متین: ضمن سپاسگذاری از حضور اساتید گرانقدر، موضوع این نشست را به حوزه فقه
و حقوق اختصاص داده ایم. دیدگاهها و تحلیلهای متفاوت و گاه متضادی درباره
این حوزه مطرح می شود. ما برای ایضاح محورهای این دیدگاهها خدمت بزرگواران
رسیدیم تا با بیانات خودشان ما را در روشن کردن مطالب یاری کنند. سؤال اول
اینکه توانایی عقل در درک ملاکات احکام تا کجاست؟
گرجی: به عقیده من اول باید حکم احکام را به دست آورد اینکه احکام مختلف تابع
چه ملاکهایی هستند و آیا این ملاکها را فقط شارع درک می کند یا ما هم درک می کنیم. پس
اول باید احکام را تقسیم کرد به احکام خصوصی و احکام عمومی. احکام خصوصی
نیز ممکن است دو قسم باشد: شخصی و غیر شخصی. شخصی خصوصی یعنی هر کس بدون توجه به عمل
دیگران که آیا انجام می دهند یا نه، باید انجام دهد مانند نماز، روزه، حج و. . . .
یک دسته احکام اینگونه است که باید خود شخص این احکام را انجام بدهد و
ملاکاتی که این احکام تابع آن است به دست آورد. به نظر من این نوع احکام که
معمولا جزء عبادات محسوب می شود - شاید در غیر عبادات هم وجود داشته باشد - باید
توسط انسان پذیرفته شود، والا همه این احکام معطل می ماند. باید بپذیرد که
اینها تابع ملاکاتی است که خدا می داند. ممکن است ما ملاک چیزهایی را به
ست بیاوریم ولی کل ملاک نباشد. مثلا انسان متشرع که نماز می خواند، از بعضی
گناهان پرهیز می کند. ملاک همه آنچه که در نظر شارع است را نمی توانیم بگوییم به دست
آورده ایم. ممکن است چیز دیگری هم وجود داشته باشد که ما به آن نرسیده باشیم. به
هر حال یک دسته از احکام اینگونه است و باید به طور مطلق انجام داد. دسته
دیگر این احکام که اسمش را خصوصی گذاشته ایم - البته سطحش از این اسم
وسیعتر است - و خیلی هم شخصی نیست ممکن است ابتدا چند نفر درگیر باشند نه فقط یک شخص.
مثلا ازدواج، خرید و فروش و چیزهای دیگر. احکام غیر شخصی خصوصی نیز دو جنبه دارد:
خصوصی و عمومی. جنبه خصوصی اش از جهاتی همانند احکام شخصی است مثلا در ازدواج
مرد و زن باید وظایفی را انجام دهند و حقوق یکدیگر را رعایت کنند. در جنبه عمومی
می گویند مرد و زنی که با هم ازدواج می کنند، بر همگان مسلم می شود که این مرد شوهر
آن زن و این زن همسر آن مرد است.
قسم دوم احکام، احکام عمومی است یعنی آنهایی که جنبه اجتماعی دارد و اگر
افراد انجام می دهند از این بابت است که جزئی از اجتماع هستند ملاک این نوع
احکام برای ما قابل درک است. شارع مقدس در این نوع احکام کلیات و ملاکاتی که
مؤثر بوده، بیان فرموده و اما استخراج خصوصیات و جزئیات این احکام - غیر از
مصالحی که شارع در نظر گرفته - به عهده کسانی است که می توانند تشخیص دهند. بعد از
استخراج، این احکام را در اختیار عموم مردم قرار می دهند. این است که
می گویند احکام تابع زمان، مکان، اوضاع، شرایط و ظروف است. هیچ گاه نماز خواندن
یا مثلا وظایف زن و شوهر، فروشنده و خریدار تابع شرایط مختلف نیست. آنهایی که
تابع شرایط مختلف است، آن احکامی است که جنبه اجتماعی دارد. ممکن است در اوضاع
و شرایط مختلف هم مختلف بشود به نظر من مانعی ندارد در هر دوره ای خصوصیات و
وظایف خاصی برای زن و شوهر تعیین کنند این وظایف در زمانهای مختلف، مختلف
می شود یا احکامی برای کارهای دولتی و حکومتی مثلا وظایف دادگستری، دارایی و
وزارتخانه های مختلف. اینها جزء مسائل عمومی هستند و تغییرپذیر و تابع شرایط و
اوضاع مختلف و اگر شارع هم در این باره چیزی فرموده از باب این است که در آن
ظرف خاص اقتضاء داشته مثلا فرض بفرمایید در آن زمان مالیات را زکات می گفتند
و کشمش، گندم، جو، گاو، گوسفند و شتر مال التجاره بودند. ممکن است آنها در حال
حاضر مالیات و زکات نداشته باشند - زکات مالیات است - برای اینکه آنها دیگر
مال التجاره نیستند. مال التجاره در حال حاضر چیزهایی مانند تلویزیون، رادیو،
یخچال، فرش و. . . البته موارد بالا هم هست اما اینها مهمتر است، علی ایحال به
اعتقاد بنده اینها تابع شرایط و ظروف هستند و احکامشان مرتب تغییر می کند و دولت
نیز باید برای اینها مالیات، ضوابط و خصوصیاتی را تعیین کند.
فیض: همان طور که دکتر گرجی فرمودند بنده هم معتقدم ابتدا بایستی تقسیمی روی
احکام داشته باشیم و بعد به قضایای دیگر احکام بپردازیم. روی نکته ای
نمی خواهم زیاد صحبت کنم و آن اینکه ما مصالح و ملاکات احکام عبادی را تا
حدودی درک می کنیم ولی کل ملاکات در دسترس فکر و فهم و اندیشه ما نیست. در اینکه
نماز چیز خوبی است و انسان باید طهارت ظاهری و باطنی داشته باشد، شکی نیست;
اینها را ما می فهمیم اما خیلی چیزهایش را نمی توانیم درک بکنیم، چه می دانیم
چرا نماز صبح دو رکعت است ضرورت هم ندارد درک کنیم. «حلال محمد حلال الی یوم
القیامة » در واقع ناظر به این قبیل احکام است، نماز، روزه و حج. . . .
بعد از عبادات، احکام را بررسی کنیم، می بینیم که یک سلسله مربوط به اصول عقاید
است مثل توحید، معاد، نبوت، عدل، امامت اینها احکامی هستند که اس و اساسش مربوط
به عقل و عقلاست یعنی همه مجتهدین و اصولیین ما معتقدند که در اصول عقاید حتی از قرآن
و سنت و. . . نمی توانیم استفاده کنیم. اینجاست که به عقل اجازه می دهد تا فعالانه
پیش رود و از دو حال خارج نیست یا می رسد به آنجایی که باید برسد یا نمی رسد.
آنهایی که عقل خود را قاضی قرار دادند و با عقل خود خواستند خدا را بشناسند و استفراغ
وسع کنند - تعبیری که در اجتهاد مجتهدین هست - و از ادله فقهی به یک نظری برسند و
نرسیدند، تکلیف اینها چیست؟ این افراد با سخت کوشیهای بسیار دامنه دار سعی کردند
به مسائل عقلی از قبیل خداشناسی، پیامبرشناسی و آخرت و معادشناسی و سایر اصول
برسند، ولی نرسیدند. آیا فردا این فرد را عقاب می کنند که تو چرا نرسیدی؟ البته
نظر صحیح را شیخ انصاری در تنبیه دوم از تنبیهات دلیل انسداد در مسائل، دقیق و
مفصل ذکر کرده است. عده ای معتقدند این شخص دیگر مسئولیتی به عهده ندارد. به عقیده بنده
چون در اسلام تکلیف مالایطاق نیست، تکالیف باید در حد طاقت و توان مکلف باشد.
این فرد تا آنجایی که توانسته با عقل خود بعضی از مجهولات را معلوم کرده و
جواب بعضی مجهولات را نیز به دست نیاورده. به جای اینکه علم پیدا کند ظن چنانی
پیدا کرده - ظن مراتبی دارد - ممکن است ظنش نود درصد کاشفیت یا حکایت از واقع
داشته یا مثلا شصت درصد. شیخ انصاری می گوید همین برایش کافی است اگر
نتوانسته دیگر مسئولیتی ندارد منتهی بین خود و خدا مسئولیت ندارد اما از نظر
اینکه اگر در جامعه مطرح شود، چون مورد احترام جامعه است ممکن است اتفاقاتی
بیفتد، نباید جایی بروز کند. والا به عنوان مرتد ممکن است محاکمه شود و حد جاری
گردد. بنده فکر می کردم رهبر این مکتب شیخ انصاری است بعدا به مناسباتی به جلد
دوم کتاب محقق قمی القوانین المحکمه مراجعه کردم متوجه شدم عین عبارات
محقق قمی در این کتاب، در تنبیه دوم کتاب شیخ انصاری در رسائل نیز آمده است.
یک مکتب هم مکتب علامه حلی است که در شرح کتاب تجرید الاعتقاد ایشان می فرمایند
انسان مسئول است باید به هر طریقی خود را برساند، بپرسد، راه تحقیق را بهتر یاد
بگیرد. البته فرض مساله باید این باشد که راه عقلی اش را بلد است اما نرسیده
است. این هرهری مذهبها، این طبیعیون مگر فکر نداشتند یا مثلا مگر دموکریتس یک
فرد عامی ای بود، یک محقق مادیگرا بود. به هر حال این یک سلسله از احکام است
که در اصول داریم.
یک سلسله دیگر از احکام در اسلام داریم که به آنها می گویند احکام اخلاقی.
پیامبر فرموده «بعثت لاتمم لمکارم الاخلاق » در قرآن کریم آیات بسیاری درباره
احکام اخلاقی راجع به فضایل و رذایل اخلاقی داریم. منتهی اگر جنبه اخلاقی آن
محفوظ مانده باشد. احکام اخلاقی در واقع ثواب و عقابی بر آن مترتب نیست، ضامن
اجرایی ندارد. احکام اخلاقی فقط می گویند این عمل چون خوب است پس بهتر است
انسان متخلق به این خلق شود یا برای اینکه بد است انسان خود را منزه از آن بدارد.
اما زمانی که احکام اخلاقی وارد اسلام شدند آن ویژگی اصلی خودشان را از دست
دادند و جزء احکام فقهی و. . . قرار گرفتند بنابراین احکام اخلاقی در حال حاضر،
صرف احکام اخلاقی در اسلام نیست.
به هر حال غیر از عبادات سایر احکام به عقل بیشتر ارتباط دارد. بشر به دلیل
یکسری نیازهای ابتدایی از حالت بدویی بودن، خود را خارج کرد و جامعه ای تشکیل
داد تا مسائل خود را برطرف نماید و اگر این کار را نمی کرد در نظام جامعه
اختلال ایجاد می شد. همین احساس نیاز و تشکیل جامعه باعث شد بیعی پیدا شود و خرید
و فروش و داد و ستدی انجام گیرد، اولین چیزی که در جامعه تازه پا به وجود آمد،
بیع بود. با اصطلاحاتی که بحث می کنیم ابتدا این سه قسم: احکام، معاملات و
ایقاعات، غیر از عبادات، از همان آغاز تاسیس جامعه بود. دوران میانه این سه
قسم همان زمان ظهور پیغمبر اکرم (ص) بود که در این دوره اینها کامل می شوند چون
جامعه ایستا نیست. و همیشه در حال پویایی است. تمام معاملات، ایقاعات و غیره
با تکامل جامعه، کامل می شوند. پیامبر اکرم (ص) حکمی درباره بیع، اجاره و. . .
نازل نکرده است ایشان به عنوان یکی از عقلا با این موارد برخورد می کرد نه به
عنوان اینکه صاحب وحی است و در اینجا باید وحی وجود داشته باشد. وقتی می گوید «احل
الله البیع » غرض این است که این چیزی است که خدا آن را در عقل و اندیشه قرار داده
تا بشر خود به آن برسد. اسلام در حوزه صادر و نازل کردن این احکام نیست بلکه فقط
نظارت و اشراف دارد تا اگر جایی عقلا دچار خطا و انحراف شدند، جلوی آن انحراف
را بگیرد. این وظیفه پیامبر اکرم (ص) بوده این است که آنها می گفتند ما
می دانیم بیع و تجارت چیز خوبی است برای اینکه سود می بریم و بهتر می توانیم
زندگیمان را اداره کنیم و رفاه و پیشرفت و ربا هم در بیع هست. ربا هم نوعی
معامله و تجارت است به همین جهت اسلام تاکید کرد «احل الله البیع و حرم
الربا» .
پیامبر اکرم در مقابل عرفیات فقط اشراف داشتند و اگر جایی کار خلافی
می دیدند یا با سکوت و یا به اصطلاح علما با ردع مقابل آن عمل می ایستادند. سکوت در
برابر حکمهای عقلایی نشانه رضاست. سکوت پیامبر اکرم (ص) یا معصومین در برابر
عرف عقلا به معنای امضا کردن و تایید نمودن است. این کلی قضیه است. حاصل مطلب
اینکه با تکامل جامعه معاملات و احکام هم تکامل پیدا می کنند این بیعی که الان هست
غیر از آن بیعی است که در زمان پیامبر اکرم (ص) بوده. نباید بگوییم همان بیع
الان هم باید باشد عربیت داشته باشد، ماضویت داشته باشد. صیغه داشته باشد این
حرفها، حرفهای ابتدایی است این ماهیتی است که همچنان محفوظ است ولو رو به
تکامل است، دو قرن دیگر شاید این بیع کمالات دیگری داشته باشد. یا مثلا درباره
این شرکت مفاوضه، شرکت ابدان و غیره فقه ما جز این شرکتها نمی شناسد می گوید شرکت
عنان درست است و بقیه غلط هستند چون نام همه شرکتها را ما نداریم. در حالی که
چنین نیست یک اقلیتی از فقهای ما مثل آقای محقق اردبیلی و آقای محقق فیض و آقای
محقق محمد باقر سبزواری می گویند به چه دلیلی این شرکتها باطل می باشد. مرحوم
فیض اجماع را قبول ندارد و در عین حال ناچار است بیاید بگوید که اگر اجماع
داریم، من عقب نشینی می کنم و کنار می روم. کسانی که ادعای اجماع می کنند واقعا
اجماع بکنند. کافه علمای ما لابد یک چیزی می دانند که ما نمی دانیم و اگر اجماعی
نداریم چرا ما پیش نرویم؟ الان در دنیا کارتلها و شرکتهای عظیمی وجود دارد
این شرکتها احکام مختلف و ظرفیتهای خاصی دارد، چه هستند و چه نیستند ما اطلاع
نداریم. پس چرا باید خراب باشند اینها اگر ضرر و غرر و جهلی ایجاد نمی کنند و از
این تالی فاسدها به دنبالش نیستند چرا ما باید بگوییم درست نیستند. باید
برویم اطلاعاتمان را تکمیل کنیم، نه اینکه بیاییم بگوییم درست نیست. حاصلش
اینکه اینها در حال تحول هستند. به غیر عبادات که بحث دیگری است چون عبادات
درباره یک چیزهای کامل است. خداوند هم کمال مطلق است. بنابراین احکامی که
درباره خداست ثابت است، چون خودش هم ثابت است; یعنی اینکه اینها تا روز قیامت هم
هیچ گونه تغییری نمی کنند. اما احکامی که مربوط به اجتماع است همان گونه که
اجتماع در حال تحول است تمام این احکام هم متحول می شوند. اگر یک دینی بگوید
اینها باید راکت باشد آن دین نمی تواند در جامعه خودش را پیاده کند، ممکن است
مردم خیلی هم احترام بگذارند اما برخلاف آن عمل خواهند کرد.
موسوی بجنوردی: بنده در مقدمه بگویم ما باید این را بپذیریم که احکام شرع بدون
استثنا تابع مصالح و مفاسد است یعنی شرع مقدس هر چه را واجب کند در رتبه قبل باید بر
آن مصحلت ملزمه باشد و هر چه را حرام می کند در آن مفسده ملزم هست ما احکام جزایی
در اسلام نداریم این یک مطلب، مطلب دیگر اینکه ما قائل به حسن و قبح عقلی هستیم
ما قائل هستیم که افعال دارای ارزشهای ذاتی هستند. اینطور نیست که ادیان یا
قانون بیاید یک فعلی را نیکو بپندارد یا بگوید ناپسند است. قبل از دین و قبل از
قانون فعل فی حد نفسه یا نیکوست یا ناپسند است. با توجه به این دو مطلب در تقسیم
احکام باید ببینیم عقل چه نقشی در فهم ملاکات احکام دارد. ما یکسری احکام
تعبدیات داریم که صرفا قانونگذار ما را متعبد می کند به آن احکام و یکسری
احکام عقلایی داریم که شارع مقدس خودش مؤسس نیست بلکه امضا کرده یعنی یا در جوامع
عقلایی یا در ادیان سابق قبل از اسلام هم این احکام بوده. اسلام فقط آمده به
عنوان بهترین، گزینش و امضا کرده. بنده اعتقادم این است که باید ببینیم نحوه
جعل قانون چگونه است؟ آیا به نحو قضیه حقیقیه است یعنی حکم رفته روی مجمع القیود و
الاجزاء و الشرایط و او را جزء موضوع قرار داده که هرگاه این موضوع در خارج موجود
شد حکم هم به تبع فعلیت موضوع، فعلی می یابد. یا نه کاری به این معنا ندارد تعبد محض
کرده که شما باید این کار را بکنید «یا ایها الذین امنوا اقیموا الصلوة کتب
علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم » در هر شرایطی با این خصوصیات نماز
را باید شما بیاورید، روزه را باید بگیرید. اما در بعضی از این تعبدیات ما
می بینیم که قانونگذار این را بر روی عنوان یک موضوعی برده که فعلیت حکم به تبع
فعلیت موضوع است این موضوع در عین اینکه حکم تعبدی است قابل تغییر و قابل تردد
است; یعنی ما می دانیم عنصر زمان و مکان می تواند مدنیت و پیشرفت و توسعه موضوعات
را دگرگون کند و شکل دیگری به آن بدهد یعنی جامعه ممکن است چیزی را تا به حال
اینطور می دید در دورانهای بعد طور دیگر ببیند. ما اینجا نمی توانیم بگوییم این
حکم جز ثوابت است درست است که تعبدی است اما رفته روی یک موضوعی که آن موضوع
دیگر الان در خارج مصداق ندارد موضوع عوض شده. وقتی موضوع عوض شود حکم هم به تبع
تغییر موضوع عوض می شود. مثل باب استحاله، استحاله این است که تبدل صورت
نوعیه بشود از یک حالتی به حالت دیگر، موضوع آنجا عوض می شود. موضوع نجاست
فلان چیز بود الان تبدل پیدا کرد به یک چیز دیگر. بنابراین می بینیم که سیاسات،
عقود و جزاییات همه اینها قابل تغییرند نباید اینها را جزء ثوابت بگیریم. ممکن
است در یک زمانی مصداق تعزیر یا مصداق حد فلان عمل شلاق زدن بود که آن زمان با این
عمل شخص مؤدب می شد یعنی جامعه طوری بود که این امر را نیکو می دانسته اما امروز
اگر در جامعه این عمل را شکنجه تلقی کند دیگر به عنوان ادب تاثیر ندارد. ما
نمی توانیم بگوییم که تعبد شده، این تعبد نشده این را باید در نظر بگیریم که در آن
زمان مصداق تادیب و اصلاح فرد، این نوع بود. اما امروز آن دیگر نمی تواند مؤدب
و اصلاح کند. باید چیز دیگری متناسب با عصر و زمان خودش بیاید که بتواند آن را
مؤدب کند. این یک مساله بسیار ظریفی است که من معتقدم ما در جزاییات باید در
نظر بگیریم. در تعبدیات مثلا فرض بفرمایید فلان چیز قمار است و ما را تعبد می کند
و می گوید شطرنج قمار است، نرد قمار است. هر کسی این کار را بکند نهی می شود حتی
بدون برد و باخت.
بعضی از روایات حکم به نفس شطرنج و برد و باخت داده، مهم این است که هدف چه باشد.
در آن زمان این متمحض در آلات قمار بوده یعنی فقط و فقط قمار از آن استعمال می شده
است. اما امروز می بینیم جامعه ما هشتاد درصد استفاده های مشروع از این آلات
می کنند در تمام دبیرستانها و دانشکده ها و مراکز دیگر می بینیم که شطرنج آموزش
می دهند تا سطح فکری آنها را بالا ببرند. و این از موضوعاتی می شود که دو جنبه
دارد: نیکو و ناپسند. ما نمی توانیم بگوییم حرمت دارد می توانیم بگوییم مباح
است، استفاده حرام نباید از آن بشود. بنابراین بنده اعتقادم این است که نحوه
قانونگذاری نه در اسلام بلکه در همه جوامع عقلایی به نحو قضیه حقیقیه است مگر در
بعضی جاها باید قانونگذار نظر خاصی داشته باشد که به نحو قضیه خارجیه عمل کند. در
بعضی مراکز قانونگذاری این کار را می کنند، مشخص می کنند مثلا تا پنج سال این قانون
هست. اما اصل قانونگذاری را باید بپذیریم که به نحو قضیه حقیقیه است. عمدتا
مساله تبدل موضوع و مساله دیگر بخصوص در فقه شیعه تبدل رای است، که از همان آغاز
تدوین فقه مساله تبدل رای مطرح بوده. صاحب جواهر مطلبی را نقل می کند می گوید
اقوالی که در این مساله هست «به عدد کتب علامه » چون علامه آمده در هر کتابی یک
قولی را اختیار کرده و «قول فیها بهذا المساله بعدد کتب علامه » . علامه فقیهی
بود روشن و آگاه جزء کسانی بوده که معتقدند «انا فی کل یوم رجل » یعنی امروز رای
من است و فردا شاید چیز دیگر. از خصوصیات فقه شیعه این است که باب اجتهاد
مفتوح است و آزاد در اندیشه و رای. هیچ تحمیلی در باب اجتهاد در شیعه نیست.
الحمدالله در تاریخ فقهای شیعه این تلالو همیشه بوده مجتهد نباید حرفهای
سابقین را قبول کند، فقه امروز باید تجدیدنظر کند. حالا چه اشکالی دارد؟ بنده پای
علامه را می بوسم، پای شیخ انصاری را می بوسم و روی چشم می کشم و اما هیچ وقت تعبدا
حرفهای اینها را قبول نمی کنم روی موازینی که خودم دارم و برای من حجت است و
همان فهم خودم از اصولی که برای اجتهاد تعیین شده، می باشد; باید ببینیم آیا
حرف ایشان درست است یا نه. از افتخارات اسلام است که هر چه مدنیت بیشتر شود و
هر چه علم ترقی کند احکام اسلام تلالوش بیشتر شود. واقعا فقهای عظام ما باید
دنبال این مساله باشند و نروند متعبد باشند و مرتب بگویند: «القدیم علی قدمه » و
بگویند این حرف را کسی نزده یکی از بدبختیهای ما امروز در مراکز علمی این است.
یک فقیه باید جرات داشته باشد. من به محقق اردبیلی ارادت دارم. محقق بعضی
وقتها متفرق در رای است. چون تشخیص می دهد این علامت شدت تقوایش است، این بزرگوار
وقتی می بیند خودش یک چیزی را تشخیص داد، مرعوب نمی شود که این را دیگران نگفتند،
مسئول است کسی که خلاف نظر خدا نظر بگوید. من اساتیدی بزرگواری در نجف داشتم
در باب نجاست کفار به این نتیجه رسیدند که نجس نیست منتها جرات نمی کردند به
زبان بیاورند. یکی از مشکلات فقهی ما این است که ملاحظه می کنیم و می گوییم چون
کسی نگفته من جرات نمی کنم.
مساله زکات واقعیتی است. اسلام مالیات قرار داده. در شبه الجزیرة العرب به
آن مناطقی که اسلام آورده بودند زکات یا به غلات اربعة بود یا به انعام ثلاثه و
یا به نقدین. یعنی اینها حصر بود. ما در دنیا کشوری نداریم که پول رایج آن طلا و
نقره باشد پس در این صورت باید بگوییم زکات نقدین دیگر نداریم. سکه بهار آزادی
چون رایج نیست یعنی برای خریدن جنسی نقدا پرداخت نمی کنیم پس زکات ندارد. ژاپن که
یک کشوری توسعه یافته است غلات اربعه را به مقدار خودش هم ندارد و از جای دیگری
می آورد، انعام ثلاثه را ندارد پس باید بگوییم آنجا نباید زکات بدهند اما یک
عده مردم دهاتی در کشور ما وقتی به انبارشان چهار دانه گندم اضافه می شود
باید زکات بدهند یا آن کارخانه داری که میلیاردها استفاده می کند، نیابد زکات
بدهد. باید ببینیم ملاک تشریع زکات چه بوده است. در خود روایات اگر خوب دقت کنیم،
ملاکات آنها آمده. ملاک زکات را مبارزه با فقر، مبارزه با انبوه ثروت و
مبارزه با ظلم در جامعه مطرح کرده است. چه اشکالی دارد دستورالعملی بیاوریم که
ملاک زکات نقدین اسکناس باشد، هر کشوری با ارز خودش. چون پول نقد رایج هر کشوری است.
همچنین در نوع تجارتی چه اشکالی دارد که امروز به جای انعام ثلاثه که در
زمان سابق یا در حمل و نقل مرکوب مردم بودند و یا از آنها استفاده های غذایی
می کردند، کارخانه ها را مطرح کنیم. امروز ما در تجارتخانه ها شاهد معاملات بزرگ
و ثروتهای هنگفتی هستیم آن وقت این عدالت است که به این شخص بگوییم تو زکات
نداری و از یک دهاتی که یک خروار گندم دارد، زکات بگیریم. دین اسلام دین
جهانی است، دینی است که یکی از مشخصه هایش عدالت اجتماعی است.
بنابراین اولا عقل برای اکثر ملاکها می تواند کافی باشد. مضافا اینکه به
اعتقاد بنده اگر فقهای عظام در روایات دقت کنند، می توانند بفهمند که ذات
باریتعالی ملاک احکام را چه قرار داده. اصلا خمس برای چه تشکیل شده و کیفیتش چیست؟
شیخ صدوق کتابی دارند به نام علل الشرایع که کثیری از روایات را جمع آوری کردند،
می تواند منبع خوبی برای ملاکات احکام باشد. ما نباید برسیم به این درجه که
بگوییم اسلام حرفی ندارد، این بزرگترین ظلم به اسلام است. معنایش این است که
اسلام جوابگوی مشکلات جامعه نیست در حالی که ما اعتقاد داریم این دین، خاتم
ادیان است و تا قیام قیامت این دین پاسخگوی همه نیازهای جامعه بشری است اما
به یک شرط و آن اینکه افراد بحق اجتهادشان پویا باشد، طبق ضوابط شرع باشد که
همان کتاب، سنت، عقل و مهمتر از همه فهم فقیه است. باید باورمان شود که فقه ما
مساوی با شریعت نیست، فقه عبارت از اجتهاد و فهم فقیه است، ما که جزء مخطئه
هستیم و مجتهد قد یصیب و قد یخطی و وقتی می گوییم قد یخطی نباید در ذهنمان این
بیاید که هر فتوایی که فقیه داد حکم الله هست و نمی شود کاری کرد. می شود فتوای
هر فقیهی را نقد علمی کرد این همیشه جزء افتخارات فقه شیعه بود که فقها در هر
مساله ای بحث می کردند.
گرجی: زکات را فقها، دانشمندان، . . . عبادت می دانند، عقیده شان این است که اگر قصد
قربت نباشد باطل است و از اینجا می شود فهمید که زکات همان مالیات است. چون
اگر زکات، مالیات نبود به زور و اکراه نمی گرفتند و چیزی که به زور گرفته شود
دیگر در آن قصد قربت وجود ندارد.
مساله عقل هم فوق العاده مهم است، اساسا اساس احکام عقل است از آن بالاتر اساس
مسائل اصلی مثل اعتقاد به خداوند، معاد، پیامبر و غیره تمام از عقل است.
فیض: گاهی در نظریات فقهی و اصولی فقهای ما تناقض وجود دارد می گویند منابع فقه
چهار چیز است و یکی از آنها عقل است اینکه در فقه استاد شهید سید محمد باقر صدر در
کتاب المعالم الجدیده می گوید من تمام نظریات فقها را بررسی کردم حتی یک
مورد ندیدم که فقهای ما وقتی از کتاب و سنت دلیلی برای نظری پیدا نکردند، بروند
سراغ عقل، اینها ناگهان می روند سراغ اصول عملیه و این اشتباه است، اصول عملیه
که قانون دست ما نمی دهد بخصوص برای مسائل اجتماعی که هیچ ارزشی ندارد. این به
دلیل آن است که اینها می گویند ملاکات عقلی، ملاکات قطعی جزمی آن چنانی نیست. همان
علم عادی که در بین مردم هست باید گفت عقل ملاکات همان علم عادی را بیان می کند.
گرجی: اساسا اصول عملیه، اسم برائت را برائت اصلیه می گذارد و این را مصداق عقل
می دانند یا استصحاب را از احکام عقل می دانند.
موسوی بجنوردی: البته ابن ادریس در سرائر دارد «و اذا فقد الثلاثه فالمرجع
حکم العقل » .
فیض: ولی همان صاحب سرائر در کتاب فقهیش یکجا نیامده از عقل به عنوان یک دلیل
استناد کند همان طور که گفته شد که احکام تابع مصالح و مفاسد هستند و این یک
واقعیتی در نظر شیعه و معتزله است ولیکن آنها بعد از آنکه از کتاب و سنت جواب
گرفتند; نمی گویند این چه مصلحت و مفسده ای دارد. سریع در چاله اصول عملیه می افتند.
گرجی: فقها در رد ودیعه می گویند بحکم العقل و بحکم الشرع.
فیض: همه فقها می گویند به چهار دلیل اما آیا جایی داریم که اگر سه دلیل نبود،
بگویند ما به حکم عقل عمل کردیم.
گرجی: در حالی که ما به حکم عقل کتاب را حجت می دانیم خدا و پیامبر را قبول
داریم.
متین: تبدل رای شاید باعث قرائتهای مختلف از دین شود با توجه به قرائتهای
مختلف از دین ما چگونه می توانیم قرائت حق را تشخیص بدهیم.
فیض: برای اینکه قرائت حق را تشخیص دهیم در واقع باید ببینیم در بین فتاوای مختلف،
کدام یک از این فتاوی با پیشرفتهای جامعه هماهنگی و سازگاری دارد.
فتوایی که با جامعه هماهنگی دارد آن بر حق است و آنکه در برابر جامعه صف کشیده
او بر حق نیست.
گرجی: آنچه را که خداوند تشریع کرده، عقل است مهم آن است که ما آنچه را که عقل تشخیص
می دهد و دلیل بر او قائم است، عمل کنیم. آنچه را که خدا و پیامبر فرموده اند و تشریع
کرده اند، عقل است و چیز دیگری نیست. زمانی که هیچ ملاکی به دست نیاوردیم باید عقل
را پیروی کنیم. اعتقادمان این باشد که آنچه شارع فرموده بر مبنای مصالح و مفاسد
عقل است. بنابراین باید عمل کرد.
موسوی بجنوردی: دنباله فرمایشات دو بزرگوار عرض می کنم فقیه مامور است تحصیل
حجت کند; یعنی باید وقتی که نظر و فتوا می دهد یا به اصطلاح قرائتی از دین دارد
باید بر اساس یک حجت معتبری باشد. وقتی ما این را قبول کردیم که ما جز مخطئه
هستیم هیچ کس این ادعا را نباید بکند آنچه که من می فهمم حق است و فهم دیگر
باطل است. چیزی که هست اینکه فهم من برای من و مقلدینم حجت است اما در عین حال
ممکن در حاق واقع رای ام مخالف با حکم واقعی باشد. بنابراین ما نباید بگوییم
تنها ادعای من حق است. این مطلب را فقط امامان معصوم (ع) می تواند بگویند چون
خود آنها مصدر تشریع و قانونگذار هستند آنها می توانند بگویند من از شرع این را
می فهمم. ما واقعا نباید فکر کنیم مطالبی را که بیان می کنیم خدمت به ائمه (ع)
ست شاید ظلم به ائمه باشد. امیرالمؤمنین تمام افتخارش این است که «کفی بی عزا
ان اکون لک عبدا و کفی بی فخرا ان تکون بی ربا» وقتی مولا این حرف را می زند ما
نیابد کاری کنیم که شان آنها را پایین بیاوریم.
متین: نقش اخلاق در احکام فقهی چیست؟
گرجی: اخلاق مربوط به اعمال ظاهری و جوارح است منتها بعضی از آنها یا ناشی
از مصحلت الزامی است یا مفسده الزامی که در این باره معمولا در فقه بحث می کنند.
ولی چیزهای دیگر هم هست که ناشی از آن مسائل الزامی نیست مثلا فعل حسن یا قبیح
است ولو به درجه الزام نرسیده که اینها را معمولا در اخلاق مطرح می کنند و الا هر دو
دسته از این جهت که مربوط به عمل جوارح است، یکسان می باشد.
موسوی بجنوردی: ارسطو قلمرو حکمت علمی را در سه شاخه می داند: سیاست مدن، تدبیر
منزل و اخلاق. تاکید ارسطو بیشتر بر اخلاق است. می خواهد بگوید اخلاق نیکو و فاضله
پدیده ادیان نیست. خلق حسن، حسن است چه قانونگذار بگوید چه نگوید، خلق ناپسند هم
ناپسند است چه تقبیحش بکند، چه نکند. بنابراین اگر مساله اخلاق داخل در عقل عملی شد ما
شریعتمان و احکاممان جدای از عقل عملی نیست یعنی همان بایدها و نبایدها که عقل
می گوید. اخلاق تقریبا زیربنای احکام است احکام اسلام از اخلاق جدا نیست. بلکه
اینها با هم عجین شده اند. پیامبر اکرم (ص) فرمودند: «علموا اولادکم لامیة العرب
فانها تعلمکم مکارم الاخلاق » در حالی که می دانید لامیة العرب شعر جاهلی است اما
پیامبر اکرم می فرمایند فرزندتان را لامیة العرب یاد بدهید چون مکارم اخلاق
دارد. اخلاق برای دین اسلام اساس است یعنی اگر اخلاق نیکو نباشد، دین اسلام
نخواهد ماند. بنابراین به گفته شما سجیه است اما سر و کارش با عمل انسان است.
یعنی اخلاق در عمل من و در همه شئون زندگی ظهور و تجلی پیدا می کند یکی از علل پیشرفت
پیامبر اکرم این بود که «انک لعلی خلق عظیم » . اخلاق است که می تواند جامعه را
اصلاح کند و در کنار هر فضل و کمالی اگر اخلاق ناپسند باشد، آن فضل متعالی نمی شود.
جامعه وقتی می تواند اصلاح و متعالی شود که اخلاق فاضله حاکم باشد. بنابراین
اعتقاد بنده این است که اخلاق از احکام جدا نیست، اخلاق زیربناست.
فیض: بله، زیربناست اما می دانید که مسائل اخلاقی ضامن اجرایی ندارند ولی وقتی
در اسلام آمد تبدیل می شود به فعلی از افعال مکلف. این شامل همان احکام می شود،
وجوب، حرمت و. . . آن وقت وجوبش را می گویند ثواب اخروی دارد، حرمتش را می گویند
عقاب اخروی دارد و وقتی که عقاب و ثواب دارد دیگر آن خصوصیات اخلاقی را از دست
می دهد.
گرجی: اخلاق جامعی است بین آن مصالح غیر ملزمه و مفاسد غیر ملزمه و آن ملزمه. معمول
نیست اما در فقه هم از غیر ملزمات هست و چه بسا در اخلاق هم از ملزمات هست.
موسوی بجنوردی: به اعتقاد من در فقه به این جنبه توجه چندانی نشده یعنی علمای
اخلاق مساله را در بعد اخلاقی صرف، بحث می کنند اما بهتر است مساله اخلاق را از بعد
حقوقی و فقهی بررسی کنند. چه بسا ممکن است به نکات جالبی دست یابند. امروز دنیا به
نظر من به این مساله خیلی اهمیت می دهد اگر بتوانیم این کار را بکنیم،
بزرگترین خدمت را به اسلام کرده ایم.
گرجی: همان طور که گفته شد اساس، عقل است. قبل از هر چیزی فقط عقل بوده و بعد بر اثر
ناآگاهی اختلاط به وجود آمد. سپس ادیان مختلف، دستورات مختلف اخلاقی آوردند و
همین باعث در هم ریختگی مساله اخلاق شد.