گروه جهاد و مقاومت مشرق - کتاب «ابتکار در کارزار» روایتگر ابتکارات و خلاقیتهای ساکنان کویر یزد در دفاع مقدس است ابتکاراتی که از سرچشمه وجودی انسان کویرنشین جوشیده و در جغرافیای جبهه سرریز شده است. ابتکاراتی که هرچند ساده و در ظاهر کوچک به نظر میرسند، اما برکاتی هستند که از حرکت انسان کویر شکل گرفتهاند و مجموع آنها برشی از زیست انسان جبهه را تشکیل دادهاند.

این کتاب را علیاصغر مرتضایی راد بر اساس گردآوری جواد اشرف، علی تقوایی، سمانه سنایی و فاطمه رضایی نوشته است.
آنچه در ادامه میخوانید، چند روایت از این کتاب است.
***
محلهگرایی بهینه
راوی: ناشناس
یکی از ایدههای مدیریتی ابراهیم جعفرزاده، استفاده از حس ناسیونالیستی بچهها بود. میگفت باید یک گروهان مال بچههای اردکان باشد و میبدیها هم توی یک گروهان دیگر جمع بشوند. یک گروهان هم برای بافقیها باشد. او میخواست از همین رقابتهای قومی و محلی در جبهه استفاده کند. میگفت: «میتوانیم بگوییم اردکانیها خط را شکستهاند و میبدیها تثبیتش کردهاند.» اینگونه بود که تیپ تلفات کمتری هم میداد، چون کسی حاضر نبود بچه محل خودش را زخمی و مجروح در منطقه رها کند.
محمدهادی شمسالدینی، رهایی در هور یزد، خطشکنان 1394، ص 294
***
اتاق عمل فوری
راوی: ناشناس
بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک بزرگترین مرکز پذیرش مجروح در منطقه بود، اما در زمان عملیات برای بستری مجروحین ظرفیت کافی نداشت. تصمیم گرفتیم اورژانس بیمارستان را گسترش بدهیم و حداقل سه اتاق عمل به آن اضافه کنیم. بیمارستان دو اتاق عمل داشت، اما این دو اتاق با اورژانس حدود 60 متر فاصله داشت. فاصلهای که محیطی روباز بود و هیچ سرپناهی نداشت. برای همین، در شرایط بمباران و گلولهباران، اگر لازم میشد بیمار را از اورژانس به اتاق عمل ببریم، باید ریسک مجروحیت یا شهادت را به جان میخریدیم و با برانکارد این فاصله 60 متری را طی میکردیم.

دکتر رهنمون برای حل این مشکل پیشنهاد داد که در کنار اورژانس اتاق عملهای جدیدی بسازیم. اما عملیات نزدیک بود و فرصت ساخت و ساز وجود نداشت. هرچه فکر کردیم به راهکاری نرسیدیم تا اینکه یک روز دکتر رهنمون ایدهای به ذهنش رسید. در نزدیکی بیمارستان تعدادی واگن چوبی زغالسنگ کنار خط راهآهن رها شده بود. عشایر منطقه هم برای در امان ماندن از بمباران دشمن به جای چادر در برخی از این واگنها مستقر شده بودند. دکتر رهنمون پیشنهاد داد از این واگنها به جای اتاق عمل استفاده شود. ابتدا کسی موافق این کار نبود؛ واگنها خیلی فرسوده، سیاه و کثیف بودند و ما برای اتاق عمل به محیطی تمیز و استریل نیاز داشتیم، اما اصرار دکتر رهنمون همه را مجاب کرد. با تأیید کادر بیمارستان، بچههای پشتیبانی دست به کار شدند و با تریلی و جرثقیل، سه واگن را به کنار اورژانس آوردند. ابتدا واگنها را خوب شستند و تمیز کردند؛ بعد روی دیوارهای بیرونی آنها پیلوت کوبیدند و نهایتاً سقف و دیوارهای داخلی را رنگ سبز زدند. سپس تخت و تجهیزات را داخل واگنها قرار دادند. حالا دیگر واگنهای فرسوده و سیاه زغالسنگ به اتاق عملهای شیک و مجهزی تبدیل شده بودند که هر کدام ظرفیت بستری شدن چند مجروح را داشت.
***
انفجارهای بابرکت
سال 1363 بود که تعدادی از کسبه و کارخانهداران یزد را برای بازدید از تیپ الغدیر به منطقه آورده بودیم. هدف ما از این بازدید این بود که بتوانیم آنها را متقاعد کنیم که به تیپ الغدیر کمک کنند. متقاعد کردن آنها کار سادهای نبود. باید کاری میکردیم که آنها به اهمیت حضور رزمندهها در جبهه و درجه فداکاری آنها پی میبردند. بهترین راهکار تداعی کردن منطقه عملیات و خط مقدم پیش چشم آنها بود. با هماهنگی ستاد، من مأمور این کار شدم. قرار شد یک مانور شبانه همراه با چند انفجار داشته باشیم. این کار را مدتی قبل، موقع حضور رانندگان یزدی در تیپ انجام داده بودم که البته نتیجهای جز ترسیدن و فراری شدن آنها نداشت. حتی یک نفر از رانندهها که بالای کامیون خوابیده بود، موقع انفجار خودش را از بالا پرت کرده بود پایین و دستش آسیب دیده بود. با این پیشفرض نمیخواستم شدت انفجارها به حدی باشد که بازاریها و کارخانهدارهایی که با هزار ترفند به منطقه آمده بودند، فراری شوند و سرمان بیکلاه بماند.

برای همین برنامه یک مانور و چند انفجار نسبتاً سبک را پیاده کردیم. با این حال، بندگان خدا باز هم ترسیده و جا خورده بودند. البته مسئولین تیپ زیرکی کرده و گفته بودند اینجا خطرناک است. بعد هم همان شب آنها را به اهواز برده و در جای مناسبی اسکان داده بودند. روز بعد جلسه مشترک میان فرماندهان و کارخانهداران یزد برگزار شد. اتفاقات شب قبل آنقدر روی آنها تأثیر گذاشته بود که خودشان پیشقدم شدند و در مورد نیازهای جبهه و تیپ سوال کردند.