ماهان شبکه ایرانیان

نیم نگاهی به متغیرهای دخیل در شکل گیری و گسترش جنبش نرم افزاری

انقلاب یا جنبش نرم افزاری (Software Revolution) از جمله دغدغه ها یا چالش های مهم عصر جامعه اطلاعات (The ege of In formation Society) یا برهه فناوری اطلاعات (Information technology) است

در گفت وگو با حجت الاسلام والمسلمین دکتر عباسعلی شاملی

درآمد

انقلاب یا جنبش نرم افزاری (Software Revolution) از جمله دغدغه ها یا چالش های مهم عصر جامعه اطلاعات (The ege of In formation Society) یا برهه فناوری اطلاعات (Information technology) است. توده مردم و کارشناسان دانش ارتباطات و فناوری اطلاعات با انگیزه های گوناگون به این بحث و جرگه های آن نزدیک می شوند. به پیروی از هشدارهای پیاپی ولی امر زمان شناسمان با رویکردی دینی و ارزشی و به هدف شناسایی نقاط آسیب پذیر یا فرصت های کلیدی و حیاتی در انتقال و جابه جایی اطلاعات، گفتمان مربوط به جنبش نرم افزاری را پی گرفتیم. دیدگاه های کارشناسان قلمروهای گوناگون مرتبط با این بحث را جویا شدیم. در این مصاحبه به گفت وگو با کارشناس محترم حوزه علوم تربیتی استاد دکتر عباسعلی شاملی پرداختیم. تعریف و تلقّی ایشان از جنبش نرم افزاری، زیرساخت ها و پیش فرض های نظری این جنبش، دین باوری و گستره خودیابی و خودشکوفایی، چالش های احتمالی و رفتاری دین مداری با آزادی در خود شکوفایی، توسعه انسانی و طبیعی و رابطه آن ها با دین مداری، برداشت و تلقّی غرب از توسعه یابی کشورهای اسلامی، راه کارهای تسریع و کیفی سازی جنبش نرم افزاری در کشور ایران، رابطه نظریه پردازی دینی با جنبش نرم افزاری، کیفی سازی و واکنش یا اقدام حوزه در ارتباط با جنبش نرم افزاری، بایسته های آموزشی و پرورشی حوزه در واکنش به جنبش نرم افزاری، و بالاخره جنبش نرم افزاری و کشاندن پای آموزه های دینی به زندگی روزمرّه دین مداران از جمله محورهایی است که در این گفتمان به بررسی و تحلیل گذاشته شده است. خرسندیم اگر با بازگرداندن مکتوب دیدگاه های خودتان در مورد چگونگی این پرسش ها و پاسخ ها ما را در بهینه سازی و ابهام زدایی این چالش بزرگ یاری فرمایید.

معرفت: تلقّی و تعریف شما از جنبش نرم افزاری چیست؟

دکتر شاملی: درباره جنبش نرم افزاری، اولین پرسشی که مطرح می شود و در تعریف آن اثر می گذارد این است که این مقوله یا این محور مربوط به چه ساحتی است؛ ساحت های علوم یا فرهنگ؟ خوب است بدانیم که آیا جنبش نرم افزاری به یکی از شاخه های علوم ارتباط دارد یا یکی از مقولات عام فرهنگی است. دیگر این که آیا خاستگاه طرح این بحث یک خاستگاه ملی و درون کشوری است یا یک خاستگاه برون مرزی دارد؛ مثلاً، در غرب مطرح شده بعد به کشور ما کشیده شده یا نه، یک مقوله ای است که در کشور ما پیدا شده است. طبیعتا پاسخ هایی که من می دهم با نگاه فردی خودم است. ممکن است دیگران با نگاه های دیگر و از زاویه های دیگری به طور تکمیلی یا تعدیلی بحث کنند.

به گمان من جنبش نرم افزاری می تواند به ساحت های مختلفی وابسته باشد؛ می تواند تحلیل جامعه شناختی یا مردم شناختی یا روان شناسی اجتماعی داشته باشد و می تواند مربوط به علوم ارتباطات باشد؛ چیزی که امروزه زیر عنوان Comunication یا Comunications مطرح است؛ در علوم ارتباطات هم جنبش نرم افزاری به قلمرو فناوری اطلاعات (In formation technology (IT)) مربوط است. چون ارتباطات هم جنبه سخت افزاری دارد، هم جنبه نرم افزاری، و در یک نگاه عام تری هم می تواند یکی از مقوله های عام فرهنگ باشد؛ زیرا بعضی از جامعه شناسان و مردم شناسان بحث می کنند که اصلاً «فرهنگ» یعنی چه و با «تمدن» چه فرقی دارد، آیا این ها مترادف هستند یا رابطه عام و خاص دارند؛ ارتباطشان چگونه و در چیست؟ در تفکیک فرهنگ و تمدّن، یک چالش و درگیری شدیدی بین نظریه پردازان جامعه شناسی و مردم شناسی وجود دارد. ولی شاید با قدری تسامح بتوانیم بگوییم که «فرهنگ» جنبه نرم افزاری زندگی بشر است و «تمدن» جنبه سخت افزاری زندگی انسان است. خوب، وقتی تمدن جنبه سخت افزاری باشد، بیش تر به تکنولوژی، صنعت و موارد عینی، که دستاورد تجربه، دانش و توانش بشر است، اشاره دارد. اما فرهنگ به همه این دستاوردها از جنبه نرم افزاری اطلاق می شود. با این نگاه، بحث جنبش نرم افزاری، یا به هیچ یک از شاخه های علوم ارتباط ندارد یا همه را زیر پوشش می گیرد؛ چون مقوله ای از مقوله های فرهنگ است؛ چرا که خود «فرهنگ» بُعد نرم افزاری زندگی بشر است که دستاورد علم و تجربه و توانایی در ساحت های گوناگون است. پس با این دو نگاه، می توان آن را وابسته به یک شاخه علمی خاص دانست و یا یک بحث فرهنگی فراگیر تلقّی کرد.

در پاسخ به سؤال شما که تعریف و تلقّی ما از «جنبش نرم افزاری» چیست، خوب است بدانیم که خاستگاه و بستر اصلی این بحث کجا بوده است؟ به گمان من، آنچه ما اسمش را «جنبش نرم افزاری» گذاشته ایم، مقوله ای است که در داخل کشور ما مطرح شده است. شما چیزی به این شکل در مغرب زمین نمی بینید که اسمش را جنبش نرم افزاری بگذارند. آنچه امروزه در مغرب زمین مطرح است، این است که می گویند: کلیّت زندگی بشر را بر اساس یک قرارداد و یک اعتبار و ملاحظه خاص می توان با برهه ها و نام های خاصی که دارد تقسیم کرد؛ مثلاً، بگوییم: عصر فضا، عصر اتم، عصر هواپیما، عصر نیروی بخار، عصر الکتریسیته، عصر سنگ، عصر پارینه سنگی، عصر قلع،... این تقسیم بندی ها اعتباری است و البته یک چیز واقعی نیست. بر اساس قرارداد و تعیین یک سلسله شاخص ها، بر برهه ای از زمان زندگی بشر اسم خاصی می گذارند؛ مثلاً، می گویند: آن وقت که بشر دغدغه اصلی اش این است که چه طور می شود از لاک زمین بیرون آمد، عصر فضاست؛ وقتی که دنبال افزایش توانایی های خود بوده، عصر بخار یا عصر الکتریسیته است؛ زمانی که می خواست از ابزارهای طبیعی به ابزارهای مصنوعی روی بیاورد، از سنگ به مفرغ یا قلع وارد شد تا این که به عصر کنونی رسید.

شاید یک اشتراک عمومی بین صاحب نظران و کسانی که در حوزه فرهنگ و اندیشه قلم می زنند، وجود داشته باشد که این دوره را «عصر جامعه اطلاعات» گفته اند. البته این قراردادی و اعتباری است و خاستگاه واقعی دارد. اصلی ترین دغدغه و دلهره بشر هرچه باشد خاستگاه واقعی آن عصر می شود؛ چون چیزی که دغدعه بشر کنونی را تشکیل می دهد و چیزی که بیش ترین سرمایه ها را به خود جذب می کند و بیش ترین دگرگونی ها را امروزه در زندگی بشر ایجاد می کند، «اطلاعات» و داد و ستد آن است. «اطلاعات» به این معنای عام و گسترده، هم شامل علوم می شود، هم شامل فرهنگ. وقتی ما می گوییم اطلاعات، فقط به علم، فلسفه و یا جنبه های آکادمیک تجربه های شناختی بشر توجه نداریم، منظورمان از «اطلاعات» هر چیزی است که بر زندگی بشر به عنوان رفتارهای آگاهانه اثر دارد. بنابراین، فرهنگ، عرف، آداب و رسوم، موسیقی، تئاتر، سینما، فیلم ها، نوارها، دیسکت ها، لوح های فشرده، لوح های سنگی و باستانی، اسناد و مدارک مستند تاریخی، کتاب ها و دانش های رسمی، همه در دامنه وسیع اطلاعات قرار می گیرند.

پس آنچه امروزه «جنبش نرم افزاری» نامیده می شود، به اصطلاح خاص، اصطلاحی است که به دنبال بعضی از فرمایش های مقام معظّم رهبری بیش تر برجسته شده و منظور از آن سهیم بودن در این جنبش و تلاش برای فعّالانه و مسؤولانه برخورد کردن با آن است. جنبش نرم افزاری اشاره به یک حرکت فراگیر و نافذ اطلاعاتی است که گوشه گوشه زندگی ما را پوشش می دهد و ما باید به هوش باشیم که نظام ارزشی و مؤلفه های فرهنگ دینی خودمان را در این تلاطم اطلاعاتی محافظت و پشتیبانی کنیم.

برای من بسیار جالب و بلکه حیرت انگیز بود که وقتی واژه های انقلاب نرم افزاری (Software Revolution) و نهضت نرم افزاری (Software movement) را در اینترنت جست وجو کردم، متوجه شدم که زیر عنوان اول دو میلیون و ششصد و پنجاه هزار سایت که به گونه ای با این واژه ها در ارتباط است ظاهر می شود. این آمار نشان می دهد که در فرهنگ غرب هم جنبش نرم افزاری با انگیزه های دیگر مطرح است.

در همین راستا برخی از کارشناسان فناوری اطلاعات بر این باورند که از اواخر دهه 1990 میلادی جهان شاهد یک انقلاب بزرگ و جهانی اطلاعات بوده است. (ر.ک: Panday.net) ولی در یک نگاه گسترده تر، این در مغرب زمین هم مطرح بوده که عنوان کل قرن را به خود اختصاص داده است. این هم به این دلیل است که افراد بشر هر اندازه هم توسعه نایافته یا در جوامع ابتدایی ساکن باشند، ابزارهای ریزش اطلاعات چنان فراگیر و گسترده شده اند که کسی نمی تواند خود را از زیر پوشش و بارش اطلاعات دور بدارد و هیچ کس نمی تواند ادعا کند، حتی در ابتدایی ترین و دورافتاده ترین جوامع، جلوه هایی از ریزش و تبادل اطلاعات مطرح نبوده است. یکی از دلایل مهم آن است که مرزهای جغرافیایی در هم نوردیده شده است؛ یعنی اکنون دیگر برای بشریت مرز مطرح نیست و جالب آن که برچیده شدن مرزها هم بیش تر به دلیل جنبه اثرگذار فرهنگ است. امروزه که بحث «فرهنگ جهانی» یا «جهانی سازی فرهنگ» مطرح شده به آن دلیل است که پس از برهه ای که در آن اندیشه «تکثّرگرایی» مطرح بود و اهل اندیشه می گفتند: این برهه، هنگامه تکثّر فرهنگ ها است، خاطر نشان کردند که تکثّر فرهنگ ها قدمی بوده برای فاصله گیری از آن برهه ای که در آن روابط top - down (از بالا به پایین) بین انسان ها برقرار بوده است. زمانی می گفتند: کره زمین به دو قسمت تقسیم می شود که ما می گوییم: توسعه یافته و توسعه نیافته. از لحاظ فرهنگی هم می گفتند: این ها شهروندهای فرهنگ برین (High Culture) و آن دسته شهروندان فرهنگ پایین (Low Culture) هستند. بعد گفتند: این ارتباطات وامدار طبقه بندی های دوران استعمار است. وقتی بشر بخواهد به بلوغ فکری و فرهنگی برسد باید به جای تقسیم فرهنگ به فراتر و فروتر بحث فراوانی فرهنگ های هم افق (Multiculturalisun) را مطرح کند. فرهنگ فراتر و فروتر از دستاوردهای پُست مدرنیست ها (فرانوگرا) بود که به رغم خوبی هایی که نوگرایی (مدرنیسم) برای بشریت داشت، اما آنچه معیار و الگوی توسعه است، سفیدپوست های بالای طبقه متوسط هستند که شکل دهنده دانش و فرهنگ، توسعه، تکنولوژی و همه چیز بوده اند. این تقسیم بندی ابتکار فرانوگراهاست. بعد گفتند: چه کنیم که از این برهه بگذریم؟ گفتند: به جای فرهنگ فراتر و فروتر، از تکثرگرایی فرهنگی بحث کنیم؛ بگوییم: فرهنگ ها هر کدام در جایگاه خودشان باشند، ولی در تعامل و داد و ستد قرار بگیرند. تکثرگرایی فرهنگی یکی از اولین دغدغه های اصلی فرانوگراها بوده است.

وقتی این ها کثرت گرایی فرهنگی را مطرح کردند، با چالش جدیدی مواجه شدند: فرهنگ هایی که می خواهند با یکدیگر به صورت موزائیک (و هم افق) همزیستی داشته باشند همان طور که در یک موزائیک اجزای تشکیل دهنده، سنگ ها و رنگ های مختلف هستند، یک ترکیب مختلفی هست که هر جزئی با قرار گرفتن در کنار جزء دیگر یک ترکیب سوم را به وجود آورده است. این جا گفتند: کثرت گرایی فرهنگی دو چهره می تواند داشته باشد این بحث را بیش تر مردم شناس ها مطرح کردند گفتند: وقتی چند تا فرهنگ می خواهند همزیستی داشته باشند، یا باید بروند در یک ظرف سالاد قرار بگیرند یا باید بروند در کوره ذوب. کدام یک از این ها را برمی گزینید؟ این ها دو جور می توانند همزیستی داشته باشند. این دو اصطلاح را از عرف گرفته اند و خوب هم می رساند که چه طور دو جور همزیستی می توانند داشته باشد. این ها می گویند: فرهنگ ها می توانند مثل اجزای مختلف یک سالاد کنار هم باشند که هرچیزی خودش باشد، ولی با ترکیبش یک چیز خوش رنگ و خوش مزه درست می شود به نام سالاد. خوب این جا می گویند: «کثرت گرایی فرهنگی مثل ترکیب اجزا در یک ظرف سالاد است. (Multiculturalism in a salad bowl). تکثّرگرایی در یک ظرف سالاد به این گونه است که در آن گوجه، خیار، هویج، قارچ، فلفل سبز و دیگر چیزها هستند؛ هریک از این ها در کنار دیگری برای خودش چیزی است، همگی هم کنار یکدیگر چیزی درست کرده اند به نام «سالاد». اما ممکن است این همزیستی به صورت «کثرت گرایی در یک کوره ذوب آلیاژها» باشد.(Multiculturalism in a Melting Pot) («پات» یعنی: کوره یا پاتیل.) می گویند در «میلتین پات» (melting pot) همه عناصر با یکدیگر ممزوج می شوند. در نهایت، دستاوردش می شود آلیاژ. در این حالت، عناصر ذوب شونده هویّت خود را از دست می دهند. وقتی هویّتشان را از دست دادند، آن سنتز چیز جدیدی است. این ها می گویند: هرگاه یکی از این فرهنگ ها مسلّط باشد مثل High Culture معمولاً آن ها که ادعای قدرت برتر بودن دارند، شکل روی قالب می شوند، و اگر این جور نباشد، معلوم نیست محصول چیست؟ آلیاژی است که همه چیز هست. یک برایند است که محصول جدیدی است.

می گویند: این در هر دو شکلش بی خود است؛ چون وقتی هیچ فرهنگی غالب نباشد، همه هویت ها از بین رفته است. پس این چه فایده ای دارد؟ به هر حال، زمانی فراوانی و تنوع فرهنگ ها مطرح است که هر فرهنگی داد و ستد داشته باشد، وقتی می خواهد چیزی بدهد باید خودش خودش باشد تا هویّت اصلی اش باقی بماند و شاخص هایی که دارد باقی باشد. در عین حال تأثر و ستدی هم دارد.

بعد گفتند همزیستی فرهنگی به صورت «کوره ذوب» نمی شود، باید به صورت «کاسه سالاد» باشد. (Salad bowl)(کاسه سالاد) این روزها در بحث جهانی سازی و دهکده جهانی مطرح است که آن دهکده کدخدا دارد یا بی کدخدا است؟ ظاهرا فرمایش مقام معظّم رهبری در مسأله جنبش نرم افزاری به این گستردگی که شامل داد و ستد فرهنگ ها باشد، نیست.

اما علت آن که من این بحث را مطرح کردم این است که اولین تلقّی و تداعی در ذهن شنونده پس از شنیدن واژه «نرم افزار»، فرهنگ است. فرهنگ جنبه نرم افزاری بشر در زندگی، در کنار تمدن است. نرم افزاری که ایشان می گویند، به گمان من «فرهنگ» است با یک پسوند؛ آن بحث فرهنگ سازی است: «جنبش نرم افزاری» یعنی آنچه می تواند بعد نرم افزاری و یا فرهنگی و یا جهت دادن شناختی در جامعه ایجاد کند. یک بخشی از این جنبش رایانه است و چیزهایی که در قالب نرم افزارهای رایانه ای تولید می شود. ما در این زمینه خیلی کارهای زمین مانده داریم، مناطق فراغ ما کم نیست و افسوس که این کاستی ها مورد توجه ما نیست. ما تمام تلاش هایی که در حوزه دست کم کرده ایم این بوده که توانسته ایم سخت افزارها یا منابع اولیه و دست اول دینی مان را نرم افزار کنیم و روی لوح های فشرده بیاوریم، ولی این نرم افزارها همچنان به عنوان منابع خام دست اول مطرحند. ما با منابع کاربردی که وارد بازار شوند و سطح عمومی جامعه را پوشش بدهند، با آن جنبشی که در مغرب زمین اتفاق افتاده کیلومترها فاصله داریم؛ چون شاخص اصلی آن ها، عصر اطلاعات است و تلاش می کنند اطلاعات تولیدشده خودشان را به هر قیمتی بفروشند. بنابراین، در بازار مصرف گرایی یا در نظریه «مصرف گرایی»، برخلاف آنچه قبلاً فقط در زمینه کالاهای صنعتی و تکنولوژی مطرح بود، امروز بیش ترین دغدغه ها بر کالاهای فرهنگی و نرم افزاری هستند. امروزه از اقتصاد دانش (knowledge economy) و فروش دانش و فناوری در شکل نرم افزاری آن صحبت می شود.

معرفت: منظور از نرم افزارهای اسلامی و دینی چیست؟

دکتر شاملی: مثلاً کارهایی که حوزه در زمینه نرم افزاری بر روی منابع و اطلاعات دینی انجام داده است به فرض بیست تا سی دی منابع اسلامی است که به درد دین شناسان و کارشناسان دینی می خورد. با سی دی های بازی یا سی دی هایی که اطلاعات مربوط به سن نوجوانی را ارائه داده باشند، خیلی فاصله داریم. پس بخش های زمین مانده زیادی داریم. اما غربی ها در این زمینه سرمایه گذاری های کلانی کرده اند. گذشته از نرم افزاری کردن منابع دست اول، کارهای بسیاری در حد تولید انبوه انجام داده اند؛ تولیداتی که اکنون همه جوامع، از جمله جامعه ما را در برگرفته اند. وقتی می گوییم «جنبش نرم افزاری»، نباید خودمان را محدود به بحث نرم افزاری و رایانه ای بکنیم، ولی چون شاخصش بیش تر کارهای رایانه ای است، ما از این جا شروع کردیم. به گمان من منظور مقام معظم رهبری تولید کتاب، ادبیات و متون درسی، سینما، موسیقی و جنبه هایی است که بُعد نرم افزاری را در قالب رایانه و غیر آن پر می کنند. ما در این زمینه، خوب کار نکرده ایم. این جنبش نرم افزاری به معنای «جنبش فرهنگ سازی» است. تلاش برای دستیابی به فناوری نوین انتقال و درونی سازی ارزش یا پاسداشت از ارزش های دینی درونی شده!

معرفت: تحلیل و تلقّی شما از زیرساخت ها و پیش فرض های نظری این جنبش چیست؟

دکتر شاملی: توسعه یافتگی ذهنیتی برای کشورهای توسعه یافته ایجاد کرده که توسعه یافتگی را نشان دهنده برتری خود می دانند که مثلاً اگر برتر نبودیم، به این تکنولوژی و صنعت و دانش دست نمی یافتیم؛ ما برتریم. حال اگر بخواهیم با نگاه استعماری نگاه کنیم، برتری قدرت طلبی می آورد؛ «انّ الانسانَ لیطغی اَن رآهُ استغنی» (علق: 10) وقتی انسان احساس برتری کرد، دنبال طغیان و سلطه و برتری جویی می رود. با یک نگاه برگرفته از ادبیات قرآنی، زیرساخت جنبش نرم افزاری، فرهنگ سلطه است. کسی که به اقتداری می رسد، اقتدار اقتصادی، سیاسی یا تکنولوژیکی دنبال سلطه می رود. انگیزه های برتری جویی و سلطه طلبی در او زنده می شود. اگر بخواهیم با یک دیدگاه خوش بینانه و بهتری نگاه کنیم، آن ها می گویند ما توسعه پیدا کردیم و راهی را تجربه کردیم که به مقصد رسید. الان هم از دستاوردهایمان لذت می بریم و بهره مندیم؛ بر منابع طبیعی و انسانی تسلط پیدا کرده ایم. دوست داریم شما هم به توسعه یافتگی برسید؛ به جای پیش گرفتن راه آزمون و خطا و از دست دادن منابع خودتان، بیایید راه تجربه شده و جواب داده ما را تکرار کنید. این پیام پنهان مدرنیسم است.

این جا از جمله جاهای چالش برانگیز دو دیدگاه ارائه شده در قلمرو توسعه یافتگی است. پرسش اصلی این است که چه شد آن ها به توسعه یافتگی رسیدند و چه مبنای فکری و اندیشه ای آن ها را به این جا رساند. بعضی ها، که برخی نواندیش های داخل کشور ما هم جزو آن ها هستند، معتقدند: توسعه یافتگی مغرب زمین دستاورد حس استغنای حَسَن آن ها است. آن ها می گویند: همان گونه که هر فردی دوران نوزادی، کودکی، نوجوانی و جوانی دارد، زندگی بشر هم تکرار همین قصه است. در روان شناسی رشد دیدگاه هایی وجود دارد که این چیز را تداعی می کند. همان گونه که هر فردی از نوزادی به بلوغ می رسد، در کل تاریخ بشر هم دوران نوزادی وجود دارد. در دوران کودکی و نوزادی و واماندگی، بشر احتیاج به کمک داشت و برای این که بتواند در این عالم خوب زندگی کند، چون عقل و تجربه و دانشش زیاد نبود، باید کسی دستش را می گرفت. این دوران وابستگی، عصر کودکی بشر است. در این جا دین به او کمک کرد. کسانی که امروز می گویند: دوران کودکی بشر، دوران نیازمندی بوده است؛ به دلیل آن که قابلیت ها، توانایی ها و امکاناتی که دراختیارش بوده کافی نبوده و به ناچار کسی باید دستش را می گرفته است. خداوند رحیم و کریم، انبیا و کتاب های آسمانی را فرستاده است. آن وقت بشر احتیاج داشت. بشر در گیر و دار احتیاجش، کمک هایی از دین گرفت؛ مثل بچه ای که درحال راه افتادن بود.

دستم بگرفت و پا به پا بردتا شیوه راه رفتن آموخت

یک جایی دین آمد و دست بشر را گرفت، ولی تا آخر که نمی تواند دست او را بگیرد. به تدریج او راه افتاد. اکنون با تکیه بر منابع انسانی و شیوه آزمون و خطا او دیگر می تواند قهرمان دو باشد. به ویژه آن ها می گویند: تاریخ تأیید می کند که در فاصله پیش و پس از دوران رنسانس و در خلال این دوران، بشر از دین کمک هایی دریافت کرد، ولی آرام آرام از دین فاصله گرفت و این روندی طبیعی بود. بعد آمدند استغنای از آسمان، از وحی و از داده های وحیانی خدا را مطرح کردند و گفتند: ما دو جور استغنا داریم: یک استغنای حَسَن داریم و یک استغنای سیّئی (بد). استغنای سیئی یعنی علیه خدا شورش کنی؛ بگویی: چرا تو؟ خودم؛ «اَنَا ربُّکم الاعلی» (نازعات: 24) این استغنای سیّئی است. نباید در برابر خدا شورش کرد. ولی یک استغنای حَسَن هم داریم که این یکی بد نیست، این دستاورد پختگی انسان است. وقتی انسان به جایی رسید که دیگر نیاز ندارد وحی بیاید رابطه اجتماعی اش را تفسیر کند. همان گونه که در علوم طبیعی انسان روی پای خودش ایستاد و مسائل را کشف کرد در علوم اجتماعی و انسانی هم نیازی نیست که دین چگونگی روابط را در زندگی اجتماعی برایش تفسیر کند. بنابراین، بحث توسعه یافتگی که نظام سلطه را برای این افراد، دیکته می کند طبق یک پردازش، دستاورد نظریه «استغنای حسن» است. این نظریه می گوید، چنین بی نیازی بد هم نیست، ما هم باید دنبال آن باشیم. ما هم اگر وابسته به دین هستیم، به دلیل آن است که خودمان را در حال کودکی می دانیم. بنابراین، کمک دین به انسان، مربوط به دوران کودکی انسان است. اگر بشر بتواند روی پای خودش بایستد، احتیاجی به دین ندارد، اگر بخواهیم دین را بر او تحمیل کنیم، خلاف استغنای حسن است. به نظر من، این فاصله ای که انسان پس از رنسانس از دین گرفته و احساس استغنای حسن و استقلال و نوآوری دارد، به دلیل آن است که این احساس با کنار زده شدن دین، به نوعی، همزمانی داشته، این طور جاافتاده است که یکی از عوامل توسعه یافتگی اگرچه به سلطه می انجامد آن است که فاصله انسان از دین بیش تر باشد، و گر نه به استقلال نمی رسد و همچنان حالت کودکی و وابستگی دارد.

دیدگاه دیگری که در بحث سلطه مطرح می باشد، رسیدن انسان به احساس توسعه یافتگی است که با ادبیات قرآنی متناسب تر است. توسعه یافتگی به صورت اتوماتیک در ساختار شخصیت انسان، گرایش به سلطه را ایجاد می کند که این حرف مفاد آن کریمه است که می فرماید: «انّ الانسانَ لیطغی اَن رآه استغنی.» بشر این طور است که تا وقتی دستش به جایی نمی رسد، وابسته است، اما وقتی احساس کرد که گویی می تواند شاید این واقعیت هم نداشته باشد، شاید این احساس را داشته باشد همین که احساس استغنا کرد، شورش می کند. این بسیار طبیعی است؛ چون گرایش های شخصیتی انسان پایان ناپذیرند. به آن چه به دست آورده راضی نیست، می خواهد گام های بلندتری بردارد.

به گمان من، آنچه انگیزه اصلی توسعه یافتگی و رشد و پویش علمی و تکنولوژیکی را در غرب ایجاد می کند به احساس خودیابی و خودباوری برمی گردد. این چیزی است که مورد تأکید مقام معظّم رهبری است. امام امّت هم همیشه یکی از پیام های اصلی شان این بود که ملت و فرد تا به خودیابی و خودباوری نرسیده باشد، قدم در راه رشد نمی گذارد، خودش را باور ندارد و فکر نمی کند که او هم مثل دیگران می تواند. آن ها یک سر و گردن از ما بالاتر نیستند، این طور نیست که چشم سبزها و مو بورها از لحاظ ژنتیکی برد شناختی بیش تری داشته باشند. آن ها به خودباوری رسیده اند؛ به این که می توانند روی پای خودشان بایستند. این ادبیات ابتدا توسط علّامه محمد اقبال شروع شد و بعد توسط حضرت امام مورد تأکید قرار گرفت. امروزه هم توسط شخصیت هایی همچون مقام معظّم رهبری مورد نظر است که تا وقتی ملتی به خودباوری و خودیابی نرسد و باور نداشته باشد که بدون تکیه بر شرق و غرب و با تکیه بر نیروهای خودی و درونی می تواند به آن جایی که آن ها رسیده اند، برسد البته با حفظ نظام ارزشی خودش پیشرفت نمی کند.

معرفت: سخنی که عده ای مطرح می کنند این است که اگر انسان بخواهد واقعا به دین و باورهای آن ملتزم باشد، نمی تواند به خودیابی واقعی برسد. این مانعی است که نمی گذارد انسان به استعدادها و توانایی های خود برسد. این سخن را چگونه باید پاسخ داد؟

دکتر شاملی: تا آن جا که من از ادبیات دین سراغ دارم این تلازم درست نیست. شما زمانی می توانید این ادعا را بکنید که دین مداری باعث شود که کسی خودباوری نداشته باشد، اما دین مداری به شما القا می کند و تحولّی در شخصیت شما ایجاد می کند تا شما به دیگران وابسته نباشید و بنده خدا باشید، این فرمایش امیر ایمان است که فرمود: «لا تکن عبدَ غیرِک و قد جَعلک اللهُ حُرّا.»(1) وقتی این را می گوید، یعنی خودباور نباش و روی پایت نایست؟ آسیب اصلی خودباوری این است که انسان زیر سلطه دیگری باشد. تا وقتی که سلطه پذیری و روح سلطه پذیری باشد، خودباوری وجود ندارد. این ها دو نقطه مقابلند. دیْن شما را در برابر بندگان دیگر خداوند هم سطح و هم افق می داند.

معرفت: برخی می گویند: همین که شما گفتید «بنده خدا»، یعنی این که شما به آموزه های دینی ملتزم شوید، و این مانع از شکوفا شدن توانایی های انسان می گردد. اگر انسان این را کنار بگذارد از قالب ها و چهارچوب ها آزاد می شود و به خودباوری می رسد. نظر شما در این باره چیست؟

دکتر شاملی: خودباوری نقطه مقابل سلطه پذیری است. آنچه در دین مطرح می شود نفی سلطه است، که انسان اگر می خواهد خودش باشد باید دیگران که همردیف شما هستند بر شما سلطه پیدا نکنند. اگر در جامعه فردی را در نظر بگیریم که سلطه پذیر نیست، تحمیلی، القایی و تلقینی از ناحیه همردیف ها بر او نمی شود، باید ببینیم که آیا ارتباطش با خدا واقعا او را از خودباوری می اندازد. آموزه های دینی، آن جا که تقویت و تثبیت توحید است، نفی نیروهایی است که در کنار خدا بر انسان تحمیل می شوند. قرآن می فرماید: «ءَ أَربابٌ متفرقّونَ خیرٌ اَم اللّهُ الواحدُ القهّار» (یوسف: 39) و یا می فرماید: «ضَرَب اللّهُ مثلاً رجلاً فیه شرکاءُ متشاکسون و رجلاً سَلَما لرجلٍ هل یَستویان مثلاً.» (زمر: 29) این کسی است که از نیروها و موج های مختلف سلطه پذیری دارد؛ به دلیل آن که هر کدام از این ها در برهه ای مطرح می شوند و برجسته می شوند.

معرفت: آیا نظریه ای در غرب هست مؤیّد این که توسعه یافتگی و رشد می تواند همراه و قرین دین مداری باشد، یا قطعا یک راه بیش نیست و آن هم فاصله گرفتن از دین است؟

دکتر شاملی: روند موجود با توجه به ادبیات و نرم افزاری که امروزه در مغرب زمین وجود دارد، نشان می دهد که آن ها به هر جایی که می رسند، می گویند فاتحه دین خوانده شده است. چندی پیش برادر عزیزمان، آقای دکتر لگن هاوسن کتابی از یکی دانشمندان غربی به نام آقای ویلسون به من نشان دادند به نام مجلس ترحیم خدا.(2) این یعنی ما نه تنها احتیاجی به دین و خدا و ارتباط با او نداریم، بلکه مجلس ترحیم هم برای او گرفتیم. جالب است اگر ما این کتاب را در کنار پیش درآمدهای این نظریه بگذاریم که اوج آن دیدگاه بریدگی از خداست. قبل از این فرانسیس فوکویاما می گفت: «پایان تاریخ» و منظورش از «پایان تاریخ»، یعنی پایان تاریخ دین؛ یعنی آغاز لیبرال دموکراسی. این گونه نظریات منجر شدند به نظریه اخیر که همان احساس بی نیازی از خدا است.

پس روند موجودی که در غرب هست، حاکی از آن است که این ها باهم تناقض دارند، با هم نمی سازند: یا شما دین مدارید یا توسعه یافته؛ چون دین مداری تکالیف و مقررات و مسائلی را مطرح می کند که انسان را از توسعه یافتگی بازمی دارند. ولی ما باید ببینیم در یک تحلیل، به عنوان شهروندان دین مدار، وقتی با خدا ارتباط داریم، از خودباوری می افتیم؟ مگر همان خدایی که ما او را عبادت می کنیم، نمی فرماید: «انشأکم مِن الارض و استعمَرکم فیها» (هود: 61) شما را از این زمین آفرید و از شما خواست که این زمین را آباد کنید، چه جور آباد کنید؟ وحی می آید، می گوید چه جور آن را آباد کنید؟ آبادانی زمین، همان شیوه آزمون و خطایی است که آن ها دارند. فقط شما در کنار تشویق به آزمون و خطا و رسیدن به قدرت سلطه و تسخیر طبیعت، سلطه دیگران را ندارید، ولی آن ها که از خدا بریده اند طبیعتا زیر سلطه کسانی قرار می گیرند که جای خدا نشسته اند.

معرفت: برخی این مسأله را مطرح می کنند که اصل اعتقاد به خدا در جهان بینی اشکالی ندارد، ولی ایدئولوژی دینی قید و بند و حد و مرز برای انسان ایجاد می کند و مانع تکامل و آزادی انسان است. نظر شما در این باره چیست؟

دکتر شاملی: به گمان من، هیچ گاه انسان در خلأ ایدئولوژیک زندگی نمی کند. فرضی که شما می گویید اگر کسی از خدا بریده شد و از دین مداری فاصله گرفت، در یک خلأ ایدئولوژی هست، مگر خود انسان مداری یک ایدئولوژی، جهان بینی نیست که برای شما باید و نبایدهایی ایجاد می کند. وقتی بر اساس انسان مداری می گویید انسان نقطه وسط طبیعت است، بر این اساس بایدها و نبایدها و حقوقی را مطرح می کنید. پس به هر حال چه دین مداری و چه بی دینی ما را در یک چارچوبی از ارزش ها و بایدها و نبایدها می برد.

معرفت: البته برای انسان تکلیف درست می کند، ولی تکلیفی که هماهنگ با اهداف اومانیسم است.

دکتر شاملی: اگر انسان از دین فاصله گرفت، داخل یک ایدئولوژی دیگری می شود که آن هم مقررات و باید و نبایدهایی را دارد. ولی این بایدها و نبایدها باهم فرق دارند. برخی از این بایدها و نبایدها شما را به سمت دنیا تشویق می کنند تا هرچه بیش تر بتوانید از دنیا استفاده کنید. در این جا، اصل بر رقابت، تلاش و تکاپو است تا بتوانیم هرچه بیش تر و بهتر استفاده دنیوی ببریم. یک جهان بینی هم می گوید: «وانَّ الدارَ الاخرةَ لهیَ الحیوان.» (عنکبوت: 64) آن زندگی، زندگی واقعی است، این جا ممر است.

معرفت: به نظر شما، آیا نوع نگاه ما به حیات طبیعی و زندگی دنیا در کنار نوع نگاه ما به آخرت بر این مسأله تأثیرگذار نبوده است که غربی ها بر ما سلطه پیدا کنند؟ آیا به نظر شما نباید ما نگاه نوی به حیات دنیا در کنار حیات آخرت داشته باشیم تا زیرساخت ها و پیش فرض ها در جنبش نرم افزاری در جامعه اسلامی و جوامع دینی پدید بیایند؟

دکتر شاملی: من گمان می کنم در این جهت، بین داده های وحیانی و آموزه های اصلی دین و این که ما مسلمانان چه قدر در عمل به این آموزه ها پای بند شده ایم، نوعی تفاوت هست. این که آیا آخرت گرایی یا فرعی نگری دنیا در برابر آخرت نمی تواند اثری داشته باشد در این که در زمینه حضور در زندگی دنیا و امکاناتی که خداوند در اختیار ما قرار داده است، موفق نباشیم، به نظرم یک جنبه سلبی دارد و یک جنبه ایجابی. آخرت گرایی و توجه دادن بشر به این که حیات ادامه دارد، این یک جنبه مثبت است. اما صرف این که بگوییم: «اِنْ هی الاّ حیاتنا الدنیا نموت و نحیا» (مؤمنون: 37) نیست. نباید واقعیت ها را نادیده گرفت و تغافل کرد. تغافل چیزی را کم یا زیاد نمی کند. به نظر من، این هنر دین است، این امتیاز مثبت دین است که از یک سو، شما را به دامنه واقعی زندگی تان متوجه می کند و از سوی دیگر، بین این دو بخش زندگی رابطه مستقیمی برقرار می کند؛ می گوید: اگر در این زندگی تلاش و تکاپو نکنی در آن زندگی هم موفق نیستی. چگونگی و کیفیت زندگی آخرت بستگی دارد به میزان کارکردی که در این عالم داری. نباید دست از کار کشید به این عنوان که حیات واقعی من آخرت است. نباید این جا را رها کنیم. چگونگی آن حیات واقعی، که دامنه جاودانه هم دارد، وابسته است به تلاش هرچه بهتر و بیش تر در این عالم. این جا است که جنبه سلبی ایجاد می شود. جنبه اثباتی جهان بینی دینی و الهی این است که در گستره زندگی ما یک دیدگاه واقع بینانه و واقع گرایانه ایجاد کرده است؛ نمی خواهد ما را به تغافل و نادانی برساند. اما جنبه منفی برداشت های ناقص و انحرافی است که ما از آموزه های دینی داریم. البته این اشکال به دین برنمی گردد، بلکه به برداشت ناقص ما از دین برمی گردد. هم در میان دانشمندان خودمان داشته ایم و هم در میان دانشمندان غربی، کسانی هستند این تفکیک را انجام داده اند. آقای مارشال هاجسون (Marshall G.S. Hadgson)، که یکی از مستشرقان سرشناس است و چهار جلد کتاب درباره تاریخ تحولاتی که در اسلام اتفاق افتاده(3) نوشته، در مقدّمه جلد اول می نویسد: هنگامی که ما می خواهیم تاریخ اسلام را مطالعه کنیم، باید توجه داشته باشیم که یک اسلام داریم که همان آموزه های رسیده از خدا و دریافت شده از سوی نبی مکرّم اسلام است که واقع بینانه و همگون با فطرت و تعالی بخش زندگی بشر می باشد؛ همان قانون اسلامی و قانون وحیانی است. اما چیز دیگری هست که مخلوط شده با برداشت و عرف جوامع اسلامی است. او اوّلی را "Islamic"و دومی را "Islamicate"می نامد. اسلامیک ایت آن هایی است که دارای چاشنی از جانب جوامع یا اندیشمندانشان یا از عرفشان است که به هر حال، با اسلام ناب مخلوط شده و به عنوان قانون اسلام شناخته می شود. معمولاً این نگرش ها تلقّی غلط از آموزه های دینی است. بعضی از مثال هایی که می توانیم در این زمینه بزنیم مثل زهد، پرهیز از زخرف و زبرج دنیا است؛ این که آدم از این دنیا به قدر ضرورت برداشت کند و با آن معامله مردار بکند؛ قناعت و تلاش بیش تر برای زندگی آن جهانی. این جا نوعی برداشت های ناقص و منفی وجود دارد که نمی توان آن ها را به پای آموزه های دینی گذاشت. دلیلش مراجعه به سیره و زندگی کسانی است که جلودار ما بوده اند: اهل بیت علیهم السلام و خود نبی مکّرم اسلام صلی الله علیه و آله که ما را به پرداختن به خودیابی و استفاده بهینه از مواردی که خداوند داده است، تشویق می کردند به گونه دیگری رفتار می کرده اند. مگر در قرآن نداریم که «قل مَن حَرّمَ زینةَ اللّهِ التی اَخرَج لِعبادِه و و الطیبات من الرزق» (اعراف: 32) یا فرمانی که قرآن می دهد: «هو انشأکم من الارض و استعمرکم فیها» (هود: 61) یا مسأله تقسیم اوقات شبانه روز که توسط بعضی از معصومان علیهم السلام به ما رسیده است که زمان زندگی را تقسیم کنید. امام رضا علیه السلام در روایتی می فرماید: «کسی که دنیا را به پای دینش بریزد از ما نیست و کسی که دین را پای دنیایش بریزد از ما نیست.»(4) انسان باید مدیریت بهره وری از زمان داشته باشد. یا روایتی که حاکی از برخورد تند نبی اکرم صلی الله علیه و آله با کسانی است که گرایش های رهبانیت گرایانه و عزلت نشینانه از دین داشتند؛ آیات قرآن را جوری تفسیر می کردند که فرمود: اگر به این حالت از دنیا بروند، یهودی از دنیا رفته اند، به دین اسلام نیستند.(5)

این واکنش ها برای پیش گیری از افراط و تفریط در دین مداری بوده است. اسلام به انسان دستور می دهد تلاش کند و خودیابی و شکوفایی داشته باشد و به آن جا برسد که «و اعَدُّوا لهم مَااستطعتُم مِن قُوَّةٍ و مِن رباطِ الخیلِ تُرهبونَ بِه عدوَاللّهِ و عَدوَّکم» (انفال: 6)؛ جایی که وقتی دشمن به موقعیت و امکانات شما نگاه می کند، رعب و روح تسلیم پذیری در او به وجود بیاورید.

معرفت: آیا در حال حاضر غرب، امریکا یا اروپا واقعا از کشورهای اسلامی می ترسند؟ اگر نه، علتش چیست؟

دکتر شاملی: به نظر من این سبک و سنگین کردن هایی که ما به پای دین می گذاریم و به عنوان «مقوله های دینی» از آن ها نام می بریم بیهوده است. دینی که ما را تربیت می کند، دینی است که می گوید تلاش کنید. اگر به جایی رسیدی و چنان اقتداری پیدا کردی که قدرت دنیا تو را در خودش هضم نکند و بتوانی در یافته هایی که داری تسلّط داشته باشی و دستگیر مسلمانان باشی و حتی به غیر مسلمان ها هم کمک کنی، این کار را بکن. این که دنبال زخرف و زبرج دنیا نرو، برای زمانی است که تو تکاپوی خودت را کرده ای، امکانات خودت را، که در توانت هست، به کار گرفته ای و حال به قدرت رسیده ای، اکنون سلطه جویی نکن. الان که رسیدی به قدرت، زیر پایت را ببین. پیش بینی قرآن کریم این است که شخصی که تربیت دینی نایافته بلافاصله پس از استقلال، سر به شورش می گذارد. و دیگران را هم برای زیاده طلبی اش به بند می کشد. دین هم می خواهد جلویش را بگیرد. این ها پیش گیری دین است تا پس از رسیدن به اقتدار، در غرور قدرت خود هضم نشود. اما این که دست از قدرت بکشد، این می شود همان تفسیر رهبانیت گرایانه از دین. این بینش زهدگرایانه نسبت به دین، غلط است.

شهید مطهری در کتاب سیری در نهج البلاغه، وقتی به این قسمت می رسد، می نویسد: متأسفانه یکی از مشکلات تاریخ اسلام گرایش های تند و افراطی نسبت به برخی از آموزه های دینی بوده است: بحث زهد، قناعت، عرفان، سلوک، سلوک باطنی، که دست از کار بکشیم تا کسی بیاید و بر ما سلطه پیدا کند. این ها کج فهمی دینی است. اگر چنین بود پس «لن یَجعلَ اللّهُ للکافرینَ علَی المؤمنین سبیلاً» (نساء: 141) چگونه محقق می شود؟ به این که دایم به مسجد برویم و به فکر آخرت باشیم؟ نمی دانم این فرمایش معصوم است یا برداشت از سخن معصوم که می فرماید: «لیس الزهدُ اَن لا تَملِکَ شیئا بل الزهدُ اَن لا یَمللکَ شی ءٌ»؛ زهد این نیست که دنبال چیزدار شدن نروی، دنبال تلاش و تکاپو و توسعه اقتصادی، علمی و سیاسی نروی، بلکه زهد آن است که به وسعت و شخصیتی برسی که دارایی و قدرت سیاسی، اقتصادی و علمی و تکنولوژیکی تو را در خودش فرو نبرد؛ خودت را گم نکنی. در اوج قدرت هم هنوز عبد و بنده خدا باشی!

معرفت: به نظر شما، اکنون بر اندیشه عالمان مسلمان و اسلام شناسان ما واقعا کدام تفکر حاکم است؟ آیا با این دید اسلام را مطرح می کنند یا با دید زهدگرایانه، به همان معنای غلبه آخرت گرایی بر دنیاگرایی، به همان معنایی که توضیح دادید؟

دکتر شاملی: بی انصافی است که این اندیشه را به بزرگان و چهره های مطرح دین شناسمان نسبت بدهیم، بلکه باید آن ها را تفکیک کنیم. تا آن جا که تجربه شخصی ما را می دهد حضرت امام، شهید مطهری، شهید صدر و استاد مصباح کسانی هستند که دغدغه اصلی شان مبارزه با منفی گرایی دینی بوده است. چنین نگاهی به دین که در پرتو آن چهره ای برای جامعه ساخته شود که دست روی دست بگذارد و فقط به آخرت بپردازد مورد تأیید این ها نبوده است. باید توجه هم داشته باشیم که گرایش های انحرافی در گوشه و کنارجامعه اسلامی پیدا می شوند، و این ها اثر خود را بر جای می گذارند و بر طیفی سلطه پیدا می کنند. راه اصلاح کار چیست؟ راهش این است که انسان در تلقّی خودش از دین بازنگری کند، ببیند واقعا دین و اقتضای دین مداری توسعه نایافتگی است؟ اقتضای تعبّد، اقتضای توجه به دستورات خداوند و التزام عملی به دین این است که دست از رشد و تکاپوی علمی، صنعتی و تکنولوژیکی بکشد؟ دست کم می توان گفت: این با محکمات دین ناسازگار است. شاید یک جنبه متشابهی باشد که آن برداشت هم از آن بشود، ولی به گمان من، محکمات این را نمی گویند، محکمات دین یک نگاه متعادلی دارند که می خواهند انسان را از غوطه ور شدن در دنیاگرایی باز دارند. ولی اگر حرکت ها و تکاپوها به گونه ای بشوند که همه صبغه خدایی داشته باشند، کمال مطلوب است.

معرفت: به نظر شما، چه راه کارها، اقدامات و بسترهایی باید فراهم کرد تا در حوزه دین، جنبش نرم افزاری و تولید علم سرعت بیش تری پیدا کند؟

دکتر شاملی: برای انجام این کار، به هر حال مشکلاتی وجود دارند. یکی از مراجع بزرگ ما اگر اشتباه نکنم مرحوم شرف الدین می گوید: «حق از همان کانالی انتشار پیدا می کند که باطل منتشر می شود.» این نگاه محکم و بزرگی است که این عالم بزرگ شیعه ارائه می دهد. شما که می خواهید حرف حق خودتان را بزنید، ببینید که دیگران، که باطل بودند، چگونه باطل را به کرسی نشاندند. شما هم آن کانال و آن روش را پیدا کنید تا بتوانید حق خودتان را بر کرسی بنشانید. البته حق و حقانیت هم جای خود را باز می کنند. کانال همان است، منتهی شما حق را می بینید، آن ها باطل را. بنابراین، بد نیست که ببینیم غربی ها در این جنبش نرم افزاری چه کردند تا در زمینه تولید اطلاعات و دانش به جایی رسیدند که وضعیت ما را متلاطم کردند و دستاوردهایشان هم خیلی زیاد است.

همان گونه که اشاره کردم، ردیابی پیشینه فرهنگی غرب از یک نگاه، به دوران رنسانس برمی گردد؛ از نگاه دیگر، به دهه 1950 پس از جنگ جهانی دوم. از آن زمان به این طرف، در کلیت، قلمرو صنعت و تکنولوژی رایانه مطرح می شود. رایانه در بسیاری از حوزه ها، زندگی بشر را زیر و رو کرده است، هم در جنبه های مدیریت و هم در جنبه های نظریه پردازی. امروزه وقتی ما در علوم شناختی بحث می کنیم که چگونه می توانیم فرایندهای عالی شناخت انسان

را تفسیر کنیم، یکی از نظریه های مطرح در این علوم، نظریه «پردازش اطلاعات» است. پردازش اطلاعات دستاورد سلطه ویژه ای است که از دهه 1950 به این طرف، رایانه در زندگی بشر داشته است. این حضور نه تنها جنبه های سخت افزاری زندگی بشر را تسریع و کیفی تر کرد، بلکه روی نظریه پردازی ها اثر گذاشت. از آن پیش تر، رفتارگرایان مبانی فکری انسان را به فرایند محرّک و پاسخ برمی گرداندند، یا پیاژه آن را به نقش ساخت های شناختی در دریافت اطلاعات برمی گرداند. طرفداران نظریه «پردازش اطلاعات» گفتند: فرایند شناخت عالی، که برای انسان اتفاق می افتد، دقیقا شبیه چیزی است که در رایانه اتفاق می افتد. اگر می خواهید ببینید انسان چگونه فکر می کند، چگونه استدلال می کند، چگونه مسأله را حل می کند، یا تصورات و تصدیق هایش در چه فرایندی سیر می کنند، هوش مصنوعی را مطالعه کنید. اگر این دو پیشینه را مطالعه کنید، می بینید یکی به رنسانس برمی گردد و دیگری به پیدایش رایانه.

پیش از این، گفتم که «نرم افزار» به اصطلاح خاص، به اطلاعات رایانه ای اطلاق می شود. اما به معنای گسترده تر، به معنای دانش (knowledge) به کار می رود و شامل فرهنگ و بخشی از فرهنگ ها می شود. آن ها چه کار کردند؟ آن ها در جنبه تولید دانش تلاش جدّی کردند و در جنبه تولید سخت افزار و نرم افزار هم پنجاه سال جلوتر از ما هستند. دست کم پنجاه سال زودتر به این فکر افتادند و دست به کار شدند. البته «هر موقع ماهی را از آب بگیریم تازه است»، ولی مهم این است که ما دست به کار بشویم. در جنبش نرم افزاری، هرچند ما کارمان را از همان حوزه نرم افزارها، از فکر و فرهنگ و اندیشه شروع کنیم، نگاه من این است که یک پیش نیاز دارد که آن هم بعد سخت افزاری است. کسی که می خواهد در ابعاد نزم افزاری حرفی داشته باشد و دیگران حرفش را بخرند، پیش نیاز آن دقت در تولید انبوه و کیفی سخت افزار است. نرم افزار دستاورد رشد و بهینه سازی سخت افزار است. شما از جایی شروع می کنید، می گویید: تولید انبوه و کیفیِ نرم افزار یک پیش نیاز دارد. آن پیش نیاز چیست؟ سخت افزار است. تولید سخت افزار همان تکنولوژی و صنعت است؛ یعنی ما که دنبال این هستیم که جنبه ها و مقوله های دینی به گونه دینی تولید شوند، اگر سخت افزار مناسب نداشته باشیم، در کار می مانیم و وابسته به غربی ها می شویم. غربی ها وقتی سخت افزار را به ما می دهند، سخت افزار آن ها یک مجموعه (Package) است. در این مجموعه، ارزش ها هم قرار دارند. ما نمی توانیم آن ها را جدا کنیم. وقتی مجموعه ها به جامعه ما آمدند، همراه خودشان فرهنگ و اندیشه و نظام ارزشی اندیشه را هم به همراه می آورند. بنابراین، ساده انگارانه است که کسی بخواهد کار نرم افزاری را بریده از سرمایه گذاری های دقیق و کیفی روی سخت افزاری انجام دهد. البته پافشاری من بر روی بهینه سازی سخت افزارها پس از این پیش نیاز است که کلیدی ترین کار سرمایه گذاری روی منابع انسانی و بهینه سازی رود آموزش و پرورش رسمی و غیررسمی است.

معرفت: می توان گفت: نقش اولیه و زیربنایی را «نرم افزار» به معنای فکر، اندیشه، ایده نو و ابداع بر عهده دارد.

دکتر شاملی: این که قابل تردید نیست؛ چون که ما شاخص زندگی بشر را در جایی می دانیم که رفتارها هوشمندانه و ارزشمند باشند. وقتی شما می گویید «نرم افزار» می خواهید، در واقع، بعد آگاهی و هوشمندی را دست کاری کنید و به آن شکل بدهید. بنابراین در نهضت نرم افزاری از فرهنگ سازی شروع می کنیم و فرهنگ سازی دست کاری فکر، بینش و ارزش گذاری ها است.

معرفت: مقام معظّم رهبری فرمودند: ما اکنون در عالم اسلام، نظریه پردازی کم داریم. چه کنیم به این مرحله برسیم؟

دکتر شاملی: ایشان این موضوع را به این خاطر مطرح کردند که معمولاً ما دچار افراط و تفریط می شویم و وقتی هم می خواهیم در نهضت نرم افزاری شرکت کنیم، یکراست به سراغ کار نرم افزاری می رویم و کار سخت افزار زمین می ماند و به اصطلاح ما طلبه ها، «الهیئةُ قسطٌ من الثمن بل هو کل الثمن.» گاهی ما نظریه پرداز داریم، نظریه های دینی خوبی هم ارائه کرده است، ولی نمی دانیم آن ها را در چه قالب هایی عرضه کنیم. این یکی از مشکلات ما در جنبه سخت افزاری است که هم در عرضه و هم تولید نرم افزارها بسیار مؤثر است. این جا هم باید بخشی از آن نهضت تلقّی شود. کشور ما باید در بعد نرم افزار دین مدارانه کار کند، روی سخت افزار هم به عنوان پیش نیاز و مقدّمه لازم سرمایه گذاری کند تا ما در دست یابی به سخت افزارها و ابزارهای تولید و کیفی سازی عرضه نرم افزارها جلو بیفتیم.

در بعد نرم افزاری، چند گام مهم باید برداریم: گام اول این که از فرهنگ انفعال و پذیرش بیرون بیاییم و حالت فعالیت پیدا کنیم. یکی از مشکلاتی که موجب کوتاه آمدن در تولید نرم افزاری های دینی شده این است که بیش تر برخوردهای ما انفعالی است. ما جایی هم که بخواهیم از اسلام دفاع کنیم، دفاعمان انفعالی است؛ یعنی منتظر می مانیم تا غرب و نظریه پردازان غرب چیزی را مطرح کنند؛ سنگی داخل چاه بیندازند، بعد ما بیایم و آن را در بیاوریم. بیش ترین برخوردهای ما، برخوردهای انفعالی است و واکنش در برابر تهاجماتی است که از بیرون دین به ما می شود.

معرفت: اگر بخواهیم موضع فعّالانه پیدا کنیم، چه باید بکنیم؟

دکتر شاملی: موضع فعّالانه نیازمند تولید مبتکرانه است که نمونه ای از آن را عرض می کنم. به یاد دارم زمانی علّامه شهید، سید محمدباقر صدر، الاسس المنطقیه للأستقراء را نوشتند. در مقدّمه اش یک نکته را یاداور شدند که در این باب به ما کمک می کند: ایشان می فرماید: پس از دوران رنسانس، دانشمندان مسلمان و جوامع اسلامی بیش تر برخوردهایشان با فرهنگ غرب به دلیل پیشینه تلخی که در ارتباطات بین این دو فرهنگ بوده، انفعالی است؛ یعنی ما فقط دقت کرده ایم کلاه مان را باد نبرد. اگر در قسمت هایی از جوامع دینی هم تولیداتی کرده ایم در حدّی بوده که نیازهای همان شهروندان جامعه دینی را تأمین کند. اما غرب یک قدم جلوتر آمده و یک سر و گردن از ما جلوتر است. ما باید متوجه باشیم که غرب ضربه های نرم افزاری و هجوم های فرهنگی به ما دارد. پس باید با آن ها مقابله کرد.

معرفت: حالا ما چه کنیم که کلاه را سر غربی ها بیندازیم؟

دکتر شاملی: باید کاری کرد که برخوردها فعّالانه باشند. چگونه؟ به همان صورتی که آن ها می کنند. البته نیازمند هستیم که قدری به منابع انسانی توسعه بدهیم و این کار آموزش و پرورش، کار آموزش عالی و حوزه را می طلبد تا نیروهای فرهیخته ما نیروهایی مبتکر و خلّاق باشند؛ فقط این نباشد که ببینیم آن ها چه می گویند و ما فقط نقد کنیم که این با منابع دینی ما می سازد یا نه، خودمان هم تولید کنیم. شهید صدر می گوید: من این کتاب الاسس المنطقیه را نوشتم برای مطرح کردن یک ایده و اندیشه نوین منطقی، تا غربی ها بنشینند نظر بدهند. البته فکر باید آن قدر قوی و قابل رقابت باشد که آن ها را به مقابله و واکنش وادارد؛ همان گونه که در مورد کتاب ایشان آن ها را به این کار واداشت. ایشان شکل جدیدی از منطق استقرا را مطرح کرد، در مقابل منطق حاکم ارسطویی که بیش تر ملاک قیاسی داشت، البته با دست چین کردن و گرداوری اطلاعاتی که از این سو و آن سو داشت. در نتیجه، یک نظریه نوین منطقی مطرح کرد که اگر تاکنون آن ها نظر می دادند و ما نقد می کردیم، حال آن ها نظر ما را بگیرند و نقد بزنند.

معرفت: در حال حاضر در حوزه علمیه خودمان، چه مرکزی باید عهده دار این کار شود؟ لوازم کار چیست؟

دکتر شاملی: یکی از پیش نیازهایی که لازم است، برجسته سازی و توجیه تلاش های افرادی همانند استاد بزرگوار حضرت آیة الله مصباح است. همین ها مسأله به روز کردن آموزه ها و مؤلفه های دینی را مطرح کردند و گفتند: جامعه نیازمند این است که حرفی که شما می زنید، حرف امروز باشد، پاسخ گوی نیازهای امروز باشد. به همین دلیل هم مؤسساتی همچون «مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمه الله » یا «پژوهشکده حوزه و دانشگاه» را تأسیس کردند که از درون این ها کسانی فارغ التحصیل شده اند که گذشته از اطلاعات دین شناسی، اطلاعات علمی نوین دارند و می توانند به صورت تطبیقی و مقایسه ای حرف بزنند.

معرفت: اما در درون حوزه، برخی این روش را قبول ندارند؛ می گویند این شیوه فقط طلاب را مطلّع می کند از آنچه در غرب وجود دارد، ولی تولید فکر و نظریه نمی کند. نظر شما چیست؟

دکتر شاملی: انتقاد درست و به موردی است، ولی باید توجه داشته باشیم که تولید مدل اسلامی و تولید نظام اسلامی در هر کدام از ساحت هایی که در علوم اسلامی مطرح است، کار یک شب و یک دهه نیست. قبلاً عرض کردم، باید برگردیم به تجربه ای که غرب داشت؛ مدل سازی خاصی که در حوزه های گوناگون علوم انجام داد. این ها را در طول یک دهه انجام داد؟ رنسانس غرب چه قدر طول کشید تا به آنچه شما به عنوان علوم دستاورد غرب می بینید، انجامید؟ ما هم وارد یک جریان نوین تولید اندیشه دینی شده ایم که زمان بر است.

معرفت: ما باید فرض کنیم که تاکنون یک دهه از نیم قرن طی شده. حالا باید چه کنیم؟

دکتر شاملی: یکی یکی جلو می رویم، گام اول این است که مدل سازی و نظام سازی کنیم؛ کاری که زمان می خواهد؛ همان گونه که تجربه غرب در رنسانس چنین بود. گام دوم این است که چه می شود کرد تا این کار را تسریع کنیم. دست کم خود من به عنوان یکی از کسانی که در این پروسه تولید و تلاش برای تولید اندیشه های نوین اسلامی و با هدایت های استاد مصباح جلو آمدم، دارم فکر می کنم که ما تا حالا آنچه خوانده ایم، فقط در حد آگاهی از یافته های دانش غربی است. پس از این که نظریه های موجود را نقد کردیم نمونه های آن را در «پژوهشکده حوزه و دانشگاه» داریم بعد باید تک تک مسائلی را که در حوزه های این علوم مطرح است، بگیریم و به مسائل جواب بدهیم، نه این که نظریه پردازی کنیم. نظریه پردازی یک فرایند است. وقتی سی تا چهل مسأله و پاسخ های آن ها کنار هم جمع شوند و ارتباط خاص نظری بین آن ها برقرار شود، به یک نظریه و مدل تبدیل می شود. الان ما در این گام هستیم. شاید این پروسه، زمان بر باشد و دستاوردهایش به زودی دیده نشود. ولی ما در این راه هستیم. تک تک مسائلی را که در جامعه خودمان پیدا می شوند بگیرید و ببینید پاسخی که این علوم به آن ها داده چه بوده است. وقتی به منابع دینی مراجعه می کنیم، چه پاسخی می توانیم برایشان پیدا کنیم؟ ما چند تا مسأله را می رسیم در عمر کوتاهمان جواب بدهیم؟ پنجاه تا؟ شصت تا؟ شاید هر یک از ما یک یا دو سه نظریه دینی را در قلمروی خاص پردازش کنیم.

معرفت: تا مرحله نظریه پردازی چه قدر فاصله داریم؟ شما می فرمایید: ما در مرحله پاسخ گویی به مسأله هستیم. تعدادی از مسائل جمع شدند و پاسخ خود را پیدا کردند. حال تا مرحله شکل گرفتن نظریه چه قدر فاصله داریم؟

دکتر شاملی: این بسته به میزان سرمایه گذاری است که بزرگان و سیاست گذارهای حوزه داشته باشند. روندی که حوزه تاکنون داشته، بیش تر سنّتی بوده است. آنچه مقام معظّم رهبری از آن نگران هستند و در پاسخ به نامه ای که عده ای از فرهیختگانی به خدمت ایشان نوشتند مشهود بود، این است که باید یک جریان و رگه جدیدی از اصلاحات و تولید اندیشه های دینی را راه اندازی کنید، و با وضعیتی که اکنون حوزه دارد، نمی تواند ما را به آن نظریه پردازی نزدیک کند. راه اول نزدیک شدن به آن نظریه پردازی، تخصصی سازی آموزش و پرورش در حوزه است؛ یعنی واقعا حوزه هم به این باور برسد و در سیاست گذاری های آموزشی، طلّاب را از همان اول به جهت یابی به سوی یک تخصص سوق بدهد، حتی در حوزه فقاهت. فقاهت هم به شکل عمومی اش مطرح نباشد، اجتهاد و فقاهت در ساحت ها و حوزه های گوناگون مطرح شود؛ مثل کارشناس مسائل اقتصادی، کارشناس مسائل مربوط به حج، کارشناس مسائل مربوط به زکات و مانند آن؛ برای این که مسائل آن قدر ریز و پراکنده هستند که بعید به نظر می رسد کسی بتواند همزمان در چند ساحت به اجتهاد برسد. شاید بعضی ها بگویند که اجتهاد یک قالب است، شما قالب را که پیدا کردید، دیگر ساحت ندارد. ولی گمان من این است که صغریات و موضوعات و کارشناسی دخیل در پیدا کردن موضوعات مسائل آن قدر متنوّع و گوناگون هستند که تخصص خاصی می طلبند و دامنه کوتاه عمر ما به ما اجازه نمی دهد که همه پیش نیازهای کارشناسی در شناختن موضوعات و صغریات مسائل لازم را پیدا کنیم. بنابراین، گام اول تخصصی کردن علوم اسلامی و علوم حوزوی است. از همان اول، باید استادگزینی تخصصی و شاگردگزینی هم تخصصی باشد، تعداد سال ها مشخص باشند و معلوم باشد که شما چند سال بعد به کجا می رسید. راه از آغاز روشن و تعریف شده و همگام با دگرگونی ها و نیازمندی های نوین دینی باشد.

معرفت: در فقه، که دانش مسلّط در حوزه ماست، فقیهان ما رسمشان این بوده که مسأله جواب بدهند؛ یعنی هر مسأله ای از آن ها استفتا می شده جوابی می داده اند. این روش پرداختن به جواب تک تک مسائل زمینه ای فراهم نکرده است که به مرحله جمع بندی و ارائه یک نظر کلی برسیم. به همین دلیل، در حوزه مسأله گو زیاد داریم، اما نظریه پرداز کم داریم. مقام معظّم رهبری هم دیدگاهشان این است که ما در حوزه فقه چون فقه ما در کنار نظامات حقوقی دیگر دنیا مطرح می شود به نظریه پردازی های کلان احتیاج داریم، نه این که فقط جواب مسأله را بگوییم. دیدگاه شما در این زمینه چیست؟

دکتر شاملی: من در مقاله ای به نام «رهیافتی در حوزه روش شناسی پژوهش در علوم انسانی و اجتماعی با تکیه بر منابع دینی» به بخشی از سؤال شما پاسخ داده ام، البته پاسخ من هم برگرفته از پاسخ علّامه شهید سید محمدباقر صدر رحمه الله می باشد. ایشان می گوید: من به عنوان فردی که دست کم تجربه خوبی در حوزه فقه و اجتهاد دارم، گمانم این است که فقهای بزرگوار ما به رغم تلاش های خوب و ارزشمندی که در حوزه فقاهت انجام داده اند، اما تمام تلاششان توسعه افقی فقه بوده است. توسعه افقی فقه یعنی پرداختن به آنچه به طور طبیعی فقها با آن مواجهند؛ یعنی هرقدر جامعه به این طرف می آید، چیزهای تازه تری مطرح می شوند، مسائل تازه تری پدید می آیند، مسائل پیچیده مطرح می گردند؛ همان چیزهایی که اسمش را می گذارند «مسائل مستحدثه». مسائل مستحدثه به هر حال در منابع دینی مطرح نشده اند اما براساس مبانی به آن ها جواب داده شده است. این کار خوبی است، به جای خودش. اما مشکل این بوده که ما هیچ وقت به این فکر نبوده ایم که به موازات توسعه افقی فقه فقه را به عنوان مثال می گویم در صدد توسعه عمودی آن هم باشیم. توسعه عمودی همان نظریه پردازی است. نظریه پردازی یک پیش نیاز می خواهد. پیش نیازش در کارشناسی و تخصصی شدن علوم در حوزه است. اگر علوم حوزه به همین حالت عمومی باقی بمانند، ما عالمی داشته باشیم که در ساحت های گوناگون اطلاعات گوناگونی داشته باشد خدای ناکرده کار به جایی می رسد که اقیانوسی می شود با عمق یک میلی متر؛ یعنی دامنه وسیعی از اطلاعات را دارد، اما بدون تعمّق و کارشناسی و قدرت نظریه پردازی.

پس گام اول همان گونه که ایشان صریحا مطرح کرده اند این است که توسعه فقه شیعه زمانی به درستی انجام می گیرد که در کنار توسعه افقی، که اقتضای طبیعی روند رشد جوامع است، توسعه عمودی هم پیدا کند. منظور شهید صدر از «توسعه عمودی» همان نظریه پردازی است.

«نظریه پردازی» یعنی چه؟ یعنی وقتی تک تک مسائل را از طریق استفتا یا برخورد شخصی جواب دادی، این ها مثل دانه های یک تسبیح هستند که هرچند تا از آن ها می توانند خوشه ای بشوند. مهم این است که شما بتوانید رابطی بین دو نهاد مختلف، بین ترکیبی از پرسش ها و پاسخ ها پیدا کنید. آن رابط را چه کسی پیدا می کند؟ کسی که خودش کارشناس حوزه های خاص علوم حوزوی باشد. بنابراین، برمی گردیم به همان نکته ای که یک گام مهمی در سیاست گذارهای حوزه است: تلاش و دقّت و جدّی گرفتن فرایند کارشناسی و تخصصی کردن علوم حوزه. برای این که به مرحله نظریه پردازی برسیم، دو نکته مهم حایز اهمیّت اند؛ چون در همین جا اخیرا چالشی در جامعه ما به وجود آمده است که آیا معرفت دینی می تواند قبض و بسط پیدا کند، آیا می توان به نظریات جدیدی رسید که قبلاً نبوده است؟ آیا نظریات قبلی می توانند به کلی متحوّل شوند؟ اگر ما روشمند و با توجه به استانداردهای روش های پژوهش دینی کار کردیم، پیش نیاز اول را داریم که می توانیم نظریه را به دین نسبت بدهیم. دغدغه و نگرانی که بعضی از بزرگان ما مثل استاد مصباح دارند، این است که اگر قرار شد نظریه پردازی دینی از حوزه کارشناسی و تخصصی بیرون بیاید، استانداردهای لازم را برای روشمند بودن نداریم. بنابراین، این ها قابل استناد به دین نیستند. ولی اگر نظریه ای با توجه به استانداردهای روش شناسی پژوهش دینی به دست آمد، حتی اگر هیچ یک از بزرگان قبلی ما این نظریه را قبلاً مطرح نکرده باشد و قول نادر باشد، نظریه درستی است. منتهی، چیزی که در این جا لازم است، گستاخی در عرضه آن چیزی است که شما به آن رسیده اید. به هر حال، گروهی با نظریه جدید مخالفت می کنند، مورد تأمل قرار می گیرد. ولی اگر بتوانیم این لوازم را به جان بخریم، به پیشبرد نظریه پردازی دینی کمکی کرده ایم.

نکته بعدی که به نظر من در جنبش نرم افزاری مهم است، توجه به تنوّع و گوناگونی این تولید است. ما وقتی می گوییم «نرم افزاری»، باید حواسمان باشد که نمی خواهیم روی اطلاعات رایانه ای یا تولیدات رایانه ای متمرکز شویم، فقط نمی خواهیم به تولید کتاب بپردازیم، فقط نمی خواهیم مجلاتمان زیاد باشند، یک نوع گوناگونی و تنوّعی را می خواهیم که همه ابعاد نرم افزاری را تحت پوشش قرار می دهد. این شامل چه نوع حوزه هایی می شود؟ هم تولید کتاب، هم تولید مجله، هم تولید فیلم و هم تولید نرم افزارهای رایانه ای،... این ها هم می توانند کمک کنند که این نهضت یک نهضت فراگیر باشد. اگر می خواهید تولید فکر و فرهنگ بکنید، باید به تنوّع و گوناگونی فرهنگ تولید توجه داشته باشید. پس این یک نکته در توجه تنوّع است.

نکته دوم آن که در نهضت نرم افزاری، زمانی می توانیم در برابر غرب، سالیان سال حرفی برای زدن داشته باشیم که دستاوردها و تولیداتمان به روز باشند؛ دچار روزمرگی انفعالی نشویم. متأسفانه یکی از چالش های بزرگ این است که وقتی ما می خواهیم خودمان را همپای تولیدات غربی قرار دهیم، معمولاً تلاشمان دچار روزمرّگی می شود. «روزمرّگی» یعنی چه؟ یعنی بدون برنامه ریزی، بدون داشتن طرح، به صورت و اورژانسی طرح تولید می کنیم، اما تولیداتمان کیفی نیستند.

برای مثال، یکی از دوستان من می گفت: در یکی از کشورهای خارجی می خواستم گواهینامه رانندگی بگیرم. افسر یک روز را برای امتحان شهری مشخص کرد. خیلی مطالعه کردم. از دوستانی که قبلاً امتحان داده بودند، پرسیدم: در امتحان شهری چه چیزی پرسیده می شود؟ هرکسی چیزی گفت. همه را نوشتم. تمرین هم کردم تا همان بار اول بتوانم قبول شوم. موقع امتحان شد، رفتم نشستم. نوع نشستن، تنظیم آینه، نحوه عوض کردن دنده، همه را رعایت کردم. افسر هم به من نگاه می کرد و هیچ نمی گفت. بعد کمی حرکت کردم. به چهارراه که رسیدم، باید به سمت چپ می پیچیدم. با خودم گفتم: آهسته به خط سمت چپ می آیم و راهنما می زنم و بعد می پیچم. ولی به خوبی و با رعایت تمام مقررّات پیچیدم، وقتی وارد خیابان شدم، گفت: پارک کن. پارک که کردم، گفت: بفرمایید، جلسه آینده هم برای امتحان تشریف بیاورید. گفتم: چرا؟ شما که چیزی به من نگفتید! گفت: شما در راهنمایی و رانندگی «طرح و نقشه» (Plan) ندارید. گفتم: بله؟ گفت: آنچه مهم است رعایت به موقع و به جای قوانین است. کسی می تواند در شهر شلوغ و پر ترافیک رانندگی کند که رانندگی اش هم یک کار علمی باشد، همراه با نقشه و طرح باشد؛ یعنی از درِ خانه که می خواهد حرکت کند، بداند در کدام جاده می خواهد حرکت کند، به کدام بزرگراه وارد شود، وارد کدام خط شود و از کجا شروع کند ... اگر طرح و نقشه داشته باشیم، از ابتدا که حرکت می کنیم، با کم ترین اصطکاک، خودمان را زود به مقصد می رسانیم. یکی از لوازم رانندگی در شهرهای پر ترافیک و شلوغ که درصد تصادفات را پایین می آورد و پیش نیاز رانندگی است، داشتن (نقشه) است.

من از این مثال برای جنبش نرم افزاری استفاده می کنم. گمان من این است که ما مقداری احساس عقب ماندگی می کنیم. به همین دلیل، برای تولید نرم افزار تلاش می کنیم. این خود قدری موجب روزمرّگی می شود؛ یعنی چیزهایی تولید می کنیم که فقط نیاز فوری را جواب می دهند. بعد که پیش می رویم، می گوییم: این حلقه کدام سلسله است؛ این گام کدام فرایند است؟ این در فرهنگ ما وجود ندارد که ما به صورت فرایندی کار کنیم. فرایند از یک نقطه ای شروع می شود، گام به گام، و در یک مسیر از پیش تعیین شده و حساب شده ای پیش می رود و هدف خاصی را دنبال می کند مانند نقشه و طرح. نقشه کلی که نشان دهد قبل و بعد کار ما در چه زمینه هایی پر شده اند و در چه زمینه هایی خالی مانده اند مثلاً الان کیلومتر چند هستیم اندیشه طرح محور کمابیش در کارهای ما جایش خالی است.

نکته دیگری که باید به آن توجه کنیم تفکیکی است که در فرهنگ سازی و تولید نرم افزار بین فرهنگ عمومی و فرهنگ فرهیختگان وجود دارد. من گمان می کنم در این قسمت هم مشکل داریم. در کشورهای غربی، نرم افزار آن قدر فراوان است که هیچ روزنه ای از روزنه های زندگی را خالی نمی گذارد. بخشی از تولیدات مربوط به فرهیختگان است؛ کسانی که صاحبان اندیشه و فرهنگ هستند. بخشی از تولیدات مربوط به فرهنگ عمومی است؛ فیلم ها و برنامه های تلویزیونی که به صورت «برنامه های سرگرمی» (Entertainment) است؛ چالش های بزرگی که در زندگی عینی مردم است. اگر ما قرار است فرهنگ تولید کنیم، باید تلاشمان روی تولیدفرهنگ فرهیختگان هم باشد که همان نظریه پردازی دینی است که به آن اشاره شد. ولی به نظر من 50 درصد کار تولید نرم افزار مربوط به نظریه پردازان است، 50 درصد آن مربوط به کارگیری آن نظریه ها به شکل ساده شده است. توجه به جنبه فرهنگ سازی در شکل دهی زندگی روزمره مردم است.

خوب است در این جا به عنوان حق شناسی هم که شده است، از مرجع گرانقدر شیعه حضرت آیة اللّه سیستانی یادی بکنم. استاد مصباح می فرمودند: من در زیارتی که به عتبات مشرّف شدم، توفیقی دست داد که خدمت آیة اللّه سیستانی رسیدم. در آن جا از ایشان خواستم توصیه ای بفرمایند. خیلی جالب است که شخصیتی در نجف، که در نگاه اول به نظر می آید چندان هم وارد به نهضت نرم افزاری و جنبش نرم افزاری نباشد، نوع رهنمود و دغدغه ای که دارد دقیقا داخل در همین قضیه است. ایشان به استاد مصباح می گوید: از آن جا که من خبر دارم شما اهل اندیشه و قلم هستید، بیایید برای کمبودها و کاستی هایی که در جوامع دینی ما وجود دارد، فکری بکنیم. ایشان گفتند: بیش تر کسانی مثل من و شما که نظریه پرداز دینی هستیم، کتابمان فقط به درد حوزه می خورد، اما هیچ وقت به این فکر نبوده ایم که بیاییم افکار دینی و نظریه هایی را که مطرح کرده ایم به زبان ساده بیان کنیم؛ به زبانی که عرف مردم بفهمند. ما برای این ها درس دین را می خوانیم: «لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم» (توبه: 122) فقط برای خودمان نظریه را پرداخته ایم، به درد حوزه و کلاس درسمان می خورد. پس مردم چی؟ این که فقط برای آن ها منبر برویم، کافی نیست. نرم افزارهایی که در قالب نوشتار تولید می شوند، این ها باید رقیق بشوند، برای فرهنگ عمومی قابل هضم شوند. فرهنگ عمومی توانایی محدودی دارد، ولی متأسفانه ما فرهنگ خاص ارتباط برقرار کردن با آن را نداریم، دغدغه اش را هم نداریم. شاید کسر شأن خودمان بدانیم که کتابی بنویسیم که کتاب بازار باشد. «کتاب بازاری» یعنی کتابی که مشتری هایش توده مردم باشند. این که شما فکر ناب و نظریه پرداز دارید، به جای خودش؛ اما باید سهمی هم در توسعه افقی آموزه های دینی داشته باشیم. «توسعه افقی» یعنی آموزه های دین را در سطح فکر و فهم مردم کاربردی کنیم که این توانایی خاصی را می طلبد.

معرفت: پس یکی از مقدّمات و پیش فرض های جنبش نرم افزاری این است که عالمان دین و اسلام شناسان دغدغه زندگی مردم و دغدغه چالش های عمومی و متعارف و معمول زندگی را داشته باشند.

دکتر شاملی: موضع گیری های وحیانی نباید فقط نظری باشند، باید کاربرد پیدا کنند. کاربرد پیدا کردن هم منوط به این است که رقیق شوند، به زبان عموم نوشته شوند. اما این کار دغدغه اش در میان صاحبان قلم و اندیشه نیست و توانایی هم برایش وجود ندارد. برای این دو باید فکری کرد.

نکته بعدی این که در نهضت نرم افزاری، به گمان من یک بخش قابل توجهش مربوط به آموزش و پرورش است. اگر قرار است ما یک نهضت نرم افزاری در حوزه دین راه اندازی کنیم، باید بدانیم اطلاعات و دانش و دیدگاه هایی که از آموزش و پرورش نشأت می گیرند، چه قدر در تولید، کیفی سازی و در دینی سازی شان نقش داریم. چه قدر حوزه علمیه دغدغه این کار را دارد و این کار را بخشی از مسؤولیت های خود می داند؟ البته آموزش و پرورش به دو معنا است. امروزه کارشناسان تعلیم و تربیت می گویند: ما یک «آموزش و پرورش رسمی» داریم که همان دبستان، راهنمایی، دبیرستان و بعد در قالب دانشگاه است. این آموزش و پرورش رسمی است که پیش نیاز آموزش عالی است. اما یک «آموزش و پرورش غیررسمی» هم داریم که عبارت از کلیّت آموزش هایی است که در سطح عمومی جامعه ارائه می شوند، از طریق رسانه های عمومی، مطبوعات، سینما، تلویزیون، تئاتر و موسیقی؛ این هایی که ایده و پیام به مردم منتقل می کنند، اما در قالب آموزش های غیررسمی. در این زمینه هم باید نهضت نرم افزاری صورت گیرد.

نکته دیگری که به نظر من خیلی مورد بی مهری قرار گرفته و به مقدار زیادی در عقب ماندگی ما از پیش برد نهضت نرم افزاری تأثیر داشته توجه ویژه به تولید نرم افزار برای جوانان، نوجوان و کودکان است. به طور جدی باید گفت: ما در این زمینه کاری نکرده ایم. برمی گردیم به همان صحبتی که بخشی از نهضت نرم افزاری باید شامل عموم باشد. در این فرهنگ عمومی، ما باید بخش عظیمی از آثار نرم افزاری، اعم از نوشته ها، تولیدات فکری و نظری خودمان را به تأمین ادبیاتی که مشتری اش کودک، نوجوان و جوان است اختصاص بدهیم. حوزه های علمیه ما سرمایه گذاری شان در این زمینه چشمگیر و قالب توجه نبوده است. جوانان و کودکان ما داستان هایی می خوانند که خطرساز و انحراف آفرین هستند و جایگزین کیفی و مناسبی در برابرشان در حوزه تولید نشده است. باید بیاییم تولیدات حوزه را در بخش کودک، نوجوان و جوان افزایش دهیم. میزان تولیدات ترجمه شده ای که از فرهنگ غرب در کشور ما اکنون موجود است، آژیر بسیار خطرناکی برای ما به صدا در آورده، ولی ما در این زمینه، متأسفانه یا اصلاً کاری نکرده ایم یا خیلی کم کار کرده ایم. در بخش تنوّع نهضت نرم افزاری، به بعضی از جنبه ها به صورت فهرست وار اشاره می کنم. یکی بحث نرم افزارهای رایانه ای است. دیگری تولید کتاب، کتاب های عمومی و کتاب های متن. تولید منابع و کتاب های مادر و همان گونه که ما دائرة المعارف برای بزرگ سالان و دانشمندان داریم، چه خوب است که این دائرة المعارف ها را در خصوص علوم، ریاضی و مسائل دینی برای کودکان و نوجوانان هم داشته باشیم و برخی مجله ها و فصلنامه ها ویژه نوجوانان باشند؛ حتی برای سن کودکی هم باید کاری بکنیم. دیگری توجه به نرم افزارهایی که از طریق سینما، تلویزیون و تئاتر به صحنه می آیند و به جامعه عرضه می شوند و توجه به تولیدات موسیقی است. این ها چیزهایی هستند که می توانند دین مدار باشند و می توانند ضد دین باشند؛ می توانند مردم را دین گریز کنند یا دیندار. یکی دیگر از مسائل مهمی که در تولید نرم افزار باید به آن دقت کرد، توجه به نرم افزارهایی است که در اوقات فراغت جامعه به کار می روند. در جامعه، چه در سطح بزرگ سال و چه در سطح کودک و نوجوان و جوان، یک مسأله بسیار مهم وجود دارد که عبارت است از: اوقات فراغت؛ زمانی که هر شخص از محیط کار یا مدرسه به خانه برمی گردد، یا در تابستان به سر می برد و وقتش خالی است. بیش ترین دغدغه و برنامه ریزی ما باید مربوط باشد به چگونگی پرکردن اوقات فراغت. در این زمینه، باید تلاش چشمگیری بکنیم.

بجا است که دست کم مشاهدات شخصی را که امسال داشتم، مطرح کنم: امسال در شهر قم، شهرداری، سازمان تبلیغات، دفتر تبلیغات، حوزه، وزارت ارشاد، سپاه و جاهای متنوّع و متفاوتی درصدد ارائه و عرضه برنامه هایی برای پرکردن اوقات فراغت تابستانی بودند. این چشمگیر بودن و تنوّع این گونه کانال ها چیز قابل توجهی است. اما باید حواسمان باشد که نیازهای کشور ما خیلی بالا هستند. کشور ما، که جوان ترین کشور دنیا است و منابع انسانی جوان فراوانی دارد، اگر در کنار سایر نیازمندی ها، برنامه ریزی کیفی و فراوانی برای پرکردن اوقات فراغت نداشته باشیم، بخش عظیمی از منابع انسانی مان را از دست خواهیم داد. در نتیجه، نسل جوان ما یا بدون مهارت بالا می آیند، یا اگر مهارتی هم دارند، مهارت هایی هستند که صبغه دینی ندارند.

نکته دیگر که در جنبش نرم افزاری باید به آن توجه کرد، این است که دنیای امروز ما دنیای رقابت ها است. ما هر تولیدی بکنیم، حتی تولیدات نرم افزاری و علمی، زمانی جا باز می کند و می تواند اثرگذار باشد و با فرهنگ های دیگر رقابت کند که با دقت و کیفیت بالایی ساخته شده باشد. ما باید تولیداتمان غیر از انبوه سازی، کیفی هم باشند تا بتوانند رقابت کنند. امروزه رقابتی که در بازار رایانه وجود دارد، تولیدکنندگان را زمینگیر کرده؛ آن قدر رقابت بالاست که کیفی سازی در آن حرف اول را می زند. به همین دلیل، بیش تر تولیدکنندکان به ورشکستگی می رسند. حال ورشکستگی های اقتصادی به کنار، اگر خدای ناکرده تولیدات ما نتوانند جایگزین های خوبی در رقابت فرهنگی باشند، ما به ورشکستگی فرهنگی خواهیم رسید. برای این که تولیدات ما قابل رقابت با جایگزین ها باشند، باید در دو بعد «ساختار» و «محتوا»ی نرم افزاری دقت کنیم. نرم افزارهای ما، چه از لحاظ ساختاری و جلوه بیرونی و چه محتوا، باید کیفی باشند. توجه داشته باشیم که هیچ کدام از این ها را هم نباید قربانی دیگری کنیم، تولیدات نرم افزاری وقتی رقابت آمیز هستند که هم از لحاظ بیرونی و ساختاری و هم از لحاظ محتوا بتوانند جاذبه لازم و کافی برای مصرف کننده داشته باشند.

این جا، توجه به این نکته بجا است که جنبش نرم افزاری تلاش برای فرهنگ سازی در برابر تهاجم های فرهنگی است، و این نهضت ماندگارترین و پایدارترین کاری است که جامعه ای که درصدد است روی پای خودش بایستد و خود بشناساند، لازم است انجام دهد. هرگونه نفوذ و تهاجم غیر فرهنگی برهه ای و مقطعی است، موقت است. ماندگارترین نفوذ، نفوذ از راه فرهنگ و تولید نرم افزارهایی است که در فکر و شخصیت افراد و جوامع می توانند اثر بگذارند.

نکته پایانی این که در جنبش نرم افزاری دینی، باید دین خودمان را on-line(باز) کنیم. به گمان من، تولیدات دینی و تولیدات فرهنگی ما اکنون off-line (بسته) هستند. الآن آن طور که باید و شاید، نتوانسته اند قشر وسیعی از جوامع و انسان ها را پوشش بدهند. ما تلاشمان فقط و بیش تر به آن جا رسیده که توانسته ایم کتاب و مجلات و یا حتی سایت هایی را که خیلی هم فراگیر نیستند تولید کنیم. اما چه خوب است کارهایی بکنیم که دیگران در مغرب زمین انجام داده اند، مثل ساخت سایت های پرمشتری و پرترافیکی مثل «یاهو» و «مایکروسافت» و «هات میل». اگر ما قرار است که نرم افزار دینی و فرهنگ دینی مان را مطرح کنیم و عرضه خوبی هم داشته باشیم، باید از حالت off-lineبه on-lineبرسیم. این کار هم پیش نیازها دارد. یکی از آن پیش نیازها رقابت آمیز بودن تولیدات ماست. اگر تولیدات رایانه ای و غیر رایانه ای مان از قفسه کتابخانه ها خارج بشوند، در این کار موفق شده ایم. آن ها چه کار کرده اند که on-lineشده اند؟ در کنار کارهای تولیدی که انجام داده اند، خدماتی را هم به رایگان ارائه داده اند. امروز کسی که می خواهد ارتباطات پست الکترونیکی و ایمیل داشته باشد، از امکانات «یاهو» یا «مایکروسافت» استفاده می کند، ولی وقتی می خواهد فایل خودش را باز کند، قبل از آن، با سه چهار تا تبلیغ آن ها مواجه می شود؛ تبلیغاتی که مربوط به صهیونیست ها است. البته جنبه کار آن ها بیش تر تجارتی است، جنبه های فکری کار آن ها به صورت پیام های مخفی و پنهان آموزشی است. به نظر من، گرچه ما در گام اول هستیم، ولی باید به این فکرباشیم که سایت های مقتدر و فراگیری بسازیم که بتوانند خدمات مجانی ارائه بدهند. همین خدمات مجانی افراد بیش تری را جلب می کند. وقتی افراد به سراغ سایت های ما آمدند، ما می توانیم با روشن کردن و طراحی فلاش هایی و یا on-lineکردن ایده های دینی مان، آن ها را به سمت دیدن آنچه در قالب دین و فرهنگ دینی تولید کرده ایم، دعوت کنیم.

پی نوشت ها

1 ر.ک.به: امام علی بن ابیطالب، نهج البلاغه، قم، انتشارات دارالهجره، ص 41.

2. N. Wilson, God,s Funeral, (New York: W.W. Norton Company, 1999).

3. Marshall G.S. Hodgson, The Venture of Islam, vol. 1. (London: The University of Chicago press, 1974.)

4 امام علی بن موسی الرضا علیه السلام : لیس منّا مَنْ تَرَکَ دنیاه لدینه و دینَه لدنیاهُ؛ از ما نیست کسی که دنیای خود را برای دینش و دین خود را برای دنیاش ترک گوید. (ر.ک: محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 78، ص 346.)

5 ر.ک.به: اصول کافی، ج 5، ص 494 / وسائل الشیعه، ج 20، ص 106 107.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان