ماهان شبکه ایرانیان

منبع شایعه

از منبعی موثق شنیده ام که.

منبع شایعه

از منبعی موثق شنیده ام که....

برای پذیرش شایعه نخست باید منبع ارائه ی آن را باور داشته باشیم. این که ارائه ی دهنده ی خبر فردی ذی صلاح، موجه، آگاه، بی طرف، بی غرض و بی حب و بغض باشد. مأخذ شایعه می تواند نسبت به ما که حرف های او را باور می کنیم به منبع خبر فاصله ی نزدیک تری داشته باشد. مثلاً کارمند اداره ای باشد که اخبار اتفاقات رخ داده با وی بی ارتباط نباشد.
اما این ارتباط تا چه اندازه باشد حرف های منبع شایعه را باور می کنیم؟
به نظر می رسد برای پذیرنده ی شایعه خیلی مهم نیست که بداند منبع تا چه اندازه صلاحیت دسترسی به اطلاعات پنهان را دارد. همین که این حس ایجاد شود که منبع بیشتر می داند، می تواند بستری فراهم آورد که حرف های او دربست پذیرفته شود. مثلاً دیگر این سؤال برای فرد پیش نخواهد آمد که همسایه ی ارتشی چگونه به طور دقیق از لشکرکشی دشمن به پشت دروازه های خودی مطلع است. این ارتشی بودن همسایه برای قبول صحبت های او کافی است. حتی فرقی هم نمی کند که این همسایه ی دانا 10 سال پیش بازنشسته شده است! برای توجیه این مسئله پذیرنده ی شایعه ممکن است به خود بگوید خب درست است که او الان نظامی نیست اما دوستان زیادی دارد که به او خبررسانی می کنند.
گاهی اوقات پذیرش شایعه صرفاً به دلیل نزدیکی فیزیکی به جایی است که اخبار به طور معمول از آنجا برمی خیزد. برای مثال برخی ساکنان شهرستان ها گمان می کنند آن ها که در پایتخت حاضرند اطلاعات جدیدتر و دست اول تری دارند!
گاهی اوقات منبع خبر دارای آن درجه از اعتبار نیست که مخاطبان را برای پذیرش حرف هایش مجاب کند. در این جا منبع از ترفندی دیگر استفاده می کند و بلافاصله پای کسی را به میان می آورد تا آخرین پرده های مقاومت در برابر قبول شنیده ها را فرو بریزد... برادزاده ی من در همان جایی کار می کند که آنها اجناس شان را انبار می کنند. یکی از دوستان من با چشم های خودش دیده که نخست وزیر را به بیمارستان می بردند... کارمند بانکی که چک اونا رو به حساب می ذاره از مسافران بچه های خطی خودمونه.
آیا به راستی منبع خبر به همان بی طرفی است که شنوندگان می پندارند؟

بی طرفی منبع خبر!

در روند پذیرش شایعه این اصل از سوی شنونده وجود دارد که منبع خبر فردی بی طرف و بی منظور باشد. پس اگر چنین است چرا شایعه ساز این همه اصرار می ورزد که از لا به لای بی شمار اخباری که می تواند هر روزه برای عده ای بیان کند تنها موضوعات خاص و گاه غریبی باید ذهن او را مشغول کند. به طور مثال با این که می داند برای رسیدن به مهمانی خانوادگی باید هر چه سریع تر جمع دوستان را رها کند، آن قدر منتظر می ماند تا فرصت پیدا کند که از شنیده های خود درباره ی زد و بندها و حساب سازی های رئیس اداره با یک شرکت خصوصی بگوید. و بعد هم اصرار داشته باشد که از لحن و کلامی بهره بگیرد که مطمئن باشد همه را مجاب می کند.
اگر قرار است او تنها منتقل کننده ی بی دخل و تصرف پیامی باشد، پس چه نیازی به این همه مصرف وقت و انرژی است.
شاید زمان آن فرا رسیده باشد که بپذیریم شایعه پراکن بدون هیچ نیست خاصی شایعه نمی سازد.

شایعه هایی بی منبع!

درست است که شایعه پراکن همیشه سعی دارد که منبعی برای گفته های خود ارائه کند اما به دفعات یپش می آید که شایعه از منبع خود چنان مهم تر می شود که دیگر کسی به دنبال سرمنشأ اصلی آن نیست. وقتی که مبلغ و شماره ی حساب بانکی سیاستمداری را در یکی از بانک های سوییس می دانیم، دیگر چه اهمیتی دارد که دنبال افشاکننده ی خبر باشیم. وقتی قرار است خبر را بپذیریم، دیگر چه فرقی می کند که گزارش دهنده ی آن یکی از کارمندان بانک باشد یا یکی از حسابداران خود او که از فساد به تنگ آمده و یا یکی از مخالفان او. با این حال شایعه ساز همیشه سعی دارد که منبع خبری اش را به عنوان ضامن تأیید خبر داشته باشد، اما چون این موضوع برای او مهم تر از خودِ خبر نیست و یا از اساس به خاطر نمی آورد که آن را کجا شنیده، لذا ممکن است با گذشت ایام شایعه ساز منبع خبر خود را به فرا خور شرایط عوض کند. یک بار آن را از قول روزنامه ای بگوید، بار دیگر از قول فردی نزدیک به محافل خبری. در سال 1376 که رقابت سختی میان خاتمی و ناطق نوری، دو کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری در گرفته بود، برخی شایعه کردند که مجله ی طنز گل آقا نوشته: بنویسید خاتمی بخوانید ناطق نوری! در حالی که این جمله هیچ گاه در هیچ مجله ی طنز رسمی کشور نوشته نشده بود. طی حمله ی آمریکا به عراق بارها پیش آمد که مردم شایعه هایی را به عنوان خبری رسمی نقل می کردند. غافل از آن که منشأ این اخبار برگه هایی بود که آمریکایی ها پخش کرده بودند.

اعتماد به منبع

شایعه برای باور کردن به وجود می آید نه برای برانگیختن بحث درباره ی درستی یا نادرستی اش. وقتی کسی را قبول داشته باشیم. حرف های او را نیز دربست می پذیریم. جالب این جاست که حتی اگر قبلاً بارها اخبار نادرستی از یک منبع شنیده باشیم، چون آن فرد را قبول داریم فقط حرف های درستش را به خاطر می آوریم. انگار موقع توجه به آن منبع، مکانیسمی در ذهن به کار می افتد که فقط چیزهای حاکی از اعتماد به او را به خودآگاه می آورد. او را دربست می پذیریم. اطلاعات غلط او را اشتباهاتی که به طور معمول پیش می آید و سهوی است قلمداد می کنیم و با اغماض از آن ها می گذریم. در این صورت شواهدی را که علیه منبع معتبرمان است به راحتی کنار می گذاریم یا، به بیان بهتر، خود خواسته فراموش می کنیم و فقط حسن های او را می بینیم.
بنابراین وقتی منبعی قابل قبول شد حرف های او نیز برای معتقدانش بی بحث و جدل پذیرفتنی می شود. در این صورت حتی اگر دلایلی هم ارائه شود که شایعه پذیرفته شده را بی اساس جلوه دهد، فرد بلافاصله به هر طریق ممکن به توجیه مسئله می پردازد. یعنی شایعه برای استقرار خود نظام فکری معتقدانش را تغییر می دهد.
در طی حمله ی اول لشکر آمریکا و هم پیمانانش به عراق در سال 1991، برنامه ای رادیویی توسط عراق برای سربازان آمریکایی پخش می شد که مدام از آنها می خواست به خانه و کاشانه شان برگردند.
مجری این برنامه که به « بتی بغداد » معروف بود در یکی از برنامه ها به سربازان آمریکایی خبر داد که چه نشسته اند: اکنون که شما کیلومترها دورتر از خانه و کاشانه تان هستید در آمریکا تام کروز، تام سلک و برت سیمپسون دارند نامزدهای تان را از چنگ تان در می آورند!
نویسنده های عراقی این برنامه می دانستند که سربازان در این سن و سال به احتمال زیاد نامزد یا چیزی شبیه به آن در محل سکونت شان دارند، اما این را نمی دانستند که خیلی بعید است عمل قبیح ترکیب نامتجانس تام کروز و برت سیمپسون ( شخصیت کارتونی ) سربازی را آن قدر مجاب کند که اسلحه بیندازد و سعی کند در اولین فرصتی که به دست می آورد به خانه برگردد. این موضوع، توجه به مقوله ی بستر فرهنگی برای اشاعه ی شایعه را جدی می سازد.
عدم آشنایی و اشراف نویسندگان برنامه ی « بتی بغداد » به مختصات فرهنگی آمریکاییان باعث شد که ترفند رسانه ای آن ها نه تنها مؤثر نیفتد که اسباب مضحکه و خنده شود. چه بسا استفاده ی ساده لوحانه از این شیوه ها سبب عدم اعتماد به رسانه ی مذکور گردد.
جلب اعتماد عمومی نسبت به یک فرد یا یک سیستم، یا از خیلی پیش و تدریجی به وجود می آید و یا این که باید با ترفندهایی به آن دست یابد. دیدگاهی قدیمی می گوید: اگر می خواهی مرا متقاعد کنی باید اندیشه ی مرا بشناسی، احساس مرا حس کنی و با کلمات من حرف بزنی.
نمونه ای از یک روش موفق اعتمادسازی ضمن توجه به خرده فرهنگ ها را می توان در نامه ی ناپلئون به مردم مصر پیش از ورود به اسکندریه در
سال 1798 دید:
« به نام خداوند بخشنده و مهربان. نیست خدایی جز خدای یکتا. فرزندی ندارد و شریکی برای او نیست.
از جانب فرانسه و بر اساس اصول آزادی و تساوی، فرمانده ارتش بزرگ اعلام می دارد: کلیه ی اهالی مصر می دانند مدت زمانی طولانی است که این حاکمان بر کشور مصر مسلط اند و در حق ملت فرانسه ذلالت و حقارت روا می دارند... اکنون زمان مجازات آن ها فرا رسیده. دیر زمانی است اندوهناکیم این گروه حاکمان که از برده های ترک و قفقاز هستند در سرزمین نیکی ها و بهترین ها که در دنیا بی نظیر است به فساد مشغول اند. » ناپلئون با دمیدن به شایعه ی غیر مصری بودن حاکمان مصری می کوشد شکاف میان مردم و حاکمیت را افزایش دهد....
« ای مصری ها به شما گفته شده است که من این جا آمده ام تا دین شما را از بین ببرم. این را باور نکنید. من نزد شما نیامده ام مگر برای گرفتن حق شما از چنگ ظالمین و همانا من بیش از حاکمان، خدای سبحان و تعالی را می پرستم و برای فرستاده ی او و قرآن عظیم احترام قایل هستم. » در این جا بناپارت می کوشد از شایعه هایی که حکایت از سفاکی وی در کشورگشایی دارند با ظرافت بگذرد.
به حاکمان بگویید که همه ی مردم نزد خدا برابرند و آن چه مردم را از یکدیگر متمایز می کند عقل و فضایل و علم آن هاست. » در اینجا نیز با برگرفتن آیه ی شریفه ی « إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ » می کوشد از عبارت هایی آشنا برای ورود به دنیای ذهنی مسلمانان بهره گیرد.
منبع مقاله :
آتش پور، سید حمید؛ (1388)، اعتیاد به کار( روان شناسی معتادین به کار )، تهران: نشر قطره، چاپ اول
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان