بیست و دوم جولای سالروز تولد بیلی وایلدر، یکی از بزرگ ترین سینما گران همه اعصارهِ، سینماگری که در کنار جان فورد، آلفرد هیچکاک، اورسن ولز و ویلیام وایلر ، میراثدار دوران طلایی هالیود میباشند. زندگی وایلدر مثل فیلمنامههای اوست و زندگی او نه در مقام یک بیوگرافی که در مقام یک رمان جذاب بارها و بارها شنیدنی و خواندنی است.
قهرمانی که ظرف بیست و چهار ساعت از ترس سوزانده شدن در کوره های آدم سوزی داخائو از وین به پاریس گریخت و بعد هم سر از آمریکا و هالیود در آورد، مهاجری که تسلطش به زبان انگلیسی به شهادت خاطرات خودش محدود به حداکثر پنجاه کلمه بود، مبدل به یکی از بی رقیب ترین فیلم نامه نویسان و صد البته کارگردانهای مولف تاریخ گردید، تا کمتر از دو دهه بعد از مهاجرتاش، نحوه داستان گویی و شیوه روایت او منبع الهام فیلم سازان شهری شود که روزی وایلدر با یک دست کت و شلوار و یک چمدان نیمه خالی از ترس جان در آن جا مخفی شده بود؛ تا جایی که اولین شماره «کایدو سینما» مجلهِ تاریخ ساز فیلم خورههای فرانسوی، در آوریل 1951 تصویر روی جلد خود را به نمایی از شاهکار وایلدر، «سانست بلوار» اختصاص دهد و در یک پرونده مفصل ستایش بی حد و اندازه منتقدان و نویسندگانِ زیر دست آندره بازن بر فیلم های وایلدر به رشته تحریر در آید.
خیلی سریع وایلدر تبدیل به یکی از مهم ترین آیکون های سینمای آمریکا گردید و خیلی سریع هم خود یکی از منتقدین سر سخت هالیود شد،بسیاری از داستان های او مضحکهای از تصویر جعلی رویای آمریکایی است که دست کم در دو دهه به عنوان گفتمان اصلی استدیوهای رویاسازی هالیود مورد ترویج بود. سینماگری که ویترین افتخاراتش از هیچ یک از جوایز سینمای آمریکا تهی نیست، او در مقام فیلم نامه نویس دوازده بار و در مقام کارگردان هشت بار کاندید جایزه اسکار شده است، با فیلم های «تعطیلی از دست رفته» در سال 1945 و «آپارتمان» در سال 1960 همه جوایز اصلی اسکار را درو و یک تنه مهر تالیف خود را برای همیشه بر تاریخ سینمای جهان حک کرد و واژه و اصطلاح وایلدری نوشتن را برای سینما گران پس از خود به میراث گذاشت. بسیاری از هنرپیشه های تاریخ سینما بهترین بازی هایشان را روبروی دوربین او به نمایش گذاشتند، گلوریا سوانسن فیلم «سانت بلوار» را به یاد بیاورید، آدری هیپبرن «فیلم عشق در بعد از ظهر»، کیم نواک فیلم «احمق مرا ببوس»و یا شرلی مک کین فیلم «آپارتمان».
و صد البته بازیگران و زوج های سینمایی که وایلدر به آن ها اعتقاد داشت، جک لمون و والتر متئو در فیلم های او بخشی از خاطره های مهم فیلم بازان سینمای جهان را رقم زدنند.
در این نوشته به بهانه مروری بر ده فیلم مهم او، خاطره بازی می کنیم با سکانس ها و صحنه های فراموش نشدنی کارنامه هنری این مهاجر دوست داشتنی سینما.
خارش هفت ساله 1955
فیلمی که بر اساس نمایشنامه ای از
جورج آکسلراد نوشته شد، جزو اولین تجربه های رنگی سینمای وایلدر به شمار می رود و
مرلین مونرو را در شمایل ترین گونه خود به تصویر می کشد. داستان فیلم که وجه تسمیه آن را هم یدک می کشد؛ درباره ناشری است که در حال بررسی کردن کتابی برای چاپ به نام
خارش هفت ساله است، رساله ای روانشناسانه که در آن بصورت علمی نگارنده سعی در اثبات این حقیقت دارد که پیوند های زناشویی پس از هفت سال دچار بحران های جدی گردیده و از هم فرو می پاشند.بر حسب تصادف های وایلدری به تازگی ناشر و همسر وارد هفتمین سال از رابطه زناشویی خود شده اند، و همچنین از قضا در هنگام بررسی این کتاب ، همسر ناشر و فرزندش به علت گرمای طاقت فرسای شهر،به تعطیلات سه ماه ای رفته اند و قهرمان ما در یک آپارتمان بزرگ تنها است و باز هم از قضا و یا از بد روزگار همسایه جدیدِ خانه ناشر به تازگی اسباب کشیده و نقل مکان کرده است، این همسایه پری رو کسی نیست جز
مرلین مونرو، بمب جنسی همه اعصار!(حدس مابقی ماجرا به عهده خواننده می باشد)

یافتن یک تصویر آیکونیک برای این فیلم به سادگی آب خوردن است،صحنه ای که مونرو با لباس سفید بر روی یک دریچه تهویه می ایستد، نتها تصویر ماندگار در حافظه فرهنگی آمریکاهایی است، بلکه به نظر می رسد امروز دیگر به بخشی از یک ناخوداگاه جمعی جهانی تبدیل شده است.صحنه ای که وایلدر همیشه با شیطنت و طنز منحصر به فرد خود آن را تعریف می کند:
بر سر این که کدام یک از اعضای گروه به زیر زمین، به راهروی فاضلاب شهری برود و کلید روشن شدن دستگاه باد ساز را برای تکان دادن لباس مونرو بزنند ساعت ها جر و منجر بود.
در خاطره بازی بعدی به سراغ فیلم «صفحه اول» می رویم.
Post Views:
127