نقدی بر مقاله «تأملی در فلسفه ختم نبوت از دیدگاه شهید مطهری» که به قلم جناب آقای مسعود امامی در نشریة شمارة 10 معارف به چاپ رسید.
مسألة خاتمیت در عین اهمیت آن، یکی از ضروریات اعتقادات اسلامی است که به جرأت می توان گفت کمتر مسأله ای در میان معارف اسلامی در بداهت و روشنی به پایه آن می رسد و شاید از همین رو بوده است که اندیشمندان اسلامی بیش از آنکه به بیان ادله خاتمیت بپردازند به بررسی رمز و راز آن پرداخته اند. در دوران معاصر دو رویکرد عمده در تبیین سرّ خاتمیت در جهان اسلام ارائه گردیده که هر یک از این دو رویکرد بعدها خود منشأ پیدایش نظریات متشابهی شده اند. این دو نظریه به یکی متعلق به متفکر نو اندیش اهل سنت محمد اقبال لاهوری و دیگری مربوط به شهید سعید، مرتضی مطهری است.
در شماره بهمن ماه مجله معارف مقاله ای تحت عنوان «تأملی در فلسفه ختم نبوت از دیدگاه شهید مطهری(ره)» به چاپ رسید که نویسنده محترم تلاش وافری را مبذول نموده است تا نظریه شهید مطهری در باب سرّ خاتمیت را عقیده ای برگرفته از نظریات مرحوم اقبال معرفی کند. ایشان در نهایت با ابطال و تضعیف مبانی هر- دو رویکرد، خود به نظریه پردازی در تبیین راز خاتمیت اسلام پرداخته که به نظر می رسد نه جنبه های سلبی با اتقان و استواری در حیثیت نقد موفق بوده است و نه نظریه پردازی ایشان در میدان چالش ها و سؤالات مسأله خاتمیت پیروز به درآمده است. پیش از بررسی نقدهای مطرح شده در مقاله مذکور لازم است تا به اختصار به کلیات نظریات شهید مطهری و اقبال لاهوری در موضوع محل بحث اشاره کنیم.
1ـ اقبال در کتاب احیای فکر دینی در اسلام[1] به تبیین و تشریح نظرات خویش در این مسأله پرداخته است. به عقیده اقبال تاریخ زندگی بشر به دو قسمت متمایز از هم قابل تفکیک است، نخست دوره ای که انسان تابع غرائز بوده و امور زندگی خویش را بر اساس فرمان های غریزی اداره می کرده و به دنبال این دوره دوره دوم زندگی بشر از هنگامی آغاز گردید که انسان از مرحله حکومت غرایز گذر کرد و به مرتبه حاکمیت خرد و عقل رسید در این دوره انسان با کمک خرد استقرائی[2] یعنی همان چیزی که انسان را به طور کامل بر طبیعت و محیط اطرافش چیره می سازد، به دوره غریزه پایان داد، هر چند که با ظهور دوره خرد استقرائی فعالیت غرایز به طور کلی تعطیل نشد. در این میان اقبال بر این عقیده است که ماهیت وحی و غریزه یکی است و طبعاً کاربرد وحی نیز به دوره حکومت غرائز برمی ؛ردد و با ظهور دوره جدید دیگر جایی برای حکمرانی غرائز نمی ماند. به عقیده اقبال ادعای ختم نبوت نیز به این معنا است که به بشر بگوید دوران وحی و حکومت غریزه به سر آمده و تو می توانی با بهره گیری از عقل خود، بدون نیاز به وحی راه سعادت خویشتن را بازیابی. به تعبیر اقبال، پیامبر اسلام(ص) میان جهان جدید و جهان قدیم ایستاده، از یک سو چون منبع معرفتی او وحی و الهام است متعلق به جهان قدیم است و از سوی دیگر چون محتوای تعالیم او تأکید بر به کارگیری خرد و اندیشه است متعلق به جهان جدید است.[3] سخن اخیر اقبال که از تمامی محتوای وحی تنها به بهره گیری انسان از عقل و خرد بسنده کرده است و اصولاً سیستم معرفت وحیانی را مربوط به دوران قدیم می داند، شهید مطهری را بر آن داشته است که نظریه وی را به نقد کشیده و حاصل نظریات اقبال را به جای ختم نبوت، ختم دیانت معرفی کند.[4]
شهید مطهری عامل اصلی اشتباهات اقبال را نوع تلقی وی از وحی می داند. به عقیده شهید مطهری، غریزه مرتبه ای پائین تر از حس و عقل دارد در حالی که وحی، هدایتی مافوق حس و عقل است.[5] همچنین از دیدگاه شهید مطهری بلوغ عقل به معنای بی نیازی از وحی نیست بلکه بر عکس، قدرت یافتن عقل بر کشف حقائق حیانی است.[6]
2ـ در اندیشة شهید مطهری، رمز و راز خاتمیت اسلام را باید در ویژگی عصر بعثت و نیز ویژگی های اسلام جستجو کرد. به عقیده ایشان، انسان هایی که پیش از ظهور اسلام و در دروان انبیاء سابق زندگی می کردند، به واسطه نداشتن رشد عقلی و بلوغ فکری لازم، قادر به حفظ کتاب آسمانی خود نبودند و به سبب تحریف کتاب های آسمانی لازم می آمد که نبوت ها تجدید شوند، ولی نزول قرآن و بعثت پیامبر اکرم(ص) در زمانی صورت گرفت که بشر دوره کودکی را طی کرده بود و می توانست کتاب آسمانی خود را از گزند تحریف حفظ نماید. عامل دیگر در انتخاب عصر پیامبر(ص) برای دوره خاتمیت که آن نیز به بلوغ فکری انسان های آن عصر برمی ؛ردد این بود که؛ بشر در دوره های سابق به واسطه آنکه توانائی های فکری لازم را نداشت، نمی توانست یک نقشه کلی برای هدایت خویش در همه دوران های زمانی دریافت کند و از این رو لازم بود برنامه های انبیا به تدریج و گام به گام با توجه به شرایط و مقتضیات زمان عرضه شود ولی در عصر پیامبر(ص)، بشر توانایی دریافت آن برنامه جامع و کلی را پیدا کرد.[7]
در این تحلیل بر دو نکته تأکید شده است:
نخست توانایی انسان های عصر ظهور در حفظ کتاب و دوم تدریجی بودن تعالیم اسلام به واسطه تدریجی بودن رشد فکری بشر. همچنین شهید مطهری در جای دیگری رمز و راز خاتمیت اسلام را در عمق تعالیم و آموزه های قرآن و سنت می داند و به عقیده ایشان قابلیت عظیم و پایان ناپذیر منابع اسلامی برای تعمق و تأمل انسان ها سبب گردیده که تعالیم اسلام به دوره و زمانی خاص محدود نگردد.[8]
این مقدار، خلاصه و چکیده دو رویکرد عمده در مسأله خاتمیت است که تأکید اولی بر توانایی های عقل و خرد انسانی به تنهایی است و تأکیل دومی که عقیده شهید مطهری در این باب است بر جامعیت اسلام و قدرت عقل در استفاده از این برنامه جامع است. ناقد محترم با نفی هر دو رویکرد بر این عقیده است که رمز و راز خاتمیت را تنها و تنها باید در عنصر امامت جستجو کرد که ذیلاً به نظرات ایشان و بررسی مطالب آن می پردازیم:
1ـ در اولین نقد نسبت به اندیشه شهید مطهری در مسأله خاتمیت گفته شده است که تقسیم ادوار حیات انسان به دوره کودکی و بلوغ عقلی، با توجه به سبقت اقبال نظریه ای بدیع و نوین نیست و علی رغم آنکه شهید مطهری به نقد نظریه اقبال پرداخته، اصول هر دو نظریه یکی است و از همین رو باید گفت که نقد شهید مطهری نیز بر نظرات اقبال چندان موجه نیست. در بررسی این نقد باید گفت: مرحوم مطهری در هیچ یک از کتاب های خویش چنین ادعایی نکرده بلکه عقیده ایشان در باب خاتمیت، فکری نوین و بی سابقه است و علی رغم آنکه ناقد محترم این نظریه را از ابداعات مرحوم اقبال و دیدگاه سنی مآبانه دانسته، باید گفت شبیه همین عقیده را می توان در آثار فیض کاشانی[9] و نیز در برخی آثار فلسفی متقدم[10] نیز یافت.
همچنین این عقیده ناقد محترم که اصول نظریه شهید مطهری و مرحوم اقبال را یکی دانسته و فرقی اساسی بین آن دو نمی بیند، صحیح نیست و احتمالاً منشأ این تصور آن بوده است که مرحوم اقبال و شهید مطهری هر دو در تبیین رمز و راز خاتمیت بر نقش عقل پای فشرده اند. با بذل توجه و دقت لازم به این دو نظریه، می توان دریافت که کارکرد عقل در اندیشه اقبال با آنچه که شهید مطهری در تعقیب آن است مغایر می باشد. عقلی را که اقبال در تبیین خاتمیت مطرح می کند، خرد استقرائی است که ویژگی خاصش آن است که انسان با یاری آن دیگر به راهنما و رهبر خارجی نیاز ندارد. خرد استقرائی به تنهایی و با استقلال، به مطالعه تاریخ و طبیعت می پردازد و از این رهگذر همة نیازهای انسان را برآورده می کند.[11] در مقابل این عقیده شهید مطهری در جهتی کاملاً مخالف، فایده کمال عقل را در عصر خاتمیت در مرحله نخست دریافت، تلقی و نگهداری وحی دانسته و در مرحله بعد آن را نیرویی توانمند برای استنباط و استخراج نیازهای فکری و عملی انسان از منبع قرآن و سنت پیامبر و اهل بیت(ع) می داند. به تعبیر دیگر، حوزه فعالیت عقل در دوره خاتمیت نزد اقبال، طبیعت و تاریخ است و از همین رو اقبال، عقل و خرد را مقید به «استقرائی» بودن کرده است، در حالی که حوزه مأموریت عقل از دیدگاه شهید مطهری قرآن و سنت است.
از آنچه گفته شد روشن می شود که این دو رویکرد هر چند هر دو به شکلی از کارکرد عقل در تبیین فلسفه خاتمیت بهره گرفته اند اما هر یک در بردارنده جهت گیری متفاوت و خاصی در تبیین خاتمیت هستند. در نظریه شهید مطهری به وضوح نیاز انسان به وحی و تعالیم ائمه(ع) در همه زمینه های هدایتی پیدا است ولی آنچه که مرحوم اقبال در بیان رمز و راز خاتمیت بیان کرده لزوماً چنیننتیجه ای را در بر ندارد و حتی می توان گفت که برخی از سخنان او اصولاً نافی چنین نیازی است زیرا او دوران خاتمیت را پایان دوره نیاز به وحی دانسته است.
با مقایسه این دو عقیده واقعاً چه نتیجه ای می توان گرفت؟ آیا آن گونه که ناقد محترم به تبع بعضی از متفکران معاصر[12] نتیجه گرفته اند به راستی می توان ملتزم شد که بهره گیری از عقل برای تفقه و اجتهاد در منابع اسلام که شامل قرآن و تعالیم اهل بیت(ع) و استفاده از فنون اجتهاد (یعنی همان روشی که ائمه معصومین(ع) خود آموزگاران این شیوه ها بوده اند) رویکردی سنی مآبانه است و اساس تفکر شیعی را فرو می ریزد؟ در اندیشه شهید مطهری جامعیت اسلام به مقتضای حدیث ثقلین با بهره گیری از معارف قرآن و علوم و سیره اهل بیت(ع) تحقق پیدا می کند و این تفکر فرسنگ ها با روش های قیاس و استحسان و منطق «حسبنا کتاب الله» فاصله دارد. از آنچه گفته شد تفاوت نقش عالمان دینی در اسلام با زمینه های کاری عالمان دینی در ادیان گذشته نیز معلوم می ؛ردد. در اسلام عالمان دینی با بهره بردن از جامعیت اسلام و روش اجتهاد دین را زنده و پویا حفظ می کنند در حالی که این امکان برای عالمان دینی در سایر ادیان میسر نبوده است.
2ـ نقاد محترم بر این عقیده است که برخی از انتقادات شهید مطهری بر این پایه استوار گردیده که ایشان وحی را از نگاه اقبال نوعی غریزه می داند در حالی که این نسبت صحیح نیست، و اقبال بر خلاف این ادعا غریزه را نوعی وحی دانسته و این همان عقیده ای است که علامه طباطبائی(ره) و دیگران در تبیین حقیقت وحی آن را پذیرفته اند و برای وحی معنایی عام ذکر کرده اند.
در بررسی این نقد باید گفت: قطع نظر از ابهاماتی که ترجمه کتاب اقبال با آن روبرو است؛[13] حتی اگر مراد مرحوم اقبال آن نبوده که غریزه اعم از وحی است، باز هم نقد شهید مطهری بر اقبال وارد است زیرا در هر حال اقبال با یکی دانستن حقیقت وحی پیامبرانه و غریزه و اعتقاد به تقابل بین آن ها با کمال عقل، درصدد اثبات این نکته است که با پیدایش کمال عقل دورة وحی سپری شده، او می گوید در موجودات هر چه عقل قوی تر شود حاکمیت غرایز و وحی کمتر می شود. مشکل این عقیده با عام بودن معنای وحی آن گونه که مرحوم علامه در تفسیر المیزان بر آن است قابل توجیه نیست، زیرا معنای عام وحی که همان «الهام رمز گونه» است خود اقسامی دارد که «غریزه» و «وحی پیامبرانه» هر دو از اقسام وحی به معنای عام هستند و آنچه که ممکن است با عقل تقابل پیدا کند برخی از اقسام وحی به معنای عام نظیر غریزه است نه وحی پیامبرانه در حالی که اقبال وحی عام و خاص را یک کاسه کرده و کمال عقل را در تقابل با همه آنها قرار داده است و نقد شهید مطهری نیز دقیقاً متوجه همین نکته است. ایشان علی رغم پذیرش معنایی عام برای وحی، وحی را در معنای خاص (الهامات پیامبرانه) واجد ویژگی هایی می داند که برتر از غریزه است و نه تنها با کمال عقل منافات ندارد بلکه با کمال عقل بارور می گردد.
3ـ ناقد محترم بر این عقیده است که شهید مطهری آنجا که سخن از جامعیت اسلام و بلوغ فکری انسان برای دریافت آن و حفظ وحی از گزند تحریف به میان آورده از نظریه امامت غفلت کرده است و از سخنان ناقد محترم به خصوص از مطالب قسمت نهایی مقاله چنین برمی اید که ایشان عنصر امامت را یگانه ویژگی اسلام در باب خاتمیت آن می داند.
به نظر می رسد ایشان به فضای فکری شهید مطهری و ابعاد مختلفی که آن شهید سعید در طرح فلسفه خاتمیت به دنبال آن بوده اند، توجه کافی نداشته اند. در مسذله خاتمیت مسائل مختلفی قابل طرح است که در این میان ما به دو مسأله برای نشان دادن قوت نظریه شهید مطهری و سستی رویکرد ناقد محترم اشاره می کنیم.
محور نخست پرداختن به این سؤال است که چه ویژگی هایی سبب گردیده تا اسلام به عنوان دین خاتم و ابدی مطرح گردد؟ شهید مطهری در پاسخ این سؤال به عواملی چون جامعیت اسلام، نیروی اجتهاد، عدم تحریف اشاره کرده است. به دنبال این پاسخ، سؤال دیگری در ذهن جان می گیرد که اگر چنین شریعت و برنامه ای با این ویژگی ها کامل ترین دین است چرا خداوند حکیم آن را جایگزین سایر ادیان نکرد و به جای آن برنامه های ناقص، از ابتدا همین مجموعه کامل را به بشر ارائه نداد. مگر نه این است که خداوند حکیم انسان ها را برای کمال آفریده و بنا به قاعده لطف می بایست آن ها به راه تعالی رهنمون گردند، پس اگر اسلام آن برنامه نهایی بوده چرا آخر آمده و بسیاری از استعدادها را میرانده است؟
پر واضح است که رویکرد ناقد محترم که فلسفه ختم نبوت را منحصر در مسأله امامت می داند و رویکرد شهید مطهری را به ناحق رویکردی فارغ از روح امامت دانسته، توانایی پاسخ گویی به سؤال دوم را ندارد زیرا ممکن است گفته شود که اگر تنها ویژگی اسلام را به همراه وجود مقدس پیامبر اکرم(ص) و ائمه معصومین(ع) به جای سایر ادیان و انبیاء به بشریت عرضه نکرد تا جان تشنگان را زودتر سیراب نماید. در چنین فضایی است که استحکام نظریه شهید مطهری و همه جانبه نگری آن رخ می نمایاند. در این میان باید توجه داشت که رویکرد ناقد محترم در پاسخ به سؤال نخست نیز ناتوان است زیرا هیچ متفکر شیعی در تبیین جاودانگی اسلام عنصر امامت را بدون توجه به قابلیت های نفسی و جامعیت اسلام و روش های بهره گیری از این جامعیت یعنی اجتهاد، کافی نمی داند. عنصر امامت گرچه به عنوان رکنی مهم در کنار قرآن جامعیت اسلام را شکل می دهد و در تداوم و جاودانگی آن نیز نقش اساسی دارد ولی با طرح آن به تنهایی قادر به پاسخگوئی به چالش های اساسی در بحث خاتمیت و فلسفه آن در عصر غیبت نخواهیم بود.
4ـ در مقاله مذکور این عقیده شهید مطهری که ظهور اسلام مقارن با رشد و بلوغ فکری انسان ها بوده و همین ویژگی سبب گردیده که قابلیت دین خاتم فراهم آید نیز مورد نقد قرار گرفته و گفته شده که یکسان انگاری تحول و دگرگونی حیات علمی و عقلی ملت ها و جوامع گوناگون در کره خاکی با توجه به پراکندگی جغرافیایی و عدم وجود ارتباطات فرهنگی دچار اشکال واضح و اساسی است. به عقیده ناقد محترم در دوران معاصر نیز با همه پیشرفت های موجود هنوز جوامع بدوی و ابتدائی فراوان یافت می شود و از این رو نمی توان در هیچ زمانی بلوغ عقلی را برای همه جامعه بشری به تصویر کشید تا بر آن اساس فلسفه خاتمیت را تبیین کرد.
در بررسی این نقد باید گفت: به نظر می رسد تکامل تدریجی فکر و صنعت و علم در میان جوامع بشری امری بدیهی و روشن است و در ظاهر ناقد محترم نیز با این مطالب مخالفتی ندارند همچنین اینکه خداوند متعال در هر دوره ای به میزان فهم و نیازهای همان دوره تعالیمی را برای انسان ها به وسیله پیامبران فرو فرستاده است حقیقتی بدیهی و غیرقابل انکار است، مشکلی که در این میان ممکن است طرح شود آن است، که مخاطبان پیامبران به لحاظ رشد فکری و توانائی های عقلی سطح یکسانی ندارند و باید بررسی کرد که خداوند حکیم برای این مشکل، که در یک نگاه به عدم یکنواختی افراد مختلف یک جامعه در رشد فکری و در نگاه وسیع تر به تفاوت سطوح علمی مختلف جوامع گوناگون برمی ؛ردد چه تدبیری اندیشیده است. با تأمل در نظام تکوینی و تشریعی الهی به روشنی می توان دریافت که اساس این هر دو نظام، بر پایه عنایت به وضع و شرایط غالب و اکثریت قرار گرفته، زیرا به هر حال تکثر و تنوع از لوازم لاینفک جهان مادی است و این ویژگی به دنبال خود تزاحم هایی را در بردارد که خالق متعال از افقی بالا به همه جهات و جوانب آن احاطه دارد و خلق و امر او نیز بر اساس احاطة قیومی او می باشد. ذات حق در ارائه برنامه های هدایت توسط پیامبران، حال اکثریت را لحاظ می کند و ادعای شهید مطهری نیز چیزی جز این نیست. به عقیده ایشان انسان های عصر بعثت به لحاظ رشد فکری فراتر از انسان های اعصار سابق بوده اند و گرچه انسان های آن عصر همگی از سطحی واحد در رشد عقلی برخوردار نبوده اند و لی در مجموع، غالب و اکثریت آنها نسبت به انسان های ادوار گذشته از رشد فکری بالاتری برخوردار بوده اند و این واقعیتی است که امروزه نیز شاهد آن هستیم. امروز یک شهروند آفریقایی در یکی از کشورهای بسیار عقب مانده آفریقا قطعاً از رشد فکری بالاتری نسبت به انسان های هزار سال قبل خود برخوردار است و نمی توان باور داشت که او همانند همان کسی فکر می کند که هزار یا حتی پانصد سال پیش زندگی می کرده است. در عصر بعثت پیامبر اکرم(ص) نیز گرچه تمدن های مختلف به لحاظ رشد فکری در یک سطح نبوده اند اما برآیند سطح فکری ایشان در مجموع نسبت به ادوار سابق بالاتر بوده است زیرا علاوه بر رشد تدریجی فکر و صنعت در شرایط عادی، هیچگاه تبادلات علمی و فرهنگی به صورت کلی منتفی نبوده است. بر اساس نقل های مسلم و متواتر تاریخی، عربستان و شهر مکه مرکز رفت و آمدهای فراوان تجاری و زیارتی بوده و از این رهگذر نمی توان تأثیر و تأثرات و تبادلات علمی و فرهنگی حاصل از این ارتباطات را نادیده گرفت و طبعاً نمی توان گفت ساکنان مکه و مدینه همچون جوامع بدوی می زیسته اند بلکه به عکس، با بررسی برخی ویژگی ها و مظاهر فرهنگی نظیر شعر و ادب می توان آنها را در برخی زمینه ها پیشتر از سایر تمدن ها دانست. از این همه، چنین می توان نتیجه گرفت که: اولاً غالب انسان ها در عصر بعثت نسبت به هم نوعان خویش در دوره شرایط سابق از رشد فکری بالاتری برخوردار بوده اند و از این رو حداقل رشد لازم را برای دریافت برنامه جامع احراز کرده بودند. ثانیاً، از قرائن و شواهد تاریخی چنین برمی آید که اعراب علی رغم عقب ماندگی در بعضی مسائل فرهنگی و اجتماعی در برخی دیگر از تحولات فکری و فرهنگی از سایر تمدن ها جلوتر بوده اند.
ناقد محترم به عنوان نقضی دیگر بر نظریه شهید مطهری، چنین عنوان کرده است که بلوغ فکری انسان های عصر بعثت ملاک خاتمیت است. چرا اسلام در محیطی پیدا نشد که مردم آن از رشدی بالاتر از مردم عرب زبان برخوردار باشند. از آنچه گفته شد معلوم گردید که بالاتر بودن سایر تمدن ها به لحاظ رشد فکری در همه جهات نسبت به اعراب امری قابل احراز نیست و حتی اگر پذیرفتنی هم باشد که اعراب به لحاظ همه جوانب در رشد فکری، از سایر تمدن ها پائین تر بوده اند باز هم می توان مرجحاتی نظیر ویژگی ها و قابلیت های فراوان زبان عربی برای ارائه پیام جاوید الهی، تقدس و برتری آن سرزمین نسبت به سایر مکان ها و بسیاری از موارد محتمل دیگر را نیز برشمرد که در جرح و تعدیل این شرائط، باز نمی توان رجحان دیگر تمدن ها را برای پذیرایی بعثت پیامبر اکرم(ص) احراز کرد.
5ـ مؤلف محترم، عقیده شهید مطهری در مورد لزوم رجوع به امام معصوم(ع) در حل اختلافاتی که اهل اهواء و بدع و اهل اغراض به وجود می آورند را ناقض نظریه ایشان در فلسفه ختم نبوت که مبتنی بر بلوغ فکری بشریت در دریافت برنامه جامع و طریقه اجتهاد عقلی است دانسته و می نویسند: اگر عقل کافی است پس رجوع به امام(ع) چه ضرورتی دارد؟
در بررسی این نقد باید گفت: نه شهید مطهری و نه هیچ یک از اندیشمندان شیعه بر این عقیده نبوده اند که عقل و اجتهاد قادر است تمامی مشکلات را به بهترین صورت رفع کند و ایشان همواره در عصر غیبت رنج و اندوه خویش را از فراق آن منجی ابراز کرده و در عرصه های مختلف علمی و عملی نیاز مبرم خویش و جای خالی او را با تمام وجود احساس کرده اند. اما تمام سخن شهید مطهری در این مقوله آن است که خداوند متعال با ارائه برنامه ای جامع، این قابلیت را در اسلام قرار داد که انسان بتواند با نیروی عقل خطوط کلی هدایت و نیازهای اساسی خویش را در هر مرحله بازشناسد، زیرا اگر چنین نبود و تمامی راه ها برای درک حق و حقیقت و سبیل هدایت در دوره غیبت بسته بود، خداوند حجتی بر بندگان نداشت و دیگر باز بودن بساط امتحان توجیهی نداشت. در این میان آنچه که شهید مطهری در باب لزوم رجوع به امام در حل اختلافات اهل هوای نفس فرموده با توجه به این نکته است که گاهی مسأله ای روشن به واسطه مغالطات و لفاظی ها و بیانات سحرآمیز دچار ابهام می گردد و اصولاً روش مغرضان چنین است که باید استفاده از چنین روش هایی افکار باطل خود را آراسته می سازند و حق و باطل را مخلوط می :نند. ایشان گاهی آن قدر در این مقصود پیش می رود که راه را بر عالمان واقعی نیز تنگ می کند و در این فضای غبارآلود نه قرآن و سنت با همه جامعیتشان اثر دارد و نه عقل، کاربردی در این شرایط ضرورت امام و راهنمایی های او کاملاً محسوس است و جان ها نیز تنها با شنیدن سخن او آرام می گیرند ولی باز این همه، ذره ای از ارزش عقل و جامعیت اسلام و ارزش اجتهاد نمی کاهد و این عوامل در شرایط و بستر طبیعی کارآیی خود را خواهند داشت. در مجموع به نظر می رسد شدت محبت و ارادت ناقد محترم به وجود مقدس صاحب عصر(عج) و ائمه معصومین(ع) و دل تنگی ایشان از راهگشایی های این ذخائر الهی در دوره هجوم شبهات و غبارهای فکری در عصر حاضر، سبب گردیده که ایشان به نظریه شهید مطهری که جایگاه عقل و اجتهاد و جامعیت اسلام را به روشنی تبیین نموده، بی مهر شوند و خود نظریه ای ناتمام را در مسأله فلسفه خاتمیت اختیار کنند.
چون است حال بستان ای باد نو بهاری کز بلبلان برآمد فریاد بی قراری