من او را دوست دارم

آفتابِ روزهای خوشی بر «مدینه» طلوع کرده بود، بزرگسالان احساس آرامش می کردند و جوانان هم با وزیدن نسیم «عدالت» آینده درخشانی را در سر می پروراندند.

آفتابِ روزهای خوشی بر «مدینه» طلوع کرده بود، بزرگسالان احساس آرامش می کردند و جوانان هم با وزیدن نسیم «عدالت» آینده درخشانی را در سر می پروراندند.

نجوای نسیمی که از لابلای درختان خرما عبور می کرد، گوش را نوازش می داد و سبزه هایی که در پهن دشت روییده بودند،به چشم آرامش می بخشید.

حدود 25 سال خانه نشینی علی (ع) سپری شده بود و روزهای خوش برای عموم مسلمانان، یکی پس از دیگری می گذشت و امام علی (ع) در روزهای پرهیاهوی اول خلافت، با برکناری و عزل استانداران و فرمانداران ناباب و جایگزینی اشخاص صالح، امور خلاف را سامان می داد. اما اجرای روش امام علی (ع)که به «اسلام ناب» می اندیشید، در مقابل کسانی که حدود 25 سال، خواست های نفسانی، مال و ثروت اندوزی، پست و مقام، رابطه بازی و خلاصه منافع شخصی را بر هر چیز دیگر مقدّم می داشتند، کار بسیار سخت و دشواری بود؛ بدین جهت، آنان در صدد ناسازگاری و آشوب بر آمدند!

آری، گروهی که نخست با امام علی (ع) بیعت کرده بودند، در مکه رایزنی کردند و به بهانه خونخواهی خلیفه مقتول «عثمان» خود را به «بصره» رساندند و با توجه به انحراف فکری رایج در آن شهر، مردم را علیه امام علی (ع) تحریک کردند، آن حضرت را مؤثر در قتل خلیفه معرفی نمودند، تا جایی که آنان حاضر شدند به منظور انتقام خون خلیفه، ب علی (ع) جنگ کنند:

این خبر، در مدینه به گوش امام (ع) رسید و آن حضرت برای فرو نشاندن آتش فتنه در سرزمین اسلامی، با یک سپاه 20 هزار نفری خود را به کنار «بصره» رسانید.

پیامبر اسلام (ص) در سال اول هجرت، میان مسلمانان «پیمان برادری» برقرار کرده بود1 و تا آن تاریخ مسلمانان، با کافران و افراد غیر مسلمان جنگ می کردند، اما اکنون که از مدت خلافت امام علی (ع) پنج ماه و چند روز بیشتر نگذشته، با کمال تأسف شرایطی پیش آمده که پیشوای مسلمانان، برای خاموش کردن آتش آشوب ناچار شد با گروهی از مسلمانان عصیانگر و پیمان شکن، قدم به جبهه جنگ گذارد:

وضع دردناکی است، یک لشکر 30 هزار نفری در برابر یاران امام علی (ع) صف جنگ و نبرد تشکیل داده اند، آن حضرت از جنگ و خونریزی میان مسلمانان سخت نگران است، از سوی دیگر، رزمندگانی هم که در رکاب او برای جنگ با افراد مقابل شرکت کرده اند، با مشاهده آنان، با تشویش و نگرانی سنگینی دست به گریبان شدند، چون جنگ با افرادی که روزگاری در کنار پیامبر (ص) علیه کفر و الحاد می جنگیده اند، کاری سخت و دشوار بود.

حارث همدانی با چند تن از یاران خویش، به حضور علی (ع) رسید و با شگفتی گفت: آیا افردی که در جبهه «یاران جمل» قرار گرفته اند، اهل ضلالت و گمراهی هستند؟

امام (ع) فرمود: ای حارث! سخت گرفتار اشتباه شده ای! معیار شناخت حق و باطل افراد نیستند، دین خدا را به وسیله اشخاص سرشناس نمی توان شناخت، نخست باید موازین حق را شناخت و سپس عمل کرد و اشخاص را باید در چهار چوبه آن مورد ارزیابی قرار داد. 2

امام (ع) پیوسته به یاران خویش سفارش می کرد: مبادا تیری به سوی جبهه مقابل پرتاب کنند و شروع کننده جنگ باشند، افرادی را به نوبت فرستاد تا ماجرا جویان را آگاه کنند و از جنگ باز دارند، خود او هم جلو آنان رفت و قرآن را روی دست گرفت، سخنرانی کرد و آنان را به اطاعت احکام این کتاب آسمانی فرا خواند تا از فریب خوردگی و غفلت بیدار شوند، ولی آنان همچنان بر جنگ و درگیری سماجت می کردند!

اصرار علی (ع) برای جلوگیری از جنگ ادامه یافت، او هنوز امید داشت که درگیری را مهار سازد، برای آخرین بار که وضع سختی هم پیش آمده بود، از یاران خویش کمک خواست تا بلکه سخن آنان روی شورشیان تأثیر گذار باشد، اما دیگر کسی جرأت نمی کرد با شورشیان خشمگین مهاجم سخنی بگوید! ولی «مسلم مجاشِعی» جوان غیر عربی که تازه به مدینه آمده بود و با راهنمایی «حذیفه یمان» از یاران پاکباخته علی (ع) شده بود، وقتی امام قرآن را روی دست گرفت و فرمود: دیگر چه کسی حاضر است قرآن را در مقابل شورشیان ببرد و آنان را به اطاعت از آن دعوت کند، آن جوان برای انجام این مأموریت خطرناک اعلام آمادگی کرد.

وقتی مسلم، قرآن به دست به آن سوی میدان می رفت، علی (ع) حرکت شجاعانه او را ستود کرد و فرمود: خداوند قلب و جان این جوان را از ایمان و نورانیت انباشته است، من او را بسیار دوست می دارم، او به زودی به دست دشمنان کشته خواهد شد، ولی قاتلان او هم روی سعادت نخواهند دید.

مسلم جوان، در برابر شورشیان جنگ افروز، قرآن را روی دست بلند کرد و آنان را به پیروی آن فرا خواند، ولی آنان به جای اطاعت، بر او هجوم آوردند و دست راست او را که قرآن در آن قرار داشت، با شمشیر قطع کردند! مسلم با دست چپ قرآن را از روی زمین برداشت و بالا گرفت و آنان را به پیروی از آن دعوت کرد، اما آنان چپ او را هم قطع کردند!

مسلم، مقاومت به خرج داد و با باقیمانده دستهای قطع شده، قرآن را از روی زمین برداشت و به سینه چسبانید و آنان را به اطاعت آن فراخواند، ولی دشمنان بدون این که جواب عاقلانه ای بدهند، از هر طرف بر مسلم هجوم آوردند، او را شهید کردند و بدن او را با شمشیر پاره پاره کردند…!

وقتی مادر مسلم، کنار جسد غرقه به خون فرزند آمد، اشعاری را بدین معنا سرود:

خدایا! مسلمانی برای آنان، قرآنی را که مولای آنان فرستاده بود آورد؛

او، قرآن را برای آنان تلاوت کرد و بر اساس آن، آنان را به دستور پیشوایشان فرا خواند؛ ولی آنان، مسلم جوان را به خون آغشته ساختند!3

مسلم جوان و بسیاری از یاران علی (ع) که تعداد آنان را پنج هزار نفر نوشته اند شهید شدند، حداقل کشته شدگان دو سپاه را سیزده هزار نفر نوشته اند4 اما، جنگ به شکست «اصحاب جمل» و پیروزی امام علی (ع) و یاران او انجامید و قهرمانی های «مسلم مجاشعی» و سایر یاران مؤمن علی (ع) با سرفرازی و جاویدانی در تاریخ ثبت گردید.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان