علیرضا اکبرپور که هنوز با گل خود در یک دربی پرخروش زندگی میکند، وقتی خرمن موهای سپیدش را در آینه میبیند هیزم خیالش کمی سرد میشود و دهانش تهی از رویا میگردد تا تنهایی، بی وقفه سمباده زبرش را بر روح پسر متعصب دامنه سهند بکشد تا در اوج یک مصاحبه صعب، روزه سکوت بگیرد و تنها با لبخند حامی ده ساله اش روزه را بشکند!