آمار بالای خشونتهای خانوادگی و صحنهی درگیری بعد از تصادف در سطح شهر، بحث و جدل بر سر کرایهی تاکسی یا بر سر رعایت نوبت در صف و افزایش تعداد پروندههای نزاع، اتفاقات عجیبی برای ما نیست. مدتهاست که طبق پیشبینی پژوهشگران اجتماعی مطرح شده که جامعهی ایران به سمت خشونت پیش میرود و این هشدار بزرگی است برای سیاستگذاران حوزهی اجتماعی که برای مقابله با این آسیب اجتماعی برنامهریزی داشته باشند. در همینباره گفتوگویی با دکتر محمد قانعیراد، رئیس انجمن جامعهشناسی ایران و عضو هیئت دانشگاه تربیتمدرس داشتهایم و از نگاه جامعهشناسی به بررسی پدیدهی خشونت در جامعهی ایرانی پرداختهایم. ایشان معتقدند دلیل رشد خشونت در خانوادهی ایرانی، تضعیف جایگاه پدر و نظام پدرسالاری در خانواده است و متأسفانه جامعه برای نظام پساپدرسالاری طرحی نداشته است، زیرا دیگر قواعد رفتار نظام مشروع خانواده را کسی تعیین نمیکند و خود اعضای خانواده این نقش را پیدا کردهاند که این آزادی افراد باعث شده تا خودشان تصمیم بگیرند. دلیل دیگر این است که در نظام خانوادهی پساپدرسالاری، فقدان فرهنگ گفتوگو باعث شده است که خانواده دچار تعارض و خشونت شود. ایشان اعتقاد دارند قانونی در جامعه مطلوب و مقابلهکننده با خشونت است که آمیخته با اقتدار و مطلوبیت باشد. متن کامل این گفتوگو را میتوانید در ادامه بخوانید.
آقای دکتر رفتار جامعه ایران دارد به سمت خشونتخواهی و پرخاشگری سوق پیدا میکند و این را میتوان از گزارشها و تحقیقات پژوهشی یا مشاهدات میدانی در سطح شهر یا پروندههای قوهقضاییه درک نمود. در ادبیات و فرهنگ ایرانیها، بر سفارش به خویشتنداری و پرهیز از خشونت بسیار تأکید شده است، اما در عینحال شاهدیم که رفتار خشونتآمیز در ساختار جامعه وجود داشته است. در عصر حاضر هم خشونت به نوعی دیگر در رفتار جامعهی ما بازتولید شده است. سؤال این است آیا خشونت یک ریشهی تاریخی دارد که در حافظهی جمعی جامعه به نسلهای آینده منتقل میشود؟
دکتر قانعیراد: اگر بخواهیم از دید جامعهشناسی نگاه کنیم و سخنان دورکیم را جدی تلقی کنیم، او معتقد است انسان بنا به منِ فردیاش ـشاید روانشناسان تحت عنوان «ایت» از آن سخن میگویندـ مشحون از میل، تمایل و خواستن است و کمی جهتگیری خودخواهانه دارد. اگر مقولهای تحتعنوان کنترل اینجا رخ ندهد و منِ جمعی شکل نگیرد، به نحوی این منِ فردی تحت پوشش یک منِ اجتماعی قرار نگیرد و اصطلاحاً «اگو» (ego) از نظر روانشناسی پیدا نشود یا از نظر جامعهشناسی جامعهپذیری صورت نگیرد، انسان بنا به منِ فردی یک ویژگی تجاوزگرانه نسبت به حقوق دیگران دارد تا به امیال و خواستههای خود جامهی عمل ببخشد.
اما کسی مانند هابز نظریهی «انسان، گرگِ انسان است» را مطرح میکرد. او معتقد بود انسان، گرگِ انسان است و تجاوزگر و پرخاشگر است، بنابراین ما باید دولت لویاتان و مقتدر داشته باشیم تا بتواند انسان را کنترل کند و درعینحال انسان باید حقوق خودش را به دولت واگذار کند و این دولت مقتدر بتواند کنترلکننده باشد، این بحثی بود که هابز مطرح میکرد. بحثی که روسو مطرح کرد این بود که میگفت انسان فیذاته پرخاشگر نیست، بلکه در حالت طبیعی نسبت به دیگران بیتفاوت است و بهاصطلاح فاقد آن حس همدلی است، ولی لزوماً تجاوزگر نیست. اما اگر انسانها بیایند بر مبنای قرارداد اجتماعی با یکدیگر به توافقی برسند، بعد میتوانند زندگی اجتماعی را پایهگذاری کنند که آن پرخاشگری را نداشته باشد. دورکیم در مقابل این دو نظریهپرداز که ایدهی «قرارداد اجتماعی» و «دولت مقتدر» دارند، ایدهی سومی به نام «نظم اخلاقی» را مطرح میکند که میتواند در جامعه وجود داشته باشد و انسانها را کنترل کند.
این مقدمهی نظری را عرض کردم تا به این سؤال شما پاسخ دهم که آیا ما مردم خشنی هستیم یا خیر؟ پاسخ این سؤال با نگاه جامعهشناسی منفی است، یعنی خیر ما مردم خشنی نیستیم و هر زمانی که یک نظام کنترل اجتماعی به معنای درست وجود داشته، ما ازقضا مردم متمدنی بودهایم؛ متمدن به معنای اینکه توان کنترل خشونت را داشتهایم، چون یکی از ویژگیها و مهمترین ویژگی تمدن آن چیزی است که به آن «خودانتظامی» یا «تنظیم نفس» یا «خویشتنداری» میگویند و بهاصطلاح جامعهای که مردمش خویشتندار هستند، به این معنا که میتوانند نفس خود را تنظیم کنند و یک نوع نظم در آن وجود دارد، این جامعه فاقد ابزارهای خشن است و میشود گفت متمدنتر هم است.
در تاریخمان ازقضا ما بیشتر از اینکه عامل خشونت باشیم، مورد خشونت واقع شدهایم. بهصورت مشخص میتوانید حملات متعددی که از شرق و غرب به ایران شد را در نظر بگیرید. از طرف دیگر یک نظام بهاصطلاح معرفتی تنظیم نفس در ایران رشد پیدا کرد که عرفان بود. عرفان دائماً افراد را به کنترل خویش دعوت میکرد. برخی مثلاً گفتند ایرانیان با گرایش به عرفان حس سلحشوری ایرانی را از دست دادند، حتی بهاصطلاح گفته میشد کمی بیغیرت شدند و در مقابل حملاتی که صورت گرفت یکطوری کنار آمدند و توجیهش کردند، یکطوری سعی کردند موضوع دعوا را بیارزش کنند؛ چراکه موضوع دعوا، دنیا، قدرت و ثروت بود.
به این دلیل که ایرانیان در یک وضعیت خاص اجتماعی قرار گرفته بودند که قادر به مقاومت نظامی در مقابل این حملات نبودند، نوعی نگاه معرفتی در بینشان گسترش پیدا کرد و موضوع دعوا را ارزشزدایی کردند و گفتند چیز مهمی نیست که بخواهیم بر سر آن بجنگیم و این دنیا ارزشی ندارد که بخواهیم برای آن مبارزه کنیم؛ بنابراین به سمت صلح و محبت سوق پیدا کردند.
وقتی اشعار شاعران عرفانی را بخوانید میبینید نوعی آموزش صلح، محبت و شفقت در آن وجود دارد. واقعاً چه مقدار این بینش موفق بود؟ یعنی در عمل، انسانهای خویشتنداری را ساخته بود یا خیر؟ یا اینکه خویشتنداری آن بیشتر، خویشتنداری غیراجتماعی بود و نکاتی داشت که شاید قابل نقد بود؛ در عین اینکه انسانها را تلطیف کرد ولی آنها را از عرصهی مناسبات اجتماعی هم کنار گذاشت. عرفا درعینحالی که بر خویشتن خویش کنترل کردند، از مناسبات اجتماعی بریدند و از اجتماع کنار گرفتند.
این مناسبتی که قابل نقد است چه چیزهایی است؟
دکتر قانعیراد: نگاه عرفانی و صوفیانه
آقای دکتر نگاه صوفیگری و عرفانی با عزلتنشینی، نوعی اعتراض به قانون نیست؟
دکتر قانعیراد: بله، تمدن نیازمند دو چیز است: یکی شکلدادن به نظم روانی و همزمان با آن، شکلدادن به نظم اجتماعی. توازی و ارتباط این دو با هم هست که تمدن را میسازد. ولی ما در عرفان نظم روانی را شکل دادیم، بدون اینکه بتوانیم آن نظم اجتماعی را شکل بدهیم؛ علتش آن است که نظم اجتماعی خارج از کنترل ماست. بنابراین یک نظم روانی بهاصطلاح صلحطلب در کنار یک نظم اجتماعی آغشته به خشونت قرار گرفت، پس اینجا تعارضی بین نظم روانی و اجتماعی ایجاد شد.
ما در شخصیت فردی و اجتماعی خودمان از صلح و محبت حرف زدیم، ولی آنجایی که از ساختارهای اجتماعی کنار کشیدیم و عزلتنشین شدیم، آنجایی که ساختارهای اجتماعی در عمل وجود داشت، یک نظم اجتماعی آغشته به خشونت پیدا شد. دلیل آن هم موقعیت سوقالجیشی ایران و حملات اقوام مختلف بود، گویا مسئلهی جامعه بدون خشونت درست نمیشد.
با توجه به این نکتهها، میخواهید بگویید چون اینها بهطور همزمان قادر به اصلاح نظم اجتماعی نبودند و قادر نبودند تغییر و تأثیرگذاری در آن داشته باشد، بنابراین به درون خودشان پناه بردند و نسبت به اجتماع هم موضع داشتند و نمیتوانستند مشروعیت آن را بپذیرند؟
دکتر قانعیراد: به دلیل همان تعارضی که گفتم نمیتوانستند با بیرون کنار بیایند. خویشتنداری آنها نوعی مقابله با نظم اجتماعی بود، منتهی مقابله و مبارزهی منفی بود. جهان خارج را بیارزش میکردند ولی با این کار دست به یکجور مبارزه میزدند. لذا همان حالت خویشتنداری آنها یک نوع مبارزهی منفی بود. البته در یک شرایطی ممکن بود زمینه برای مبارزهی مثبت فراهم شود، آنجایی که آنها احساس میکردند میتوانند بیایند نظم موجود را دگرگون کنند، منتهی شیوهی دگرگونکردن آنها باز خشونتآمیز بود و برخلاف آموزههایی که خودشان سعی میکردند بر مبنای خویشتنداری عمل کنند، ولی وقتی پایشان به جامعه باز میشد و وارد بازی جامعه میشدند، چارهای جز اعمال خشونت نداشتند، چراکه در جامعه نظم ـبه قول شما یک نظم قانونمندـ شکل پیدا نکرده بود، چون نظم یعنی مبتنی بر قانون بودن. نظم روانی یعنی من بر مبنای قواعدی بر خودم کنترل پیدا کنم و قواعد رفتار خود را تنظیم کنم. نظم اجتماعی یعنی در جامعه قانونی وجود داشته باشد که بتواند مناسبات آدمها را خارج از رویههای خشونتآمیز تعریف کند و سامان دهد. چون این نظم وجود نداشت بنابراین موقعی که خودشان وارد عرصههای اجتماعی میشدند، دست به رفتارهای خشونتآمیز هم میزدند. پارادوکسهایی هم وجود دارد مانند آغامحمدخان قاجار و خود سلسله قاجار که به نحوی با گرایشهای عرفانی هم پیوند داشتند. در دورهی صفویه هم این مسئله را میبینید و این در صفویه جالب است یعنی «در تاریخ ایران قدرتهایی پیدا میشوند که بزرگترین خشونتها را اعمال میکنند، ولی گرایشهای عرفانی هم دارند!» خود صفویه چنین وضعیتی داشت، یعنی بهنحوی تصوف را به شکل نوین خودش ناشی از همان جنبش سیاسیـنظامی صفویه میبینند. در قاجار هم شخصیتهای عرفانی وجود دارند که تأثیرگذار هستند و با دربار ارتباط دارند و برخی شخصیتهای دربار هم گرایشهای عرفانی دارند. از این بحث نتیجه میگیریم که ما تعارضهایی داشتیم والّا مردم خشنی نبودیم.
یعنی میخواهید بگویید خشونت ما عامل روانی یا درونی یا نشئتگرفته از اتفاقات جامعهی ما نیست و به ما تحمیلشده و بیرونی است؟
دکتر قانعیراد: بله، البته درونی یا بیرونیبودن را نمیشود اینجا تفکیک کرد. برای توصیف وضعیت همینکه بگوییم ما هم در درون و هم در بیرون دچار تعارض شده بودیم بهتر است. اگر بگوییم ما خشن بودیم، یعنی خشن بالذات و بالفطره بودیم، ولی وقتی میگویم دو گرایش صلحطلبانه و جنگطلبانه ما را دربرگرفته بود و اینها با هم در تعارض بودند و به شکلهای مختلف خودشان را نشان میدادند، تفاوت دارد. ما قادر نبودیم نوعی سازگاری بین نظم روانی و نظم اجتماعی در خودمان ایجاد کنیم و در درون این تعارض گیر کرده بودیم، گیر کردهایم و هنوز هم در آن گرفتاریم.
شما این مسئله را مطرح کردید که ما زمانی جامعهی آرامتری داشتیم و آن هم به خاطر اجرای قانون بود. قانون چهقدر تأثیرگذار است؟ آیا قانون فینفسه انسانها را منظم میکند یا خیر؟ برخی اوقات قانون خشن باعث میشود جامعه خشنتر شود.
دکتر قانعیراد: بحثی که بنده مطرح کردم، توازی بین نظم روانی و نظم اجتماعی است. این خیلی مهم است. الان مجلهی شما بیشتر گرایش روانشناختی دارد، من خودم نگاه اجتماعی دارم، ولی بحثی که الان داریم میخواهد بین این دو پیوند ایجاد کند.
یعنی روانشناسی اجتماعی میشود.
دکتر قانعیراد: بله، میگوید قانون چیزی است که بهطور همزمان قادر است به نظم اجتماعی و نظم روانی شکل دهد؛ لذا اگر بخواهد در هر دو عرصه کارا باشد، باید دو ویژگی داشته باشد:
1. آمیخته با اقتدار باشد
2. دوستداشتنی و مطلوب باشد که این اهمیت بیشتری دارد.
چهطور میشود قانونی هم مطلوب باشد و هم فشار داشته باشد؟
دکتر قانعیراد: ذات قوانین و ارزشها اینطور هستند، یعنی یک نوع ابهامی در خود قانون وجود دارد. دقیقاً مانند حسی که روانشناسان میگویند ما نسبت به پدر و مادرمان داریم که این احساسات دوسویه است. خیلیها میگویند که پدرمان را ازیکطرف دوست داریم و از طرف دیگر از او میترسیم. دقیقاً این رفتار دوسویه نسبت به خدا وجود دارد؛ بهاصطلاح گفته میشود ایمان آمیخته به خوف و رجاست. شما باید از خدا بترسید که مقتدر است و از سوی دیگر، امید هم داشته باشید. همین رفتار دوسویه را یک شهروند باید نسبت به قانون داشته باشد؛ یعنی هم از قانون بترسد، درحالیکه مرجع اقتدار قانون است و درعینحال برایش مطلوب و دوستداشتنی باشد. اگر قانونی این ویژگیها را داشته باشد شرایطی فراهم میشود که بین نظم روانی و نظم اجتماعی همسویی ایجاد شود.
راه اینکه قانون در کنار آن فشاری که ایجاد میکند، دوستداشتنی شود چیست؟
دکتر قانعیراد: اگر قانون فقط آمیخته به فشار باشد، تخطی از قانون رخ میدهد و قانون نمیتواند مناسبات اجتماعی را تنظیم کند. برای تنظیم مناسبات اجتماعی، قانون باید روی آگاهی فردی نفوذ کند و این نفوذ صرفاً نفوذ همراه با قدرت نیست، همراه با دوستداشتن هم هست، یعنی با این حالت میتواند روی وجدان افراد نفوذ کند و خودش منشأ خشونت نشود.
در جامعه چه شرایطی میتواند فراهم شود که نظم اجتماعی و نظم روانی با هم توازی داشته باشند؟
زمانی که یکنوع تقارن بین این دو وجود داشته باشد؛ تقارن و اسیمتریکال حالتی است که در جامعه عدالت و همبستگی اجتماعی وجود دارد، یعنی آدمها احساس عدالت و همبستگی اجتماعی میکنند. خود عدالت و همبستگی اجتماعی هم باز یکی از آن دوسویگیهایی است که جامعه باید احساس کند. «عدالت یعنی چه؟ یعنی من نمیخواهم از شما پایینتر باشم، نمیخواهم شما امتیاز ویژهای داشته باشید که من نداشته باشم». «همبستگی اجتماعی یعنی چه؟ یعنی من شما را دوست دارم، من با شما همدلی میکنم و میخواهم با شما ارتباط و پیوندم را حفظ کنم.» لذا بحث این است که اگر بخواهیم جامعهای داشته باشیم که در آن از رفتارهای خشونتآمیز پرهیز شود، طبیعتاً جامعهای است که قواعد رفتار را تعیین میکند، یعنی جامعهای که بر آن قانون حاکم است و قانون تنظیمکنندهی قواعد رفتار است و میگوید آدمها چهکار کنند و چهکار نکنند. به خاطر اینکه این قواعد رفتار کار کند، باید دو ویژگی داشته باشد که عرض کردم ویژگی بیرونی و درونیبودن آن است؛ یعنی داشتن اقتدار از بیرون و دوستداشتن از درون. این دو ویژگی باعث میشود که فرد نظم اجتماعی و نظم روانی را شکل دهد و در جامعهای چنین شرایطی فراهم میشود که عدالت و همبستگی اجتماعی در آن وجود داشته باشد. وقتیکه این وجود نداشته باشد ممکن است قانون هم باشد، ولی آن قانون صرفاً قانون صوری است و بهراحتی میشود از آن تخطی کرد. آدمهای بهاصطلاح مهم جامعه، خود مسئولان جامعه یا گروههای مرجع بهراحتی از این قوانین تخطی میکنند و شهروندان این را مشاهده میکنند. مثلاً در قوانین مربوط به وامدادن در قانون میبینید یک نفر برای یک میلیون تومان وامگرفتن چهقدر دچار گرفتار میشود، اما در درون همین نظام بانکی، اختلاسهای کلانی صورت میگیرد. شاهدیم فردی برای وصول چک برگشتی 500 هزارتومانی خود، دچار گرفتاری میشود، ولی فردی با بدهکاری کلان هیچ نوع محدودیتی پیدا نمیکند.
وقتی چنین چیزی میبینید درعینحالی که قانون هست و قانون میگوید رفتارها نباید خشونتآمیز باشد و باید در چارچوب ضابطهای باشد، آن قانون دیگر صوری است، قانونی نیست که ریشه داشته باشد، ریشهی قانون در کجاست؟ خود قانون به حقوق برمیگردد، ولی ریشهی آن غیرحقوقی است، یعنی ریشهی روانشناختی و جامعهشناختی باید داشته باشد.
خشونت هرچه ادامه پیدا کند و قانون نتواند جامعه را کنترل کند، تبدیل به هرجومرج می شود؟
دکتر قانعیراد: هرجومرج که نیست، زمانی که قواعد قانونی عمل نمیکنند، جامعه باید خودش مسیرهایی را پیش بگیرد که عمدتاً آن مسیرها آمیخته به خشونت است، چرا؟ این نشان میدهد ما برای خارجشدن از مرحلهی شبههرجومرج و خشونتآمیز واقعاً باید بیاییم نهادهای قانونی خود را تقویت کنیم و در نظر داشته باشیم، تقویت نهادهای قانونی صرفاً از موضع هابزی یعنی توجه به اقتدار صورت نمیگیرد، این چیزی است که به یک شکل دیگری اتفاق میافتد؛ آن لبهی روسویی قضیه هم باید حضور داشته باشد که ما این را باید بهعنوان یک قرارداد هم بپذیریم، یعنی چیزی است که ما داریم با همدیگر امضا میکنیم. درعینحال واقعاً نمیدانم ما در این مرحلهی هرجومرج باشیم. فکر میکنم الان قانون نوعی رعب و ترس هم ایجاد کرده است، بنابراین توانسته یک نوع نظم تصنعی را برقرار کند. منظورم این است الان خیلیها از قانون میترسند و اگر ترس از قانون نبود، ممکن نبود جامعه بیش از این درگیر خشونتها شود؟ خشونتهایی که حتی میتوانست با شورش حاشیهنشین شهرها بر ضدّ متن شهر همراه باشد؟ میبینید کمی ترس از قانون وجود دارد و آن ترس از قانون نظمی را ایجاد کرده است، ولی بحث ما این است که این نظم شکننده است. مثلاً رضاشاه تا سال 1320که حکومت میکرد، یک حکومت استبدادی بر سر کار بود و همه ترس از قانون داشتند، ولی بهمحض اینکه رضاشاه رفت، فردایش هرجومرج جامعه را فراگرفت. همین را در مورد عراق و صدامحسین دیدیم. من که در زمان صدام حسین به عراق نرفته بودم، ولی اقوام آنموقع کربلا رفته بودند، میگفتند نظم سنگینی وجود داشت و کسی جرئت نداشت حتی برای زائری مشکلی ایجاد کند. پلیس متجاوز بود، رژیم صدام متجاوز بود، همانطور که رضاشاه دیکتاتور بود، ولی در بین مردم نظمی ایجاد کرده بود. بهمحض اینکه صدام رفت هرجومرج ایجاد شد. استبداد رفت هرجومرج ایجاد شد چرا؟ به دلیل اینکه قانون درونی نشده بود. قانون بهصورت بیرونی وجود داشت و اقتدار و هیبت و خشونت هم داشت، ولی از نظر روانشناختی درونی نشده بود؛ بنابراین افراد در چنین شرایطی آماده هستند که با یک دگرگونی در شرایط محیطی جامعه را دچار هرجومرج کنند. هرجومرج در چنین شرایطی اتفاق میافتد، الان ما با هرجومرج مواجه نیستیم.
قانون به چه صورت در جامعه درونی شده و عاملی برای جلوگیری از رواج خشونت میشود؟
دکتر قانعیراد: به معنای دورکیم و روسویی آن، یعنی عاقلانه نشسته باشند و پای یک چیزی را امضا کرده باشند خیر، ولی به معنای یک نظم اجتماعی که درونی شده است و همه آن را پذیرفتهاند و هژمونی پیدا کرده است، میتواند از خشونت جلوگیری کند. مثلاً در اروپا، آمریکا یا جاهای دیگر که نوعی قانونمندی در جامعه وجود دارد، آیا در آنجا دائم نمایش خشونت هست که بگوییم در ملأعام دارند اعدام میکنند یا اراذل را میگردانند؟ اتفاقاً خیلی سعی میکنند اینها را پنهان کنند و سازوکار پنهانتری در کارها صورت میگیرد و آن نظم برقرار میشود. اصطلاحاً ما تاحدی ساختارها را گم کردهایم و نمیدانیم چهطور میتوانیم نظم را در جامعه مستقر کنیم. فکر میکنیم از طریق ایجاد ترس و نمایش نوعی خشونت رسمی امکانپذیر است. این خشونت رسمی به شیوههای مختلفی احراز میشود، مثلاً گاهی شیوه سخنگفتن مسئولان ما کاملاً آمیخته با خشم است، حتی گاهی واژههایی که خیلی نامناسب است را به کار میبرند. بهاصطلاح فکر میکنند اینطور بهتر است.
مشکلات اقتصادی و کاری چهقدر میتواند در ایجاد خشونت در جامعه و خانواده تأثیرگذار باشد؟
دکتر قانعیراد: بله این مشکلات خشونت را تشدید میکند و واکنشهای افراد را به شکل خشونت برمیانگیزد. در مورد خانواده نیز همینطور است. بخشی از این خشونتهای خانوادگی ناشی از این است که ما ناکامیهای خود را در عرصهی جامعه به خانواده منتقل میکنیم. بخشی از خشونتهای خانوادگی نیز دلایل دیگری دارد. در نظر بگیرید در جامعه یکسری نابسامانیها، بیقانونیها و تجاوز به حقوقمان را میبینیم و این ما را به خشم میآورد؛ اگر بخواهیم این خشونت را در جامعه بروز دهیم، احتمال اینکه عواقبی در پی داشته باشد، زیاد است ولی در خانه امکانش کمتر است. معمولاً جرائم در خانواده کمتر به دادگاه کشیده میشود، اگر من در جامعه خشن باشم، در خیابان در گوش کسی بزنم ممکن است او هم یقهی مرا بگیرد و پای پلیس باز شود و در فرآیند قضایی قرار بگیرم. ولی اگر در خانهام نسبت به فرزند، برادر، خواهر، مادر و یا همسرم، خشونت زبانی یا فیزیکی به خرج دهم، امکان اینکه در چارچوب خانه حل شود بیشتر است تا اینکه بلافاصله به دادگاه کشیده شود. بخشی از این خشونت بهصورت عرف درآمده است. خشونت در خانه به شکلی درآمده که وقع آن دیگر خلاف انتظار نیست. این خشونت به معنای وسیع آن است، ممکن است فقط زبانی باشد یا درجهای از خشونت فیزیکی را داشته باشد. تصور کنید شما به خانه آمدهاید و ناراحت هستید، یکچیزی به همسرتان میگویید و بعد نسبت به هم پرخاش و خشونت به خرج میدهید. یعنی بخشی از زندگی روزمرهی خانوادهها آغشته به خشونت شده است و این حتی به عرف تبدیل شده و افراد با آن کنار آمدهاند. خشونت وقتی از یک سطحی بالاتر میرود ممکن است به جامعه کشیده شود و افراد در پی احقاق حقوق خودشان برآیند. این ناشی از این است که ناکامیهای اجتماعی در درون خانواده سرریز کرده و خانواده را دچار تنش و مشکل میکند.
ولی در خود جامعه کارهایی مثل کلاهبرداری و اینها هرچند تعدّی به حقوق و بهویژه حقوق اقتصادی دیگران است، ولی لزوماً پوشش خشونتآمیز ندارد. ممکن است پوشش خیلی زیبایی هم داشته باشند، یعنی شما افرادی را میبینید که با چربزبانی و علیالظاهر با منتقلکردن واژههایی با بار عاطفی زیاد و چهرههای مهربان و گفتارهای نرم، دارند کلاهبرداری میکنند؛ یعنی تخطی از قانون بدون اینکه در ظاهر اعمال خشونت شود و این در حال گسترش در جامعه است. شاید ازاینجهت ما کمی داریم به هرجومرج نزدیک میشویم، یعنی رفتارهای اقتصادی که ظاهر ملاطفت آمیزی دارند، ولی در عمل حقوق شهروندان را نادیده میگیرند، زیاد شده است. مثلاً اعمال خشونتی که مردم در رخداد پدیدهی شاندیز با آن مواجه شدند یا مواردی مانند اینکه سرمایهگذاری کردند که با ظاهر مهربانی با افراد برخورد میکنند، حتی هنوز که هنوز هست با مردم ارتباط برقرار میکنند که مشکلی ایجاد نکند، ولی حقوق مردم در این میان ضایع شده است. اینجا جایی است که نقش قانون و عدم حضور دولت یا حضور کمرنگ دولت چنین اتفاقاتی را موجب میشود. چهطور دولت اجازه داده است یک نهادی مانند پدیدهی شاندیز با چنین حجم کلان پولی بازی کند، درحالیکه باید سهام بفروشد، در بورس نیست و خیلی مشکلات دیگر دارد!
ریشهی خشونتهایی که در خانواده وجود دارد را چه میدانید؟
دکتر قانعیراد: در حوزهی خانواده فکر میکنم تضعیف پدرسالاری موجب خشونت شده است البته معنایش این نیست که باید به دورهی پدرسالاری برگردیم تا خشونتها کاهش پیدا کند. منظورم این نیست، چون تقریباً خواستهی ناممکنی است. ولی از منظر تحلیل جامعه شناختی، وقتی در گذشته وقتی در خانواده صحبت از اقتدار میشد، اقتداری که قواعد رفتار را تعیین میکرد، این قواعد رفتار را نظامی به نام نظام پدرسالاری تعیین میکرد. این نظام با نظام مردسالاری متفاوت است که ما امروزه آنها را با هم خلط کردهایم. این نظام پدرسالاری چهکار میکرد؟ در واقع قواعد رفتار را تعیین میکرد و یکجاهایی حق تصمیم گیری را از فرد میگرفت. این حق به نقش پدر تعلق میگرفت و او به نیابت از بقیه تصمیمگیری میکرد. بنابراین افراد آزادی نداشتند، ولی در مقابل امنیت داشتند! این دو لزوماً با هم پیش نمیرود. گاهی مواقع شما آزادی دارید امنیت ندارید، گاهی نیز امنیت دارید ولی آزادی ندارید. ما در خانوادهی پدرسالار با چنین وضعیتی مواجه بودیم که افراد امنیت داشتند ولی آزادی تصمیمگیری نداشتند.
بعدها که اقتدار پدرسالاری کاهش پیدا کرد، دیگر نظام مشروع خانواده قواعد رفتار را تعیین نکرد و نقش خود افراد در این زمینه پررنگ شد. افراد آزادی پیدا کردند که خودشان بتوانند تصمیم بگیرند، انتخاب کنند و چگونگی رفتار خود را تعیین کنند. روابط در درون خانواده افقی شد. اینجا شما با چه چیزی مواجه هستید؟ با آدمهایی که برای خود حق تصمیمگیری قائلند. درعینحال ضابطه و قاعدهای وجود ندارد که وقتی در تصمیمها اختلاف پیش آمد، آن را باید بر مبنای کدام قاعده حل کرد؟! یعنی به ضوابط اجتماعی ارجاع نمیشود که بگوییم اگر میخواهیم مشکلاتمان را حل کنیم میرویم بینیم قانون چه گفته است، قانون در مواردی مرجعیتش در جامعه تضعیفشده و آن اقتدار کافی را ندارد. از طرف دیگر ما با مقولهای مانند گفتوگو برای حل تعارضهای خود آشنا نیستیم؛ بنابراین تصمیمات مختلف تعارض ایجاد میکند و هر کدام از طرفین تعارض سعی میکنند نظر، منافع، خواسته یا علائق خودشان را به دیگری تحمیل کنند. اینجاست که زمینهای برای خشونت مهیا میشود. ممکن است طرفین زن و شوهر یا والد و فرزند باشند. قبلاً مشخص بود زن چه رفتاری باید داشته باشد، مثلاً اگر قرار است محل سکونت جابهجا شود، اگر قرار است افراد خانواده به مسافرتی بروند، قرار است یک کالا یا ماشینی را بخرند یا تجهیزات خانگی بخرند، معلوم بود چهطور باید تصمیم گرفته شود، یا اگر قرار بود دختر و پسر خانواده ازدواج کنند، معلوم بود چه کسی نقش تصمیمگیرنده را داشت. الان دیگر این وضعیت وجود ندارد، بنابراین هر کدام از این افراد برای خودش حق تصمیمگیری قائل است و اینجاست که تعارض ایجاد میشود.
به نظر شما ریشهی این اختلافات، نبود گفتوگو در جامعه و خانواده است؟
دکتر قانعیراد: بله، حالا تنها راهی که اجازه نمیدهد تعارضها به خشونت نینجامد این است که تعارضها را از طریق گفتوگو حل کنیم. فرهنگ و شرایط گفتوگویی در جامعه و در خانوادهها جا نیفتاده است و قواعد جدید هم شکل پیدا نکرده است. این قواعد جدید به نظر میآید میتواند همان فرهنگ گفتوگو باشد، یعنی دیگر نمیشود تعیین کرد که طبق قانون باید چنین شود، اتفاقاً چهبسا در خیلی از موارد مسئله به حوزهی خصوصی خانواده مربوط شود و نباید از طرف دولت یا مراجع قانونی در مورد آن قانونگذاری شود، بلکه ممکن است عرصهی سیال و انعطاف پذیری وجود داشته باشد که افراد بتوانند در این عرصه با همدیگر از طریق تعامل و سخنگفتن به نوعی همدلی و اجماع برسند و تصمیم مشترکی را بگیرند. بخشی از اختلافات که ریشهی فرهنگی دارد مربوط به این است، یعنی دگرگونی در فرهنگ اصطلاحاً پدرسالاری که همراه با نوعی دموکراتیزهشدن مناسبات خانواده است و افقیشدن مناسبات خانواده را به دنبال دارد. ما همیشه انتظار داریم دموکراتیزهشدن نتایج خوبی را به بار آورد، ولی زمانی میبینیم دموکراتیزهشدن روابط تا موقعی که آدمها افقی میشوند آن سلسلهمراتب عمودی جای خودش را به مناسباتی میدهد که یا پهنتر است یا اینکه نه افقی است.
یعنی ما آموزشی برای مناسبات «پسا پدرسالاری» ندیدیم؟
دکتر قانعیراد: مناسبات افقی را که نمیتوانیم حل کنیم، چون به خشونت میانجامد، مناسبات عمودی از طریق اقتدار یا قدرتی که داشت میتوانست مسائل را حل کند، ولی الان دیگر قادر به حلکردن مسائل نیست. این را هم بگویم از نظر بنده اقتدار یعنی نفوذ درونی هم داشته باشند، قدرت حالت بیرونی تری دارد. یعنی پدری حرفی را میزند آن حرف جا نمیافتد و کسی آن را نمیپذیرد؛ بنابراین اینجا ممکن است پدر تصمیم به اعمال خشونت نسبت به فرزند یا همسرش بگیرد یا همسر و فرزند خشونت را بر ضدّ والدین و همسر خودش به کار بگیرد. این ریشهی فرهنگی خشونت است. ریشهی فرهنگی تنها ریشهی خشونت نیست و ممکن است دلایل اقتصادی و بحران اقتصاد خانواده هم سببساز آن شود.
فقر را میتوان عامل خشونت دانست؟
دکتر قانعیراد: خیر، این یک پیشداوری است که نسبت به فقرا وجود دارد که فقرا آدمهای خشنی هستند. فقر لزوماً خشونت زا نیست. ببینید فقر لزوماً همراه با حس ناکامی و محرومیت نیست. حس محرومیت مقولهای ذهنی است و از طریق مقایسهی خود با دیگری این احساس ایجاد میشود وگرنه نداشتن ممکن است همراه با یک حس به قول معروف آن شعری که میگوید «غلام همت آنم که زیر چرخ کبود، ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است» همراه باشد. یعنی ممکن است فقر با مناعتطبع و پذیرش وضعیت توأم باشد. شما ببینید فقرای هند مدام دست به خشونت میزنند؟ خیر، این وضعیت از سوی آنها پذیرفته شده است.
سؤالم را تصحیح میکنم. آن حس محرومیتی که در خانوادههای طبقهی متوسط وجود دارد و آن مقایسه سازی که بین خودشان و همطبقه های خودشان میکنند، باعث خشونت نمیشود؟
دکتر قانعیراد: در خیلی از موارد تا جایی که میبینم خودفقیرپنداری است که باعث خشونتها میشود؛ البته افرادی هستند که فقرشان عینی است و این ممکن است عامل ایجاد خشونت باشد. این مربوط به طبقهی پایین است جایی که نمیتواند اجارهخانه را بدهد و برای نان شب درمانده است، اینها تأثیر ویرانگری روی خانواده میگذارد. یکجاهایی است که طبقهی متوسط خشونت به خرج میدهد که ناشی از میل به بیشتر داشتن اوست تا اینکه ناشی از یک فقر عینی باشد؛ یعنی ناشی از یک فقر ذهنی است که آنها خودشان را با دیگران مقایسه میکنند و ممکن است این به درون خانواده هم کشیده شود و دعواهایی را ایجاد کند. بهطور سنتی معمولاً خانمها در مصرف کمی پیشگام تر هستند ـمنظورم کسانی است که توان متوسط دارندـ بنابراین ممکن است مقایسهی خود با دیگران بیشتر باشد و این هم ممکن است خانواده را دچار مشکل کند. یک بخش دیگر از مسائل خشونت، دلایل سیاسی دارد.
چون شما در فضای مجازی هم تا حدودی فعال هستید و شرایط را رصد میکنید این سؤال را بپرسم، اینکه در فضای مجازی خشونت کلامی خیلی زیادی را مشاهده میکنیم، بخصوص نسبت به شخصیتهای مطرح هنری و سیاسی و ورزشی. ممکن است ما از یک نفر خوشمان نیاید و بهصورت زبانی در صفحات اینها خشونت را بروز دهیم، دلیل این خشونت زبانی در فضای مجازی چیست؟
دکتر قانعیراد: چند روز پیش اتفاقی در یکی از شبکهها افتاد، خیلی ناراحت شدم. گروهی درست شده بود و اسمی به نام سید بزرگوار گذاشته بود و در حمایت خاتمی بود، اینها آمدند اسم آن را هک کردند، اسم آن را سید فلان گذاشتند و توهینی به این سید کردند که نگویم بهتر است! بعد گروههایی که این را هک کرده بودند، واژههایی نسبت به آن فرد به کار برده بودند که در بدترین دعواهای چهاردری باید بشنوید! حالا این فرد پدرش آیتالله بوده است و خانوادهی کاملاً محترمی داشته است. چیزهایی راجعبه پدر و مادر میگویند که، من شرمندهام بگویم! یکی از اینها را من تصادفی شناختم اصلاً نمیدانم چهطور دست به این کارها میزنند؟! دلیل این کارها بیشتر مربوط به مقولهی ناشناسبودن است، یعنی در فضای مجازی کسی شما را نمیشناسد و شما میتوانید خودگشایی کنید. ممکن است مواردی بگویید که افراد یکدیگر را میشناسند ولی از زبان تندی نسبت به هم استفاده میکنند، دلیل اینکه عرض کردم ما در شرایطی به سر میبریم که گفتوگو دارد گسترش پیدا میکند، ولی قواعد گفتوگو خودش را پیدا نکرده و جا نیفتاده است، به دلیل همان فقدان نظم روانی است که عرض کردم. به خاطر همین فقدان، خیلی عاطفی و احساسی و سریع میخواهیم تکلیفمان را با طرف مقابل روشن کنیم. تفاوت عقاید را چیز طبیعی نمیدانیم، بنابراین اگر شما یکجور دیگر فکر کنید گویا به من توهین کردید، پس من هم باید به شما توهین کنم و فحش دهم که چرا شما اینطوری فکر میکنید؟ ولی اگر به درکی برسیم که دریابیم کسانی که طور دیگری فکر میکنند لزوماً به معنای توهین به ما نیست، یعنی تفاوت به معنای تجاوز به حقوق دیگری نیست من از شما متفاوت هستم، گرایش سیاسی، دینی، فرهنگی و هنری من با شما فرق میکند، فیلمهایی که شما دوست دارید من دوست ندارم، ژانر دیگر هنری را دوست دارم، به معنای این نیست که من قصد توهین یا تجاوز به شما را دارم. خیر، این به دلیل تفاوت من با شماست.
جا افتادن تفاوتها طول میکشد. حالا چرا من فکر میکنم تفاوت تجاوز به حقوق من است؟ چون عمدتاً دیدهام وقتی آدم متفاوتی آمده حاکم شده است کلاً حقوق من را نادیده گرفته است. اما زمانی کسی به قدرت میرسد که فرد متفاوت نیست درعینحال در عمل هم میخواهد حوزهی کار و اندیشه و عمل من را محدود کند، لذا احساس خطر میکنم. یعنی فقط ریشههای ذهنی نیست، ریشههای عینی هم دارد. هر کدام از این آدمهای متفاوت آمدند یک عرصهای را در دست گرفتند و به حقوق دیگران احترام نگذاشتند، بنابراین در من این ذهنیت ایجاد شده است، هر تفاوتی برابر با تجاوز به حقوق من است و در مقابل آن واکنش نشان میدهم، چون نگرانم مبادا اینها حاکم شوند و اگر حاکم شوند نسبت به من اعمال خشونت میکنند، لذا حق دارم از پیش با اعمال خشونت جلوی غلبهی اینها را بگیرم.
ولی چون جامعه قواعد گفتوگو را نمیداند با فحاشی یا تند حرفزدن، خشونت زبانی و کلامی نشان میدهد.
دکتر قانعیراد: این به این معنا نیست که گفتوگو را یاد بدهیم. این کاری است که روانشناسان خیلی به دنبال آن هستند. فکر میکنند با صِرف این آموزشها قضیه حل میشود، خیر باید در جامعه نظم اجتماعی و نظم روانی با هم جا بیفتد. اگر بخواهید به شیوهی تصنعی آموزش دهید و از طریق آموزش حل کنید، کمی تصنع پیدا میکند مثل آن قانونگذار که فکر میکند میتوانند با قانونگذاری حلش کند؛ روانشناسان هم ممکن است فکر کنند که با آموزشدادن افراد میتوانند قضیه را حل کنند، درحالیکه بسیاری از موارد که به من آموزش میدهید این چیز بد است یا خوب است، من از شما بهتر میدانم چه خوب و چه بد است ولی نمیتوانم آن کار را نکنم. مثلاً من میگویم شما در مورد اعتیاد آگاهی بخشی کنید چهطور؟ بگوییم اعتیاد خانمان سوز است اعتیاد جسمی، روحی، مالی فلان زیانها را دارد، ولی شما میدانید هیچکس بهاندازهی فرد معتاد از خانمانسوزی اعتیاد آگاهی ندارد! او با خون و گوشت و پوست و استخوان خود این خانمانسوزی را درک کرده است ولی از آن نمیتواند دست بردارد. بنابراین مشکلات ما از ناآگاهی نیست. اینکه به آدمهای سارق بگوییم دزدی بد است و آگاهشان کنیم دزدی بد است، مگر آنها این را نمیدانند؟!
اینجا یکسری دلایل و عوامل اجتماعی مطرح است که باید به آنها توجه کرد و یکجاهایی باید به تولید اعتبار اجتماعی، گسترش سرمایهی اجتماعی، اصلاح رفتار و بهویژه در نظام سیاسی کشور توجه کرد. باید در این جهات حرکت کنیم که خیلی هم ظاهراً از موضوع دور است.