ولادت حضرت زینب علیهاالسلام

روی دست های بهار سبز شدی؛ مثل لبخندهای گرامی برادر بر سر نیزه، مثل آوازهای عاشقانه مادرت در کنار گهواره، مثل گرمی بی پایان دست های تنهای پدر در قنوت های لبریز اشک.

تا روزهای غربت

عباس محمدی

روی دست های بهار سبز شدی؛ مثل لبخندهای گرامی برادر بر سر نیزه، مثل آوازهای عاشقانه مادرت در کنار گهواره، مثل گرمی بی پایان دست های تنهای پدر در قنوت های لبریز اشک.

آمدی تا لبخندها با تو رنگ شادمانی بگیرند.

آمدی؛ روشن تر از آفتاب، زیباتر از آبشارهایی که رود را زمزمه می کنند.

بوی مهربان کربلایی ات، آغوش مقدس مادرت را از عشق لبریز می کند.

تنهایی های غمگین پدر، با تو رنگ فراموشی می گیرد.

خنده هایت، امن ترین زمان برای آرامش است.

سیب ها به یمن آمدن تو، عاشقانه سرخ شده اند تا رودها را پر کنند از رقص های عاشقانه مشتاق دیدارت.

روزهای نیامده برای دیدنت شتاب می کنند. دریاها باران می شوندتا بر پنجره های اتاق تو گریه کنند شوق دیدنت را.

سنگ صبور روزهای غربت آفتاب! حتی دیوارهای لال هم غم هایشان را پیش تو گریه می کنند.

شکوه مردانه ات را روزی تمام سنگ ها سوگند خواهند خورد؛ روزی که سربلند از سرافرازترین گودال تاریخ، بوی برادرات را با اشک هایت به خیمه ها می بری. باید تو عطر جاودانه بنی هاشم را در تالارهای سست ایمان دارالخلافه شام بپراکنی و روزی پیام جد بزرگوارت را با سر بریده برادر، از کربلا تا شام، خطبه خوانی کنی؛ در حالیکه هنوز حسرت بوسه هایی که بر پریشانی برادر شکوفا نشده اند، باتوست.

فرشتگان دراشک های مقدست غسل می کنند.

تو مقدسی؛ مثل تنهایی پیامبر در غار حرا.

آمده ای تا شب ویرانه های شام را روشن کنی. آمده ای تا تنها خورشیدی باشی که برخاک در شب مانده شام، می درخشد.

آمده ای تنها باشی؛ تنهاتر از تنهایی های آسیه در تالارهای کافر مصر. به روزهای مقدس سراسر تشنگی فکر می کنی؛

روزهایی تشنه تر از تشنگی سراسیمه هاجر بر خاک های داغ بی زمزم حجاز.

آمده ای تا پرچم دار عاشورا باشی. آمده ای تا بوی غربت حیدر علیه السلام ، پس از قرن ها غربت شنیده شود. آمده ای تا با تنهایی فاطمه علیهاالسلام هم قدم شوی و در غربت معصومانه تنهاترین سردار گریه کنی و آینه عشقی باشی که خورشیدهای بر نیزه را به چشم های غفلت نشان خواهد داد. آمده ای تا تنها قاصدی باشی که همه قاصدک ها را از راز سربلندترین گودال تاریخ، خبر کند و تنها گلی باشی که از عمق تشنگی لب های خشکیده فرات خبر دارد.

آمده ای تا رازدار روزهای سربلندی و شکوه باشی.

ای سبزترین میراث، ای سردار سرهای بر نیزه، ای مهربان ترین صبری که خداوند به زمین و زمینیان هدیه کرده است! تو آمده ای تا عشق را برای روزهای بی کسی ما زنده نگه داری.

خوش آمدی!

خدیجه پنجی

سرت را بالا بگیر مدینه! نفس بکش عطر و بوی بهشتی آن «درخت معطر» را که شجره طیبه است و ریشه دوانده در عمیق لحظه های زمینی ات تا از این پس، چندی در خنکای چتر مهربانی اش، کوچه گرد ملکوت باشی.

آمده است تا نگاه آسمانی اش را بپاشد بر خاک. سرت را بالا بگیر مدینه!

باز کن دروازه های دلت را به روی میهمانی از بهشت.

شانه های استواری می آید که جان پناه خستگی های صبر است در تلاطم ناشکیبایی ها.

«کسی می آید که پیاله جانش پر است از شراب های «مگو»! کسی می آید که راز سر به مهر صبوری را در سینه دارد.

امروز، روز زینب است؛ بانویی که پیراهن استقامت، تنها برازنده قامت اوست. امروز، روز جریان عشق است؛ به نام نامی زینب، در شریان های خشکیده عالم! عالمه غیر معلمه ای می آید تا محبت کردن و دوست داشتن بیاموزد به طفلان مکتب عشق. عقیله بنی هاشم می آید تا معجون عقل و عشق را به کام تشنه دنیا بریزد!

امروز روز زینب است؛ روز رستاخیز خطابه های آتشین در گوش ناشنوای جهان!

امروز روز زینب است؛ روز زینت شانه های مهربانی علی، هم درد رنج های متوالی فاطمه، هم سفره دردهای ناتمام حسن علیه السلام .

زینب علیهاالسلام می آید تا دست هایش، نوازشگر یتیمی زمین باشد، در روز قیامت کرب و بلا!

تا چشم هایش، فانوس روشن اهل حرم باشد در تاریکنای مصیبت!

تا اقیانوش دلش، آرامش جان های توفانی شود در تلاطم اندوه!

می آید تا صبر، سر بر دامان صبوری اش، یک دل سیر بگرید.

زینب علیهاالسلام ، دختر غدیر است و هم ناله بیت الاحزان. قافله سالار کاروان اسارت و آزادگی است و خواهر دریا.

زینب علیهاالسلام ترجمان خوشید بر نیزه است. خوش آمدی بانو! حزن صدایت را بادها، پیش از این وزیده بودند. پیش از آمدنت، جان ها آتش اندوهت را بال بال می زدند.

عطر حضورت را تمام گل های محمدی و یاس، تکثیر کرده بودند. ای محور دلدادگی! پروانه بودن را یادمان بده.

اگر نمی آمدی، شیرازه های استقامت به هم می ریخت.

قصیده نینوا ابتر می ماند؛ اگر شعرش را تو نمی سرودی.

رسالت عاشورا ناتمام می ماند؛ اگر نبودی، ای پیامبر واقعه عشق!

ای مقدس ترین آیه ایثار! نزول آسمانی ات از زبان زندگی، بر خاک مدینه خجسته باد!

وزیدن عطر نجابت ملکوتی ات در شش گوشه افلاک خجسته باد!

«دست من نیست اگر دست دلم می لرزد مژه ام می پرد امشب خبری خوش دارد».

به تهنیت آغاز این تبسم

نزهت بادی

می دانستم که خانه تو یکی مانده به دریاست؛

در حوالی پرچین های دورتر از آفتاب

پیچیده به جانب جنوب ستاره

بالاتر از کوچه ترانه های معصوم

در همسایگی سایه های بلند آیینه!

سر راه که می آمدم،

نشانی ات را از صدای پای آب پرسیدم که از حوالی خانه تو گذشته بود.

تمام مسیر سپیده دم را دویدم

تا هنگام قرائت رویای محرمانه خاک، در خانه تو باشم؛

وقت صحبت گل سرخ با خدا

وقت به تکلیف رسیدن ماه

یا بلوغ باران.

آه، ای خواهر خاطرات تشنگی!

ای پرده پوش پنهانی ترین جراحت آسمان!

اکنون به تهنیت آغاز این تبسم مقدس

باید برای بیداری رویاهای گمشده دعا کرد؛

شاید که در آن دقیقه موعود

کسی ما را نیز

به دعوت خورشید برد!

اگر به دنیا نیامده بودی...

سیدحسین ذاکرزاده

اگر به دنیا نیامده بودی، هر کسی چیزی کم داشت.

پدرت ـ با آن همه فضیلت ـ دختری نداشت تا زینتش باشد و وقتی با شیرین زبانی کودکانه اش لب به سخن می گوشد، چهره پدر را به وجد می آورد.

مادرت ـ بانوی خلوت کبریا ـ، همدمی نداشت تا روی زانوانش بنشاند و گیسوانش را شانه کند و سفره دلش را روبه روی نگاه مهربانش بگشاید.

برادرانت خواهر غمخواری نداشتند که محرم اسرارشان باشد و گرمی دلشان و قوت زانوانشان.

دیگر کسی نداشتند تا دنباله راه روشن خویش را به او بسپارند.

کارهایی بود که فقط از دست تو برمی آمد؛ نه هیچ کس دیگر.

اگر به دنیا نیامده بودی، دنیا چیزی کم داشت؛ دنیا دختری را کم داشت که وقتی در اسارت قفس، دهان می گشاید، کلمات پیروزمندانه پدر از گلویش سرازیر می شود.

خواهری کم داشت که وقتی غم وداغ فرزند بخواهد برادری را از او بگیرد، دست هایش را سایبان صبر گند و ذرات تحمل را بپاشد در هوای بی قراری.

عمه ای کم داشت تا آغوش مهربان و خسته اش را به روی غنچه های برادر بگشاید و قوت دلشان باشد.

و سفیری کم داشت تا پیام آفتاب را به هر سایه و خلوت تاریکی برساند.

اگر به دنیا نیامده بودی، دنیا زینب را کم داشت، زینب را.

لختی بخند!

ابراهیم قبله آرباطان

حس کدامین آبشارهاست که با زمزمه جاری پرندگان، هم صدا شده است و شهر را در آغوش کشیده است؟

زینت کدامین اتفاق سرخ است این تولد مبارک که تلاوت نامش، حلاوت بهشت را می دهد و ابهت حضورش، حضور اوصاف رفیع را؟

بانو!

سلامت را می شناسم که به عطر صبر و اندوه، آغشته است.

دست هایت را می شناسم که هم پیمان رنج های علوی است و دلخستگی های فاطمی.

چشم هایت را می شناسم که کشتی امید توفان زدگان کربلا خواهد بود.

خنده هایت را می شناسم که هر وقت بر لبت می نشست، عطر یاس، هوای حوالی را لبریز می کرد.

چشم بگشا که عالمی چشم به تو دارند! چشم بگشا تا شکیبایی در دامانت پلک واکند!

مدینه، تا همیشه به خود خواهد بالید این روز شکوهمند را؛ این اتفاق فرخنده و این ثانیه های مبارک را.

کوچه پس کوچه های تاریخ، عطر گام های تو را خواهد گرفت و از مدینه تا مکه واز مکه تا کربلا و کوفه و شام، دلتنگی هایت تکثیر خواهد شد.

لبخند بزن تا فانوس های خاموش دنیا، از حضورت نور بگیرند!

«لبخند تو خلاصه خوبی هاست لختی بخند، خنده گل زیباست»

لبخند بزن ای فصیح ناطقه بنی هاشم!

آیینه تبسم مدینه

سیدعلی اصغر موسوی

مدینه غرق نور است؛ غرق عطر صلوات!

مدینه، لحظه های تازه ای را تجربه می کند؛ گویی تنزیل تازه ای از عرش فرود آمده است! این نور الهی، چیست در کالبد خانه زهرا علیهاالسلام ؟ چیست این مهر مصطفوی که صلابت مرتضوی اش، آمیخته با تبسم است؟

کیست این آیینه عطوفت که زینت پدر است و گرمی بخش دل مادر؟

کیست این که شور شکیبایی اش، آکنده از صبر ایوب است صداقت زهرایی اش، حتی نگاه مادر را به تحسین واداشت است؟

کیست این جلوه شگرف آفرینش که با لبخندش، تبسم بر لبان پیامبر صلی الله علیه و آله نشانده است؟

کیست این که از گاهواره پرندینش، عطر سیب جاری است و نگاهش، آکنده از گلواژه های کربلایی است؟

بانو، ای صبر جمیل، ای آیینه بی بدیل شکیبایی! کجاست ایوب صبر تا از قاموس شکیبایی ات نصیبی ببرد؟

کجاست قلمی تا ناتوان از تحریر عظمتت نباشد؟!

چگونه شعری می تواند به ارتفاع بلند نامت دست یازد؛ آنجا که مقابل شکوه نامت، تمام قصاید، کوتاه وتمام غزل ها، ناتوان از توصیفند!

ای قهرمان فصاحت و بلاغت! جایی که تو لب به سخن بگشایی، حتی سکوت، برای شنیدن کلمات علوی ات سکوت خواهد کرد!

جایی که تو پای بگذاری، اسارت از آنجا کوچ خواهد کرد!

جایی که نام مقدس تو جاری است، تمام ناشکیبایی ها به صبر و تمام دردها شفا خواهد یافت؟

ای واپسین فصل شگفت عاشورا! اگر نبود صلابت علوی ات، عاشورا در غروب کربلا و کربلا با غروب عاشورا، به پایان می رسید!

بانو، ای صبر جمیل! حتی صبر، نیاز خود در ناز پرستاری تو می بیند. حتی درد، با یاد تو، تلخی خویش را فراموش می کند و آتش غم، با نام تو در دل ها خاموش می شود.

بانو! تنها تویی گویاترین کتاب دردهای اهل بیت علیهم السلام ؛ تویی ام المصایب! تویی که با یادآوری غریبانه هایت، می شود تمام مرثیه های جهان را سرود.

میلادت مبارک، خاتون خانه ولایت، ای پرستار زخم های عاشورایی، زینب علیهاالسلام !

بهار در بهار

منیره ماشاءاللهی

عطر آسمانی فرشتگان در فضا منتشر است. آسمان، ستاره باران عشق است.

شب، لبریز از جرعه های ناب مناجات، سرود بی قراری را در دست افشانی عرش و فرش می سراید.

زمین، سوره آفرینش معرفت وایمان را در روح زمان تلاوت می کند و تبسم شادمانه ماه، زمین و آسمان را آیه آیه نور کرده است. نبض ثانیه ها بی قراری می کند و ساعت مضطرب زمان نفسش به شماره افتاده است. صدای هلهله فرشتگان و زمزمه عرشیان و ترانه زلال اذان، شهر را پر کرده است و شراره اشتیاق در کوچه های مهتابی مدینه زبانه می کشد.

مدینه، بهار در بهار است و لبریز شوق انتظار و غرق تمنای دیدار.

همه در انتظار تولد خورشید و طلوع با شکوه صبح و خنده طلایی آفتابند و بی تابانه، لحظه تولد بانوی صبر و عشق را به شوق نشسته اند.

فاطمه علیهاالسلام در حالی که در آغوش سحرگاه، برسجاده عشق، ترانه نیایش و حمد می سراید، عطر حضور خدا را در قنوت نمازش، نفس می کشد و لحظه های چشم انتظاری را با طراوت مناجات و اشک، سپری می کند.

لحظه موعود، فرا می رسد و غنچه قداست علی و زهرا علیهاالسلام به شکوفه می نشیند. دردی خوش که وجود نازنین بانوی آب و آفتاب را دربرگرفته است، با شهد شیرین گریه هدیه ای الهی تسکین می یابد و فصل سبز زندگی اسوه صبر و نجابت در گهواره سبز زمین، با بهار خنده اش آغاز می شود. شوقی در رگ های خاک می دود و خنده ای بر لب های تاریخ شکوفا می شود.

نوری پیچیده در حریر سبز نجابت و عصمت، دست به دست آسمانیان، می چرخد و وقتی پلک می گشاید، بزم شادمانه ملایک به اوج می رسد.

خانه زهرا و علی علیهماالسلام ، فانوس باران اشک شادی می شود.

پیامبر خدا شادمان است. پیام آور عشق محمدی، در گوش طفل، اذان و در قلبش ترانه محبت زمزمه می کند. پیکی آسمانی، نام او را از عرش می آورد و او «زینب» می شود؛ نخستین سراینده غزل صبر و بردباری، زینت و مونس تنهایی پدر و سنگ صبور غربت زهرا، همنوا با مظلومیت حسن و خطبه خوان رشادت حسین و شهامت عباس؛ همدم لحظه های بی کسی و مرهم زخم های دلواپسی کبوتران پر وبال شکسته کربلا. زینب است و بانوی همیشه نجیب تاریخ. مقدمش گل باران!

بوی هلهله

خدیجه پنجی

دست بهاری بال سبز پنجره ها را گشود

از راه می آید ـ ببین ـ! بانوی گل های کبود

تا از خیال چشم ها، شوق تماشایش گذشت

پیچید بوی هلهله، بوی خوش اسپند و عود

آه این فرشته کیست؟ این که در حضورش تا ابد

پیشانی افلاکیان بر سجده می آید فرود

بانوی من! امشب برای لحظه هایت، روزگار

شعری حماسی با ردیف بردباری می سرود

در باغ می پیچد شبی بوی قدم های بهار

بر تو هزاران پنجره، بانوی دریایی! درود

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان