ماهان شبکه ایرانیان

کودکان چگونه مفاهیم را درک می کنند؟

بحث از مفاهیم و چگونگی تشکیل مفاهیم گوناگون در ذهن آدمی یکی از مباحث اساسی و شیرین روان شناسی است مخصوصاً در جهان حاضر که تعدد و تنوع مفاهیم، نقش مهمی در زندگی افراد و اقوام ایفا می کنند

کودکان چگونه مفاهیم را درک می کنند؟

بحث از مفاهیم و چگونگی تشکیل مفاهیم گوناگون در ذهن آدمی یکی از مباحث اساسی و شیرین روان شناسی است مخصوصاً در جهان حاضر که تعدد و تنوع مفاهیم، نقش مهمی در زندگی افراد و اقوام ایفا می کنند. مفاهیم را نباید با احساس هایی که مستقیماً از محیط مادی به ذهن می رسند یکی دانست. مفاهیم هر فرد به تجارب پیشین او بستگی دارند، تجربه هایی که از طریق حواس دریافت شده و با همدیگر در آمیخته اند. این مفاهیم، ممکن است به اشیاء و موقعیت های گذشته مربوط باشند یا به اشیاء و موقعیت هایی که در حال حاضر و زمان پاسخ دادن موجودند. بنابراین، همیشه حضور محرک شرط حتمی برای وجود آنها نیست. مفاهیم علائم یا نمادهایی هستند که ذهن آدمی به کمک آنها تجارب مجزا را به هم مربوط می سازد. ذهن عناصر مشترک را که در اشیاء و موقعیت های گوناگون وجود دارند در یک مفهوم مشترک جا می دهد. مثلاً رنگ سرخ که ممکن است در سیب، گیلاس و پارچه وجود داشته باشد مفهوم سرخی را به بچه می دهند. مفاهیم غالباً دارای «بار عاطفی» (emotional weighting) هستند. بدین معنا که علاوه بر شناخت شیء یا امر معینی، باعث تحریک عاطفه ای نیز می شوند. کلمات شاعرانه ای مانند بهار، خزان، پروانه و ... شاید بهترین مثال باشند. مفاهیم امور پیچیده ای هستند که بر اثر تجارب و اطلاعات جدید کودک همواره در تغییرند. هر قدر توانایی کودک در شناخت روابط گذشته و حال افزایش یابد بر شماره و گوناگونی مفاهیم او نیز افزوده می شود. به مرور زمان بر مفاهیمی که با یکدیگر بستگی دارند معنای جدید افزوده می شوند و این کار هرچه سریعتر در ذهن کودک صورت گیرد تجارب گذشته او با معناتر می شوند.
پی بردن به ماهیت مفاهیم و اطلاعات و عقاید کودک یا مطالعه آنها به روش عینی محال می نماید چه اولاً کودک از همه مفاهیمی که در ذهن دارد آگاه نیست. ثانیاً بسیاری از آنها آن قدر مبهم اند که بیان کردن آنها به نحوی که برای بزرگسالان قابل فهم باشد امکان ندارد. ثالثاً کودک بسیاری از مفاهیم را نمی تواند در قالب واژه بیان کند چه به قدر کافی کلمات نیاموخته است. رابعاً عده ای از مفاهیم کودک به کلی از آنچه در ذهن بزرگسالان وجود دارد متفاوتند و نتیجه این می شود که بزرگسالان نسبت به آنها بی اعتنا باشند. با وجود این شناختن این مفاهیم برای بزرگسالان کمال اهمیت را دارد و تنها از این راه است که می توان به علل و رفتار و عقاید آنها پی برد.

چگونگی رشد و تکامل و گسترش مفاهیم

گرچه اعضای حسی کودکان از لحاظ رشد و توانایی و وضوح عمل کمی از آن بزرگسالان ندارند ولی چون تجارب و اطلاعات آنها محدوداند نمی توانند اشیاء را همان طوری که اشخاص بالغ و با تجربه درک می کنند دریابند. آنها نیز مانند بزرگسالان تجارب جدید را برحسب روابطی که آن تجارب با معلومات آنها دارند تعبیر می کنند. کودکان ابتدا محرک ها را همان طوری که به احساس آنها در می آیند درک می کند و نمی توانند آنها را تعبیر و تفسیر کنند و معانی باریک و نهفته آنها را استخراج کنند. مثلاً عکس ها و تصاویر ابتدا در نظرشان اشکال ساکنی نیستند. بعدها به اعمالی که در عکس نشان داده شده اند توجه می کنند، این بچه می دود، آن مرد می نویسد، آن زن بلوز می بافد و ... ولی تعبیر عکس ها برحسب افکار و احساسات صاحبان عکس ها کاری است که بچه پس از رسیدن به رشد کافی انجام می دهد. در زمان بلوغ افراد می توانند مفاهیم و معانی انتزاعی را از کارتون ها استنباط کنند.

روشهای رشد و تکامل مفاهیم

چنانکه گفتیم رشد و تکامل فهم و ادراک طی سالهای اول زندگی به سرعت پیش می رود. ابتدا طفل از راه اکتشاف حسی یعنی با گوش دادن، نگاه کردن، بوییدن، چشیدن و لمس کردن به معنای محرکهایی که با آنها در تماس است پی می برد و با آنها آشنا می شود. هر قدر تماس طفل با اشیای محیط زیاد باشد این آشنایی زودتر حاصل می شود. مثلاً چون مادرش را بیش از مادربزرگ مشاهده می کند با اولی زودتر آشنا می شود. پس از آنکه رشد و هماهنگی عضلات به درجه ای رسید که طفل بتواند اشیاء را دستکاری کند این اعمال حرکتی و دستکاری اطلاعاتی را که بیشتر از راه حواس بدست آمده اند تکمیل می کند. از راه لمس و دستکاری خواصی از قبیل صافی، نرمی و حرارت بر طفل آشکار می شوند که این کار با نگاه کردن ممکن نبود. پدران و مادران غالباً بچه را از دست زدن به اشیاء مانع می شوند و به این ترتیب از یکی از مهمترین منابع اطلاعات (دستکاری) محرومشان می سازند. هرگاه به او فرصت داده شود که به کمک و راهنمایی بزرگترها اشیاء را دستکاری کند کنجکاویش به قیمت کمترین مقدار خسارت ارضا می شود و در عین حال معانی بسیاری بر او مکشوف و روشن می شوند که اگر او را به حال خود می گذاشتند نمی توانست به آنها پی ببرد. مفاهیم طفل بدون این گونه تجسسات از حیث محتوا ناچیز خواهد بود.
به محض اینکه بچه توانست جمله بسازد از راه پرسش درصدد کسب اطلاع و ارضای کنجکاوی خود برمی آید. پرسش که از سه سالگی آغاز می شود در تمام دوره های زندگی یکی از وسایل مهم کسب اطلاع می باشد. ولی اینکه تا چه حد کودک از پرسش استفاده می کند به میزان رضایت خاطری که از این راه بدست می آورد بستگی دارد. علاوه بر کنجکاوی طبیعی بچه ممکن است برای تکمیل اطلاعاتی که پیشتر بدست آورده است یا برای جلب توجه دیگران به سؤال کردن بپردازد. عموماً دختران بیش از پسران و فرزندان طبقات بالاتر بیش از فرزندان طبقات پایین سؤال می کنند.
پیش از آنکه کودکان خواندن را یاد بگیرند از مشاهده عکس ها، تصاویر از کتاب ها و داستان هایی که برای آنها می خوانند و نقل می کنند مفاهیم و معانی بسیاری را یاد می گیرند. کودک در صورتی می تواند به معانی اشیاء پی ببرد که به درک روابط بین آنها قادر باشد. هر قدر تشابه بین تجارب گذشته و حال بیشتر باشد کودک معانی بیشتری را به آنها مربوط می سازد به شرطی که این تشابه برای خود او نیز آشکار باشد. و هر قدر موفقیت او در درک روابط و کشف معانی جدید بیشتر باشد علاقه و کنجکاوی او به ادامه تجسسات شدیدتر می شود.
از مشاهده ی رفتار بچه های خردسال معلوم شده است که طفل حتی پیش از 12 ماهگی حوادث جدید را به کمک اطلاعات قبلی خود تعبیر می کند و در سه سالگی توانایی او در این کار کاملاً نمایان است و می توان گفت که افزایش سریع معلومات کودک در سه سالگی به همین سبب است. طفل در حدود دو سالگی می تواند تصمیم های ساده ای را انجام دهد. به موازات افزایش سن قدرتش در طبقه بندی اشیاء و بیان آنها در قالب مفاهیم انتزاعی پیوسته رو به افزایش است. رشد و تکامل مفاهیم کودک اهمیت زیادی در زندگی او دارد. درست است که هر چیز تازه کنجکاوی طفل را برمی انگیزد ولی بسیاری از چیزها هم هستند که اگر از روی طرح و قصد معین توجه طفل را به آنها جلب نکنیم از نظرش پنهان می مانند. هرچه بیشتر او را به مشاهده جزئیات تشویق کنیم اشیای پیرامون برایش با معناتر می شوند. همانطور که کتب و تصاویر اگر به دقت انتخاب شوند قدرت بچه را در درک زیبایی و نکات مضحک افزایش می دهند. اسباب بازیها نیز اگر با همین دقت انتخاب شوند او را در درک فضا و رنگ ها تقویت می کنند. برنامه روزانه و مرتب وقت شناسی را به کودک یاد می دهد. استفاده از موسیقی برای بازی و سرگرمی کودک توانایی شناخت موسیقی را در او رشد می دهد و بدان علاقه مندش می سازد.

عوامل مؤثر در رشد و تکامل و گسترش مفاهیم

نوع و شماره مفاهیمی که بچه یاد می گیرد به عوامل زیادی بستگی دارد. نقص اعضای حسی باعث تشکیل مفاهیمی می شود که با مفاهیم کودک سالم فرق دارد. در مورد رنگ ها اصولاً مفاهیمی که مثلاً طفل سالم کسب می کند غیر از آنهایی است که در ذهن کودک کور رنگ بوجود می آیند. در عالم مفاهیم طفل ناشنوا صداها نقشی ندارند. با رشد هوش مخصوصاً در قسمت عاطفه و استدلال توانایی کودک در کسب مفاهیم مختلف افزایش می یابد. سن زمانی در این توانایی به اندازه سن هوشی مهم است. عاملی که از هوش هم مهمتر است فرصت یادگیری می باشد. هوش گرچه در یادگیری تأثیر فراوانی دارد ولی فرصت مناسب لازم است. همبستگی که بین رشد و تکامل مفاهیم و تجربه وجود دارد از همبستگی بین هوش و رشد مفاهیم بیشتر است.
کودک مفاهیم اولیه ی خود را از تجارب عینی می گیرد. ولی بعدها بسیاری از مفاهیم را از تجارب غیرمستقیم و به اصطلاح دست دوم مانند کتابها، فیلم ها، سخنرانی ها و جز آنها به دست می آورد. مثلاً کودک پس از آنکه گاو را دید و شناخت از روی عکس گوزن و توضیحی را که راجع به آن می شنود درباره ی گوزن تصویری به این صورت تشکیل می دهد. «حیوان کوهی که شبیه گاو است». مفاهیمی که به اشیاء و محیط مربوط هستند زودتر از آنهایی بوجود می آیند که دور از دسترس اویند. همین طور مفاهیمی که به مشاهدات و تجارب او مربوط باشند مانند مفهوم ابر، پرواز، هواپیما و بلند شدن حباب های آب زودتر از آنهایی تشکیل می شوند که دور از تجارب او می باشند مانند عمل قلب و عضلات، معنای جاذبه و منشأ روان شناختی (معرفت الارضی) تپه ها و دریاچه ها.
نتایجی که از این بررسی ها بدست آمده اند نشان می دهند که مفاهیم مربوط به اعضای داخلی بدن از قبیل ریه و معده و عمل آنها با سن زمانی و هوشی کودکان همبستگی مثبتی ندارند بدین معنا که صرف زیاد شدن سن هوشی و سن زمانی برای کسب مفاهیم درباره ی اعضای داخلی کافی نیست. ولی بین درجه معلومات والدین و مواد خوانده شده در مدرسه از یک طرف و اطلاعات کودک درباره ی موضوعات مذکور از سوی دیگر همبستگی نمایان وجود دارد. همچنین بین مفاهیمی که کودک درباره ی تولد دارد و نوع و مقدار اطلاعاتی که درباره ی امور جنسی به او داده اند رابطه نزدیک موجود است. مثلاً کودکان مجارستانی که درباره ی امور جنسی کمتر از کودکان آمریکایی و انگلیسی تعلیم یافته بودند تصوراتشان درباره ی تولد بیشتر مبهم و دور از واقعیت بوده است. بچه هایی که هنگام ورود به مدرسه تعصب جنسی شدید داشته اند آنهایی بوده اند که درباره ی تولد مفهوم دقیقی نداشته اند. عکس این درباره ی کودکانی صادق بود که تعصب جنسی آنها کمتر از گروه اول بوده است.
موقعیت اجتماعی کودک از عوامل دیگری است که در کمیت و کیفیت مفاهیم و وسعت دامنه آنها تأثیر دارد و بعلاوه اهمیت یادگیری را نشان می دهد. برخی از مفاهیم از قبیل مفهوم زمان، مکان و عدد در میان همه افراد و طبقات یک اجتماع مشترکند و بعضی دیگر مانند پرستار، کلفت و مسافرت به طبقات خاصی از اجتماع اختصاص دارد. مفاهیم کودک درباره ی نوع دوم به وضع اجتماعی خانواده او بستگی دارد.

خصوصیات مفاهیم کودکان

مفاهیمی که کودکان دارند از مفاهیم بزرگسالان متفاوتند ولی این تفاوت بیشتر از حیث درجه است نه از حیث نوع. علت این تفاوت، کمی تجربه و اطلاعات خردسالان است. بنابراین، برای اینکه بتوانیم به اهمیت مفاهیم خردسالان پی ببریم باید آنها را از دریچه چشم کودکان مورد مطالعه قرار دهیم نه از نظر بزرگسالان. مفاهیمی که ممکن است برای شخص بالغ «غیرمنطقی» جلوه کنند لازم نیست در نظر کودک که تجاربش با تجارب بزرگسالان فرق دارند و اطلاعاتش محدودتر است چنین باشد.
مطالعاتی که درباره ی مفاهیم کودکان انجام شده اند نشان می دهند که رشد و تکامل مفاهیم ایشان جریان منظمی را طی می کند. صرف نظر از اینکه هوش و فرصت های یادگیری در مدت و درجه رشد و تکامل مؤثر است مفاهیم کودکان با افزایش سن تغییر می یابند. لکن این تغییر در ماهیت پیشرفت تدریجی است تا مراحل معین.
رشد مفاهیم خردسالان از عینی به انتزاعی، از ابهام به وضوح، و از عدم به سوی وجود به شکل معانی جدید سیر می کند. برخی از مفاهیم نسبت به بعضی دیگر به درجات عالی تر از رشد و تکامل می رسند، و پاره ای از آنها هیچ وقت به مراتب عالی کمال نمی رسند. این حقیقت از آنجا آشکار می شود که گاهی اشخاص بالغ مفاهیمی شبیه به مفاهیم خردسالان بکار می برند. در مفاهیم زمان، مکان، اندازه، عدد، حیات و مرگ رابطه علت و معلولی و مذهب و اخلاق در هر مرحله از رشد تغییرات مشخص رخ می دهند.
نکته ای که باید به خاطر سپرد این است که در اجتماعی که فرهنگ و ارزشها و معلومات واحد و مشابه حکمفرما هستند بچه ها هم مفاهیم مشابه کسب می کنند و همین کیفیت است که افراد را قادر می سازد که به روحیات همدیگر آشنایی پیدا کنند و یا عکس العمل همدیگر را در موقعیت های معینی پیش بینی کنند.

مفاهیم از درجات ساده شروع شده و به درجات پیچیده می رسند

در حدود 26 ماهگی بچه به درجه ای از رشد ذهنی می رسد که می تواند ساده ترین شکل روابط بین مفاهیم را دریابد. مثلاً این رابطه را که مردان و زنان اشخاصند درک کند. و در حدود نیمه سال چهارم می تواند روابط پیچیده تری را مانند کاهو از سبزی هاست، سیب از میوه هاست و سبزی و میوه هر دو غذا هستند بفهمد با افزایش سن که مفاهیم پیچیدگی بیشتر پیدا می کنند روابط پیچیده تری را درک می کند.

مفاهیم بر اثر تکامل از صورت کلی و مبهم به صورت جزئی و مشخصی در می آیند

عکس العمل طفل در ابتدا متوجه جزء معینی از محرک نیست بلکه به تمامی یک محرک متوجه است. اگر چیزی با حواس او مواجه شود آن را به صورت یک کل درک می کند و اجزای آن یا از نظرش پنهان می مانند و یا اینکه دیرتر مورد توجه او قرار می گیرند. کودک در نتیجه این «کل بینی» و یا «کل یابی» اشیائی را که خواص مشترکی دارند عین هم می پندارد. مبهم بودن مفاهیم کودک نتیجه ی همین خاصیت است. اما به تدریج رشد ذهنی و تجارب اندوخته کودک او را قادر می سازد که اجزای متفاوت را در یک شیء تشخیص دهد و چیزهایی را که اوصاف مشترک دارند در یک گروه طبقه بندی کند.
در نخستین مرحله ی طبقه بندی ذهن کودک در درجه ی اول متوجه ساختمان و عمل هر شیء می باشد «سیب و گردو خوردنی هستند». ابتدا با هر چیزی می توان بازی کرد زیرا برای کودک مفهوم اسباب بازی را دارد. اما با افزایش رشد و تکامل این مفهوم به چیزهایی تعلق می گیرد که فقط برای بازی ساخته شده اند و جز آن فایده ی دیگری ندارند. در آزمایشی که معانی لغات را از کودکان سؤال کردند در جوابهایی که بچه های خردسال و بچه های بزرگتر به آن واژه ها دادند اختلاف آشکاری وجود داشت: کودکان خردسال اشیاء را به وسیله توضیحات نارسا توصیف کردند در صورتی که کودکان بزرگتر خصوصیاتی را که مربوط به طبقه هر شیء بوده نام بردند. مثلاً در تعریف لباس خواب کودک خردسال می گوید «آن را می پوشند» و کودک بزرگتر می گوید «یک جور لباس شب است». از مطالعه ی نقاشی های کودکان معلوم می شود که آنها اول به قسمت های کلی اشیاء توجه می کنند ولی به مرور زمان توجه شان به اجزای مشخص یک کل زیاد می شود.
از خصوصیات دیگر مفاهیم کودکان این است که با اخذ تجارب و گذشت زمان معانی جدیدی به آنها افزوده می شوند. بعلاوه برخی از مفاهیم و معانی ممکن است در ذهن کودک وجود داشته باشند لکن او ارتباط آنها را مدت ها بعد درک کند. مثلاً کودک در مدرسه مطالبی را در یک درس یاد می گیرد ولی رابطه آنها را با موضوعی که در درس دیگر قبلاً یاد گرفته است درک نمی کند.
خردسالان غالباً مفاهیم غلط کسب می کنند و این نه از آن لحاظ است که در احساس اشیاء دچار اشتباه می شوند بلکه به سبب معانی غلطی است که به احساس ها می دهند. اگر تداعی های غلط که به این ترتیب در ذهن بچه ایجاد می شوند بلافاصله رفع نشوند بر اثر تکرار تثبیت می شوند و مفاهیم نادرست را نتیجه می دهند. مفاهیم غلطی که در اوایل کودکی پیدا می شوند مخصوصاً مهمند زیرا بزرگسالان هنگامی به آنها پی می برند که برطرف ساختن آنها اگر محال نباشد بسیار دشوار است.
زبان مفاهیم غلط را نباید کوچک شمرد زیرا نه تنها تغییر آنها پس از مدتی برجا ماندن مشکل است، بلکه این مفاهیم نادرست برای سازگاری کودک نیز زیان آورند. هرگاه کودک از کلمات معلم مفهوم نادرستی داشته باشد به درک گفته های او قادر نخواهد بود. همچنین مفهوم غلطی که او درباره ی کلمات دارد باعث می شود تا مطالبی را که از کتاب می خواند یا از رادیو می شنود غلط تعبیر کند. دشواری بزرگ حاصله از نادرستی مفاهیم را باید در روابط اجتماعی جستجو کرد. بچه ای که خود و دیگران را آنچنانکه هستند نشناسد و گفتار و کردار دیگران را به غلط تفسیر کند نمی تواند در زندگی اجتماعی پیروزمندانه پیش برود.

علل مفاهیم نادرست

از مهمترین عللی که برای مفاهیم غلط می توان نام برد اینها هستند.
1. اطلاعات غلطی که کودک از زبان کسی شنیده یا جایی خوانده باشد. مثلاً پدران و مادران برای اینکه استعداد کنجکاوی کودکان را فرو نشانند برای پرسش های آنان جواب هایی جعل می کنند. البته ممکن است خود والدین به درستی جوابها اطمینان داشته باشند ولی موضوعی که می گویند از جهتی نادرست باشد. گاهی نیز به سبب اشتغال به کارهای دیگر سؤال کودک را بد می فهمند و جواب غلط می دهند. خواندن مطالب نامعتبر و نوشته های کهنه که تحقیقات بعدی نادرستی آنها را آشکار ساخته است از جمله منابع مفاهیم غلط می باشند.
2. عقاید خرافی که از گذشتگان به کودک رسیده و جزء معتقدات تردیدناپذیر او شده اند.
3. کودک به علت محدودیت درباره ی فهم و نداشتن لغات کافی به برخی از کلمات معانی غلط می دهد.
4. استدلال غلط کودک دو کلمه یا دو شیء را که از بعضی جهات همانند باشند عین هم تصور می کند و یکی را به جای دیگری می گیرد. علت این نوع اشتباه نیز محدودیت اطلاعات کودک است.
5. تخیلات قوی به شکل خیالبافی یا رؤیای بیداری (daydream) به نتایجی منجر می شود که با داده های معتبر مطابقت ندارند. کودک خیالباف مفاهیمی را که از تجارب واقعی آموخته است به وسیله مفاهیم خیالی تکمیل می کند. منشأ بسیاری از رغبت های بچگانه را باید در این نوع خیالها جستجو کرد.
6-تجربه محدود. محدودیت تجربه داوری درست را برای کودک غیرممکن می سازد. زیرا تجربه محدود و فقدان گرایش انتقادی سبب می شوند که کودک معانی نادرست را با مشاهداتش در هم آمیزد بدون اینکه چگونگی این ارتباط نامتجانس را دریابد.

گوناگونی خطاهای مفاهیم

درست است که ادراک، از هر نوع که باشد در معرض خطاست و سن فرد در مقدار این خطاها دخالت دارد ولی در هر سن خطاهای مخصوصی پیدا می شوند که بیشتر به آنچه مورد مشاهده قرار می گیرد بستگی دارند و بستگی آن به عواملی مانند قدرت مشاهده شخص یا فرصت هایی که او برای کسب تجارب داشته است بسیار کمتر است. قاعده کلی این است که هر قدر موضوعی بیشتر جنبه درونی داشته باشد بیشتر تحت تأثیر امیال شخصی قرار می گیرد و در نتیجه ادراک غلط را نتیجه می دهد در صورتی که ادراکات نادرست درباره ی موضوعات عینی نتیجه نارسایی اطلاعات مشاهده کننده است.
ادراکهای نادرست همگانی مانند اینکه، سیم تلفن توخالی است، گلها جزء گیاهان نیستند، قلب فقط وقتی می زند که انسان بترسد یا مریض باشد، و آب از هوا سبک تر است از آنجا ناشی می شوند که کودک معلومات غلطی را از دیگران کسب کرده است یا مطالبی را که خوانده است غلط تعبیر می کند.
اما مفاهیم نادرستی که کودک درباره ی خود دارد نتیجه اطلاعات غلطی نیست که به او داده اند بلکه به سبب امیال شخص خودش است بدین معنا که کودکان نیز مانند بزرگسالان مایلند خود را چنان پندارند که می خواهند باشند نه چنانکه واقعاً هستند و در عین حال دارای خصوصیاتی باشند که مورد ستایش دیگران است بنابراین، اگر از کودکی بخواهیم که درباره ی خود قضاوت کند صفاتی را برای خود می شمارد و نسبت می دهد که دلش می خواهد داشته باشد و نه آنها را که واقعاً داراست.

برخی از مفاهیم مشترک کودکان

نوع مفاهیم کودک امری است کاملاً فردی که به سن، میزان هوش، و فرصت هایی بستگی دارد که هر کودک برای یاد گرفتن معانی مربوط به تجارب روزانه خود داشته است. با این همه گروهی از مفاهیم در میان کودکان یک ملت چنان عمومیت دارند و مشترکند که می توان آنها را ویژه همان ملت دانست و مفاهیم زیر از آن جمله اند:

1. مفاهیمی از زندگی

طفل خردسال به سبب محدودیت تجارب و اطلاعات خود موجودات زنده را از اشیای بی جان تشخیص نمی دهد. در واقع، همه چیز را جاندار می پندارد. بعلاوه طفل خردسال چنین تصور می کند که همه اشیاء دارای تمام خواصی هستند که در انسان یافت می شوند و از این رو آنها را جاندار می شمارند. «جان گرایی» یا «همزادگرایی» یا «آنی میسم» (animism) که به معنای نسبت دادن حیات به موجودات بی روح می باشد یکی از خصوصیات برجسته ذهن کودک خردسال است و در این طرز تفکر کودک، مردم قبایل بدوی شریک هستند.

پیاژه (Piaget)

در مفاهیم آنی میستی کودک چهار مرحله متوالی را قائل شده است. از 4 تا 6 سالگی هر چیز که فعالیتی و اثری از خود بروز دهد در نظر کودک شعوردار جلوه می کند حتی اگر این چیز ساکن باشد. در مرحله دوم یعنی بین 6 و 7 سالگی شعور را تنها به چیزهایی نسبت می دهد که حرکت داشته باشد. مثلاً آفتاب و دوچرخه که حرکت می کنند شعور دارند و حال آنکه میز و سنگ که بی حرکتند فاقد شعورند. بین سن 8 و 10 سالگی یعنی مرحله سوم میان حرکتی که از ناحیه خود شیء باشد و حرکتی که از خارج بر شیء وارد می شود فرق اساسی می گذارد. بنابراین، اجسامی مانند خورشید و باد که خودبخود حرکت می کنند دارای شعورند و حال آنکه دوچرخه که برای حرکت کردن به عامل خارجی نیاز دارد شعور ندارد. در مرحله چهارم که مرحله نهایی است کودک شعور را مختص گیاهان و جانوران و یا فقط جانداران می داند.
تحقیقات اخیر آشکار ساخته اند که طی مراحل چهارگانه مذکور به شکل مشخص و قاطع صورت نمی گیرد بلکه این تغییرات بتدریج صورت می گیرند. بعلاوه این را هم نمی توان گفت که درست در چه سنی هر یک از این خصوصیات که گفته شد ظاهر می شود. کودکان از حیث ادراکی که درباره ی حیات دارند با یکدیگر متفاوتند. برخی از افراد حتی در سنین کمال هم ممکن است درباره ی حیات تصوراتی نظیر تصورات کودکان داشته باشند.
آنچه با ادراک حیات رابطه ی نزدیک دارد تصور مرگ است که چگونگی آن بیشتر به نوع تعالیم مذهبی که به بچه می دهند بستگی دارد. در تحقیقی که درباره ی گروه کثیری از کودکان صورت گرفت معلوم شد ادراک آنها درباره ی مرگ بر اثر رشد تغییر کرده است. کودکان بین 3 و 5 سال مرگ را یک نوع مسافرت یا تغییر منزل می شمارند. از آنجایی که آنها همه چیز را جاندار می شمارند نمی توانند قبول کنند که مرگ یک مرحله نهایی است که به هستی انسان خاتمه می دهد. کودکان بین 5 و 9 ساله به مرگ، شخصیت انسانی می دهند و او را همچون شخصی می پندارند و درصدد بیان علت مرگ و شرایطی که آن را سبب می شود برنمی آیند. با این حال این را قبول دارند که مرگ یک مرحله نهایی در زندگی بشر است. کودکان 9 ساله و بزرگتر مرگ را یک واقعه اجتناب ناپذیر می شمارند. و این ادراک علیت رابطه مستقیم دارد زیرا درک رابطه علت و معلول کودک را قادر می سازد که درباره ی مرگ واقع بینانه قضاوت کند. تفکر درباره ی وقایعی که بعد از مرگ برای بشر پیش می آید پیش از سن بلوغ بندرت برای کودک پیدا می شود. تصور زندگی پس از مرگ تنها هنگامی در ذهن کودک ایجاد می شود که تعالیم مذهبی برای دادن پاداش و کیفر لزوم آنرا تأیید کرده باشد.

2. مفاهیم علت و معلول (علیت)

توانایی درک روابط علت و معلولی به تدریج حاصل می شود و رشد می کند. این توانایی با تجارب کودک و فرصت هایی که برای یادگیری دارد بیشتر مربوط است و با سن زمانی و سن هوشی او کمتر ارتباط دارد.
به طور کلی مفاهیم مربوط به علت و معلولی در کودکان کمتر از هفت و هشت سال فاقد دقت و کمال می باشند. مقارن هشت یا نه سالگی کودک می تواند رابطه علت و معلول را درک کند حتی اگر در این زمینه تعلیم مخصوص نیافته باشد. برخی از روان شناسان گفته اند که مفاهیم کودکان فاقد دقت منطقی و محتوی عقاید خرافی است و نمی توان یقین داشت که آنها رابطه علت و معلولی را درک می کنند.
در تحقیقی که در زمینه ی مفاهیم کودک درباره ی تولد انجام گرفت معلوم شد که آنها ابتدا منشأ نوزاد را از خود می دانند. سپس مادر را منشأ او می پندارند و سرانجام نقش پدر را نیز در تولد طفل در می یابند. پس از هشت سالگی کمتر بچه ای است که اهمیت مادر را در تولد طفل متوجه نشود ولی اهمیت پدر فقط بعد از 8 سالگی بر کودک آشکار می شود. حتی در این سن نیز بسیاری از کودکان مادر را تنها منشأ نوزاد می پندارند. بسیاری از کودکان خیال می کنند که نوزاد از جانب خدا یا هدیه یک مرغ (لک لک) است و یا از فروشگاه خریده شده است. در هر حال نوع مفاهیم کودک درباره ی تولد به آنچه در محیط مدرسه و خانه یاد گرفته است بستگی دارد.
مفاهیم کودک درباره ی کنش های بدنی عمدتاً به فرصت هایی بستگی دارد که او این کنش ها یا وظایف را آموخته است. از هفت سالگی به بعد بیشتر کودکان مفهومی از مغز را در درون سردارند که شکل آن گرد است و از استخوان، خون و پوست ترکیب یافته است.
بچه نه تنها از اعمالی مانند احساس، تفکر، تنفس و هضم اطلاع کافی و روشن ندارد بلکه رابطه علت و معلولی را که مثلاً بین عمل هضم و زیستن یا بین تنفس و زیستن وجود دارد به خوبی درک نمی کند.

3. مفاهیم مربوط به مکان (یا فضا)

تشخیص مسافت و جهت برای کودکان خردسال دشوار است و تنها بر اثر تجربه آموخته می شود. کودک برای اینکه بتواند اندازه و ابعاد مکان را به دقت دریابد مکان موردنظر را با اشیائی که اندازه و فاصله آنها با خود او قبلاً معلوم شده اند مقایسه کند، برای تشخیص مسافت باید یاد بگیرد که برای درجه ی وضوح شکل و رنگ شیء و مقدار جزئیات قابل رؤیت، فشاری که به عضلات چشم وارد می شود، به چه اندازه باید بکوشد مثلاً می تواند از بهم آمدن دو طرف خیابان و غیره به عنوان شواهد استفاده کند. اطفال خردسال برای گرفتن شیء که بیش از نیم متر از آنها فاصله دارد بندرت دست دراز می کنند و این نشان می دهد که طفل حتی بیش از آنکه یک سالش تمام شود تا حدودی می تواند مسافت را تخمین بزند. طفل بتدریج که رشد می کند نه تنها فاصله اشیاء را تشخیص می دهد بلکه جهت آنها را نیز می شناسد. خزیدن و راه رفتن و دویدن امکانات بیشتری برای تشخیص مسافت و جهت به او می دهند.
کودک به سبب سر و کار داشتن با اشیائی از قبیل سه چرخه، مکعب که به عنوان اسباب بازی بکار می روند قادر می شود مسافت های کوتاه را که با بدن او رابطه دارند دقیقاً درک کند. ولی مسافت دراز مانند فاصله دو درخت یا طول یک خیابان را به سختی می تواند درک کند چه اینها با بدن او رابطه ای ندارند. تخمین دقیق مسافت های زیاد پیش از دوره ی کمال ممکن نیست و حتی در این هنگام نیز غالباً شخص دچار اشتباه می شود مگر آنکه تمرین و تربیت مخصوص یافته باشد. اصولاً ادراک اندازه و جهت و مسافت بر اثر تربیت قابل بهبود می باشد.

گوناگونی مفاهیم

بچه ها در حدود شش ماهگی می توانند اشکال هندسی ساده را از هم تمیز بدهند، اطفال دو ساله ای که از لحاظ هوش متوسط باشند باید بتوانند یک مربع و یک دایره و یک مثلث را در جاهای مخصوص خود که از تخته برای این کار ساخته شده است قرار دهند. از سن 2 تا 6 سال توانایی کودک در تشخیص اختلاف اشکال بتدریج افزایش می یابد بین 15 و 24 ماهگی مفهوم اشکال هندسی در ذهن طفل تثبیت شده است. مقارن 3 سالگی مفهوم گردی آن قدر تکامل یافته است که کودک می تواند اشکال استوانه ای و اشکال گرد و دو بُعدی را از دیگر اشکال تمیز دهد. برای روشن شدن این که در درک اشیاء اهمیت رنگ بیشتر است یا اهمیت شکل، آزمایش هایی به عمل آمده اند. و نتیجه، بطور خلاصه، این شده است که با پیشرفت رشد بر اهمیت شکل افزوده می شود. قدرت تشخیص چپ و راست نسبتاً دیر پیدا می شود و آغاز آن تقریباً پنج سالگی است. مفهوم چهار جهت اصلی در کودکان دبستانی به خوبی کمال نیافته است. توانایی تشخیص مسافت از قدرت تشخیص جهت سریع تر رشد می کند. ادراک عمیق نیز از جمله قابلیت هایی است که به کندی رشد می کند. مثلاً کودک چهار ساله به همان خوبی درک می کند که بزرگسالان و حال آنکه کودک پنج و شش ساله به زحمت می تواند ابعاد سه گانه را در اجسام درک کند. کودک هنگامی که پا به پنج سالگی می گذارد به دقت سرعت و حرکت دو جسم را می تواند مقایسه کند.
مفهوم اندازه های نسبی اول بار بین سن 3 و 4 سالگی بوجود می آید و این هنگامی است که کودک می فهمد که باید اندازه های بدن خود را نسبت به حجم سایر اشیاء در نظر گیرد و آن وقت است که می تواند نسبت مکانی اشیاء را نیز دریابد. در این سن کودکان قادرند از میان چند شیء با اندازه های مختلف بزرگترین و کوچکترین آنها را انتخاب کنند و در پنج سالگی اندازه های متوسط را نیز می توانند تشخیص دهند. و این کار را در صورتی می توانند درست انجام دهند که تفاوت اندازه های اشیائی که پیش چشم آنها قرار می دهند ناچیز نباشد.
اطفال بین سه و چهار سالگی در تشخیص اندازه های نسبی اشکال هندسی بیشتر از اطفال کوچکتر تحت تأثیر خطای باصره قرار می گیرند. آنها اندازه های اشکال هندسی را در صورتی به دقت می توانند حدس بزنند که از حیث شکل بین آنها تفاوتی باشد مثل چند مربع در صورتی به دقت می توانند حدس بزنند که از حیث شکل بین آنها تفاوتی باشد مثل چند مربع یا چند مثلث که با اندازه های مختلف باشند و در غیر این صورت در تخمین اندازه ها خطا می کنند. مفهوم «بزرگ» و «کوچک» زودتر از «متوسط» بوجود می آید و صراحت پیدا می کند. تشخیص اندازه متوسط پیش از نه سالگی به درستی انجام نمی گیرد. کودکان بر اثر تجربه و استفاده از نشانه ها پی می برند که اشیاء در مسافت دور کوچک می نمایند.

4. مفاهیم وزن

تشخیص درست وزنها از یک طرف به تشخیص اندازه و از سوی دیگر به آگاهی از وزن اجسام مختلف بستگی دارد. ولی این امر برای طفل مبهم است زیرا به سبب نداشتن تجربه نمی تواند دریابد که اجسام وزنهای متفاوت دارند. مثلاً طفل یک گلوله پنبه را از یک تکه چوب یا یک وزنه سربی که از گلوله پنبه کوچکترند سنگین تر می پندارد. زیرا اطفال فقط به اندازه اشیاء توجه دارند و از وزن آنها غافلند. کودکان ضمن فعالیت ها و با بازیهای روزانه خود باعث خرابی شکستن اسباب بازیها و اثاث خانه می شوند زیرا از وزن حقیقی آنها بی خبرند و نیروی لازم برای نگهداری آنها به عضلات خود نمی دهند.
اما بتدریج که کودک اشیاء مختلف را دستکاری می کند پی می برد که بعضی چیزها (سنگین) و برخی دیگر «سبک» هستند مهمتر اینکه یاد می گیرد که جنس هر چیزی را هم باید در نظر گرفت و تنها اندازه آنها کافی نیست و باید به او بیاموزند یا خود یاد بگیرند که برای پی بردن به وزن یک شیء باید آن را بلند کرد و سنگین و سبک کرد.

5. مفاهیم عدد

طفل پس از آنکه به حرف زدن آغاز کرد کلمات مربوط به اعداد را بر زبان می آورد بدون اینکه معنای آنها را بفهمد. بنابراین، گفتن اعداد برای کودکان بین 2 و 3 ساله فقط یک عمل طوطی وار می باشد. اینکه عدد برای طفل چه مفهومی دارد و او چه موقعی می تواند آنها را آگاهانه بکار ببرد هنوز دقیقاً روشن نشده است. مفهوم عدد نیز مانند سایر مفاهیم به سن و وضع تربیتی کودک بستگی دارد. درک مفهوم عدد عملی است که اندک اندک و بر اثر پیشرفت سن و توسعه تجارب صورت می گیرد.
مشخصات فهم عدد را به این ترتیب ذکر کرده اند:
یک سالگی: با دستکاری اشیاء مفهوم عدد یک را در می یابد.
18 ماهگی: می تواند کلمه «بیشتر» را بکار ببرد.
2 سالگی: فرق بین «یک» و «خیلی» را می فهمد. سالگی: طوطی وار این طور می شمارد، یک ، دو، خیلی و اگر از او چند مکعب بخواهید فقط یکی را می تواند نشان دهد.
3 سالگی: دو شیء را می تواند بشمارد و فقط دو مکعب به درخواست کننده بدهد.
4 سالگی: سه چیز را می تواند با اشاره انگشت و دست بشمارد.
5 سالگی: بیشتر کودکان می توانند13 سکه را بشمارند.
6 سالگی: می تواند تا 100 بشمارد، ده ده تا 100 و پنج پنج تا 50 می شمارد و در حدود عدد 10 می تواند عمل جمع انجام دهد. تفریق را در حدود 5 عمل می کند.
7 سالگی: پنج پنج و ده ده تا 100 می شمارد و عمل جمع را در حدود عدد 20 و عمل تفریق را در حدود عدد 10 انجام می دهد.
8 سالگی: دو به دو تا 20، سه به سه تا 30 و چهار به چهار تا 50 می شمارد. در حدود عدد 25 عمل جمع و تفریق انجام می دهد. کسرها و ضرب و تقسیم ساده را می تواند انجام دهد.
9 سالگی: مفاهیم عدد به هزار و بیش از آن می رسد.
از 9 سالگی به بعد مفاهیم کلماتی از قبیل «کمی»، «چند تا»، «چندین» و «قدری» و ... به تدریج برای کودک روشن می شوند و او را می تواند آنها را به سهولت دریابد.

6. مفاهیم پول

پول تنها وقتی برای بچه معنا پیدا می کند که بتواند آن را بکار ببرد. درست است که او می تواند انواع سکه های رایج را از همدیگر تفکیک کند ولی چون به ارزش هر یک از آنها واقف نیست نام های این سکه ها برای بی معنا هستند. چون غالب کودکان پیش از دوره ی دبستان فرصتی برای استفاده عملی از پول به صورت خرید و فروش به دست نمی آورند از این رو، مفهوم پول دیرتر از سایر مفاهیم برای آنها آشکار می شود. در دوره ی آمادگی با مفاهیم سکه های کوچک مانند: دو ریالی، پنج ریالی، ده ریالی آشنا می شود. در دبستان به تدریج در اثر رشد و تکامل ذهنی از یک سو و یادگیری ارزش و کاربرد پول به شکل های مختلف از سوی دیگر با مفاهیم سکه های رایج آشنا می شود.

7. مفاهیم زمان

ادراک زمان در بزرگسالان چندان دقیق نیست تا چه رسد به خردسالان. از اینجا معلوم می شود چرا بچه ها با همه تأکیدی که به آنها می شود در ساعتی که مقرر شده است به خانه برنمی گردند. آنها گذشته از اینکه وقت را به درستی تشخیص نمی دهند به سبب علاقه ای که به بازی دارند زمان برایشان به سرعت می گذرد. کودکان هنگامی که در مجلس مهمانی بزرگتران یا در قطار و اتومبیل هستند بی تابی می کنند این را می توان معلول وضع یکنواخت فعالیت آنها دانست و به همین سبب، زمان در نظر آنان بسیار کند می گذرد. مفاهیم زمان به کندی رشد می کنند. اطلاع کودک پنج ساله از زمان بسیار ناچیز و شامل ساده ترین قسمت ها می باشد. کودک شماره ای را که روی ساعت می بیند تشخیص می دهد و یا زمان وقوع یکی از حوادث روزانه را می فهمد ولی از درک زمانهای تاریخی که دور از جهان او می باشند عاجز است. بعلاوه چون زمان معانی متفاوتی دارد و تنها به زمان حال مربوط نیست از این رو، برای کودک امر مبهمی می باشد. مثلاً «اکنون» وقتی که فردا آمد جزء «دیروز» می شود. مفهوم زمان گذشته و آینده برای کودک مشکل است با این تفاوت که درک فردا از درک دیروز مشکل تر می باشد. بسیاری از مفاهیم مربوط به زمان مخصوصاً تقسیمات متداول مانند هفته و ماه با مفهوم عددی بستگی دارند. مثلاً مفهوم ماه، وقتی برای کودک روشن می شود که بتواند معنای 30 یا 31 و رابطه آنها را با 7 روز درک می کند. فهمیدن معنای تاریخی و نسل و عصر و سنوات تاریخی مخصوصاً برای کودک دشوار است.

یادگیری مفاهیم زمان

کودک در آموختن زمان، ابتدا مفاهیمی را یاد می گیرد که به زندگی شخصی او بستگی دارند و بعد آنهایی را که از حوزه ی تجربه اش دورترند. مثلاً در حدود شش سالگی از اوقات مفهوم نسبتاً دقیقی دارد و حال آنکه دوره های طویل گذشته را پیش از 10 سالگی نمی تواند بفهمد. آموزش مستقیم کودک برای درک زمان کم ارزش تر از تأثیراتی است که بتدریج در ذهنش حاصل می شوند. پیش از آنکه کودک از نشانه هایی مانند اعداد استفاده کند آموزش مستقیم چندان ثمربخش نخواهد بود.
درک مفهوم زمان بوجود علائمی بستگی دارد که کودک از آنها استفاده می کند مانند اوقات غذا خوردن و مدرسه رفتن. برای اینکه تخمین زدن واحدهای زمان به درستی صورت گیرد کودک باید نوع فعالیت های خود را در نظر بگیرد. مثلاً یک ساعتی که به بازی بگذرد از یک ساعتی که در کلاس درس طی می شود بیشتر کوتاه تر می نماید.
ادراک روز، روزی از هفته یا فصل های سال دقیق تر است زیرا کودک می تواند امور مشخصی را با آنها مربوط سازد. روز را به این طریق از شب تمیز می دهد که اولی روشن است و دومی تاریک روز وقت بیداری و شب وقت خواب است. تفاوت صبح و عصر به سبب فعالیت های متفاوتی معلوم می شود. برای طفل پیش از ظهر هنگام بازی و عصر موقع خواب است. روزهای هفته نیز از روی نوع فعالیت هایی که در هر روز انجام می گیرند شناخته می شوند مثلاً روز جمعه اول شناخته می شود زیرا روزی است که معمولاً پدر و مادر با هم در خانه به سر می برند یا به گردش و مهمانی می روند.

8. مفاهیم مربوط به خویشتن

طفل طی سال اول زندگی خویشتن را کشف می کند. اگرچه نمی تواند بین خودش و محیط تشخیص دهد لکن اشخاص دیگر را از محیط تشخیص می دهد. مثلاً پیش از آنکه از دست خود آگاه شود دست مادرش را می شناسد و صدای مادر را پیش از صدای خودش تشخیص می دهد. پیش از آنکه خود را در آینه یا در عکس بشناسد دیگران را می شناسد ولی از آنجایی که طفل طبیعتاً خوددار است قبل از آنکه مفهوم دیگران در ذهنش پیدا شود مفاهیمی درباره ی خویشتن تشکیل می دهد. و از روی ادراک خویشتن وجود دیگران را تعبیر می کند. مفاهیم طفل درباره ی خودش ابتدا در نتیجه روابط با والدین و بعد با معلم و سپس با همسالان پیدا می شوند. مفهوم خویشتن امری نیست که یک باره پیدا شود بلکه هر بار یک جنبه از وجود طفل بر او آشکار می شود. او پیش از آنکه از شکل ظاهر و قابلیت های خود مفهومی داشته باشد وجود خود را از وجود دیگران باز می شناسد. هر سال بر اثر توسعه تجارب بر رشد فکری طفل افزوده می شود و به دنبال کشف استعدادهای خود مفاهیمش درباره ی خردسالان نیز بیشتر می شوند. شرط داشتن شخصیت سالم این است که این تصور بر اثر اکتشافاتی که طفل در وجود خود انجام می دهد تغییر یابد یعنی با واقع مطابقت داشته باشد.
کودکان در رشد و تکامل مفاهیم خویشتن دو مفهوم مشخص می سازند: 1) خودپنداری که از تجارب خارجی و اصطکاک با دیگران سرچشممه می گیرد. کودک درباره ی بدن، ظواهر، توانایی هایش در مقایسه با دوستانش مفاهیمی دارد. اول این نوع مفهوم رشد و گسترش می یابد زیرا نخستین تجربه های کودک عینی هستند. 2) خودپنداری که بعد از مدرسه رفتن ایجاد می شود و جنبه درونی دارد و بر افکار، احساسات و تجارب عاطفی کودک استوار می باشد. غالباً برای کودک دشوار است که خود را با مفاهیم ذهنی و عینی هماهنگ سازد و در نتیجه خود را دارای شخصیت دوگانه ای می پندارد. ولی به تدریج که بلوغ نزدیک می شود مفاهیم عینی و ذهنی از خویشتن را با هم ترکیب می کند و یکی می سازد و خود را یک وجود واحد ادراک می کند.
رشد و تکامل خودپنداری کودک از والدین و سایر اعضای خانواده در نخستین سالهای زندگی، و از دوستان، همکلاسان و معلمان در دوران تحصیل متأثر می شود. بعضی از روان شناسان از دو نوع خودپنداری سخن می گویند:
الف- خودپنداری آکادمیک (مدرسه ای) که در محیط مدرسه شکل می گیرد و بر این مبتنی است که محصل در حوزه های تحصیلی گوناگون چگونه کار می کند.
ب- خودپنداری غیرآکادمیک (غیر مدرسه ای) که بر روابط او با همسالان و همگنان و اشخاص مهم دیگر، حالات عاطفی و خصایص بدنی مبتنی است. اینگونه خودپنداری را می توان به خودپنداری اجتماعی، عاطفی و بدنی تقسیم کرد.
چنین به نظر می رسد که هر قدر بر سن محصل افزوده می شود خودپنداری های او در حوزه های متفاوت بیش از پیش از هم دیگر جدا می شوند. خودپنداری «خودسنجی» مداوم را در موقعیت های مختلف نیز شامل می شود. کودکان و نوجوانان پیوسته از خود می پرسند «من چه می کنم؟» یا «من کیستم؟» ایشان کار خود را با معیارهای خاص شان با کار همگنان مقایسه می کنند و به واکنش های کلامی و غیرکلامی والدین، دوستان خوب، رهبران و معلمان درباره ی کارشان اهمیت می دهند.

رشد و تکامل خودپنداری

طفل خردسال با دست زدن به قسمت های مختلف بدن خود و نگاه کردن در آینه معانی و مفاهیمی را درباره ی بدنش کشف می کند و این عمل را در حدود چهار یا پنج ماهگی آغاز می کند. اکتشافات او به صورت نگاه کردن به انگشتان، کشیدن مو، گوش ها، بینی و انگشتان و نگاه کردن در آینه ظاهر می شوند. مقارن سال دوم یا سوم طفل می تواند بین چیزی که به خودش، به عنوان یک شخص، تعلق دارد و خویشتن فرق بگذارد. خودآگاهی به صورت شرم در ماه ششم از طفل دیده می شود. گریه او در مقابل اخم و سخنان درشت و رفتار منفی در سالهای دوم و سوم همه بر آن دلالت دارند که طفل خود را از دیگران باز می شناسد. لاف زدن کودک چهار پنج ساله درباره ی خود و بستگانش نیز حاکی از آن است که به تقویت احساس خویشتن احتیاج دارد.
کودک به سبب تقلید از دیگران بسیاری از قابلیت های جسمانی خود را کشف می کند. هنگامی که پا به دبستان می گذارد معنای رقابت بر او روشن می شود و می تواند در بعضی از فعالیت ها خود را با دیگران مقایسه کند در این سن بسیاری از کودکان تا اندازه ای به دیدن نقص های خود قادرند و از تمسخر دیگران، ناکامی و از دست دادن اهمیت خود بیمناکند. کودکان در هر سن موفقیت اجتماعی دیگران را بهتر از موفقیت های خود درک می کنند. کودک از روی برخوردی که دیگران با او دارند پی می برد که آنها درباره ی او چگونه فکر می کنند و همین حالت در قضاوتی که او درباره ی خود پیدا می کند تأثیر دارد. کودک صفات بد خود را بزرگتر از آنچه هستند می پندارد و نتیجتاً شرم و احساس زبونی به او دست می دهد. کودک پیش از سن 11 یا 12 ادراک دقیقی از خویشتن ندارد.
خودپنداری کودک یا نوجوان است به دوگونه باشد: یکی خودپنداری مثبت یعنی کودک یا نوجوان خود را فرد ارزشمند و مؤثر بداند و به خویشتن اعتماد داشته باشد. دیگری خودپنداری منفی یعنی کودک یا نوجوان خود را شخص بی ارزش و به دردنخور تلقی کند و از اعتماد به نفس محروم باشد.
درباره ی «خودپنداری» معلمان با دو پرسش مواجه می شوند:
1-خودپنداری چگونه روی رفتار محصل در مدرسه اثر می گذارد؟
2-زندگی در مدرسه چگونه روی خودپنداری محصل اثر می گذارد؟
برای تشویق رشد خودپنداری مثبت در محصلان به معلمان توصیه می شود:
1-همه محصلان را در هر شرایطی که باشند، بپذیرند، به همه شان ارزش دهید و کوشش ها و کارهای شان را محترم شمارید.
2-جوی به وجود آورید که از لحاظ بدنی و روان شناختی برای محصلان سالم باشد.
3-نسبت به تمایلات و تعصبات خود آگاه باشید (هر کس تا حدی متعصب است).
4-مطمئن باشید که روشهای تدریس شما و گروه بندی محصلان واقعاً ضروری است نه صرفاً راه مناسب برای اداره محصلان دشوار، یا اجتناب از اصطکاک با بعضی از محصلان.
5-معیارهای ارزشیابی درس خود را روشن کنید.
6-سرمشق روشهای اختصاصی انتقاد از خویشتن و پاداش دادن به خویشتن باشید.
7-از ایجاد رقابت های ویرانگر بر حذر باشید و محصلان را به رقابت با سطوح قبلی فعالیت هایشان تشویق کنید.
8-هر محصل را بپذیرید حتی وقتی که شما باید رفتار خاصی را طرد کنید.
9-به یاد داشته باشید که خودپنداری مثبت از موفقیت در عمل و فعالیت در جهان و ارزشمند تلقی شدن از سوی اشخاص مهم در محیط سرچشمه می گیرد و رشد می کند.

تأثیر مفهوم کودک درباره ی خویشتن

شاید از میان تمام مفاهیمی که کودک دارد خودپنداری مهمترین و مؤثرترین عوامل در رفتار او بشمار می رود. قضاوتی که کودک درباره ی خویشتن پیدا می کند ممکن است در دو طرف افراط و تفریط باشد به این معنا که یا خود را بد و کم ارزش پندارد یا اینکه خود را فرد بسیار خوب و شایسته ای بداند. این هر دو نوع مانع سازگاری مطلوب می شوند و بنابراین مضرند. سازگاری اجتماعی وقتی به خوبی انجام می گیرد که کودک خود را چنان بشناسد که دیگران او را می شناسند.

9. مفاهیم اجتماعی

مفاهیم مربوط به اشخاص و موقعیت های اجتماعی از ادراک اجتماعی بوجود می آید. معنای ادراک اجتماعی این است که کودک بتواند از روی حالات چهره ای و رفتار اشخاص به افکار و عکس العمل های عاطفی آنها پی ببرد و شخصیت مردم را نیز سریع و دقیق بشناسد. فرد در صورتی می تواند با دیگران به خوبی کنار آید که درک اجتماعی او درست باشد. کودک در نتیجه شناختن شخصیت های گوناگون می تواند رفتار خود را بنحو پسندیده ای تغییر دهد تا اینکه عضو مورد قبول جامعه خود شود.
درک اجتماعی نتیجه مشاهده رفتار حالات عاطفی و صداهای اشخاص است. طفل یک ماهه می تواند صدای انسان را از سایر صداها تشخیص دهد و در دو ماهگی به وسیله تبسم و خنده علاقه خود را به اشخاصی که با او تماس حاصل می کنند نشان دهد. در ماه سوم چهره های آشنا را از چهره های بیگانه باز می شناسد. و در ماه ششم به شدت از حالات چهره اطرافیان متأثر می شود. ولی عکس العمل مناسب در مقابل حالات چهره اشخاص پیش از هشت ماهگی مشاهده نمی شود. در این هنگام طفل از دیدن چهره ی خشمگین فرار می کند. در صورتی که تبسم و خوشرویی اشخاص او را به سوی آنها می برد و عکس العمل های دوستانه بچه را باعث می شود.

10. مفاهیم زیبایی

هیچ چیز خودبخود زیبا و یا زشت نیست بنابراین، زشتی و زیبایی یک چیز در نظر شخص به نوع تداعی هایی بستگی دارد که آن شخص در ذهن خود درباره ی آن برقرار کرده است. طفل خردسال آن چیزی را زیبا می داند که دوست می دارد. اشخاصی که دوست دارد زیبا هستند خواه در نظر سایرین زیبا باشند یا نباشند. ادراک خردسالان از زیبایی عموماً آشفته و حاوی عناصری است که خارج از دایره ی زیبایی شناسی می باشند مانند راحتی، سلامت و ارزشهای اخلاقی. مثلاً کودکان ده ساله در سنجش زیبایی «اشخاص مهم» از لباس و مو و چشم نام می برند و غالباً مشخصاتی از قبیل اجزای چهره، رنگ و شکل بدن را از نظر دور می دارند. در سنجش زیبایی اندام نفوذ فرهنگی اهمیت شایانی دارد.

11. مفاهیم خنده دار

هیچ چیز خود به خود خنده دار یا مضحک نیست و بستگی به این دارد که ما آن را چگونه تعبیر کنیم. تجارب گذشته شخص و نحوه ارتباط آنها با تجارب و وضع عاطفی شخص، در لحظه ای که با وضع و موقعیت خنده دار روبروست و حالت مزاجی او همگی در واکنش کودک و نوع ادراک او از امور خنده دار تأثیر دارند.
مفاهیم مربوط به نکات خنده دار نیز مانند سایر مفاهیم به میزان هوش، سن، رشد ذهنی، اجتماعی و نوع علایق هر کودک بستگی دارد. نوع امور خنده دار برحسب سن تغییر می کند. بعضی از امور هستند که برای اطفال خردسال و کودکان بزرگتر و بزرگسالان مشترکاً خنده دار می نمایند. اغلب اوقات توجه اطفال خردسال به امور عینی و ساده جلب می شود. فهمیدن شوخی مستلزم آن است که کودک معنای الفاظ را به خوبی یاد گرفته باشد. برای اطفال خردسال صدا در آوردن، سر بسر دیگران گذاشتن، اشیاء را به زمین انداختن، شکلک در آوردن، و از نظر دیگران پنهان شدن و ناگهان ظاهر شدن، حرکات جالب و قلقلک دادن باعث مزاح و خنده می باشند. برای کودکان بزرگتر امور غیرعادی و نامتناسب و غافلگیر ساختن دیگران خنده دار است. کودک دبستانی اگر ببیند دوستانش به چیزی می خندند خود او نیز می خندد خواه موضوع در نظرش خنده دار باشد یا نه. در این مرحله هم چیزی خنده دار می نماید که غیرعادی و نامتناسب بنظر آید.(1)

عوامل مؤثر در رشد و تکامل مفاهیم

با چگونگی رشد و تکامل مفاهیم در کودکان آشنا شدیم و به اهمیت آنها در رشد و تکامل ذهنی کودکان پی بردیم. به طوری که می توان گفت رشد ذهنی و رشد مفاهیم تقریباً لازم و ملزومند و شاید هم مترادفند. همچنین، دریافتیم که طفل در نتیجه تکرار تجربه، ارتباط مستقیم با محیط طبیعی و اجتماعی، و تعامل با آنها و ارتباط دادن الفاظ یا لغات با معانی آنها می تواند با مفاهیم و معانی اشیاء آشنا شود یعنی مفاهیم از صورت تجربه حسی به مفاهیم نمادی تغییر می یابند و کودک می تواند اشیاء را با نام و خصوصیات آنها بشناسد بدون اینکه خود آنها را مشاهده کند. به همین سبب، آموزش و پرورش پیشرفته روی اصل «تعدد و تنوع تجربه های مستقیم» یعنی تجربه های شخصی کودک تأکید می کند.
کودک در تشکیل مفاهیم به مشاهداتش اعتماد دارد یعنی کودک آنچه را که در میدان و محدوده ی حواس او قرار دارند ادراک می کند. سپس این اشیاء را از لحاظ شباهت ها و تفاوتهایی که با یکدیگر دارند مقایسه می کند تا خصایص مشترک و غیر مشترک آنها را دریابد، و پس از آن صفات عمومی را که موجب امتیاز یک جنس از جنس دیگر می شوند، کشف می کند. و بعد نماد یا نشانه های لفظی آنها را که مردم بکار می برند، یاد می گیرند؛ و این نامگذاری، آخرین مرحله ی تشکیل مفاهیم می باشد. و هر قدر کودک در آموختن این مفاهیم دقیق باشد از تفکر روشن و سالمی برخوردار خواهد شد.
رشد و تکامل مفاهیم کودک از عوامل زیر متأثر می شود:
1-دقت کودک به فعالیتی که انجام می دهد.
2-هدفی که از فعالیت ذهنی دارد.
3-سادگی و پیچیدگی معنا.
4-دایره شمول مفهوم یا وسعت کاربرد آن.
5-انگیزه های کودک.
6-سن و نضج و هوش کودک.

پی نوشت ها :

1. Hurlock, E(1987). Child Development. U.S.A.

منبع مقاله :
شعاری نژاد، علی اکبر؛ (1385)، روان شناسی رشد، تهران: نشر اطلاعات، چاپ نوزدهم 1388
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان