ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

شهید-قاسمی‌دانا

یک کارت مثل برگ شناسنامه بود که رویش عکس این مدلی درست کرده بودند. عکسش انگار با فوتوشاپ درست شده بود و چشم‌هایش را یک کاری کرده بودند که از شکل طبیعی خودش خارج شده بود.
حسن عاشق شیرینی بود، جعبه جعبه در خانه ما شیرینی‌های خامه‌ای و شیرینی‌ نان خامه‌ای (به قول ما مشهدی‌ها نارنجک) می‌آورد. محرم که شروع می‌شد مطلقا، ابدا، دیگر شیرینی در خانه قطع می‌شد.
با زمزمه می‌گفتم یا امام رضا! ولی پسرها حرف‌های من را می‌فهمیدند. می‌گفتم یا امام رضا! چی می‌شد الان پسرهای من هم بزرگ بودند و می‌رفتند مثلا خدمت می‌کردند.
همسرم نانوایی دارند و نانوا هستند. حسن هم به پدرش کمک می‌کرد. آمد خانه گفت مامان فردا ولادت امام رضا علیه السلام است؛ من در مسجد و پایگاه بسیج که بودم به دوستانم گفته‌ام فردا مجلس، خانه ما باشد.
همسرم نانوایی دارند و نانوا هستند. حسن هم به پدرش کمک می‌کرد. آمد خانه گفت مامان فردا ولادت امام رضا علیه السلام است؛ من در مسجد و پایگاه بسیج که بودم به دوستانم گفته‌ام فردا مجلس، خانه ما باشد.
همسرم نانوایی دارند و نانوا هستند. حسن هم به پدرش کمک می‌کرد. آمد خانه گفت مامان فردا ولادت امام رضا علیه السلام است؛ من در مسجد و پایگاه بسیج که بودم به دوستانم گفته‌ام فردا مجلس، خانه ما باشد.
همسرم نانوایی دارند و نانوا هستند. حسن هم به پدرش کمک می‌کرد. آمد خانه گفت مامان فردا ولادت امام رضا علیه السلام است؛ من در مسجد و پایگاه بسیج که بودم به دوستانم گفته‌ام فردا مجلس، خانه ما باشد.
پیشخوان