیادی در فقه، اصول و دیگر مباحث دارند . یک دوره اصول را به زبان عربی در قالب شعر درآورده که سه هزار و چهارصد بیت آن را موقعی سروده اند که در اصفهان و سی ساله بودند .

مثلا در باب صحیح و اعم می گوید:

قول الصحیحی فی الصحیح و الاعم

ضرروتا عندی قد صح و تم

و للاعمی وجوه آفله

عن منهج الحق تکون زائله

اولها تبادر معنی الاعم

و دفعه لیس . . .

آموزه: در انقلاب مشروطه جریان ها و گروه های زیادی درگیر بودند . به نظر حضرت عالی، فرق ضاله بابیه و بهائیه چه نقشی در مشروطه داشتند؟

ظاهرا بابی ها و بهائی ها نقش و حتی قدرت هم نداشتند . البته از باب اینکه نوکرند، نقش دارند . اینها را روسی ها درست کردند . او می نویسد روسی ها اینها را درست کردند، ولی بعدا انگلیسی ها آمدند و به زیر چتر خود گرفتند . اگر کتاب «کشف الحیل » مرحوم آیتی را نگاه کنید مطالب مشخص است .

آموزه: در تاریخ از شخصی به نام میرزا ابوالفضل گلپایگانی یاد شده است که کتابی هم با نام «تاریخ ظهور الحق » دارد که در مورد بابیت است; اگر در مورد ایشان، مطلبی در ذهن دارید بفرمائید .

آن گونه که درباره میرزاابوالفضل نقل می کنند، اصلا دین نداشته است . مدرسه ای در گلپایگان بوده که در زمان رضاخان خراب کردند . بعضی از کسانی که در آن مدرسه بودند می گفتند که او نماز نمی خواند و بعدا به او گفته بودند که چرا نماز نمی خوانی؟ او هم رفته بود و نماز می خواند! البته چه نمازی! طلبه ها دیده بودند که پاهایش را بالا برده و نماز می خواند!

آموزه: اختلافات بین علما در مشروطه، چگونه بوده است؟

من که نمی توانم بگویم این اختلافات چگونه به وجود آمد . گاهی ریشه اختلاف ها این گونه است که مثلا ببینید، چرا یک نفر مورد نظر مردم است و یک نفر نیست . گاهی هم انسان، فقط وضع موجود را می بیند و می گوید بد است و حرکت می کند .

مرحوم حاج شیخ فضل الله نخستین کسی است که متوجه اختلاف ها شده بود . وقتی که به طرف چوبه دار می برند، عمامه اش را برمی دارد و می گوید: همین گونه عمامه های شما را نیز برخواهند داشت .

از آقای میرزا سید علی که از بزرگان علما است - آقای قمی و نجفی و . . . از شاگردان ایشانند نقل است که وقتی احمد شاه به قم آمد . . . آقای حاج شیخ عبدالکریم به ما گفت: شما هم بیایید . در هنگام صحبت حاج شیخ با احمد شاه، رضا خان دم در ایستاده بود . من از احمد شاه شنیدم که گفت: اگر این (اشاره به رضاخان) بگذارد، کارها پیش می رود .

آموزه: در مورد نقش علما در تاریخ معاصر توضیح دهید; چرا که امروزه بعضی ها می گویند، آنها در زمان سلطنت پهلوی نسبت به امور سیاسی - اجتماعی، بی تفاوت بوده و خانه نشینی را اختیار کرده بودند . نظر حضرت عالی در این باره چیست؟

من قبول ندارم که علما سکوت کرده و خانه نشین شده بودند; بلکه هر زمانی، اقتضایی دارد . بعضی ها می گویند که علما تنها به مسجد و چهارگوشه آن بسنده کرده بودند، در حالی که این گونه نیست و هر وقت کاری از دست اینها بر می آمد، انجام داده اند . من عقیده مندم که این انقلاب، مرهون حسن ظنی است که مردم به علما داشتند . زیرا آنان در زیر فشارها و سختی های طاقت فرسای رضاشاه و محمدرضا شاه مقاومت کردند .

مثلا یک مورد را برایتان تعریف می کنم: وقتی که هویدا آمده بود "حزب رستاخیز" را در مقابل "حزب علم" برپا کند، من در گلپایگان منبر می رفتم . صدای من به جایی که هویدا صحبت می کرد، می رفت و صدای هویدا هم به مسجد ما می آمد . همان روز این آیه را خواندم . "ان فرعون علا فی الارض و جعل اهلها شیعا . . . " (2) و گفتم که می خواهند حزب درست کنند . شبها با هم " گرگم به هوا" بازی می کنند و صبح شما را به جان هم می اندازند و برای شما حزب تشکیل می دهند . با اینکه همیشه دوتاسه تا مفتش می آمدند، ولی من می گفتم . این بساطی که درست شده بود، کافی بود همه را از بین ببرد . رضاخان نسل روحانیان را می خواست قطع کند . ببینید با حاج آقانورالله اصفهانی چه کار کردند . در همین جا ایشان را به شهادت رساندند . من تا آنجایی که یادم می آید، علما در مواقع لزوم ایستادگی کردند .

برادرم حاج آقا لطف الله (3) منبر رفت، وقتی منبرش تمام شد در دالان مسجد، یکی از شخصیت های فرمانداری جلوی او را گرفت و گفت: چه می شد که از اعلا حضرت هم کلمه ای می گفتی . نمی دانم من گفتم یا خودش گفت که این فضولی ها به شما نیامده است .

شما رفتار حاج آقانورالله و مرحوم حاج آقانجفی با شاه را ببینید . این ها را از مرحوم حاج آقا محمد مقدس که از علمای اصفهان بود نقل می کنم . او نقل می کرد که وقتی با ناصرالدین شاه می خواست بیاید، سرش را زیرگوش ناصرالدین شاه می برد و می گوید، شاه کجاست؟ ناصرالدین شاه هم می گوید: آقا بفرمایید دارند می آیند . وقتی به اتاق می روند، اول با حاج آقا نورالله مباحثه می کنند و بعدا درباره بهائی ها مطالبی می گویند که چند نفر کشته شده و به کنسول گری روسیه در اصفهان متوسل شده بودند و آنها هم به شاه گفته بودند که شما دستور بدهید . شاه گفته بودند: شما دستور بدهید، ما اجرا بکنیم .

وقتی حاج آقا نورالله بیرون آمده و توپ ها را در آن جا دیده بود، گفته بود: این ها چیست؟ جواب می گویند: توپ است . در مقابل دشمن می زنند . می گوید، یکی را امتحان کن ببینم . می گویند که اینها خالی است . بعد می گوید به شاه تان بگویید که من از این توپ های خالی نمی ترسم .

ما باید متوجه باشیم که گذشتگان ما به وظیفه شان آن قدر که فهمیدند و می توانستند، عمل کردند; ما هم عمل بکنیم .

آموزه: یکی از وقایع مشکوک مشروطه، فوت ناگهانی مرحوم آخوند خراسانی رحمه الله است; اگر در این باره نکته ای به نظرتان می رسد بفرمائید .

شنیده ام که ایشان را مسموم کردند، بعید هم نیست که چنین باشد . شخصی که اول شب زنده و به درس و بحث مشغول است و فردا صبح هم از دنیا می رود . مهم تر اینکه مشروطه درست شده انگلیس بود . بنده خودم از آقا ضیاء دری که در تهران بود، شنیدم; او می گفت: وقتی مردم در سفارت انگلیس جمع شده بودند به من که شاگردان زیادی داشتم، گفتند شما با شاگردان به اینجا تشریف بیاورید . می گفت خودم رفتم، تا ببینم وضعیت چگونه است . در سفارت که به راهرو رسیدیم . یک زن انگلیسی که در سفارت انگلیس داخل درشکه بود، ما را که دید، پیاده شد و جلو آمد و گفت: شما چه می خواهید؟ گفتیم: ما مشروطه می خواهیم . زن جواب داد: ما که مشروطه خواستیم با همه علما و کشیش هایمان دشمن شدیم و آنها را از بین بردیم . می گفت یک آدم بی غیرتی هم آنجا حضور داشت که گفت: ما هم حاضریم این کار را بکنیم، حتی اگر امام زمان هم باشد، حاضریم . می گفت وقتی اینها را شنیدم برگشتم .

ما وقتی به مراحل دینی رسیدیم، باید متوجه باشیم که در مقابل امام زمان علیه السلام باید پاسخ گفت بنابراین نباید هر چه دلمان می خواهد انجام دهیم . مرا چند بار پیش سپهبد نصیری، مقدم و دیگران بردند . یک بار مقدم می گفت که من یک دایی دارم و آدم خیلی خوبی است . گفتم: تو چرا آن گونه نیستی . گفت: آخر من مامورم و المامور معذور . به او گفتم: چگونه است که تو مامور و معذور هستی، ولی من چنین نباشم . گفت: چطور مگه؟ گفتم: من هم مامور امام زمان علیه السلام هستم . تو که مامور شاه هستی، هر کار که می خواهی می کنی، ولی من که مامور از طرف امام زمان علیه السلام هستم، حق ندارم حرف بزنم .

روزی "سپهبد نصیری" به من گفت: دیدی خمینی رفت و به دامن توده ای ها افتاد . برگشتم و به او جواب دادم: خمینی رفت و آقا شد . " گفت: تو آخوند چیز فهمی هستی، اما خیلی غدی . گفتم: من دارم حرفم را می زنم . اینهایی هم که می گفتم نه برای هوای نفس بلکه برای خدا است .

این آیه را هم در پایان برای شما بخوانم: «یا ایها الذین آمنوا علیکم انفسکم لا یضرکم من ضل اذا اهتدیتم . . . ; ای کسانی که ایمان آورده اید! مراقب خود باشید . اگر شما هدایت یافته اید، گمراهی کسانی که گمراه شده اند به شما زیانی نمی رساند . . .» (4)

به هر حال شما جوانید و ما پیر شده ایم، ولی متوجه باشید که امام زمان علیه السلام یاری می کند .

پدر ما، سردرد داشت و هر چه می کرد خوب نمی شد . به اصرار مادرمان عریضه ای نوشت و در چاه انداخت . می گویند، وقتی نامه را به چاه مسجد انداخت تا به خانه برود سردردش خوب شد . این یک نمونه بود، نمونه های فراوان دیگری نیز وجود دارد که الان مجال گفتن آنها نیست .

آموزه: با تشکر از حضرت عالی که وقت خود را در اختیار ما قرار دادید .

بنده هم از آقایان تشکر می کنم . انشاءالله خداوند متعال همه کسانی را که در راه اسلام و مسلمین فعالیت می کنند موفق و مؤید بدارد .

پی نوشت:

1) مقصود مرحوم حاج سید محمد امام جمعه تهران است که مکرر در قصه جمهوری و تغییر رژیم با رضاخان مخالفت کرد و آزار بسیار به او شد و در آخر هم بانهایت بی حیایی می خواست او را در امر کشف حجاب به دعوت از علما اعلام تهران و زنان آنان در خانه اش شرکت دهد و با تسلیم او راه را برای تعرض به سائر علما باز کند ولی با جواب قاطع و دندان شکن آن مرحوم و خالفت شدید و بی پروایی که نمود نتوانستند متعرض اهل علم شوند و خداوند او را تا آخر از شر رضاخان حفظ فرمود و با سرافرازی از دنیا رفت . کلمة الحق، ص 45 .

2) سوره قصص، آیه 4 .

3) مقصود حضرت آیت الله العظمی حاج شیخ لطف الله صافی گلپایگانی است .

4) مائده (5)، 105 .

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان