جشنواره فیلم فجر سی و ششم نقد فیلم «کامیون»: در جستجوی خوشبختی


کامبوزیا پرتوی، فیلم‌سازی که برخی از بهترین خاطرات کودکی‌مان را مدیون وی و فیلم‌سازی‌اش هستیم، خالق فیلم‌هایی چون «گربه آوازه‌خوان»، هنرمندی است که گرچه درزمینهٔ فیلم‌سازی کم‌کار بوده است، اما در طی سال‌های اخیر نگارش فیلم‌نامه فیلم‌های زیادی را برعهده‌گرفته داشته است. آخرین تجربه فیلم‌نامه‌نویسی پرتوی به «فراری» به کارگردانی علیرضا داوود نژاد برمی‌گردد که هنوز فرصت اکران نیافته است. گویا تجربه موفق «فراری» آن‌قدر به مذاق پرتوی خوش آمده است که تصمیم گرفته است آن روایت را در جهان داستانی خودش بازآفرینی کند. «کامیون» آخرین ساخته پرتوی، ترکیبی است از «فراری» و «کافه ترانزیت» که تجربه موفق فیلم‌سازی وی در چند سال اخیر است.
«کامیون» روایت بهروز (سعید آقاخانی) راننده کامیونی است که تا سکانس آخر فیلم نامش را هم نمی‌فهمیم، راننده‌ای که قبول می‌کند، یک زن کرد ایزدی به نام اسرین را که از دست داعش فرار می‌کند را به تهران و نزد شوهرش بیاورد. همین‌طور که مشخص است تم اصلی «کامیون» همان هم‌سفری دو آدم متفاوت است که شرایط آن‌ها را در کنار یکدیگر قرار داده است. در «کامیون» هرچه بیشتر پیش می‌رویم بین این زن و مرد روابط قوی‌تری شکل می‌گیرد و نقطه مشترکی میان آن‌ها خودنمایی می‌کند؛ تنهایی. از همان ابتدای فیلم مشخص است که این سفر به‌راحتی طی نخواهد شد و شرایط آن‌قدر که این دو فکر می‌کنند ساده و هموار نخواهد بود. با ورود «کامیون» به تهران، مسیر جستجوی این دو نیز پیچیده‌تر و طولانی‌تر می‌شود و شرایط به نحوی رقم می‌خورد که بهروز و اسرین با دل‌خوشی‌های کوچکی روزشان را در پرسه‌زنی‌های مدام در تهران می‌گذرانند.
در ابتدای فیلم، صحنه‌هایی از زندگی که اسرین پشت سر جا می‌گذارد می‌بینیم. صحنه‌هایی که قرار است عمق فاجعه انسانی را در زندگی افراد قربانی داعش در مناطق مرزی شمالی عراق به نمایش بگذارد، اما این سکانس‌ها هیچ سنخیتی باکلیت فیلم ندارد و چون تکه‌ای جدا خودنمایی می‌کنند. سکانس‌هایی که به طرز ناشیانه‌ای پرداخت‌شده‌اند و تنها خاصیتشان برانگیختن احساسات مخاطب و ایجاد حس هم ذات پنداری در وی است. سکانس‌هایی که تعمداً با نماهایی خاص منتقل می‌شوند که بیش از آنکه روایی باشند خودنمایانه هستند. با هم‌سفر شدن اسرین و بهروز، داستان روی غلتک می‌افتد و علی‌رغم ریتم کندی که در کل فیلم جریان دارد، مخاطب با این دو هم‌سفر می‌شود و سرنوشتشان برایش مهم می‌شود؛ اما بازهم دراین‌بین سکانس‌هایی هست که حذفشان هیچ لطمه‌ای به روایت نمی‌زند و حتی به تقویت منطق روایی هم کمک می‌کند. سکانس‌هایی که آشکارا زائد و اضافه‌اند و فقط حوصله بیننده را سر می‌برند و زمان طولانی فیلم را طولانی‌تر می‌کنند. گل‌درشت‌ترینشان هم سکانس برخورد کامیون با ماشین نیکی کریمی است که در نقش خودش ظاهرشده است. یک سکانس پوچ و خالی از هرگونه منطق درام و خاصیت روایی که بیشتر شبیه یک سکانس سفارشی می‌ماند که ویژه خانم کریمی طراحی‌شده است.
در اینکه «کامیون» یک فیلم خاص است شکی نیست. «کامیون» عملاً مخاطب خاص و یا حتی خیلی خاص می‌طلبد که بیشتر فیلم را از زیرنویس‌ها دنبال کند و سعی کند حواسش از پرداخت بصری فیلم پرت نشود و کاملاً با یک ریتم کند و داستانی طولانی و کش‌دار خو گرفته باشد، اما حتی چنین بیننده‌ای هم در قسمت‌هایی از «کامیون» به ستوه می‌آید و آرزو می‌کند که فیلم زودتر تمام شود یا حداقل به سرانجامی برسد.
اما «کامیون» نکات جذابی هم دارد که باید به آن‌ها اشاره کرد. هم‌سفر بهروز و اسرین پسربچه‌ای است که برادرشوهر اسرین است. این پسرک در ابتدا، میان بهروز و اسرین ارتباط برقرار می‌کند زیرا اسرین متوجه زبان کردی بهروز نمی‌شود اما جلوتر، اسرین اعتراف می‌کند که فارسی بلد است و بهروز و اسرین از طریق زبان فارسی شروع به برقراری ارتباط با یکدیگر می‌کنند. اینجاست که پسرک، گیج و آشفته میان گفتگوهایی که هیچ‌چیز از آن‌ها سر درنمی‌آورد گیر می‌افتد و احساس ناامنی شدیدی می‌کند؛ آن‌قدر که از بهروز متنفر شود و حتی قصد جانش را کند. اسرین گرچه غریب است و زندگی‌اش را بار یک کامیون کرده و راهی کشوری دیگر شده است، اما در کامیون بهروز و هم‌کلامی با وی دل‌خوشی پیداکرده است که حداقل آرامش را به او می‌دهد، آن‌قدری که خانه‌اش را پشت کامیون بهروز بنا کند؛ اما پسرک، آواره و خسته، ناتوان از برقراری ارتباط و بی‌اعتماد به همه هرلحظه تنهاتر و تلخ‌تر می‌شود. عمق فاجعه انسانی که داعش پدید آورده است در این سکانس‌ها به نمایش درمی‌آید. زمانی که دو عضو خانواده کنار هم هستند اما کلام مشترکی میانشان ردوبدل نمی‌شود. این نهایت قساوت داعش است که به گویاترین شکل ممکن به بیننده منتقل می‌شود نه تیرهای خلاصی که در ابتدای فیلم به سر عده‌ای ناشناس شلیک می‌شود و خونی که روی برف‌های سفید پخش می‌شود.
یکی از بهترین سکانس‌های «کامیون» که ممکن است خیلی راحت به خیل سکانس‌های اضافه فیلم بیفزاییدش و از آن چشم‌پوشی کنید زمانی است که کامیون از کنار جنازه‌ای رد می‌شود. بهروز ماشین را متوقف می‌کند و اسرین هم به دنبال او از ماشین پیاده می‌شود، ملحفه‌ای سفیدروی مرده کشیده‌اند و هرکس رد می‌شود سکه یا اسکناسی پرتاب می‌کند. این سکانس از دو جهت حائز اهمیت است. اول در مقایسه با سکانسی که در ابتدای فیلم می‌بینیم که پدرشوهر اسرین شبانه او را از دهکده‌شان خارج می‌کند و در میانه راه با مانعی برخورد می‌کنند، پیرمرد از ماشین پیاده می‌شود و بعد از بررسی اعلام می‌کند با جنازه‌ای برخورد کرده‌اند و همسرش می‌گوید که بهتر است زودتر حرکت کنند؛ ماشین دوباره راه می‌افتد و انسانی که تا چند ساعت قبل زنده بوده و حالا مثل یک‌تکه زباله در میان جاده افتاده است را پشت سر می‌گذارد و حالا اسرین در تهران است، مردی مرده و سهمش از زندگی تکه پارچه‌ای است که رویش انداخته‌اند. در مقایسه این دو سکانس است که بیننده از خود می‌پرسد سهم انسان از انسانیت چیست؟اهمیت دیگر این سکانس زمانی آشکار می‌شود که اسرین هراسناک به حلقه ازدواج مرد مرده که از زیر ملحفه بیرون زده است نگاه می‌کند و نگاهش روی آن انگشت خشک می‌شود. هیچ کلامی گفته نمی‌شود و هیچ حرکتی انجام نمی‌شود، اما حس قوی به بیننده انتقال می‌یابد که همسر اسرین جایی در این شهر مثل این مرد مرده است و شاید حتی همین جنازه زیر پارچه سفید مردی باشد که اسرین به دنبالش است. مرگ و تباهی اسرین وزندگی‌اش را دنبال می‌کند و مهم نیست کجا برود و کجا کاشانه‌اش را برپا سازد، اسرین هیچ‌چیز را پشت سر نگذاشته است و همه گذشته و حالش، جایی میان اسباب و اثاثیه کهنه وی پشت کامیون بهروز همراهش هست و هیچ‌گاه ترکش نخواهد کرد.
با پایان فیلم و خداحافظی اسرین و بهروز، مخاطب خیلی خوب می‌داند که اسرین احتمالاً هیچ‌وقت همسرش را پیدا نخواهد کرد و باید به این زندگی جدید در یک شهرک حاشیه‌ای تهران خو بگیرد، شاید خود اسرین هم این را می‌داند، اما همچنان هیچ‌کس این حقیقت تلخ را به زبان نمی‌آورد. هنرنمایی زیرکانه پرتویی جایی خودش را آشکار می‌کند که در تمام طول فیلم در پی پرس‌وجوهای فراوان، اسرین می‌فهمد که همسرش را در اینجا بهروز صدا می‌زده‌اند و در سکانس پایانی وقتی نام راننده کامیون را می‌پرسد، تازه می‌فهمیم که تمام راه با بهروز هم‌سفر بوده است.در پایان باید گفت، «کامیون» به‌اندازه «کافه ترانزیت» یا «فراری» جذاب و پرکشش نیست و ریتم کند و عدم وجود گره‌افکنی و گره‌گشایی اساسی در داستان در کنار بازی‌های نه‌چندان قابل‌قبول بازیگران، از «کامیون» یک تجربه موفق نمی‌سازد اما «کامیون» در جهان داستانی خودش و در ارتباط با بیننده خاص خودش نگاه انسانی دارد که قابل‌تقدیر است و به موضوعی می‌پردازد که نه‌تنها نو و تازه است که بسیار هم درگیر کننده است؛ آوارگان جنگی این دوره به چه سرنوشتی دچار خواهند شد؟

کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریه‌ها، وبلاگ‌ها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر