ماهان شبکه ایرانیان

تحریف حقایق در یک کتاب ؛ بررسی انحرافات تاریخی و اعتقادی در کتاب «زنان پرده نشین و نخبگان جوشن پوش» (قسمت اول)

امواج سه گانة جنبشهای زن مدارانه دهه های اخیر در مغرب زمین که نتیجة قطعی تبعیضهای ناروا علیه زنان و بی توجهی های دیانت تحریف شدة حاکم به حقوق آنان بود که منجر به یکدستی و وحدتی میان زنان شد و سبب احراز تساویهای عادلانه و غیر عادلانه گردید؛ امروزه بدون هیچگونه تحلیل همه جانبه و جمع بندی معقولی با نمایی غیر واقعی زنان مسلمان را نیز متوجه خود ساخته و ...

امواج سه گانة جنبشهای زن مدارانه دهه های اخیر در مغرب زمین که نتیجة قطعی تبعیضهای ناروا علیه زنان و بی توجهی های دیانت تحریف شدة حاکم به حقوق آنان بود که منجر به یکدستی و وحدتی میان زنان شد و سبب احراز تساویهای عادلانه و غیر عادلانه گردید؛ امروزه بدون هیچگونه تحلیل همه جانبه و جمع بندی معقولی با نمایی غیر واقعی زنان مسلمان را نیز متوجه خود ساخته و برخی با احساس روشنفکری از آن استقبال نموده اند . بدون توجه به اینکه اسلام، تنها مکتبی است که از ابتدا در احقاق حقوق همه جانبة زنان جامع ترین و عادلانه ترین برنامه را در نظام احکام و اخلاقیات خود داشته است؛ آنها بدون در نظر داشتن جایگاه زن در نظام هستی، حقوق و وظایف انسانی و الهی او در اسلام با نگاهی اومانیستی، او را بریده از خانواده و خارج از مسئولیت همسری و مادری دیده و در پی اعتراض و زیر سوال بردن اسلام می باشند.

در سالهای اخیر علاوه بر اقدامات جهانی در این زمینه و فشارهای خارجی بر جوامع مسلمان برای الحاق آنان بر پیمان نامه های بین المللی فمینیستی؛ زمینة پذیرش روانی و اجرایی آن را از طریق نشستها، مقالات، کتابها و فیلمهای متعدد فراهم آورده اند .

ازجمله نوشتارهای که با استفاده از برخی رسانه ها تلاش می کند، که با تقلید از پدیدة روشنفکری و سکولار به ارث رسیده از قرن هیجده و نوزده غرب و دیدگاه های دین گریز و یا بعضاً دین ستیز و نیز رویکردهای فمینیستی، تاریخ صدر اسلام را به چالش بکشد و با طرح بعضی موضوعات غیر واقعی و موهوم، آموزه های دینی را زیر سؤال ببرد، کتاب «زنان پرده نشین و نخبگان جوشن پوش» نوشتة یکی از زنان روشنفکر مراکشی، به نام «فاطمه مرنیسی» است. این کتاب با توجه به عقب ماندگی زنان در جوامع اسلامی (و موارد متعددی از تبعیض های موجود)، درصدد تحلیل تاریخی این موضوع برآمده است و با تبیین تاریخ صدر اسلام، خواستار کشف نگاههای تبعیض آمیز است. اما مع الاسف رویکرد غیر علمی ایشان، موجب تحریف تاریخ شده است. جای جای این اثر گواهی می دهد که وی نگاهی جانبدارانه به گزینش رخدادها، تقطیع آنها و تحلیل های جهت دار دارد، وی علاوه بر اینکه وقایع تاریخ صدر اسلام را به نادرست بیان می کند، در مقام تحلیل نیز، به خطا می رود، به گونه ای که تحلیل های غیرواقعی باعث انحراف در آموزه ها و عقاید، ارزشها و هنجارها و احکام دینی می شود. وی از شأن نزول برخی آیات بهره جسته تا معنا و مفهوم احکام اسلام را زمان مند نشان دهد و این زمینه را در ذهن خواننده بپروراند که باید نگاهی «عصری» به اسلام داشت، لذا حضور دین اسلام در دنیای جدید را، متناسب با روند مدرنیته و متأثر از آن بنماید. او تلاش می کند تا حقوق شهروندی، خصوصاً حقوق زنان را، برآمده از توافق های اجتماعی و موازین حقوق بشر و نه برآمده از احکام دین مبین اسلام، طراحی نماید و ذهن هر خوانند ه ای را به بیراهه سوق دهد.

از آنجا که دنیای امروز، تمام همت و عزم خود را برای جنگ های سرد و فرسایشی فرهنگی، علیه آموزه های دینی، خصوصاً اسلام گذاشته است، در این فضا دفاع از فرهنگ اسلامی که همان دفاع از حقیقت انسانیت است، وظیفه هر مسلمانی می باشد؛ نقد حاضر با اعتراف به تمام کاستی هایش، تلاش می کند خواننده را در بازشناسی واقعیات تاریخی یاری نماید و واقعیت را همان طور که هست تشخیص دهد، تا زمینة لازم برای تبیین های تاریخی، سیاسی ، اجتماعی و حقوقی فراهم گردد.

مطالعه و دقت در تاریخچه حیات اجتماعی مغرب زمین، گویای شکل گیری رخدادهای مهم و دوره های قابل توجهی است. تا قبل از میلاد مسیح(ع) غرب شاهد دو جریان و حرکت کاملاً متمایز بود؛ از طرفی رشد علم و فلسفه و از طرف دیگر رشد حاکمیت و قدرت. این دو جریان در طول تاریخ شاهد نزاع هایی کاملاً جدی با یکدیگر بوده اند . قدرت، علاوه بر آنکه همواره سعی کرده وجه ممیزه خود را با اهل نظر تحکیم بخشد و از آنها فاصله بگیرد، در صدد آن بود که برای تقویت بنیه های سلطة خویش، حاکمیت خود بر مردم را از نظر کمیّ و کیفی توسعه دهد برای این کار ناچار است که فرصت های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را درون خود نگه دارد تا دیگران با دستیابی بر این فرصتها نتوانند در جامعه قدرتی داشته باشند. این فشارها باعث شد که شهروندان محروم و طبقات پائین جامعه که بیشترین تراکم جمعیتی را تشکیل می دادند، چشم انتظار دستان آشکار و پنهان منجیانی باشند که عَلَم و بیرق برافراشته و ادعای نجات بخشی بشریت را سرمی دادند. این بستر اجتماعی پیدایش مسیحیت در مغرب زمین است. با این پیش زمینه به طور طبیعی اگر مکتب و مذهبی ادعای نجات بخشی داشته باشد، شرایط مطلوب و لازم را خواهد داشت. مسیحیت با ایده و آرمان آزادی و رستگاری و نجات همة انسانها در مغرب زمین پدیدار شد و پیروان زیادی را برای خود بوجود آورد و چیزی از بعثت عیسی (ع) و پیدایش مسیحیت نگذشته بود که به دلایل متعددی به تحریف کشیده شد. بنابراین مسیحیتی در حال رشد و توسعه روزافزون بود که خود از درون با یک بحران جدی روبروست. این مسیحیت دیگر آن مسیحیت اصلی و ناب نیست. بلکه مسیحیت تحریف شده است. مسیحیتی که قادر نیست روابط اجتماعی انسانها را با هم تنظیم کند در نتیجه ضرورت وجود این قوانین و مقررات جامعه مسیحیت را به بیرون از آن کشاند و قوانین بشری جای خود را باز کرد و روز به روز با رشد روزافزون و فراگیر روبرو شد. این روند رو به افزایش و رشد، نهایتاً در تنظیم حقوق بشر متجلی گردید. اگر نیازهای اجتماع بشری در عرصه های مختلف را در کنار تحولات موجود در مغرب زمین قرار دهیم، آنگاه این موضوع روشن تر خواهد شد که فضای حاکم بر غرب قرون وسطایی چگونه زمینه ساز رنسانس شد و چه پیامهایی برای حیات اجتماعی بشر داشت.

با این مقدمه زمینه ارزیابی مقایسه جوامع اسلامی و غربی بهتر فراهم می شود. اسلام دین و آیین الهی است که از همان ابتدا حیات فردی و اجتماعی بشر را در یک نگاه نظام مند، به صورت واقعی دیده است. بنابراین برای کوچکترین و ابتدایی ترین مرحله زندگی دستورالعملهای متناسب با هدفش را ارائه داده و انسان را گام به گام پیش برده است، لذا قابل مقایسه با احکام ادیان زمینی و مکاتب بشری نیست. بدین جهت در مقام تحلیل، لازم است، بین اسلامی که خداوند متعال به واسطة فرشته وحی بر پیامبر عظیم الشأن اسلام فرستاده، ائمه معصومین آن را برای مردم وامت اسلامی خوانده اند وآنها را دعوت به اطاعت کرده اند ؛ با اسلام اجتماعی موجود در جوامع و ملل اسلامی تفکیک و تمایز قایل شد. در تجزیه و تحلیل هریک می بایست از الگوها، اصول علمی و روش شناختی متناسب با خود بهره برد. زیرا تفسیر اسلام ناب محمدی(ص) از اسلام موجود در جوامع اسلامی، جفایی در حق اسلام است، از این رهگذر روشن می گردد که دنیای اسلام، هنجارها و احکام آن با سایر ادیان تفاوت ماهوی دارد، لذا نمی توان از زایش پروتستانیسم در مغرب زمین، الگو برداری کرده و آن را با همه آثار و تبعاتش بر جوامع اسلامی خصوصاً جمهوری اسلامی تعمیم داد وتحمیل نمود.

شرایط تحلیل و نقد

تحلیل هر مورخی از تاریخ، منوط به نوع نگاه وی از «واقعیت» است، زیرا واقعیت در بستر ذهنی متفکرین به صور متفاوتی جلوه می کند که این امر در رویکرد آنها به موضوعات اثر مستقیمی دارد. از همین رو، قبل از خواندن هر کتاب به ویژه کتب تاریخی کشف نیت مؤلف از واقعیت و مسائل مربوط به آن از اهم موضوعات است که به صورت سؤالات ذیل مطرح می گردد:

آیا واقعیتی خارج از تخیل و ذهنیت انسان ها وجود دارد یا نه؟

آیا دسترسی انسان ها به همه واقعیت ها امکان پذیر است؟

راه ها و ابزار شناخت واقعیت ها چیست؟

آیا واقعیت های خارجی تابع تفاسیر ما از آنهاست؟

ملاک و معیار ارزیابی یافته و یا تحلیل درست از نادرست چیست؟

این سؤال ها و سؤال های دیگر، دارای ماهیتی نظری هستند که قبل از هر چیز دیگر ذهن اندیشمندان را به خود معطوف می دارند، هر متفکر و اندیشمندی پیش از ورود به هر موضوعی می بایست تکلیف خود را با آنها روشن ساخته و پاسخ های مستدل و منطقی برای هر یک داشته باشد. هر چند پاسخ به این سؤال ها جنبه مبانی نظری داشته و زیرساخت اندیشه، تحلیل هر متفکری را دربرمی گیرد، اما گاه اندیشمندی، ناخودآگاه بدون توجه به برخی از این مبانی تئوریک، به بررسی و تحلیل واقعیت های مختلف می پردازد. این واقعیت ها گاه جنبه تاریخی داشته و خواسته یا ناخواسته، که هیچ راهی جز روی آوردن به منابع، مدارک و مستندات تاریخی وجود ندارد و گاه موضوع واقعاً تاریخی نیست، اما ریشه در تاریخ داشته و مرتبط با تاریخ است.

بر اساس زیرساخت های نظری مربوط به حوزه های هستی شناختی و معرفت شناختی متناسب با آموزه های اسلامی و عقلی شرائطی باید رعایت شود که دقت و توجه در آنها، پاسخ بسیاری از سؤالهای مبنایی تئوریک و نظری را شامل می شود. این مبانی گویای آن است که انسان به دلیل بهره مندی از استعدادهای متعدد خدادادی، قادر بوده و هست که واقعیت های بی شماری را بشناسد و به آنها دسترسی داشته باشد. به علاوه آن که دسترسی به واقعیت ها، تحلیل و تفسیر و تبیین آنها، نیازمند ابزارها و روش های خاص و متناسب معرفت شناختی می باشد. بکارگیری ابزارهای لازم شناخت، زمینه ای را برای محقق فراهم می کند تا آنها را به گونه ای که هست دریابد. اما ابزارهای شناخت می بایست در کنار روش های مناسب قرار گیرد. همچنان که یافته های علوم طبیعی نیازمند روش های تجربی است، یافته های دینی نیز نیازمند روش متناسب خود است، چنانکه یافته های تاریخی نیز روش و منابع خود را می طلبد.

واقعیت ها اعم از مادی و غیرمادی، انسانی و غیرانسانی، فردی و جمعی تابع نگاه و رویکرد محقق نیست. وی می تواند از زوایای مختلف به واقعیت ها بنگرد و آنها را تفسیر و تحلیل کند. اما باید بداند که تحلیل و تفسیر او در واقعیت تأثیری ندارد. بنابراین در نقد و تحلیل متون دینی باید شروط جامعی، از جمله چند شرط ذیل رعایت شود.

شرط اول

بریده بودن از ذهنیت ها و علایق شخصی، جنسی و… است تا بتواند به موضوع مورد نظر خود بپردازد و در کشاکش بررسی و تحقیق، ابعاد مختلف آن شناسائی شود. در حوزه علم و یافته های علمی، آفت پیش داوری های ذهنی وجود دارد که محقق می بایست در کنترل و اجتناب از آن نهایت دقت را اعمال نماید.

ناگفته پیداست که در کلیه آموزه های دین مبین اسلام، مدار و محور تمام امور خدای تعالی است. اوست که می آفریند، شکل می دهد و بر اساس همان واقعیت های آفریده شده و مرتبط با هم، برای انسان تکلیف مشخص می نماید. در این نگاه، «خدا» محور است نه هیچ کس و هیچ چیز دیگر. انسان مخلوقی است که برای نیل به کمال و سعادت ابدی هیچ راهی جز عبودیت ذات احدیت ندارد. با توجه به این رویکرد، انسان از محوریت خارج می شود، لذا دیگر جایگاهی برای جنسیت نمی توان یافت. وقتی می گوییم وظیفه و رسالت انسان پرستش و عبودیت ذات احدیت متعال است، لذا محور قراردادن جنس، اعم از زن و مرد، انحرافی از آن اصل اولیه می باشد.

شرط دوم

از دیگر شروط نقد و تحلیل متون دینی بررسی مطابقت آن با اصول قطعی و خدشه ناپذیر اسلام است، زیرا در اندیشه و ذهنیت دینی، آن چیزی درست و مطابق با واقعیت است که با اصول قطعی و خدشه ناپذیر اسلام سازگار باشد و هر آنچه غیر آن، محکوم به نادرستی است. بنابراین رویکرد کثرت گرایی نمی تواند درست باشد. چه آن که با مبنای کثرت گرایی، جایی برای نقد باقی نمی ماند و هیچکس را یارای آن نیست که دیگر نظریات را نادرست بداند، بلکه علی الاصول می بایست حکم به صحت و سلامتی همه دیدگاه ها داده شود!

شرط سوم

شرط دیگر، رعایت امانت در نقل تاریخ می باشد.بنابراین عدم رعایت نکات یاد شده و برخورد با موضوعات و رخدادهای مختلف در قالب پیش داوری های ذهنی، محقق را به خطا و تحلیلهای ناصواب هدایت می کند. نگارنده این کتاب، با برخوردی نقادانه ادعا می نماید که تحلیل های تاریخی، تحلیل های مرد سالارانه بوده و عاری از واقعیت هستند در این حال نویسنده نه تنها هیچیک از شرایط فوق را رعایت نکرده بلکه نتیجه ای که همواره درصدد نقد آن بوده به شدت در گرداب آن گرفتار می شود و در تحلیلش به ضعفهایی دچار شده که هر چه بیشتر او را از حقیقت دور ساخته است. این ضعفها در چند مقوله قابل ذکر است:

الف) برخوردگزینشی ناشی ازپیش داوری های زنانه در انتخاب رویدادها و وقایع تاریخی؛

ب) برخورد گزینشی درانتخاب منابع وصاحبنظران؛

ج) عدم اطلاع و آگاهی لاز م از مبانی و چارچوب های دینی؛

د) تحلیل و تفسیرهای غلط و نادرست از رویدادهای تاریخی؛

ه)تحلیل و تفسیرهای غلط و ناروا از احکام اسلام.

بنابراین تلاش می شود تا گام به گام همراه با کتاب، هر یک از اشکالات و گرداب های فوق الذکر، را با نشان دادن جلوه های از تشیع، نادرست بودن هریک از آنها به خواننده های گرامی نشان داده شود. نویسنده در مقدمه کتاب به مواردی چون، مقایسه منابع فقهی اهل تسنن و تشیع، ازدواج موقت، عایشه و … پرداخته است، لذا در این مقاله به این موارد اشاره می شود.

منابع فقهی اهل تسنن و تشیع

نویسنده در بخشی از کتاب خود ادعا می کند که: «میان فقه شیعه و فقه اهل سنت، به رغم خصومت های ریشه دار اجتماعی و سیاسی، اختلاف چندانی وجود ندارد. در واقع، توافق گستردة دو گفتمان فقهی شیعه و اهل سنت، با در نظر گرفتن اختلافهای عقیدتی آنها و نیز اختلافشان در زمینة اصول فقه، بیشتر موجب شگفتی ما خواهد بود، چرا که می دانیم شیعه از چهار منبع مورد قبول اهل سنت، تنها منبع نخست، یعنی قرآن را می پذیرد و در خصوص منبع دوم، یعنی سنت نیز، شیعه با استناد به احادیث خود که عمدتاً مشتمل است بر اقوال امامان و نه صرف احادیثی که به پیامبر اکرم(ص) منتهی می شوند، مجموعه های احادیث فقهی اهل سنت، مشهور به «صحاح سته» را رد می کنند. «سومین منبع فقهی اهل سنت، یعنی اجماع نیز توسط هر دو گرایش شیعه و سنی منحصر می شود به امت خود و منبع چهارم، یعنی قیاس را شیعیان امامی و اسماعیلی مردود دانسته و به جای آن بر عقل تکیه کرده اند ».

برای جوابگویی به این اشکال قطع نظر از مباحث کلامی، نگاهی کلی و آزاد و فارغ از ذهنیتهای پیش ساخته به نظر می رسد که برخی از اصول اساسی فقه شیعه و اهل سنت در یک اختلاف جدی و فراگیر به سر می برند. اصولی ترین عامل این اختلاف و تفاوت، بازگشت به منابع فقهی، شیعی و سنی است. شیعیان در منابع فقهی خود بعد از قرآن، اصالت و مبنا را به «سنت» می دهند که از معصوم صادر شده است و معتقدند بعد از قرآن، «سنت» مهمترین منبع شناخت احکام اسلام، محسوب می شود. برخلاف آنچه نویسنده،تصور کرده است سنت، نزد شیعیان فقط به معنای کلام پیامبر(ص) و امامان (ع) نیست. بلکه شیعه، سنت را تا آنجا که دربرگیرنده کلام و سخن، رفتار و عمل و نیز سکوت حاکی از رضایت معصوم است، می داند. آنان معتقدند اگر رفتاری از معصوم صادر شود که اولاً، در یک بستر عادی و طبیعی صورت گرفته باشد؛ ثانیاً معصوم (ع) به قصد بیان حکم شرعی، آن عمل و رفتار را بروز داده باشد، می تواند منبعی برای حکم شرعی محسوب شود. از این منظر و با این رویکرد در مقام قانونگذاری تفاوتی بین مقام رسالت و نبوت با امامت وجود ندارد. چنانکه در قانونگذاری تفاوتی بین قرآن و معصوم وجود ندارد.

این اختلاف مبنایی در فقه شیعه و سنی باعث تفاوتها و تمایزهایی در روساخت های فقهی شده که تجلی و بروز آن در احکام است. علاوه بر اختلاف و تفاوت فوق الذکر، «اجماع» نزد اهل سنت و شیعه تفاوتی ماهوی دارد. اهل سنت اجماع را نوعی وفاق جمعی معنا می کنند. بطوری که فقهای زیادی بر حکمی از احکام شرع مقدس توافق داشته باشند، هر چند این توافق به طور ضمنی باشد، اما درنگاه شیعه، وفاق جمعی و ظاهری در آراء و نظریة فقهی به خودی خود ارزش نداشته، بلکه آنها معتقدند، اجماعی شرعی است که گویای نظر و دیدگاه معصوم (ع) باشد. به طوری که برای اهل نظر، قطع و یقینی حاصل شود، این وفاق و همدلی گویای نظر معصوم (ع) است. در این صورت اجماع می تواند منبعی از منابع فقهی و احکام شرعی محسوب گردد. این بیان از اجماع به خوبی گویا و روشن است که بازگشت آن به منبع دوم یعنی سنت است. به عبارت دیگر اجماع منبع مستقلی برای احکام فقهی محسوب نمی گردد.

اختلاف و تفاوت اصولی دیگر، به جایگاه عقل در نظام استنباط احکام اسلامی نزد شیعه و اهل سنت باز می گردد. آنان معتقد به قیاس و استحسان های عقلی اند و از طریق تأمین شباهت ها در موضوعات، این تشابه را به احکام نیز سرایت می دهند و نتیجه گیری فقهی می نمایند، در حالیکه شیعه از این شیوه تبری جسته و جایگاه عقل برای استنباط احکام شرعی را محدود به مواردی می داند که به «مستقلات عقلیه» مشهور است.

البته تفاوتهای مبنایی فقه شیعه و اهل تسنن نباید ما را از این اصل اصولی غافل نماید که هر دو مذهب در حجیت قرآن به عنوان اصلی ترین منبع شناخت احکام اسلام اتفاق نظر دارند. علاوه بر قرآن هر دو مذهب، سنت رسول الله(ص) را منبع دوم احکام فقهی اسلام می شناسند، همچنین هر دو مذهب برای عقل و اجماع فقها نقشی قایل هستند، اگر چه هر کدام قلمرو خاصی را به خود اختصاص می دهند. اشتراک و تشابه منابع کشف و استخراج احکام اسلامی ما را وادار می سازد که انتظار داشته باشیم، اکثر احکام شرعی دین مبین بین دو مذهب همسان و مشابه باشند. خصوصاً آنکه محتوای سنت، خواه در قرائت اهل سنت و در دیدگاه شیعه می بایست به کتاب عرضه گردد و اگر آن مضمون در تعارض با محتوای آیات شریف قرآن کریم باشد، از درجه اعتبار و حجیت ساقط می گردد.

اما با مشاهده اختلاف ها و تعارض های فراگیر و همه جانبه، این سؤال به ذهن خطور می کند که چگونه می توان با وجود این همه اختلاف، این دو مذهب را شاخه های یک دین به حساب آورد. این اختلافها و تفاوتهای مبنایی باعث تفاوت دیدگاههای پیروان دو مذهب شیعه و سنی شده است که در برخی موارد خود را نشان می دهد. این تفاوت دیدگاه به موارد و حوزه های چندگانه مربوط می شود که برخی از آنها در ارتباط با حوزه مسایل خانواده است.

تفاوت دیدگاه فقهی شیعه سبب شده که نگاه منصفانه و غیر جانبدارانه مربوط به خانواده و حقوق اعضای خانواده و هنجارهای آن داشته باشد. اما در نگاهی جانبدارانه که ویراستار و نیز نگارنده کتاب بدنبال طراحی آن هستند، علاوه بر آنکه زاویه دید را تنگ می کند، موضوع مورد بحث را از حالت واقعی خارج کرده و به آن رنگ و لعاب خاص، مطابق با ارزشهای شخصی و زن مدار می دهد. بر اهل تحقیق و نظر پوشیده نیست که این زاویه تنگ و جهت دار، همانند سایر رویکردهای ارزشی، چقدر به کشف واقعیتها و حقایق نهفته در آنها آسیب می زند که در واقع همان رعایت نکردن اصول اساسی نقد و تحلیل می باشد.

نگاه جانبدارانه

مصداق اول

ویراستار محترم در بخشی از کتاب می نویسد: «آنچه روشن است، بانیان فقه شیعی، بیش از علمای اهل سنت بر رد روش فقهی موجود در میان نخستین جامعة اسلامی، تمایل داشته اند به هر حال، معیارهای اخلاقی فقه شیعه، هیچ گاه توسط معیارهای اخلاقی مطلوب اهل سنت پذیرفته نشده است. در واقع، اصلاحات فقه شیعه، با توجه به حق انحصاری اعقاب رسول اسلام(ص) از دخترش فاطمه(س) در رهبری دینی و سیاسی امت مسلمان، بیشتر از علائق ناب شیعی متأثر بود و با مهم ترین عقاید دینی امت مسلمان ارتباط تنگاتنگی داشته است… این نکته را با ذکر مسئله ای غیر متعارف در فقه شیعه در خصوص ارث بهتر می توان توضیح داد. بنابر، این قاعدة مستثنی پذیر، بنابر اقوال ائمه اطهار(ع)، پسر عموی اصلی (پدری) در ارث بر عموی مادری اولویت دارد، هر چند که بنابر قاعدة کلی، باید عمو که خویشاوند نزدیک است بر پسر عمو اولویت یابد. قابل توجه است که منظور از طرح این مسئله غیر متعارف، توافق دادن آن با این دیدگاه شیعه است که علی(ع) پسر عموی اصلی پیامبر، از عباس عموی پیامبر به آن حضرت نزدیکتر و به همین لحاظ هم بیش از عباس به امامت سزاوار است».

آنگاه که محقق اسیر ارزشها و ایده های شخصی شد، ناچار است برای اثبات مدعای خود دست به گزینش موضوعات متناسب با دیدگاه خود بزند و طبعاً برای آنکه بتواند در یافتن موضوعات مورد نظر موفق شود، می بایست به گزینش منابع مختلف روی آورد. حال این منابع چقدر می توانند قابل اعتماد باشند، خود موضوع و مسئله ای جداست. با فرض درستی فرایند گزینش موضوع و منبع، اگر موضوع مورد علاقه محقق در منابع یافت نشد، آنگاه محقق ممکن است، مبتلا به دستکاری وقایع و منابع شود و یا گاه حادثه را از ذهن خود بیرون کشیده و رنگ و لعاب واقعیت عینی بدان ببخشد و بر همان اساس، تحلیل، تفسیر و تبیین هایی ارائه نماید. چگونه و با چه تحلیلی می توان رابطه میان حق ارث و حق جانشینی رسول اکرم (ص) را به اثبات رساند، در حالی که موضوع جانشینی و وصایت پیامبر اکرم (ص) علی الاصول ارتباطی با موضوع ارث، حقوق زن، مرد و … ندارد، بلکه صرفاً امری الهی و مبتنی بر شایستگی های برگزیده شدگان است. چنانکه خداوند متعال درپاسخ به سؤال حضرت ابراهیم (ع) در خصوص استمرار دعوت او و جایگاه خانواده و فرزندانش می فرماید: «لا ینال عهدی الظالمین …»این آیه به روشنی پاسخ می دهد که موضوع رسالت و امامت، بستگی به توانایی های اشخاص دارد.

اگر موضوع امامت و رهبری با حق ارث مرتبط بود، پس چرا پس از پیامبر اکرم (ص) حضرت فاطمه زهرا(س) که دختر پیامبر بود، منصوب به امامت نشدند و علی(ع) که پسرعموی او بود، عهده دار امر امامت شد. در حالیکه اگر امامت و وصایت به ارث مربوط بود، با وجود فاطمه زهرا(س) وسایر دختران پیامبر اکرم(ص) نوبت به ارث بردن امام علی(ع) و فرزندان آن بزرگواران نمی رسید. این موضوع همچنین در مورد انتساب عباس به پیامبر(ص) هم قابل مناقشه است. سیر بحث و نتیجه گیری در این بیان، گویای آن است که چون امام علی(ع) پسرعموی پدری و اصلی پیامبر(ص) می باشد از عباس عموی مادری پیامبر(ص) به ایشان نزدیکتر است، در نتیجه امام علی (ع) وارث پیامبر(ص) می شود. این ادعا، ادعایی بی دلیل و مدرک است. به علاوه آنکه اسناد و مدارک معتبر تاریخی خلاف آن را به اثبات می رساندبر اساس معیارهای اعتقادی شیعه، موضوع وصایت و خلافت رسول اکرم(ص) و امامت امت اسلامی نه تنها هیچ ارتباطی با رابطه سببی و نسبی پیامبر(ص) و انتقال ارث نداشته بلکه امری الهی است که تخلف از آن برای هیچ کس، حتی برای شخص رسول گرامی اسلام (ص) مجاز نبوده است. تبعاً در انجام این رسالت، عده ای ناخشنود خواهند شد و چه بسا دست به توطئه هایی نیز بزنند.بنابراین، ارائه تحلیل و تفسیر از حقوق دختر و اعقاب رسول اکرم (ص) هر چند موضوعی لازم و بایسته است، اما ربطی به مسئله الهی امامت ندارد. چنانکه اهل سنت به عایشه و سایر همسران پیامبر(ص) احترام وافر گذاشته اند . این اداء احترام آن قدر شدید و غلیظ بوده تا جائیکه حتی در مخالفت عایشه با امام علی(ع) رأی به نفع عایشه دادند. اگر صرفاً اتصال به پیامبر موضوعیت داشت قاعدتاً می بایست امام علی(ع) که از یکسو داماد پیامبر و از سوی دیگر پسرعمویش است، بر عایشه که فقط همسر پیامبر بود رجحان پیدا می کرد. در حالیکه حقیقتاً چنین نبوده و جایگاه علی(ع) در اسلام و امت اسلامی بی بدیل بوده است.

مصداق دوم

ایشان در کتاب خود آورده اند «اگر چه قانون اساسی مراکش به زنان، حق رأی دادن و انتخاب شدن را داده اما واقعیت سیاسی نشان می دهد که فقط حق رأی دادن به آنها اعطاء شده است. در انتخابات 1977 مجلس، هشت زن کاندیدا شدند و با وجود آنکه سه میلیون از شش و نیم میلیون نفر جمعیت رأی دهنده زن بودند. هیچ کدام از این کاندیداها انتخاب نشدند.»

سؤالی که به ذهن می رسد این است که آیا «اختلاف عظیم میان مشارکت گستردة زنان رأی دهنده در انتخابات] شوراهای محلی 1983 مراکش[ و تعداد اندک زنان انتخاب شده، می تواند نشانه رکود و عقب ماندگی باشد. چه آنکه انتخابات، زمانی واقعاً انتخابات است که رأی دهندگان در چارچوب ضوابط و مقررات تعیین شده، هرکس را که صلاحیت دارد انتخاب کنند، خواه از جنس زن و یا از جنس مرد باشد. اما نگاه و تحلیل مؤلف حاکی از رویکردی به شدت زنانه در تحلیل رخدادهای اجتماعی سیاسی است. در این تحلیل چند گزاره ناصواب وجود دارد. زیرا این نگاه، برآمده از نوعی ارزش داوری دربارة سایر مناطق و کشورهاست که آنها را برتر از خود می داند و در پناه این خود کم بینی، آراء مردمی را تحقیر می کند. غافل از آنکه چه بسا به هر علتی درست یا نادرست رأی دهندگان زن و مرد در محاسبات و تحلیلهای خود به این نتیجه رسیده باشند که افراد خاصی با قطع نظر از جنسیت آنها صلاحیت نمایندگی دارند و این صلاحیتها ناشی از وجود برخی ویژگیها و توانمندی های آنهاست. ویژگیها و توانمندی هایی که الزاماً مربوط به جنسیت آنها نیست. هرچند ممکن است در شرایط خاص، برخی موقعیتها و مناصب با جنسیت آنها سازگار و یا متعارض باشد. اگر بطور مثال، بیماری های مربوط به زنان توسط زنان پزشک انجام شود و در عین حال، پزشکان مردی هم وجود داشته باشند که زنان را معاینه و احیاناً معالجه نمایند، اگر اطلاعات پزشکی، تجربه و سایر شرایط پزشکان زن و مرد در این خصوص مساوی باشد و تنها تفاوت آنها در جنسیت خلاصه شود و زنان بیمار، پزشکان زن را انتخاب نمایند و برای معالجه به آنها مراجعه نمایند، آیا این گویای نقص پزشک مرد است؟!

در مثال فوق جنسیت تأثیر جدی دارد، زیرا مراجعه زنان به پزشکان زن از بروز برخی موانع معاینه و تشخیص بیماری جلوگیری می نماید، اما تأثیر جنسیت پزشک به معنای نقص و ناکارآمدی پزشک مرد نیست، بلکه گویای آن است که هر موقعیتی، اقتضائات خاص خود را دارد و تحلیل ها می بایست با در نظر گرفتن مجموعة شرایط و اقتضائات باشد.

ازدواج موقت

چنانچه نویسنده در رابطه با ازدواج موقت در بخشی از کتاب آورده: «با ظهور اسلام در شبه جزیره، این دین پاک نهاد، زنا را تحریم و حسن معاشرت و احترام به زنان را از واجبات دینی دانست و مردم را به پاکدامنی فراخواند. اما از آنجا که اعراب جاهلی و تازه مسلمان با انس گرفتن به هوسرانی آزادانه، قیود و سخت گیریهای یکباره را دشوار می یافتند، پیامبر اسلام نیز ازدواج مشروع را به دو صورت دائم یا منقطع مجاز اعلام داشت».با قطع نظر از سایر جنبه ها، تحلیلی که ایشان ارایه می دهد، گویای آن است که ازدواج موقت پلی بوده برای طراحی یک مرحله انتقالی از وضعیت جاهلی و شیوع زنا به مرحله حاکمیت اسلام و منع زنا است. با این تحلیل، تشریع و یا امضاء ازدواج موقت، یک تاکتیک موقتی بوده است، در نتیجه پس از گذشت چند سال و اقتدار اسلام، آن حکم از بین می رود. این نگاه و تحلیل بامحتوای روایات و فتاوای فقهای شیعه منطبق نیست.

نگارنده به دلیل عدم آگاهی های لازم از احکام و آموزه های دینی و موضوع اجتهاد در فقه نتوانسته بین احکام ثابت و متغیر، اولیه و ثانویه و احکام اضطراری، تفکیک قائل شود. نگاه تام و تمام اسلام به همة جنبه ها و عرصه های حیات انسانی او را ملزم می کند که متناسب با عرصه ها و شرایط مختلف الگوهای خاص خود را داشته باشد، اما باید توجه داشت که الگوها، خاص همان زمینه ها و شرایط است. به عنوان نمونه در شرایطی که زندگی و حیات فردی در معرض خطر قرار می گیرد و گرسنگی او را به مرگ نزدیک می سازد، بر اساس دیدگاه دین و آراء فقهاء آن شخص می تواند از خوردنی های ممنوع استفاده نماید تا از مرگ نجات یابد. اما این اجازه در تناول موقتی و از روی ناچاری و اضطرار است تا مرگ، شخص گرسنه را به کام خود نبرد. این نگاه و تحلیل منطبق بامحتوای روایات و فتاوای فقها است. در غیر این گونه موارد نمی توان به تعمیم دست زد. برخی دیگر از احکام در ساختار احکام اسلامی وجود دارد که اسلام کلیات آن ها را طراحی کرده است، اما به موارد جزئی نظر خاص ندارد. مثلاً کلیت نوع لباس زنان و مردان در اسلام مشخص شده است، اما اینکه چه مدلی داشته باشد، به انتخاب شخص بستگی دارد، مگر آن که انتخاب او با یک امر ممنوع و حرام و یا به عکس واجب همراه شود که در این صورت موظف است مطابق واجب و یا حرام رفتار خود را تنظیم نماید. بنابراین چون مشروعیت ازدواج موقت در قرآن به طور صریح آمده و توسط آیات دیگری نسخ نشده و از طرف معصومین هم مورد تأیید قرار گرفته است، نمی توان آن را جزء احکامی دانست که مخصوص زمان خاصی هستند، البته کارکرد اصلی ازدواج موقت، سامان دادن و به نظم کشیدن روابط و غرایز جنسی است و از آنجا که تنظیم روابط جنسی و ساماندهی آن فقط در پرتو ازدواج صورت می گیرد و برخی هنجارهای ازدواج دائمی ممکن است باعث سختی و ایجاد مانع گردد، لذا ازدواج موقت برای سهولت در تنظیم روابط جنسی سامان دار پیش بینی و طراحی شده است. زیرا انتظار از این نوع ازدواج، تشکیل خانواده، بقاء نسل و… نیست، بلکه ایجاد نظم در روابط جنسی با وجود شرایط آسان است. با این نگاه واضح است که ازدواج موقت، در ساخت هنجاری تفاوتهای چشمگیری با ازدواج دائم وجود دارد، این نوع ازدواج، آمیخته و سرشار از آزادیهای مختلف برای هر دو جنس است. وجود این آزادی ها به معنای آن نیست که کلیه احکام و حقوق حاکم بر آن حق الناس تابع توافق طرفین باشد، بلکه در عین وجود آزادی هایی در برقراری روابط، ملزم هستند که خود را در چارچوب احکام الهی قرار دهند و در آن قلمرو، از آزادیهایی برخوردار گردند.

نقش عایشه در صدر اسلام

مؤلف برای اثبات و تحلیل حضور سیاسی زنان در صدر اسلام می نویسد: «عایشه در زندگی دو خلیفه اول نقشی کلیدی داشت و با عدم مساعدت خود به سومین خلیفه مسلمین، عثمان، به هنگام محاصرة او در منزل خود، سست کردن حکومتش نیز سهیم بود. او در گرماگرم جنگ داخلی علیه عثمان و به رغم مخالفت بسیاری از یاران متنفذش، مدینه را به قصد زیارت مکه ترک کرد. عایشه با در دست گرفتن رهبری سپاه مخالف، در براندازی خلیفة چهارم نیز شرکت داشت. مورخان برای عدم به کارگیری نام زن مسلمان برای نامگذاری این جنگ، آن را به علت شتر سواری عایشه، جنگ جمل نام نهادند. با وجود این جنگ، نمی توان نام عایشه را از تاریخ اسلام محو کرد».

به جهت آنکه بخش عظیمی از کتاب، عایشه را از منظری خاص نگاه کرده و از او به نام زنی انقلابی که بر علیه حکومت وقت قیام نموده، یاد می کند و به این امر مباحات می نماید، ضروری می باشد که با توجه به منابع اهل سنت موضوع قیام عایشه را بررسی نمائیم.

در این جریان و جنبش سیاسی عایشه همسر پیامبر در یک حضور سیاسی، حاکمیت مشروع و منصوب از ناحیه پیامبر یعنی امام علی (ع) را به چالش کشید و با آن به معارضه برخاست.

نویسنده با دو عینک «سنی گری» از یکسو و «زن محوری» از سوی دیگر گام به تحلیل تاریخ اسلام می گذارد. اما نگاه جانبدارانه وی، تنگ تر از این دو نگاه است، تعصب وی آنقدر شدید است که در بررسی تاریخی زنان عصر پیامبر اکرم(ص)، از حضرت فاطمه زهرا(س)، برترین زنان عالم کاملاً چشم پوشی نموده است، بگونه ای که گویی پیامبر اسلام، چنین دختری نداشته است و یا از زنان بزرگوار دیگر پیغمبر اکرم(ص) مانند حضرت خدیجه(س) نامی نبرده است. بنابراین از نقش مؤثر سیاسی اجتماعی آنان چشم پوشی نموده است.

از سوی دیگر اقتباس نویسنده از منابع اهل سنت نیز کاملاً گزینشی بوده است و تنها به نفع ایده ها و هدف خود بهره گرفته است مثلاً از این منابع، تنها احادیثی را گزینش کرده است که رأی مورد نظر خویش، یعنی برتری نفوذ عایشه را به اثبات رساند، در صورتیکه همان منابع، به تأثیرات سوء این شخص درصدر اسلام نیز اشاره نموده که ایشان کاملاً آنها را از نظر دور داشته است. لذا روش ایشان بر خلاف ادعایشان، کاملاً غیر علمی و مملو از پیش داوری های ذهنی است.

نویسنده حتی به یک نامگذاری اعتراض می کند. زیرا رویکردی زن محور با پیش فرضهای ناصحیح مؤلف، او را از صحنه واقعیت و تحلیل دور می دارد. به طور نمونه می نویسد علیرغم آنکه عایشه (که یک زن است) رهبری شورش را بر عهده داشته ولی این فتنه به نام او نامگذاری نشدهو به جنگ «جمل» نام گرفته است. در اینجا خوب است نویسنده به این سؤالها پاسخ دهد و معلوم نماید که چرا جنگی که به رهبری پیامبر(ص) و فرماندهی او صورت پذیرفت «احد» نام گرفت؟ چرا جنگ دیگری که برای حفاظت از شهر مدینه صورت گرفت، «خندق» نامیده شد؟ در فتح منطقه خیبر یهودی نشین، آن عملیات پرشکوه چه نام داشت؟ و مورخین چگونه از آن مبارزات یاد می کنند؟ در جنگ امام علی (ع) بر علیه خوارج نهروان کدام زن و یا زنانی حضور داشتند که مورخان از آنها یاد نکرده و جنگ را با وجودِ عدم بکارگیری نام زن مسلمان، جنگ صفین نامگذاری کرده اند ؟ این گونه تحلیلها چقدر می تواند مورد قبول اهل نظر واقع گردد؟

رابطه عایشه با رسول خدا(ص)

«عایشه» سومین همسر پیامبر است که پدرش «ابوبکر»، اولین خلیفه و مادرش «ام رومان» بود. او در سال چهارم پس از بعثت در مکه بدنیا آمد و تقریباً در سن نه سالگی بود که پیامبر با او ازدواج می کند و هشت سال و اندی که در خانه پیامبر(ص) می زیست از اخلاق و سجایای پیامبر(ص) بهره می جست. این مدت نسبتاً طولانی، زمینه ای مساعد برای رشد اخلاقی عایشه و بهره مندی از حیثیت اجتماعی او بوده است.

خصوصیات و ویژگی های اخلاقی در عایشه وجود داشت که شخصیت فردی و اجتماعی او را رقم می زد از جملة این ویژگیها، خلق و خوی عصبی، سرکشی، درک سریع و قدرت تصمیم گیری، هوش و ذکاوت و در عین حال حسادت است. رشک و حسادت عایشه هیچ حریمی نمی شناخت و هرکس می توانست در قلمرو و حوزة حسادت او باشد. از همسران پیامبر(ص) گرفته تا فرزندان و نوادگان آن بزرگوار، از شخصیت های برجسته دینی گرفته تا نخبگان سیاست و قدرت. در اعمال حسادت برای او تفاوتی بین زندگان و مردگان وجود نداشت، چنانکه حضرت خدیجه (س) اولین همسر گرامی پیامبر(ص) که قبل از ازدواج عایشه با پیامبر(ص) به لقاء حق رسیده بود، مورد حسادت او قرار می گرفت و خود در این باره چنین می گوید: «ما غرت الی احد من نساء النبی، ما غرت علی خدیجه و ما رایتها» به هیچ یک از همسران پیامبر(ص) به اندازة خدیجه حسادت نداشتم، هرچند او را ندیده بودم.

عایشه بر خلاف علاقة شدید پیامبر(ص) به فاطمه (س)، هیچ گاه نتوانست به او نگاهی محبت آمیز داشته باشد، در حالیکه عایشه به جای مادر او یعنی خدیجه (س) بود. عواملی چند می توانست در ایجاد یا تشدید حسادتش به حضرت فاطمه (س)، امام علی(ع) و فرزندان آن دو بزرگوار نقش داشته باشد. شاید مهمترین آنها، موضوع ادامة نسل پیامبر (ص) از طریق حضرت فاطمه(س) و امام علی(ع) باشد. منزلت امام علی(ع) و حضرت فاطمه(س) نزد پیامبر آنقدر رفیع بود که در ماجرای «سد الابواب» یعنی بسته شدن درب همة خانه هایی که منتهی به مسجد می شد، فقط درب خانه امام علی(ع) و حضرت فاطمه(س) همچنان بازماند. آنها از درون خانه خود می توانستند مستقیماً وارد مسجد شوند و یا کلیه اتفاقاتی که در مسجد رخ می داد، نظاره گر باشند. این موضوع می توانست برای عایشه غیرقابل تحمل باشد، زیرا در نگاه او دلیلی وجود نداشت که درب همه خانه ها بسته شود، اما درب خانه حضرت فاطمه (س) و امام علی(ع) استثنا گردد، غافل از آنکه این امر دستوری الهی بوده که سرپیچی از آن برای هیچ کس ممکن نبود.

درخصوص شخصیت عایشه و رابطه اش با پیامبر(ص) و خاندان او نکتة قابل توجهی که وجود دارد، آن افشای سرّی است که ایشان با برخی از همسرانش درمیان گذاشتند. اما آنها راز را نزد خود نگه نداشتند و به دیگران عنوان نمودند. علنی شدن این راز که در مورد جانشینی رسول خدا(ص) بود، باعث ناراحتی و عدم رضایت پیامبر و ناخشنودی خدای تعالی شد به طوری که آیاتی از سورة مبارکه تحریمبه این امر اختصاص یافت و افشاءکنندگان را مورد عتاب جدی قرار داد. عوامل افشاء کننده راز و سرّ پیامبر، «عایشه» و «حفصه» دختران «ابوبکر» و «عمر» یعنی خلیفه اول و دوم بودند. ناگفته نماند که در موضوع افشاءشده اختلاف نظر وجود دارد. اما آنچه مسلم و مورد اتفاق می باشد این است که دو نفر از همسران پیامبر(ص) اقدام به چنین عملی نموده اند و به همین سبب موظف شدند که از گناه خود توبه نمایند.

نکاتی پیرامون زندگی سیاسی عایشه

شاید بتوان گفت مهمترین فرازهای زندگی عایشه به دوران خلافت عثمان و علی(ع) باز می گردد. عایشه در دوران حاکمیت عثمان دو موضع را برای سلوک سیاسی خود اتخاذ نمود. در سالهای اولیه موضعی نسبتاً جانبدارانه داشت زیرا هیچ مخالفتی با عثمان و عملکردهای او از خود نشان نمی داد. اما پس از گذشت شش سال از حکومت خلیفة سوم، ساز ناسازگاری سرداد و مخالفتهای خود را به او نشان داد. سکوت عایشه در دوران اولیه حکومت عثمان شاید از آن جهت بوده است که در صورت مخالفت با حاکمیت عثمان ممکن است زمینه برای حکومت علی(ع) مهیا گردد و این درست همان چیزی بود که او از آن هراسان و بیمناک بود. بنابراین می بایست ابتدا زمینه های لازم برای فرد دیگری مهیا می شد، آنگاه سر به مخالفت و شورش برمی داشت تا آنکه زمینه های لازم فراهم گردد و افکار عمومی، برای این چرخش آمادگی یابد. آن گاه که عثمان بر سر منبر مشغول سخنرانی و وعظ می شد و یا به طراحی اصول استراتژیک حکومت خود می پرداخت، عایشه با برخی اشیاء و البسة پیامبر گرامی اسلام(ص) وارد مسجد می شد و انظار عمومی را متوجه خود می ساخت. او احساسات را جریحه دار می کرد تا بدین وسیله بتواند آراء و ایده های خود را بر مردم تحمیل نماید. عایشه با این کار خود و با استفاده از تهییج احساسات عمومی توانست شکافی عمیق بین هواداران عثمان و تودة مردم ایجاد کند، به گونه ای که در بعضی موارد علاوه بر مشاجرات و منازعات گستردة سیاسی، حرکت های خشونت بار در میان مردم رواج پیدا می کرد و با یکدیگر به زد و خورد می پرداختند و مساجد صحنة درگیری ها و برخوردهای فیزیکی مردم مسلمان شده بود.

عایشه گاه در حین سخنرانی عثمان وارد مسجد شده و او را به «فرعون»و یا «یهودی احمق»و.. لقب می داد. شکاف میان بخشی از طبقات مردمی و حاکمیت، روز به روز عمیق تر شد تا آنجا که بعضی تصمیم جدی به شورش سیاسی گرفتند و به قصد کشتن خلیفه، خانه او رابه محاصره درآوردند. در چنین وضعیتی بود که برخی از طرفداران و هواداران شاخص عثمان و کسانی که در قدرت و حاکمیت نقش مؤثری داشتند دست به دامان عایشه شدند و از او خواستند تا مردم را به آرامش وسکوت دعوت کند. اما او از این کار اجتناب نمود و برای گریز از غائله و فتنه، تصمیم گرفت که عازم سفر حج شود. عثمان نیز از سوی دیگر برای خاموش کردن غائله و نیز تثبیت حاکمیت و قدرت خود، دستور قتل سران شورش را صادر کرد. در میان سران شورشی چند نفر شاخص وجود دارند از جمله آنها «محمدابن ابی بکر»، برادر عایشه و «طلحه» پسرعموی عایشه است. عایشه در پاسخ حرکت عثمان نیز حکم بر قتل عثمان کرد و او را کافر شناخت.

در دید عایشه طلحه صلاحیتهای لازم برای امر خلافت را داشت و در طول این مدت همواره تلاش می کرد تا زمینه های اجتماعی و سیاسی لازم برای خلافت طلحه را فراهم نماید. مخالفت های عایشه با عثمان ریشه در این تفکر عایشه نیز داشته است و تحریک احساسات عمومی، راه اندازی جنجال ها، شورش های سیاسی و… بدین منظور بوده تا طلحه را به خلافت برساند و برای این کار از هیچ کوششی فروگذار نمی کرد.

بعد از آن که عایشه برای فرار از حمایت عثمان، اعزام حج شد در مدینه بود که خبر ترور و قتل عثمان را شنید و قصد بازگشت به مکه کرد. در مکه به گونه ای برخورد کرد که گویا به خونخواهی عثمان سفر خود را رها خواهد کرد.

در این برهه است که زمان تسویه حساب سیاسی با علی(ع) پیش می آید. او قبلاً نارضایتی های خود را به اشکال و گونه های مختلف، نسبت به خانوادة علی(ع) اعلان نموده بود و سعی می کرد آن را با فشارهای عاطفی و روانی به فرزندان علی(ع) و نوه های دختری پیامبر نشان دهد. چه آن که علی الاصول، عایشه به جای مادر فاطمه زهرا(س) و در حکم مادربزرگ فرزندان فاطمه زهرا(س) قرار می گرفت و به همة آنها محرم می بود. اما با وجود تمام این خصائص، عایشه ام المؤمنین نسبت به فرزندان علی(ع) همچون بیگانگان رفتار می کرد و از امام حسن(ع) و امام حسین(ع) خود را می پوشاند. تا قبل از خلافت علی(ع) زمینة لازم برای جبهه گیری های سیاسی بروز نکرده بود، هرچند خلیفة اول که پدر عایشه بود در جریان سقیفه، بنیاد انحراف و کجروی از اسلام پیامبر(ص) را گذاشت. ابوبکر با رأی سقیفه بر مسند قدرت تکیه زد و در ظاهر، علی(ع) را به انزوای سیاسی کشاند، اما عایشه در این جریان نقش جدّی و فعال نداشته است. بستر فعالیت سیاسی عایشه بر علیه علی(ع) از آن هنگام آماده می گردد که خبر کشته شدن عثمان در مدینه به عایشه می رسد. عایشه ای که در زمان حیات عثمان همواره به فکر آشوب ها و جنبش های سیاسی بوده و تلاش می کرد نارضایتی مردم را به اوج خود رسانده و از کلیه رسانه های تبلیغاتی وقت بر علیه عثمان استفاده نمود تا نخبگان دینی و سیاسی رابه میدان مبارزه بر علیه عثمان دعوت نماید، حتی در این راستا از دعوت به قتل عثمان فروگذاری نمی کرد، اما پس از عثمان که نوبت خلافت به علی(ع) رسید چون کاندیدای مورد نظر او یعنی طلحه، انتخاب نشد، بنای تضعیف حکومت علی(ع) را گذاشت. به هر حال عایشه موضوع قتل عثمان را مطرح کرده بود و حالا عثمان واقعاً به قتل رسیده بود و چاره ای جز این نبود که یک تاکتیک سیاسی به خرج بدهد تا با این کار دو هدف را نشانه بگیرد از یک طرف فشار افکار عمومی که ممکن بود متوجه او شود، با مظلوم نمایی و فریاد حمایت از مظلوم و… متوجه علی(ع) ساخت زیرا عایشه چنین وانمود می کرد که علی(ع) از در ستیز، جنگ و ناسازگاری برآمده، بنابراین زمینه برای خلافت طلحه فراهم می گردد، زیرا چون طلحه پسرعموی عایشه است، لذا اگر خلافت به طایفة «بنی تیم» برسد، عرق قوم مداری و تعصب خویشاوندی عایشه ارضاء می گردد.

پس از آنکه توده مردم و اقشار مختلف، به خانة علی(ع) هجوم آوردند و او درخواست خلافت امت اسلامی را داشتند، حضرت علی(ع) در مقابل این خواست عمومی از خود مقاومت نشان داد و بارها به اشکال مختلف از پذیرش آن اجتناب می نمود.سرانجام با این شرط که بیعت به صورت علنی برگزار گردد، امر خلافت را پذیرا شد لذا مردم در مسجد بطور عمومی و علنی با ایشان بیعت کردند تا مبادا کسی از بیعت غیرعلنی سوء استفاده کند. اولین کسانی که با علی(ع) بیعت نمودند همان کسانی بودند که در اولین مراحل، بیعت شکنی کردند و علی(ع) را در مقابل مشکلات عدیدة اجتماعی سیاسی قرار دادند؛ اینان جز طلحه و زبیر کسی نبودند.مهمترین علت و انگیزه آنان در پیمان شکنی چیزی جز عدل علی(ع) نبود. زیرا علی(ع) معتقد به عدالت عمومی و همه جانبه یعنی توزیع عادلانه فرصت ها و ثروت های اجتماعی به معنای عام آن بودند به همین دلیل در جریان قتل عثمان با شورشیان هیچ گونه همکاری نداشت. زیرا علی(ع) تنها کسی بود که در مقام نظر و در عمل، مخالف ترور عثمان بود. او در طول مدت محاصرة خانه عثمان توسط شورشیان، به خانة عثمان آب می رساند و همواره تلاش می نمود تا آنها را از محاصره برحذر دارد. علی (ع) برای تنویر افکار عمومی در جریان قتل عثمان از یکسو خود را تبرئه می نمود و از سوی دیگر عوامل اصلی قتل را معرفی می نمود و شتاب زدگی آنان در خونخواهی عثمان به تحلیل می کشید. جنگ جمل نتیجة همین کشمکش ها و منازعات سیاسی علیه عدالت علی(ع) بود. جنگی که پیامبر از قبل، آن را پیش بینی کرده بود و عایشه را از شرکت در آن پرهیز نموده بود. علامت این جنگ صدای پارس سگان بود. همین پیش بینی ها و نصایح پیامبر بود که باعث شد ام سلمه «همسر وفادار پیامبر» عایشه را از شرکت در این جنگ بازدارد.

پس از آنکه عایشه علیرغم همه توصیه ها و نصایح، وارد جنگی خانمان سوز با علی(ع) شد که با شکستی تمام عیار مواجه شد و سران لشکر خود یعنی طلحه و زبیر را از دست داد. عایشه قبل از شروع جنگ رسمی و به هنگام گذر از سرزمین «حوأب» به یاد گفته پیامبر افتاد و از کردة خود پشیمان شد و تصمیم به بازگشت گرفت اما برخی از همراهان و سران لشکر از جمله طلحه و زبیر مانع بازگشت او می شدند.

پس از شکست عایشه درجنگ، علی(ع) او را با احترام تمام به همراه زنانی که خود را به صورت مردان درآورده بودند به مدینه بازگرداند. عوامل زمینه ساز جنگ جمل، برخورد علی(ع) با این واقعه و مواضع او پس از شکست عایشه و کشته شدن یاران و همراهانش و نیز پیامدها و نتایج سیاسی اجتماعیش باعث پشیمانی و ندامت عایشه شد. شواهد متعددی در تاریخ وجود دارد که به خوبی گویای این واقعیت است. از جمله می توان به روزها و ساعات پایانی عمر عایشه اشاره نمود. ساعاتی که پریشانی و اضطراب بر او مستولی شده بود و هر چه تلاش می کردند او را آرام سازند، اظهار می داشت که جنگ جمل مانند استخوانی در گلویم مانده است! ای کاش قبل از آن جنگ جمل مرده بودم و یا در شمار فراموش شدگان قرار داشتم.

با توجه به نکات یادشده چگونه می توان از عایشه به نیکی یاد کرد و او را در زمرة شخصیتهای برجسته و مؤثر سیاسی به حساب آورد، آیا جنسیت عایشه می تواند نقش اول را ایفا نماید؟ درصورت ضرورت نگاه های مردانه آیا انتخاب شخصیت زن مثبت دیگری برای نویسنده جالبتر نبود؟

همچنین از نکات قابل نقد دیگر این است که مقدمه نویسنده خصوصاً صفحات انتهایی آن مملو از گزاره های ارزشی و خالی از مستندات علمی است. وی هر مطلبی را با رویکردش سازگار بوده و پشتیبان مبانی نظری اش می داند، گزینش نموده و از آن به تعریف و تمجید می پردازد و هر مطلب مخالف دیدگاه و نظریه خودش را بدون آنکه مدرک و استنادی داشته باشد با عناوین مختلفیچون بی حرمتی، سوء استفاده، حقانیت بخشی به برتری طلبی ها و امتیازات جعلی و.. زیر سؤال می برد و در صدد است با گزینش عاری از روش و اصول علمی متقن و متناسب با آموزه های دینی، همة اسناد و مدارک تاریخی را با تعصبات جنسی نفی می نماید؟ دراینجا این سؤال مطرح می شود که چگونه نویسنده می تواند احادیث واقعی را از جعلی بازشناسد؟ اگر قرار باشد که احادیث در متن و بستر اجتماعی شان تفسیر و تحلیل شوند و تاریخ همواره زبان گروه خاصی باشد که بصورت رسمی در میان مجلدهای زرکوب فشرده شده و با اهداف و اغراض سیاسی قدرت مدارانه، تألیف وتدوین گردیده است، نگارنده با کدام بنیة علمی می تواند صحیح را از سقیم و سره را از ناسره تشخیص داده و میان آنها تمیز و جدایی قایل شود؟

آیا اگر این مبانی نظری و تئوریک جنس مدار و زن محور، در کنار این منابع تاریک و مبهم و آلوده به احادیث جعلی و… قرار گیرد، بیش از پیش زمینه آمادة استفاده ابزاری از آنها فراهم نمی شود؟

اگر همة منابع تاریخی و همه ادیان و همة متون متهم باشند، پس به راستی این «خاطره ها » از کجا و چگونه به مخیلة ما وارد شده تا با آنها «تجدید خاطره» نمائیم؟ آیا واقعیت این را به اثبات نرسانده که حاملان راستین وحی ائمه معصومین و پیروان و هواداران آنها تمام سعی و تلاش خود را به کار بسته اند تا نشان دهند که قدرت های سیاسی حاکم، واقعیت ها را آن طور که می خواهند به گوش دیگران می رسانند؟ و آیا زندانها، سیاه چالها، شکنجه ها و شهادتها بهترین گواه بر این مدعا نیست؟ آیا این ناملایمات هزینه هایی نیست که بسیاری از اولیای الهی برای عدم سازش با قدرتهای حاکم پرداخت نموده اند؟ اگر اینها هزینه های تعارض با قدرت سیاسی غاصب و منحرف نبوده، پس هزینة چیست؟

در این مقاله سعی بر آن بود که نقدی بر مقدمه کتاب با توجه به مبانی نظری همراه با تعدادی از مصادیق بیان شود و در شماره بعد با نگاهی نقادانه و با توجه به منابع فقهی اهل سنت اشکالات اساسی کتاب بررسی خواهد شد.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان