ماهان شبکه ایرانیان

آخرین ساعات زندگی چهارمین شهید محراب(۲)

گفتگو با حجت الاسلام محمود رستگاری نجف آبادی چرا دشمن اصرار داشت آیت الله اشرفی اصفهانی(ره) را به صورت انتحاری و به این وضع فجیع به شهادت برساند؟   دشمن می خواست دربین مردم و روحانیون ایجاد وحشت کند وموفقیت هایی هم دراین زمینه به دست آورد

آخرین ساعات زندگی چهارمین شهید محراب(2)
گفتگو با حجت الاسلام محمود رستگاری نجف آبادی

چرا دشمن اصرار داشت آیت الله اشرفی اصفهانی(ره) را به صورت انتحاری و به این وضع فجیع به شهادت برساند؟
 

دشمن می خواست دربین مردم و روحانیون ایجاد وحشت کند وموفقیت هایی هم دراین زمینه به دست آورد. وقتی هم آقای رضایی آمد، با فرمانده های سپاه دعوا کردکه چرا مراقب نبودید وبا تندی به آن ها گفت:"جواب امام را چه بدهم؟ چرا کوتاهی می کنید؟" آقا محسن، خیلی عصبانی بود.بعد هم اتفاقی را که افتاده بود، برای ایشان گفتم وبا یکدیگر رفتیم به بیمارستان ودرسردخانه را باز کردند وپیکر مطهر آقای اشرفی را دیدیم.فردای آن روز برای تشییع جنازه به اصفهان با هواپیما آمدیم. درآن مراسم، امام جمعه این شهر صحبت کردو من نیز سخنرانی کردم. وسط صحبت های من، آقای طاهری احساساتی شد وخواست تا خیابانی را در اصفهان به نام ایشان کنند.

الان آن خیابان به نام شهید است.
 

بله، الان به نام شهید اشرفی خیلی جاها هست. بعد هم اختلاف پیش آمد، چون بعضی ها می خواستند جنازه رابه خمینی شهر ببرند، اما اصفهانی ها نگذاشتند. سرانجام جنازه تشییع شد وپیکر مطهر را در گلزار شهدا دفن کردند. ما هم به تهران برگشتیم. ودیگر چیزی در ذهن من نیست وکسی هم دیگر به سراغ ما نیامد به عنوان این که مراسم سالگردی برگزار شود یا مصاحبه کننده واین اولین باری است که من دراین خصوص صحبت می کنم. فقط یک شب در سالگرد شهید درهمین مسجدی که آقای محمد اشرفی نماز می خواند، به منبر رفتم و آقای رحیمیان بنیاد شهید هم آمد و همین حرف ها را آن جا زدم.
الان حدود بیست و هفت، هشت سال از آن اتفاق می گذرد. شما اهل منبر واعظ اهل علم وفضیلت هستید وراجع به تقدیر وخیر واختیار در قرآن ومسائل دینی ما نیز بسیار گفته شده و شما اشراف بیش تری نسبت به این مسائل دارید. این که درهمه این سال ها همان طور که تعریف کردید، یک بار در نوجوانی وچند بار هم به واسطه آن دوست کرمانشاهی تان خدمت شهید رسیدید ودیدارهایی با هم داشتید، ولی این خاطره آخر که تعریف کردید وخیلی غمگین وتلخ است که درجای خودش جالب هم هست. به نظر من این ماجرا درتاریخ انقلاب ما ثبت خواهد شد ومن متأسفم که تا الان به جز آن سخنرانی، در جای دیگری ثبت نشده است. این که این مسائل پیش بیاید و شما به منزل شهید بروید وآخرین عکس ایشان با شما گرفته شود ومهمان ایشان باشید وفردا هم سخنرانی کنید وشاهد شهادت ایشان باشید وبربالای جنازه ایشان حاضرشوید.

آخرین ساعات زندگی چهارمین شهید محراب(2)

می خواهم بپرسم که تحلیل شما از این مسائل چه بوده وچگونه توانسته اید آن را حلاجی کنید؟
 

ببینید، وقتی انسان وارد عرصه جهاد و مبارزه می شود،آن هم مبارزه وانقلابی که بعدازجریان امیرالمؤمنین(ع) و روی کار آمدن آن حضرت، هیچ اتفاقی مثل اتفاق انقلاب اسلامی درتاریخ اسلام نیفتاده واین که بعد ازاین که عثمان را کشتند ومردم به سراغ امیرالمؤمنین (ع) آمدند، به قول حضرت که درنهج البلاغه آمده" لولا حضور الحاضروقیام الحجت بوجود الناصر"،یعنی آن اقبالی که مردم کردند مسؤولیتی رابرای امام ایجاد کرد وحضرت به رغم مشکلاتی که داشتند پذیرفتند ومسؤول اجرایی وعملی حکومت شدند، مواجه شد با آن مشکلات و آن صدماتی که برای آن حضرت ازناحیه نفاق افکنان پدیدآمد اگر بخواهیم یک تحلیل همه جانبه ودارای زوایای مختلف راجع به نهضت امام خمینی وانقلاب اسلامی ایران بکنیم، باید یک دوره دقیقاً دوران امامت امیرالمؤمنین(ع) پس از خلیفه سوم را مطالعه کنیم.
آن حدیث،درباره انگیزه حضرت امیر(ع) است که علت پذیرش دعوت مردم را توضیح می دهد و معنی آن این است:"اگر شرایط حاضرنبود وحجت برمن تمام نمی شد، یارانی به دورم جمع نمی شدند وخداوند عالمان دین را در مقابل این صحنه ها مسؤول نمی دانست من قبول نمی کردم." یعنی عاملی که من خلافت را پذیرفتم آمدن مردم و وجود یارو و یاور در کنارم بود، چون پیامبر اکرم(ص) وقتی شرایط سخت پس از خود را برای علی ابن ابیطالب (ع) نقل کردند، امیرالمؤمنین(ع) پرسیدند:" تکلیف من دراین بحران ها چیست؟ "پاسخ دادند:"اگر یاور داشتی برو جلو اگر نداشتی، صبرکن." وامیرالمؤمنین(ع) دراولین خطبه شان در نهج البلاغه، وقتی که ابوسفیان آمد گفت من چنین و چنان می کنم، بیا حکومت را از ابوبکر بگیریم، حضرت خطبه جالبی خواندند وفرمودند: "افلح من نهضه بجناح اوستسلم فاراه، آن نهضتی پیروز است که پیشوایش دارای یار ویاور باشد". یعنی پیروز شد کسی که بال و پر دارد، اگر ندارد قبول تسلیم بکند. حالا یک وقت می بینید که کسی تسلیم می شود، یک وقت هم تسلیم براوتحمیل می شود. بعد، آن سرانی که چه بسا بعضی در پیروزی امیرالمؤمنین(ع) نقش داشتند،ولی وقتی عدالت را دیدند واتفاقاتی افتاد، جریان های جمل وصفین پیش آمد خیلی مهم بود واز همه بدتر نهروان بود.این شرایط را واقعاً امام خمینی وقتی این انقلاب را کرد که خودش فرمود انفجارنوربود وخودش فرمود هرچه بود خدا بود خودش فرمود این پابرهنه ها بودند که انقلاب کردند خودش فرمود این مردم صادقانه آمدند به میدان. من یادم هست درقضایایی که وقتی بازرگان واین ها رفته بودند خدمت امام در نوفل لوشاتو،گفته بودند که آقا،بالاخره شما راضی می شوید به سلطنت منتها نه با این قدرت؟ امام فرمود:" کجا ما می توانیم این مردم حاضر در صحنه را پیدا کنیم وحالا که این مردم این طور به میدان آمده اند، ما باید کاررا تمام کنیم وآن نتیجه ای که خدا می خواهد بگیریم." این همان مصداق لولا حضور الحاضر است، یار ویاور هست وباید همین جا کار را تمام کرد. این جا امامت مسؤولیت دارد ونمی تواند خوداری کند. براساس همین حرکت بود که سید الشهدا فرمود:"مردم به من گفته اند که باید بروم، بنابراین وقتی این نهضت شروع شد، امام با تمام اخلاص وجود، وایمانش به میدان آمد.امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه هنگام تحلیل از بدر واحد می گویند:" ما صادقانه آمدیم به میدان،خدا هم وقتی ما را دید ما را پیروز کرد." واقعاً هم خدا به امام خمینی مزد داد، چون امام فقط برای خدا آمد ویک ذره شک وریا وخدعه در وجودش نبود. یک انسانی بود که به قول شهید مطهری سی وپنج سال خود را ساخته بود وهمه رگه های ریا وشرک را از درونش پاک کرده وبود وانسانی بود که واقعاً باید بگوییم بعد از وجود مقدس ولی عصر(عج) و معصومین(ع) یک کسی بود که به خدا این را که می گوییم نه این که بخواهم غلو بکنم، این اعتقاد من است که امام با آن مجاهده نفسی که داشت،با آن مراتبی که طی کرده بود، معصوم بود وبه برکت همین صفا واخلاص، سخنش طوری بود که واقعاً ارواح مرده را زنده می کرد،به آن ها جان می بخشید. آن صحبت ها بیان شد وانقلاب صورت گرفت وهمه آمدند به میدان وبامعادلاتی که دشمن داشت، در مقابل این موج ها هرچه تلاش کردند، دید کاری نمی تواند پیش ببرد. بعد این ها وقتی که دیدند امام پیروز شده وشاه هم ریشه اش کنده شده واین معجزه قرن پس از 1400 سال به وقوع پیوسته ودنیا را تکان داده است، دشمن تازه بیدار شد که شیعه عجب مکتبی است. مرجعیت عجب قدرتی دارد. چقدر این فتوا توان مند است. این عمامه به سر عجب قدرتی دارد. این ها یک مقدار کوتاهی در زمان آیت الله میرزای شیرازی(ره)، این ها را تجربه کرده بودند، ولی تا این اندازه خبر نداشتند واین جایش را نخوانده بودند! باز درماجرای مصدق ومرحوم آیت الله کاشانی یک تجربه ای داشتند،ولی آن جا را هم موفق شدند مهار کردند. خدا رحمت کند مرحوم امام را یادم آمد. یک وقتی بنی صدر حماقت وبلاهتی مرتکب شده بود در محضر امام وامام درپاسخ فرموده بودند:«نه تو مصدقی، نه من کاشانی.» آن ها قدرت دین را واشهدان علی ولی الله وحسین(ع) واین عمامه به سر را و قدرت مسجد هیأت این سینه زن های سیدالشهدا(س) را قدرت محرم وصفررا که امام می فرمود ما هر چه داریم از این محرم وصفر واین روضه ها داریم، دیدند. من این نکته را از خود مرحوم شهید مطهری شنیدم در یکی صحبت هایش که شاید آخرین آن ها بود که فرمود: " امام، شما به گردن مردم خیلی حق دارید، ولی امام حسین(ع) هم به گردن شما خیلی حق دارد، چون هرچه دارید، از برکت حسین است وعاشوراها ومحرم ها." خلاصه وقتی دشمن فهمید که این عمامه به سر چه قدرتی دارد، نشست وفکرکرد که چه بکنیم؟ آیا درجبهه گروهک ها فعالیت کنیم؟ من یادم هست بیست ودوبهمن که انقلاب پیروز شد، درست در بیست و سوم بهمن، چپی ها درهمین مدرسه رفاه جمع شده بودند وشعار انحرافی می دادند .بعد ازآن هم مسعود رجوی ومنافقین شروع کردند، از آن طرف درکردستان فعالیت می کردند. یک سری کارهای ایذائی را به وسیله عوامل شان اعم از چپی ها والتقاطی ها، منافقین، ملی گراها شروع کردند این ها در ابتدا همه شان با هم بودند وفکر نمی کردند انقلاب بدین صورت تثبیت شود. چپی ها تحلیل شان این بود وفکر می کردند که این آخوندها نمی توانند کشور را اداره کنند.انقلاب که پیروز شد، ما حکومت را از آن ها می گیریم. مسعود رجوی هم همین تحلیل را داشت. ملی گراها نیز همین تحلیل را داشتند که روحانیت نمی توانند. پیش تر، مسأله مرحوم آیت الله کاشانی را وسادگی ایشان را آقای طالقانی هم نقل می کرد که رفتم به دیدن آیت الله کاشانی در فلک الافلاک وخربزه برای من آورد ،گفتم آقا مثل این که پوست خربزه زیر پای شما گذاشته اند، طالقانی به طعنه به آیت الله کاشانی گفته بود ومخالفین نظام این ها را مستمسک قرار می دادند، اما هیچ یک از تحلیل های شان محقق نشد ودیدند که انقلاب پیروز شد وهمه اش به نام خمینی وبه نام اسلام ورسول الله (ص) وحسین(ع) تمام شد. من یادم هست که همین چپی ها درمجله اطلاعات می نوشتند این شعار" حزب فقط حزب الله ورهبر فقط روح الله" یک نوه انحصار طلبی وآنار شیسم است. از همین اصطلاحاتی که چپی ها داشتند، پیدا بود که شعارها داغ شان کرده است. منتها درپس این جریان گروهک ها آمریکا و قدرت های دیگر بیکار نمی نشستند، این ها را فعال می کردند، ولی این ها با آن نفس قدسی امام وتدبیر ایشان نتوانستند کاری از پیش ببرند. البته یک کارهایی کردند، مثلاً قره نی را به شهادت رساندند، مطهری را ترور کردند، اما باز هم موفق نشدند. این بود که جنگ را به راه انداختند ودرتمام این حرف ها امام در یک جمله سؤال شما را پاسخ گفت. خدا رحمتش کند، آن بزرگوار همیشه سخنانش فصل الخطاب بود. فرمود: " این ها از ما سیلی خورده اند ومی خواهند جبران کنند." غرب سیلی خورد، شرق سیلی خورد، کفر ونفاق سیلی خورد، مکتب های الحادی وسرمایه داران سیلی خوردند. هرچه ضد اسلام بود،سیلی خورد.ازاسلام سیلی خورد، از ولایت خورد. از امام حسین(ع) از آخوند واز عمامه به سرشیعه خورد واین بود که رسیدند به این تحلیل که خب، حالا چه کار کنیم؟ اول باید برویم مطهری ومفتح را بزنیم، بعد می آیند می بینند چهره بزرگی مثل مرحوم قاضی طباطبایی، در تبریز نقش داردوانسان بزرگی هم هست. آن هم درتبریزی که درطول جریان های ایران، اگر شما بررسی کنید، می بینید که همیشه وسیله ای بود برای ضربه زدن به جریان های ملی ودینی، این ها گفتند باید تبریز را به آشوب بکشیم، پس قاضی را زدند.بعد ازآن،امام آقای مدنی را به امامت جمعه تبریز منصوب کرد.واقعاً مدنی یک شخص عجیب وغریبی بود ومن محضر این شهید را درک کرده بودم ودرهمدان می رفتم خدمت شان. اصلاً یک آدمی بود که نوربود،به قول ما نجف آبادی ها، " یک گندلی" نوربود، یعنی مجموعه ای از نور بود.خب،این ها مدنی را زدند یا صدوقی را که واقعاً درجای خودش یک امپراتوربود یا همین آقای اشرفی که ما نحن فیه به قول ماطلبه ها آدمی بود که این پیرمرد خودش می گفت:"امام به من گفته است که وقتی پیرمرد هشتاد ساله قد خمیده بلند می شود،لباس سپاه می پوشد ومی رود به جبهه،این چقدر برای رزمنده ها نیروبخش است" خدا رحمت کند، صیاد شیرازی به من گفت:"آقای رستگاری، یک شب که شما درمهدیه دعای کمیل می خوانید، از هزارها سلاح های مهم برای ما با ارزش تراست. چون فردای برگزاری یک دعای کمیل ونثاریا حسین، می بینیم کلی رزمنده عازم جبهه ها شده است. یا فرض کنید یک وقتی درنجف آباد ما یک آیت الله ایزدی بود که خیلی مرد بزرگی بود.وقتی این مرد که از بهترین شاگردان فلسفه امام بود ودرابعاد فلسفه گمنام ماند،بلند می شد ومی رفت به جبهه یا همین آقای جوادی آملی یا در مشهد آقای تهرانی که از بزرگان وعرفا بود وقد خمیده ای داشت، این ها وقتی وارد منطقه می شدند،اصلاً همه چیزدگرگون می شد.چون من گاهی آن جا بودم و می دیدم این امام جمعه های مراکز که می آمدند،رزمنده ها انرژی می گرفتند. بعد، وقتی دشمنی این صحنه ها را می بیند، تصمیم می گیرد این ها را ازبین ببرد.این گونه بود که باب تروربازشد حالا شخصیت هایی مثل آقای اشرفی و شخصیت آقای قاضی صدوقی ومدنی ودستغیب همه عزیز بودند،ولی بالاترین گل این ها که یاران بزرگ امام بودند وهنوز هم کسی نتوانسته جای خالی اش را پرکند،شهید بهشتی بود. او شخصیتی بود که آقای رسولی محلاتی نقل می کرد مرحوم امام،این اواخر هم می گفتند هنوز هم هر روزی که می گذرد، من جای خالی بهشتی را می بینم.این ها دیدند باید این بزرگواران را از امام بگیرند . اما روضه خوان ها روضه ای می خوانیم مبنی بر این که وقتی سکینه سلام الله علیها به ابا عبدالله عرض کرد باباچرا تسلیم مرگ شدی؟ حضرت فرمود دخترم دیگر یاورندارم.

در واقع،این ها می خواستند یاوران امام را بگیرند ودورایشان را خالی کنند...
 

بله وایشان را تنها بگذارند. شما ببینید، درجریان حزب جمهوری درهفتم تیر نخبه ها را هدف قرار دادند وآقای خامنه ای را هم که قبلاً زده بودند، بنا بود آن شب آقای هاشمی هم بیاید وکاملاً اتفاقی بود که ایشان نیامد.این ها بنا داشتند کسی را برای امام زنده نگذارند.والله،من معتقدم یکی از این اتفاقاتی که برای نهضت ما افتاد واین سران نهضت وایدئولوگ های نظام را که از بین برد، اگرمشابه این اتفاق درآمریکای با آن عظمت یا درشوروی وقت با آن عظمت، افتاده بود آن ها متلاشی می شدند. امام یک تعبیری داشتند که می گفتند اگر رجایی وباهنرنیستند. خدا هست این اعتقاد است که خداوند به پیغمبرمی گوید:"قل الله ثم ذرهم" یعنی رها کن آن ها را یا مثلاً آن آیه" یا ایها النبی حسبک الله ومن اتبعک من المؤمنین" پیغمبر،خدا برای توکافی است وامام همین طور شد،این که می فرمود:" من یک موی این کوخ نشینان را به همه عظمت کاخ نشینان نمی دهم."به خاطر همین بود:حسبک الله ومن اتبعک. بنابراین ،این که گفتید:اصل جریان همین است: یک نوع تقابل کفر وایمان،نفاق وایمان.من یک وقت این طور فکر می کردم که درقرآن شریف، خدای بزرگ دربعضی ازآیات مثل سوره بقره، مردم را به سه دسته تقسیم می کند. دربقیه سوره ها هم همین طور است،مثل سوره توبه.وبقره ابتدا از مؤمنین می گوید وبعد از کفار، وبعد هم چهارده آیه راجع به نفاق ومنافقین می گوید. در سوره توبه هم همین طور است خب، سوره های توبه و انفال، تقریباً سیستم دفاعی ونظامی اسلام را بیان می کند دراین سوره، خدای سبحان این ها را معرفی کرده اما درسوره تغابن خدا می گوید:"الله الذی خلقکم فمنکم مومن ومنکم کافر" ومی خواهد بگوید که این منافقین نه تنها جزو کفارند، بلکه بدتر هم هستند، پس باید بگوییم تقابل کفر وایمان، و چون این انقلاب حاوی همان شعاری بود که مردم دادند وگفتند:"نهضت ما حسینیه، رهبر ما خمینیه،" پس تحلیل حقیقت وماهیت نهضت، بدون بررسی نهضت عاشورا امکان پذیر نیست. واقعش این است که شما از هر جهتی که بررسی کنید، این نهضت گروه خورده به نهضت عاشورا وهمه خصوصیاتش مثل نهضت سیدالشهداء(س) است.می خواهم بگویم در روز یازدهم محرم که ما روضه می خوانیم ومی گوییم ابن سعد همه را کشت وخیمه ها را آتش زد،نقل کرده اند که بارآخردستش را به هم زد وگفت:"دیگر چیزی از اولاد علی باقی نمانده وتمام آن ها از بین رفتند ومردم راحت شدند." غافل از این که خداوند، زینب وزین العابدین را نگه داشت ونهضت را هم همین طور.این ها درفکرشان بود که همه را نابود کنند وبازامام به این ها فرمود اگر با همه قدرت تان بخواهید درمقابل دین ما بایستید ما با همه قدرت مان دربرابر دنیای شما می ایستیم این تعبیر دین ودنیا و تعبیر ایمان وکفر است.امیرالمؤمنین(ع)، این مسأله را خیلی زیبا بیان می کند ودر نهج البلاغه می فرماید: "انا من رسول الله". می فرماید: من نزد پیامبر مانند بازوی پیامبر هستم. امثال شهیدان بهشتی، مطهری، اشرفی، دستغیب، صدوقی، مدنی، قاضی طباطبایی، مفتح، رجایی، چمران وسایر بزرگان نیز بازوهای امام بودند ودشمن می خواست این بازوها را بگیرد وآن دست و قدرتش را ضعیف کند، ولی امام این معادله ها را به هم زد وفرمود خدا هست وخدا نیزهم چنان امام را یاد می کرد. واقعاً اگر ما بخواهیم با حساب ریاضی دو دو تا ، چهارتا حساب بکنیم، تا الان باید این انقلاب نابود شده باشد. اما آن چه این انقلاب را حفظ کرده رفاقت ها ، همدلی هاست ودرعین حال یک قدرت دیگری هم هست که آن قدرت، صفا واخلاق امام ورهبری است ودعاهای مادران شهید داده وپدران شهید وخون شهداست وآن دل سوختگانی که در گوشه وکنار دست به دعا بر می دارند در روایت دیده ام کسی که یک گوشه اشکی برای امام حسین(ع) بریزد،هر قطره اشک اویک منطقه ای را از بلاحفظ می کند واین مجالس ومحافل واین یا حسین ها مملکت را نگه داشته وچقدر خوب است که امثال شما که زحمت می کشید این ارزش ها را حفظ می کنید لابه لای آن ها به عنوان کسی که زحمت این گزارش ها ومصاحبه ها و مطالب را می کشید، پیامی هم به نسل موجود بدهید.

حاج آقا، اتفاقاً می خواستم همین را از جناب عالی بپرسم. انقلاب ما چند شهید درمحراب تقدیم کرد به انقلاب وخداوند ورسول الله بهترین پیامی که ما می توانیم از خون این پنج شهید به نسل جدیدمان که آن روزها را ندیدند وامثال شهید اشرفی اصفهانی را فقط از طریق عکس ها و مطبوعات وتلویزیون می شناسند، بدهیم چیست؟
 

به نظرمن به این جوان نوعی بایدگفت:" جوان،فکرکن ببین شهید محراب یعنی چه؟ محراب یعنی چه؟ مسجد چیست؟ مسجد، سکوی پرش یک انسان از فرش به عرش، از ملک به ملکوت است وکسی که در این جا شهید می شود، علی(ع) امیرالمؤمنین، امام المتقین است ودرتداوم تاریخ، کسانی دراین مکان مقدس شهید می شوند که زبده های علم وایمان و معرفت وفقه وفقاهت و فضیلتند. فکرکن دشمن قصد دارد کجا را هدف قرار دهد؟ عالم کارشناس دین تربیت شده مکتب اهل بیت(ع)، وبعد این آدم هدف تیر قرار می گیرد؛آن هم درمحراب."

ومنافقین کوشیدند بدین وسیله هم نماز را مورد هجمه قراردهند،هم انقلاب را وهم روحانی محبوب ملت را وهم امام امت را.
 

خوب است شخصیت آقای اشرفی اصفهانی رابه همراه کارنامه علمی وزندگی و نیز معرفت وکمالش را نگاه کنیم وبعد از خود بپرسیم که چرا منافقین نرفتند یک روحانی معمولی را ترور کنند؟ زیرا حداقل یکصد سال یا بیش تر برحوزه علمیه گذشت تا چکیده هزاران طلبه یک مطهری یا یک بهشتی یا یک اشرفی اصفهانی شد آن کوردلان نیز چکیده را زدند. این کار آن ها معنی دارد ومعنی اش این است که ایها الناس، بدانید فضیلت درمعرض خطر است یا به تعبیر دیگر، چون می خواهند فقه وفهم را از بین ببرند، فقیه را از بین می برند. یعنی هدف شان فضیلت است، پس باید فاضل را از بین ببرند. حقیقت این است که چون می خواهند هنر را از بین ببرند، پس باهنر را از بین می برند.
جالب این که من قبل ازاین که برای مصاحبه خدمت تان برسم، نمی دانستم که نجف آبادی هستید فکر می کردم یا کرمانشاهی هستید یا اهل و عیال تان از مردم خوب آن جا هستند.به همین سبب، با خودم فکر می کردم که شما به شهید بیش تر از این ها مأنوس بوده اید. شاید به خاطر آن عکس که درآخرین ساعات با شهید گرفته اید...
می خواهم بگویم که اصلاً شاید آقای اشرفی اصفهانی، به سبب کثرت آدم های دور وبر و جایگاه مهمی که داشتند، آن چند دیدار وخود حقیررا به یاد نداشتند یادشان نبود این نکته هم که آن شب وروز آخر حیات دنیایی شان من را تحویل گرفتند، فقط به خاطر این بود که حالا یک نفر از تهران آمده تا دعای کمیل بخواند،والا هیچ نوع سابقه ذهنی ای از من نداشتند، فقط آن قدر با صفا ومحبت، من را تحویل گرفتند که آن را ناشی از برکت اسلام وانقلاب ودعای کمیل ومنش والای خودشان می دانم.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 44
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان