غریب الحدیث در الطراز
آ. بررسی و نقد
ایشان در این کتاب، به نقد شروح و سخنان پیشینیان نیز پرداخته است به عنوان مثال در ماده ی "ا ز ب" پس از آوردن حدیثی در شرح واژه ی "إزب" می نویسد:
هو ک عهن و هو غیر أزبَّ العقبة فذاک بفتح الهمزة و الزای و تشدید الباء، و یاتی فی "ز ب ب". و وهم ابن الأثیر فی ذکره هنا و القول بأنهما واحدٌ، خطأ:
اِزب بر وزن عِهن است و این غیر از "أزب العقبة" است که به فتح همزه و تشدید با، است و در ماده "ز ب ب" می آید ابن اثیر اشتباه کرده که آن را اینجا آورده و اینکه هر دو دوی اینها یکی است نادرست است (الطراز الاول: ج 1 ص 283).
همچنین ا یشان در ماده "و ط أ" کلام طریحی را نقد کرده است. طریحی در شرح سخن امیر المومنین (علیه السلام) که فرمود: «إن ثبتت الوطاة فی هذه المزلة فذاک» از ثبات قدم را استقامت بر راه حق و هدایت می داند و حدیث را این گونه معنا می کند که اگر قدم در جایی که غالباً قدمها می لغزد،
ثابت بماند، این همان مطلوب است (مجمع البحرین، ج 1 ص 433 ماده "و ط ا")؛ ولی چون این معنا را با ساحت امامت متناسب نمی بیند، آن را از باب تعریض به دیگران شمرده است. اما مؤلف الطراز به گونه ای معنا می کند که نیازی به این توجیه نباشد؛ چرا که این سخن امیرالمومنین (علیه السلام) بعد از ضربه ای است که ابن ملجم به حضرت زد. حال اگر مقصود حضرت امیر (علیه السلام) را این بدانیم که: "ای خاندان من اگر من از این ضربه سالم ماندم، پس این همان است که شما می خواهید"، شایسته معنایی اینگونه نیست؛ بلکه باید اینگونه مقصود حضرت را بیان کرد که: "این همان است که من می خواهم"، زیرا آن حضرت به هیچ وجه، دنیا و ماندن در آن را نمی خواستند (الطراز الاول: ج 1 ص 239).
ب. بیان اقوال فقهی
گاهی در این کتاب، به برخی نظریات فقهی مستند به روایات هم توجه شده است. اهل سنّت روایت کرده اند که رسول الله (صلی الله علیه و آله) شانه ای از عاج فیل داشت. سید، مستند کسانی مانند ابوحنیفه، که به طهارت استخوان فیل قائل هستند، را همین روایت می داند؛ ولی شافعی آن را لاک سنگ پشت معنا می کند زیرا او استخوان فیل را نجس می داند. مانند همین روایت است، حدیثی که درباره ی حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) آمده است: کان لفاطمة (سلام الله علیها) سواران من عاج؛ فاطمه (سلام الله علیها) دو دستبند از عاج داشت (الطراز الاول: ج 4 ص 170). (2)
ج. استفاده از نسخه ی معتبر
یافتن نسخه های دیگر یک حدیث، به حدیث شناس کمک می کند تا در موارد مورد اختلاف، به متن اصلی نزدیکتر شود. این امر، پیش نیاز مهم فهم حدیث است که در آغاز هر شرح، باید متن روایت را ثابت کرد، سپس به شرح آن اقدام گردد. سید علی خان شیرازی نیز در جایی که حدیث، چند گونه روایت شده است، سعی می کند به متن اصلی آن دست یابد. مثلاً در مورد حدیث "ما بین ناحیتّی حوضی کما بین المدینة و جرباء و اذرُح (3)؛ فاصله ی میان دو طرف حوض من مانند فاصله ی مدینه تا جرباء و اذرح است"، عبارت "کما بین جرباءَ و اذرحٍ" (النهایة فی غریب الحدیث و الأثر: ج 5، ص 254) را اشتباه می داند (الطراز الاول: ج1 ص352)
همچنین در برخی موارد، همه ی روایات مختلف را که معنایی مقبول دارند، نقل می کند در ماده ی «جحح» می نویسد:
إن أردت العزَّ فجحجح فی جُشَم أی توقف فیهم و لا تجاوزهم و روی «بِجُشَم» من جَحجَحَت به امه اتت به جحجاحاً، و یروی بالخاء المعجمة.
اگر خواهان عزت هستی در میان قبیله ی جُشم (4) بمان و از آنان پیشی مگیر و بِجَشم هم روایت شده از جَحجَحَت به امه یعنی مادرش با بزرگواری او را آورد. و با خاء نقطه دار هم روایت شده است (الطراز الاول: ج 4 ص 287)؛ و با خاء به این معناست که قبیله ی جشم را صدا کن یا در گروه آنان قرار گیر یا به سوی آنان برو (همان: ج 5 ص 112).
باز در ذیل روایت «من زاد أو ازداد فقد أربی» می نویسد:
فی کتب الفقه أو استزاد، أی: طلب الزیادة فأخذها (همان: ج 5ص 212).
د. فهم مفردات و ترکیبات
از آنجا که نخستین مرحله ی متن حدیث، شناخت واژگان و جایگاه آن در جمله و بلاغت کلام است، بنابراین، برای شناخت واژه و ترکیب جمله، باید به سه علم لغت، صرف و نحو و معانی و بیان وقوف کامل داشت. مرحوم سید علی خان نیز در مواردی با توجه به این مهم، به توضیح واژگان و بررسی ساختار آنها و ترکیب جملات پرداخته است:
1. علم صرف
این حاجب در تعریف علم صرف می نویسد: «علم به اصولی است که با آن احوال وزنهای کلماتی که ترکیبی نیستند، شناخته می شود. (الشافیة فی علم التصریف: ج 1، ص1)» از این رو، حدیث پژوه با شناخت صیغه و وزن کلمه، از خطای در این احوال دور می ماند و به معنای واقعی واژه می پرسد. سید علی خان نیز در تبیین دقیق واژگان، به این مهم توجه دارد که چند نمونه آن را متذکر می شویم:
الف. در روایت زیر، با درک صحیح وزن جمع و مفرد کلمه، به شرح آن پرداخته، واژه رُکب را جمع رِکاب و اسنّه را جمع سِنّ می داند.
إذا سافرتم فی الخصب فاعطوا الرکب اسنتها جمع رکاب - ککتب و کتاب - و هی ا لرواحل، أو جمع رکوب - کصبر و صبور - و هی ما یرکب. الأسنة. جمع سِنَّ - کِقنَّ و اقنه - ای مکنوا أسنانها من الرعی، فاتخذه حظها من الکلا؛ اذا سافرتم فی الخصب فاعطوا الرکب اسنتها.
رُکب جمع رکاب، مانند کتب و کتاب، همان شتران است؛ یا جمع رَکوب مانند صبر و صبور که همان حیوان سواری دهنده است. أسنه جمع سنّ مانند قِن و اقنه است و معنای
روایت این است که هرگاه از علفراز گذشتید، به شتران خود اجازه ی چرا دهید تا از آنجا بهره برند (الطراز الاول: ج 2 ص 83).
ب. روایت "ما رابکم إلی سواله" دو گونه معنا می شود: به ضم باء، که در لغت به معنای نیاز است و یا با فتح باء، که فعل ماضی به معنای الجاء و اضطرار است. سید، با احاطه بر لغت و یاری از صرف هر دو معنا را ممکن می داند (همان: ج 2 ص 96).
2. فهم لغت
آگاهی از دایره لغات و معانی آن، برای حدیث پژوه بسیار ضروری است؛ زیرا تا از یکایک واژگان، تصویر درستی در ذهن نباشد، از کنار هم نشستن آنها هم بهره ای به دست نمی آید. سید علی خان نیز که خود در این فن تبحر ویژه دارد، از آن، برای شرح حدیث سود می برد. آشنایی با لهجه های زبان عربی، شناخت کلمات معرب و اضداد، از نمونه های کاربرد این فن در فهم حدیث است.
3. آشنایی با لهجه های زبان عربی
مرحوم مدنی شیرازی درباره ی واژه «قفیَّ» آن را از لهجه ی طایی یا هذلی می داند و می گوید:
فوضعوا اللج علی قفیَّ أی السیف شبهه بلج الماء ... و قفی ای قفای و هی لغة طائیة او هذلیة إذا أضافوا المنقوص الی یاء المتکلم قلبوا الالف یاءً و أدغموا إحداهما فی الاخری فقالوا: وافق ذلک هوی ای هوای و هذه عصی ای عصای؛ فوضعوا اللج علی قفی.
منظور از لج شمشیر است که آن را به لج الماء [یعنی آب فراوان] تشبیه کرده است وقفیَّ یعنی قفای که این از لهجه ی طایی یا هذلی است که وقتی کلمه ی ناقص را به یای متکلم اضافه می کردند الف، قلب به یاء می شد و یکی از این و یاء در دیگری ادغام می شد؛ پس [بنابراین قاعده] می گفتند: وافق ذلک هوی یعنی هوای و هذه عصبی یعنی عصای (همان: ج 4 ص 201).
4. فهم کلمات معرب
سید علی خان واژه ی همشهریج را معرّب همشهری دانسته، و آن را اینگونه معنا می کند:
و هوا لرجل یکون من بلدک، و منه ما ورد فی بعص الاحادیث "إنّ لی غلاماً خراسانیّاً و له همشهریجون أربعة (همان: ج 4 ص 258).
تذکر این نکته بجاست که این مطلب در توضیح خود ماده آمده است و عنوان «الاثر» در این ماده نیست.
5. شناخت اضداد
در فهم متن بسیار کارساز است و چون یک کلمه دارای دو معنای ضد هم باشد، معنای متن هم به ناچار تغییر می کند. مانند:
"رحم الله الهَلوبَ و لعن الله الهلوب" هی التی تحب زوجها و تنفر من غیره و تعصیه، و التی تحب خِدنَها و تعصی زوجها و تقصیه؛ ضدٌ؛ رحم الله الهلوب و لعن الله الهلوب.
هَلُوب، زنی است که شوهرش را دوست دارد و از دیگران دوری می کند. رحمت خدا شامل زنی باد که شوهرش را دوست دارد و از دیگران رویگردانی و اعراض می کند و لعنت خدا بر زنی که دوست [غیر شوهرش] برگزیده است و شوهر را نافرمانی می کند و از او رویگردان است. این وازه از اضداد است (همان: ج 3 ص 159).
6. آگاهی از دانش نحو
مانند عبارت سید علی خان در شرح این روایت:
"من استطاع منکم الباءة فلیتزوج و من لم یستطع فعلیه بالصوم" هو علی حذف مضاف؛ ای من وجد مؤونة النکاح فلیتزوج، من لم یجد اهبته فلیصم؛
در این روایت مضاف حذف شده است چرا که "الباءة" به تنهایی در جمله بی معناست. بنابراین، معنای روایت این می شود که هر یک از شما که قدرت بر تهیه ی خرج ازدواج دارد، باید ازدواج کند و هر کس چنین قدرتی ندارد، روزه بگیرد (همان: ج 1 ص 37)
7. گاهی واژگان به جهت فصاحت کلام، مقصود و مرادی غیر از معنا و نقش ظاهری خود دارند که در این گونه موارد هم، ایشان به آن مورد تذکر می دهد:
الف) مجاز؛ نویسنده در ماده ی بکاً به معنای قلّت (اندک بودن) در عنوان «المجاز» چنین می آورد:
«... و بکوت لسانه: قل کلامه، و من نحن معاشر الانبیاء فینا بکءٌ کفلس، أی قله الکلام إلا فیما یُجتاج الیه.»
«بکء» به معنای قلّت و اندک بودن است و استعمال این کلمه در روایت «نحن معاشر الانبیاء فینا بکءُ» حقیقی نیست، بلکه مجازی است و بدین معناست که ما پیامبران کم سخن می گوییم مگر در جایی که بدان نیاز شود (همان: ج 1 ص 33).
ب) تمثیل؛ از انواع مجاز است که از جهتی، استعاره در آن وجود دارد؛ اما تفاوت آن با استعاره در این است که وجه شبه در استعاره، از یک امر اخذ شده؛ ولی وجه شبه در تمثیل از چند امر انتزاع شده است (الطراز لأسرار البلاغة و علوم حقائق الإعجاز: ج 3 ص 192). مرحوم سید علی خان نیز روایت ذیل را از باب تمثیل دانسته، می گوید:
"من لم یدع قول الزور فلیس لله فیه حاجهٌ" هو من باب التمثیل، ای یتخلّی عنه و یکله الی نفسه.
هر کس سخن باطل را رها نکند، خدا به او نیازی ندارد. این از باب تمثیل است؛ یعنی خدا چنین کسی را رها کرده و به خودش وامی گذارد (الطراز الاول: ج 4 ص 57).
ج ) تلمیح: یعنی متکلم در اثنای سخن یا شعر یا خطبه های خود، به مثلی رایج یا شعری نادر یا داستانی مشهور اشاره کند تا چون نشانه ای در کلامش باشد. (الطراز لأسرار البلاغة و علوم حقائق
الإعجاز: ج 3 ص 97) لازم به ذکر است که تلمیح با اقتباس متفاوت است؛ زیرا اقتباس، کلامی است که در آن آیه ای از قرآن یا حدیثی آمده باشد، بدون اینکه در آن کلام اشاره ای شود که این، آیه ی قرآن یا حدیث است (شرح المختصر: ج 2 ص 234) ولی تلمیح آن است که در اثنای سخن به آیه یا حدیث اشاره شود بدون اینکه آیه یا حدیث در کلام بیاید. (همان: ص 241)
در تعریف تلمیح، از مواردی که در سخن گنجانده می شود، از آیه ی قرآن نامی برده نشد؛ اما می دانیم که تلمیح، مختص این موارد نیست؛ چرا که نشانه بودن در کلام، ویژه ی سخن عادی، شعر یا خطبه نیست. پس آیه ی قرآن هم می تواند مورد تلمیح قرار گیرد؛ آن گونه که در احادیث آمده است. به عنوان نمونه در حدیث ذیل آیه ی سواءٌ منکم من اسرَّ القول و من جهر به و من هو مستخفٍ باللیل و ساربٌ بالنهار (5) تلمیح شده است؛ سید علی خان، حدیث تُدلِج بین یدی المُدلِج؛ در پیش شب روان خلقت، شب روی کنی (اصول کافی (ترجمه کمره ای): ج 6 ص 213) را تلمیح به آیه فوق می داند؛ حال آن که، در روایت، اثری از الفاظ آیه نیست؛ اما معنای آیه در روایت آمده است و برای نشانه بودن آیه، همین مقدار کافی است و نیازی به بودن لفظ آیه نیست (الطراز الاول: ج 4 ص 91).
هـ - گردآوری قرائن متصل
قرینه ی متصل داخلی
سید علی خان با توجه به قرائن داخلی حدیث، از احتمالات دیگر در معنای حدیث می کاهد و مراد استعمالی را از قرینه داخل حدیث بیان می کند. این قرائن را می توان اینگونه برشمرد:
1. تفسیر معصوم
اینکه خود معصوم به تفسیر سخن خود بپردازد، بهترین و مطمئن ترین قرینه برای فهم حدیث است و با آمدن این قرینه، سایر احتمالات به کنار می رود. در حدیث «لا تقوم الساعة حتی تهلک الوُعُولُ و تظهر التُحُوت، قالوا: یا رسول الله و ما الوعول و التحوت؟ قال: الوعول: وجوه الناس و اشرافهم و التحوت: الذین کانوا تحت أقدام الناس لا یعلم بهم؛ قیامت بر پا نشود تا اینکه وعول هلاک شوند و تحوت جایگاهی والا یابند. پرسیدند: ای پیامبر خدا ! وعول و تحوت چیست؟ فرمود: وعول، بزرگان و اشراف و تحوت، آنانند که زیر دست و پای مردمند و به آنان اعتنایی نمی شود.» بدون در نظر گرفتن تفسیر درون روایت، دو احتمال درباره ی «تظهر التحوت» وجود دارد: یک احتمال این است که گنجهای پنهان در زمین نهان شوند و احتمال دیگر این است که فرومایگان به مرتبتی والا رسند. سید
علی خان با تذکر به تفسیر درون حدیث، احتمال اول را نفی کرده، احتمال دوم را بر می گزیند (همان: ج 3 ص 196).
2. دلالت سیاق
سیاق، قرینه ای متصل است که در دل کلام است. سیاق آن گاه به کار می آید که کلام متصل باشد و قسمتی از کلام، قرینه ی بخش دیگر کلام است. شناخت این قرینه، برای تفسیر آیات و روایات، کاربردی اساسی دارد. سید نیز با توجه به این قرینه به شرح حدیث می پردازد. واژه ی «الوَضَح» در لغت به معنای روشنایی و ماه آمده است؛ اما سید با توجه به ذیل روایت که فرمود: «فإن خفی علیکم فأتمّوا العدّة ثلاثین یوماً» معنای هلال را صحیح می داند (همان: ج 5 ص 91) نه اینکه مانند ابن اثیر صرفاً این معنا را وجیه بداند و معنای اولی را هم بپذیرد (النهایه: ج 5 ص 195).
3. تلمیح
تعریف تلمیح گذشت. در اینجا، از تلمیح به عنوان قرینه ی متصل یاد می کنیم؛ چرا که با نظر به تعریف آن، در درون تلمیح کلامی می آید که قرینه ای مهم به شمار می آید. سید نیز با توجه به این قرینه ی درونی به شرح اثر (6) پرداخته است. ام سلمه به عایشه در هنگام رفتن به بصره این گونه خطاب کرد که «قد جمع القرآن ذیلک فلا تَندحیه؛ قرآن دنباله لباس تو را جمع کرده پس آن را پهن مکن، (نبرد جمل: ص 34) یعنی با رفتن به سوی بصره آن را مگستران! سید، این کلام را تلمیح به آیه شریفه «و قرنَ فی بیوتکن (احزاب: 33)؛ و در خانه هاتان آرام گیرید» می داند (الطراز الاول: ج 5 ص 67).
4. سبب ورود
سبب ورود، آگاهی از زمینه های صدور حدیث است که قرینه متصل مقامی به شمار می رود و شرایط فرهنگی و اجتماعی زمان و مکان صدور حدیث را شامل می شود. حدیث «إن المیت لیعذب بیکاء اهله» از احادیثی است که عده ای با تمسک به آن، گریه بر مرده را روا نمی دارند؛ ولی سید علی خان با بیان سبب ورود حدیث، معنای دیگری را برای آن ذکر می کند. وی در این باره می نویسد:
یرید أنّ المیت إن اوصی بالبکاء علیه فإنّه یواخد بامره بذلک، و کان ذلک فعل الجاهلیة، و هو مشهور عندهم و کثیرٌ فی أشعارهم.... .
مقصود آن است که اگر مرده به گریه ی بر خود وصیت کرده باشد به دلیل این کارش مؤاخذه می شود و این کار جاهلی بوده و نزد آنان مشهور و در شعرهای آنان بسیار است (همان: ج 2 ص 286)
پی نوشت:
1.دانش آموخته ی مقطع کارشناسی ارشد دانشکده علوم حدیث قم.
2.شیعه نیز استخوان فیل را پاک می داند؛ زیرا فیل حیوانی است که عین آن طاهر و استخوانش از مواردی است که روح در آن حلول نکرده است. ر ک: تذکرة الفقهاء: ج 2 ص 242.
3. جرباء و اذرح دو روستای همجوار در شام هستند. الطراز الاول: ج 1 ص 352.
4. جُشَم قبیله ای از انصار بودند که نسبشان به جُشَم بن خزرج می رسید. لسان العرب: ج 12 ص 101.
5. رعد: 10؛ [برای او] یکسان است از شما هر که سخن نهان دارد هر که آن را هویدا کند و هر که به شب پنهان رود یا به روز آشکارا رونده باشد.
6. تعبیر به اثر در اینجا به دلیل این است که این کلام ام سلمه خطاب به عایشه در هنگام رفتن به بصره برای جنگ جمل است و حدیث به شمار نمی رود.
منبع:نشریه حدیث اندیشه، شماره7