ماهان شبکه ایرانیان

جایگاه ساختارنحوی - بلاغی مفعول به (در ترجمه قرآن کریم)(۳

حروف زاید   از موراد دیگری که بلاغت معنایی - نحوی مفعول به را در آن می توان مطالعه و بررسی نمود، مربوط است به حرف جر زاید

جایگاه ساختارنحوی - بلاغی مفعول به (در ترجمه قرآن کریم)(3

حروف زاید
 

از موراد دیگری که بلاغت معنایی - نحوی مفعول به را در آن می توان مطالعه و بررسی نمود، مربوط است به حرف جر زاید. حروف جر زاید حروفی هستند که تنها از نظر نحوی زاید محسوب می شوند؛ این حروف از نظر بلاغی - معنایی نقش مؤثری در زنجیره ی زبانی زبان عربی دارند. حروف جر زاید در زبان عربی عموماً از نظر بلاغی مفید معنای «تأکید و مبالغه و تفصیل» اند. علاوه بر این، ظرافت های معنایی دیگری را نیز متناسب با نوع فعل می توان از این حروف استنباط نمود. چنان که وقتی «بـ» با «ذهب» یا «أتی» و یا «أنبأ» و ... به کار می رود، فعل به گونه خاصی متعدی می گردد؛ متعدی گشتن آن متفاوت با متعدی بودن افعال ثلاثی مزید همچون افعال باب «تفعیل و افعال» است. این گونه ظرافت های بلاغی گاه در برخی ترجمه های قرآن کریم کمتر مورد دقت و نظر مترجمان قرار گرفته است.
در آیه (... ولو شاء الله لذهب بسمعهم و أبصارهم ان الله علی کل شیء قدیر) (بقره/20) «بـ» در «بسمعهم و أبصارهم» حرف جر زاید و «سمع» و «أبصار» محلاً منصوب، مفعول به اند. این حرف جر زاید با فعل لازم «ذهب» یک نکته بلاغی خاصی را به معنای جمله می افزاید و آن اینکه ترکیب این دو عنصرغیر از فعل «أذهب» است. فعل «أذهب» به معنای «براندن، از بین بردن، زایل کردن، نابود کردن و ...» است، اما فعل «ذهب بـ» به معنای «از بین بردن، زایل کردن و ...» نیست، بلکه به معنای «بردن، با خود بردن، باز گرفتن و برگرفتن» است. در «ذهب بـ» فاعل معمولاً ملازم و مصاحب مفعول است، اما در «أذهب» چنین مصاحبتی نیست. (ر.ک: مغنی اللبیب،/138) بنابراین هر کدام از این دو نوع فعل دارای بلاغت معنایی منحصر به خود است و این تفاوت معنایی ناشی از تفاوت نحوی و صرفی در ساختار آنهاست. ممکن است در نگاه نخست تفاوت فاحشی میان این دو معنا
مشهود نگردد، اما بلاغت زبانی جز همین تفاوت های ظریف زبانی نیست. تفاوت بلاغی میان این دو عنصر را در ترجمه های متفاوت مترجمان می توان دید:
1. ...اگر خدا می خواست، گوش هاشان را کر و چشمانشان را کور می ساخت... (آیتی)
2. ...و اگر خدا می خواست، شنوایی شان را و بینایی شان را می برد...(حلبی)
3. ...واگر خدا می خواست، گوش ها و چشم هایشان را از بین می برد... (مرکز فرهنگ و معارف)
4. ...و اگر خداوند می خواست، شنوایی و بینایی هاشان را از میان می برد.... (گرمارودی)
5. ...و اگر خداوند اراده می فرمود، قدرت شنوایی و بینایی آنها[در اثر رعد و برق] نابود می شد... (صفارزاده)
6. ... و اگرخدا می خواست، شنوایی و چشمانشان را [یکجا] می گرفت... (بهرام پور)
7. ... و اگر خدا می خواست، شنوایی و بینایی شان را بر می گرفت... (فولادوند)
ترجمه نخست به جهت آزاد بودن روش آن قابل نقد و بررسی در حوزه نقد بلاغی نیست، ضمن آنکه به نظر می رسد «گوش و چشم» معادل معنایی مناسب برای «سمع و أبصار» نتواند باشد. «سمع» به معنای شنوایی و قوه ی شنوایی و «بصر» به معنای بینایی و قوه ی بینایی است. در ترجمه دوم «می برد» همایش یا همنشینی (Collocation) معنایی با دو مفعول جمله ندارد؛ زیرا شنوایی و بینایی را نمی برند، بلکه یا از بین می برند و یا باز می گیرند. معیار داوری درخصوص این ناهمنشینی های زبانی صرفاً زبان معیار است. در ترجمه های سوم، چهارم و پنجم تفاوت بلاغی میان دو فعل «ذهب بـ» و «أذهب» و معنای آنها مورد توجه قرار نگرفته است. از این رو به جای مثلاً «برگرفتن و بازگرفتن» از افعال «از بین بردن و نابود کردن» استفاده شده است. با این که در ترجمه ی ششم مترجم به بلاغت معنایی «ذهب بـ» پی برده است، اما در این ترجمه نیز همنشینی معنایی با دو مفعول جمله
به طور کامل برقرار نگشته است (شنوایی و چشمان را گرفتن). این بلاغت و نیز همنشینی معنایی را در ترجمه ی هفتم می توانیم ببینیم.
در آیه ی (... فلما أضاءت ما حوله ذهب الله بنورهم و ترکهم فی ظلمات لا یبصرون) (بقره/17) کلمه ی «نور» در تفهیم و تأیید بلاغت معنایی «ذهب بـ» می تواند موثر باشد. در این آیه نمی فرماید خداوند نور آنان را از بین می برد؛ زیرا نور از بین بردنی نیست و منشأ الهی دارد؛ (الله نور السموات و الأرض)، بلکه نور خود را از آنان برمی گیرد؛
1. ...خداوند نورشان را نابود کرد... (صفارزاده)
2. ...خداوند نورشان را ببرد... (گرمارودی)
3. ...خداوند نور آنها را برگرفت و برد... (طالقانی)
این گونه رابطه میان حرف جر زاید (بـ) و فعل را درباره ی فعل «أتی» نیز می توانیم ببینیم. در آیه ی (کلما رزقوا منها من ثمرة رزقا قالوا هذا الذی رزقنا من قبل و اتوا به متشابهاً...) (بقره/25) مفعول به (ـه) با حرف جر زاید و فعل «اتوا» به کار رفته است. میان دو فعل «أتی به» و «آتاه» تفاوت معنایی - بلاغی هست؛ «آتی - ایتاء» یعنی «سوق داد، روانه کرد، داد، عطا کرد و بخشید»، ولی «أتی به» یعنی «آورد». در اینجا نیز همانند دو آیه قبل ملازمت حرف جر زاید با فعل لازم معنای بلاغی خاصی پدید می آورد که در شکل متعدی آن در باب افعال نیست. پس می توان گفت که با بهره گرفتن از لفظ «آوردن» نسبت به لفظ «دادن و عطا نمودن»، علاوه بر رعایت تعدل در ساختار معنایی، ساختار بلاغی را نیز مراعات نموده ایم. برگردان لفظ به لفظ این بخش از آیه: «... آورده شدند آن را متشابه...»؛ با توجه به اینکه مرجمع ضمیر «اتوا» ضمیر بارز در «قالوا» یا «رزقنا» است و ضمیر در «به» به «الذی» بر می گردد، حاصل جمله چنین می شود که «آن میوه را برای آنان می آورند در حالی که متشابه با میوه های دنیوی است». بنابراین از بلاغت فعل جمله با حرف جر زاید استنباط می کنیم که میوه های صرفاً عطا نشده است، بلکه عده ای نیز آنها را نزد اهل بهشت «می آورند». در سه ترجمه از ترجمه های پی آمده این تعادل بلاغی رعایت نشده است؛
1. ...و نعمت های مشابه دیگر نیز به آنها عنایت فرموده می شود... (صفار زاده)
2. ...و آن میوه های همانند بدیشان دهند... (مجتبوی)
3. ...و نظیر آن به ایشان بدهند... (ترجمه ی تفسیر المیزان)
4. ...و آرند [پیش ایشان] آن [میوه بهشت] را مانند [میوه دنیا]... (حلبی)
5. ... و مانند آن [نعمت ها] برای آنها آورده شود... (فولادوند)
گاهی آوردن حرف جر زاید بر سر مفعول به جهت مبالغه در فعل و تعدی به شرح و تفصیل مفعول به است، چنان که در آیه (... فقال أنبؤونی بأسماء هؤلاء ان کنتم صادقین) (بقره/31) «أنبؤونی بأسماء» فرموده و نه «أنبؤونی أسماء» و این بدان معنی است که نمی خواهد اسامی و نام های کسانی یا چیزهایی و یا موجودات تماماً و به تحصیل تام به او گفته شود، چنان که عده ای از مترجمان چنین تصور نموده اند، بلکه می خواهد «از» آن اسامی خبر و اطلاعاتی گفته شود و این مفهوم را «با»ی حرف جر زاید در ابتدای مفعول به افاده می کند که اگر این حرف جر نبود و «أسماء» لفظاً منصوب می گشت، معنای موردنظر آن مترجمان حاصل می شد. مفهوم و بلاغت حاصل از حرف جر زاید در اینجا همان تفصیل و شرح و بیان جزئیات مفعول به است که به متن ترجمه های نخست و دوم از ترجمه های ذیل منتقل نشده است. از راه های ترجمه این گونه حرف جر زاید، بهره گرفتن از حرف اضافه «از» است، چنان که در ترجمه های سوم و چهارم به کار رفته است. گرچه مفید خواهد بود اگر اشاره شود که برخی الفاظ همانند «کرسی، کلمه، قاب قوسین، کتاب» و البته «أسماء» از جمله ی تعابیر و مصطلحات خاصی اند که به ویژه امروزه شکل اسم علم یافته اند؛ بنابراین در ترجمه چنین تعابیری مناسب تر آن است که از معادل های لغوی آن مانند «نام و اسامی» استفاده نکنیم، زیرا این الفاظ تنها به معنی متداول آن یعنی نامی که بر کسی یا چیزی می نهند به کار می رود، در حالی که «أسماء» در قرآن کریم به نظر می رسد فراتر از مفهوم نام و اسم است، آن چنان که این مفهوم خاص قرآنی و عرفانی - فلسفی را مترجمان ترجمه های چهارم و پنجم مورد نظر قرار داده اند؛
1. ...و گفت: اگر راست می گویید، نام های اینان را به من بگویید. (گرمارودی)
2. ...و فرمود: «اگر راست می گویید، اسامی اینها را به من خبر دهید!» (مکارم)
3. ...و گفت: اگر راست می گویید، مرا از نام های اینان خبر دهید. (بهرام پور)
4. ... و فرمود: «حال اگر راست می گویید، مرا از ماهیت دارندگان این نام ها با خبر سازید.» (صفارزاده)
5. ...و فرمود: اگر راست می گویید (و خود را برای امر جانشینی از انسان بایسته تر می بینید)، اسامی (و خواص و اسرار) اینها را برشمارید. (خرمدل)
از حروف جر زاید که بر سر مفعول به قرار می گیرد، حرف جر «من» است. این حرف نیز ظرافت و معنای بلاغی خاصی را بر مفعول به و جمله می افزاید. نحویان آن را وقتی که نفی، نهی و استفهام ( با «هل») بر آن مقدم شود، «من» نفی جنس و گاه نفی عام نامیده اند. این تعبیر خود از بلاغت حرف جر زاید «من» نفی جنس و گاه نفی عام نامیده اند. این تعبیر خود از بلاغت حرف جر زاید «من» حکایت می کند. چنان که در این آیه می توان بلاغت حرف جر زاید «من» را به عنوان نفی جنس استنباط نمود: (ما تری فی خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل تری من فطور) (ملک/3) و نیز در این آیه: (و ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله...) (نساء/64). در غیر این موارد نیز «من» همانند حرف جر زاید «بـ» برای افاده مبالغه در فعل و تعدی به قصد شرح و تفصیل مفعول به به کار رفته است. (برای مطالعه بیشتر درباره «من»: ر.ک: ابن هشام الانصاری، مغنی اللبیب؛ 431-419)
در آیه (ان فی خلق السماوات و الأرض و اختلاف اللیل و النهار و الفلک التی تجری فی البحر بما ینفع الناس و ما أنزل الله من السماء من ماء فأحیا به الارض بعد موتها و بث فیها من کل دابة و تصریف الریاح و السحاب المسخر بین السماء و الأرض لآیات لقوم یعقلون) (بقره/164)، «ماء» در «من ماء» نوعی نکره تامه، محلاً منصوب و مفعول به است، اما مفعول بهی که با حرف جر زاید، جنس آن شرح و تفصیل و نیز عمومیت و مبالغه یافته است؛ یعنی «هر جنس و قطره ی بارانی که خداوند از آسمان فرو باریده است». ساختار «ما (موصول)+ فعل متعدی+ «من» (حرف جر زاید)+ اسم نکره» اساساً همین نکره ی تام بودن مفعول به را اقتضا می کند. ابوالبقاء العکبری نیز این «من» را برای بیان جنس دانسته است؛
«... و الثانیة لبیان الجنس اذ کان ینزل من السماء ماء و غیره». (العکبری، /ذیل آیه)
بنابراین اکتفا به نکره ساده در ترجمه ی «ماء» به نظر می رسد نتواند بلاغت این نوع مفعول به ها را به متن مقصد منتقل نماید. ترجمه تحت اللفظ جار و مجرور به صورت «از آب» مطابق با هنجارهای زبان معیار فارسی نیست و لذا نمی تواند بلاغت موجود در جار و مجرور را به صورت معادل به زبان فارسی انتقال دهد، چنان که در ترجمه نخست از ترجمه های پی آمده می بینیم. در دو ترجمه دیگر و قریب به اکثریت ترجمه ها تنها به کلمه ای نکره (آبی، بارانی) اکتفا شده است.
1. ...و آنچه خدا از آب از آسمان فرود می آورد...(حلبی)
2. ...و [همچنین] آبی که خدا از آسمان فرو فرستاده... (فولادوند)
3. ...و بارانی که خداوند از آسمان نازل فرموده... (صفارزاده)
درست همانند این آیه است آیه ی (و ما أنفقتم من نفقة أو نذرتم من نذر فان الله یعلمه و ما للظالمین من أنصار) (بقره/270) و با همان ساختار «ما (موصول) + فعل متعدی+«من» (حرف جر زاید)+ اسم نکره»، اما تقریباً همه مترجمان، بلاغت مفعول به با حرف جر زاید را در ترجمه های خویش تصریح نموده اند. از جمله:
1. و هرچه ببخشید یا نذر کنید، بی گمان خدا آن را می داند... (حلبی)
2. و هر چه انفاق کردید یا هر نذری را ملتزم شدید، قطعاً خدا آن را می داند... (بهرام پور)
3. و هر نفقه ای را که انفاق، یا هر نذری را که عهد کرده اید، قطعاً خداوند آن را می داند... (فولادوند)
یکی از بلاغت های حرف جر زاید «من»، بیان شرح و تفصیل جنس مفعول به است. هنگامی که پس از حرف جر زاید (=من) به جای اسم نکره اسم معرفه بیاید، در آن صورت مفعول به شأن نکره تام بودن خود را از دست می دهد و لذا متکلم در کنار تعمیم مفعول به، بیشتر به تفصیل و جزئیات آن نظر خواهد داشت. چنان که در آیه ی (ان الذین یکتمون ما أنزلنا من البینات و الهدی من بعد ما بیناه للناس فی الکتاب...) (بقره/159) «البینات» معرفه است و مفعول به با حرف جر زاید. در این
آیه نیز در کنار تعمیم مفعول به (هر آیات بیناتی)، می خواهد بفرماید: «کسانی که کتمان می کنند هر آنچه را که نازل نمودیم از تک تک و جزء به جزء آیات و نشانه های روشنگر و ...». در غیر این صورت می توانست بفرماید: «أنزلنا البینات» (بدون من). آیه (و اذ قال ابراهیم رب اجعل هذا بلدا آمنا و ارزق اهله من الثمرات...) (بقره/126) هم چنین است. «من الثمرات» در اینجا یعنی از هر جنس و گونه میوه ها و نه میوه ها به صورت اسم جامد یا نکره. مترجمین در ترجمه های سوم و چهارم از موارد ذیل کوشیده اند با استفاده از الفاظ «گوناگون» و «هر»، این بلاغت نحوی و معنایی را به متن ترجمه منتقل سازند.
1. ... و مردم آن را از میوه ها روزی ده... (حلبی)
2. ...و مردمش را-...- از فرآورده ها روز بخش...(فولادوند)
3. ...و اهل آن را -...- از ثمرات (گوناگون) روزی ده... (مکارم)
4. ... و از مردمش آنان را که به خدا و روز قیامت ایمان دارند، از هر ثمره روزی ساز... (آیتی)
بلاغت مفعول به را در مباحث متعدد دیگری نیز می توان مطالعه و بررسی نمود که مجال سخن برای بسط آنها گشاده نیست. از آن جمله است مبحث مفعول به در کلمات نکره و معرفه و علم، جایگاه نشانه مفعولی و یای نکره (ذکر و حذف آن دو) در ترجمه، تقدم مفعول به.
پی نوشت ها:
1. در برخی منابع به سنخیت مفعول به با حالات نحوی دیگراشاره شده است. از جمله آنها کتاب«نزع الخافض فی الدرس النحوی» اثر حسین بن علوی بن سالم الحبشی است. وی در این کتاب مجموعه آرای نحویان را در خصوص مفعول به و رابطه آن با حالات نحوی دیگر به تفصیل بیان نموده است. در اینجا برخی از این آرا جهت تأیید گفته خویش از کتاب ایشان نقل می کنیم:
«یعرف النحویون المفعول معه( ینظر :تلقیح الالباب :76، و کشف المشکل :447/1 -448 ، و شرح الجمل لابن عصفور :466/2، و شرح الفیه ابن مالک :110، و شرح التصریح :342/1 ) بانه الاسم الفضلة التالی لواو مسبوقه بجملهة ذات فعل أوما یشبهه للبیان عن مصاحبة الفعل و مقارنته له، و یمثلون له بنحو: سرت و النیل ، واستوی الماء و الخشبة و جاء البرد الطیالسة ، و یقدرونه تارة بمع، و تارة بالباء ، فیقولون : التقدیر : مع النیل ، و مع الخشبة ، أو بالخشبة ، و مع الطیالسة ، أو بالطیالسة ، و لاجل هذین التقدیرین سماه سیبویه (ینظر :کتاب سیبویه :297/1-298، و ارتشاف الضرب :285/2، و الشباه و النظائر:82/7-83)مفعولاً معه و مفعولاً به.»(ر.ک: ص4-163)
«یقول الرضی :... فقولک خرجت یوم الجمعه کان فی الاصل :خرجت فی یوم الجمعه ، کان الجمعه مع الجار مفعولاً به، بسبب حرف الجر، ثم صار مفعولاً به من غیر واسطة حرف فی الفظ ، و المعنی علی ما کان علیه، و کذا المفعول له هو ایضاً مفعول به تعدی الیه الفعل بنفسه بعد ما تعدی الیه بحرف الجر فهما مثل: ذنباً فی قولک : استغفرت الله ذنباً ، الا ان حذف حرفی الجر أی :(فی ) و (اللام) صار قیاساً فی البابین... علی ما أسلفنا ان جمیع المفعول فیه هو مفعول به» (شرح الکافیه :26/2 -27. و ینظر :الکیات:808).
عده ای حال را در اصل مفعول فیه دانسته اند و چون مفعول فیه خود ریشه در مفعول به دارد، از این رو به یک واسطه حال ریشه در مفعول به دارد؛ «یعرف النحویون الحال بانه« ما دل علی هیئته وصاحبها ، متضمناً ما فیه معنی فی ، غیر تابع و لا
عمدة » (التسهیل:108. و ینظر: شرح التسهیل :239/2، و المساعد :5/2 ، و شفاء العلیل :1/2) و ربما عبر بعضهم بان الحال مقدرة بفی (ینظر :إصلاح الخلل:106، و الفصول فی العربیة :24، و المباحث الخفیة :553/1)أو منصوبة علی معنی فی (ینظر :شرح الجمل لابن عصفور :333/1) و لهذا شبهت الحال بالظرف ، و بخاصة الزمان ، لانها تنقل کانتقال الزمان و انقضائه (ینظر : المقتصد: 672/1، وشرح المفصل :55/2، و البسیط :510/1-511، والاشباه و النظائر:55/4 -56)، بل عدها بعضهم (ینظر :شرح عیون الاعراب:140، و شرح الجمل لابن عصفور :464/2)احد أقسام المفعول فیه التی هی ؛ الزمان و المکان و الحال . فهل تنتصب الحال علی تقدیر حرف الجر کما هو شأن الظرف ، فیکون من جملة المنصوبات علی نزع حرف الجر ؟فاذا قلت: جاء نی زید راکباً ، وجدت الحال عاریاً من حرف الظرف ، الا تری انک لا تقول : جاء نی زید فی راکب .» (ر.ک: ص161)
2. در زبان های ایرانی باستان به ویژه فارسی باستان، «م» (M) در پایان واژه ها نشانه مفعول صریح است، چنانکه در واژه «AHURAMAZDAM)میم (M) چنین کارکردی دارد. جمله ی مذکور برگرفته از کتیبه داریوش بزرگ بر دیوار جنوبی صفه تخت جمشید (DPd)است.(ر. ک:محسن ابوالقاسمی ؛ راهنمای زبان های باستانی ایران،ج1،ص84).
3. این همچنان است که کسی مبتدا را در جمله های دارای افعال مدح یا ذم «مخصوص به مدح» بنامد، در حالی که عنصر یا نقشی نحوی بدان عنوان اساساً وجود ندارد و آن تنها توضیح معنایی کلمه و مبتدا در جمله است، چنانکه در جمله ی «نعم العبد ایوب» این مبتدا است که نقش نحوی «ایوب » است، نه «مخصوص به مداح». بسیاری از نحویان منصوب به نزع خافض را مفعول به و یا ملحق و شبیه به مفعول به دانسته اند ؛ «هذا ، و ربما سمی بعضهم المنصوب علی نزع حرف الجر و انتصاب الاسم فانه قد کانت المفعولیة فی المجرور ملحوظة ، فلما نزع الجار انتصب الاسم علی المفعول به او فیه او له ... فالمفعولیه احد مظاهر القرابة بین النصی و الجر (ینظر :
المقتضب:7/1 ، و شرح کتاب سیبویه :216/1، و شرح عیون الاعراب :63، و أسرار العربیة :65-66، و الامالی النحویة :115/4، و شرح الکافیه :28/3)»(ر.ک:الحبشی ، حسین بن علوی بن سالم ؛ نزع الخافض فی الدرس النحوی ، ص2-70) همچنین ابن ناظم در شرح الفیه ، ص107 و ابن عقیل در شرح خود ، ج1، ص580-579 به بیانی دیگر همین موضوع را مطرح و تأیید نموده اند(شبیه بالمفعول به).
4.ریشه خبر«کان» مانند (وتکونوا اول کافر به) (بقره /41) را نیز می توان به نوعی در مفعول به جست ، چنانچه عده ای بدین امر تأکید نموده اند ؛«خبر«ما»فی نحو:«ما هذا بشرا» (یوسف :31) حکی سیبویه ان اهل الحجاز یجرون ما مجری لیس بشرطها، فتقول :ما عبدالله اخاک ، و ما زید منطقاً . ئذهب الکوفیون (ینظر :کتاب سیبویه :57/1-59)الی ان ما لا تعمل ، و ان النصب اثر نزع حرف الجر ، یقول الفراء فی قوله تعالی :«ما هذا بشرا» نصبت (بشراً) لان الباء قد استعلمت فیه ... فلنا حذفوها احبوا ان یکون لها اثر فی ما خرجت منه، فنصبوا علی ذلک (معانی القرآن :42/2، و ینظر :139/3).»
5. به دلیل در دسترس نبودن برخی از ترجمه ها ناچار ازترجمه های ثبت شده در نرم افزار «جامع تفاسیر نور» بهره گرفتیم . ترجمه های مذکور عبارتند از : ترجمه تفسیر طبری ، ترجمه تفسیر حجة التفاسیر ، ترجمه تفسیر روان جاوید ، ترجمه صفی علی شاه، ترجمه رضایی ، ترجمه شعرانی ، ترجمه علی اضغر حلبی ، ترجمه محمد آیتی و ترجمه طاهره صفارزاده.
6. ر.ک:ابوالبقاء العکبری ؛ املاء ما من به الرحمن ، ذیل آیه 89 سوره کهف و مشکل اعراب القرآن ؛ همان؛ نقش «جزاء».
منابع و مآخذ:
1. ابن ابی طالب القیسی، مکی؛ مشکل اعراب القرآن، تحقیق یاسین محمد السواس، تهران، نور، 1362ش.
2. ابن الناظم: شرح الفیه ابن مالک، به تصحیح و تنفیح محمد بن سلیم اللبابیدی، تهران، ناصرخسرو، چاپ دوم، 1362ش.
3. ابن عقیل العقیلی، بهاء الدین عبدالله؛ شرح ابن عقیل، چاپ هشتم، تهران، ناصرخسرو، 1370ش.
4. ابن هشام الانصاری، جمال الدین؛ مغنی اللبیب عن کتب الاعاریب، چاپ سوم، تبریز، کتاب فروشی بنی هاشمی، 1367ش.
5. ابوالقاسمی، محسن؛ راهنمای زبان های باستانی ایران، چاپ اول، تهران، سمت،1375ش.
6. ابوعبیه، محمد فهیم (راجعه)؛ معجم اعراب الفاظ القرآن الکریم، بیروت، ناشرون، 1994م.
7. الانطاکی، محمد؛ المنهاج فی القواعد و الاعراب، چاپ پنجم، ناصرخسرو، بی تا.
8. بهرام پور، ابوالفضل؛ ترجمه لفظی قرآن کریم، چاپ اول، تهران، دارالقرآن الکریم، 1386ش.
9. پورجوادی، کاظم؛ ترجمه قرآن مجید، چاپ چهارم، تهران، بنیاد دایرة المعارف اسلامی، 1375ش.
10. الحبشی، حسین بن علوی بن سالم؛ نزع الخافض فی الدرس النحوی، اشراف: عبدالجلیل عبید حسین العان، الجمهوریة الیمنیة، جامعة حضرموت للعلوم و التکولوجیا، کلیة التربیة - المکلا، قسم اللغة العربیة، 1425ق.
11. خرمدل، مصطفی؛ تفسیر نور، چاپ سوم، تهران، نشر احسان، 1379.
12. الدرویش، محیی الدین؛ اعراب القرآن الکریم و بیانه، الطبعة السادسة، دمشق - بیروت، الیمامة و دار بن کثیر، 1419ق.
13. صافی، محمود؛ الجدول فی اعراب القرآن...، الطبعة الاولی، قم، مدین، 1411ق.
14. صالح، بهجت عبدالواحد؛ الاعراب المفصل لکتاب الله المرتل، الاردن - عمان، دارالفکر، الطبعة الثانیه، 1418ق.
15. صفوی، محمدرضا؛ ترجمه قرآن بر اساس المیزان، چاپ اول، قم، دفتر نشر معارف، 1385ش.
16. طالقانی(حسینی)، محمود؛ پرتوی از قرآن، چاپ اول، تهران، شرکت سهامی انتشار، 60-1345ش.
17. طباطبایی، محمدحسین؛ تفسیر المیزان، ترجمه: محمدباقر موسوی همدانی، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1363ش.
18. عطار نیشابوری، فریدالدین محمد؛ دیوان، چاپ یازدهم، تهران، علمی و فرهنگی، 1384ش.
19. ـــــــــــــــ؛ منطق الطیر، چاپ دوم، تهران، سخن، 1385ش.
20. فولادوند، محمدمهدی؛ ترجمه قرآن کریم، چاپ دوم، قم، دارالقرآن الکریم، 1381ش.
21. قلی زاده، حیدر؛ مشکلات ساختاری ترجمه قرآن کریم، چاپ اول، تبریز، مؤسسه تحقیقاتی علوم اسلامی - انسانی دانشگاه تبریز، 1380ش.
22. العکبری، ابی البقاء عبدالله؛ املاء ما من به الرحمن، تصحیح و تحقیق ابراهیم عطوة، الطبعة الثانیة، تهران، منشورات مکتبة الصادق للمطبوعات، 1389ق.
23. مجتبوی، سیدجلال الدین؛ ترجمه القرآن الحکیم، چاپ اول، تهران، حکمت، 1371ش.
24. مرکز فرهنگ و معارف قرآن؛ ترجمه قرآن کریم، چاپ اول، قم، بوستان کتاب، 1385ش.
25. موسوی گرمارودی، علی؛ ترجمه قرآن کریم، چاپ اول، 1383ش.
26. مولانا، جلال الدین محمد؛ مثنوی، به کوشش محمد استعلامی، چاپ اول، تهران، زوار، 1370ش.
27. ـــــــــــ؛ کلیات شمس تبریزی، به کوشش اردوان بیاتی، چاپ دوم، تهران، دوستان، 1382ش.
28. مکارم شیرازی، ناصر؛ ترجمه قرآن مجید، چاپ اول، تهران-قم، دارالقرآن الکریم، 1373ش.
29. نرم افزار جامع تفاسیر نور؛ مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی، قم، 2006م.
30. نسفی، ابوحفص نجم الدین عمر بن محمد؛ تفسیر نسفی، تصحیح عزیزالله جوینی، چاپ دوم، تهران، بنیاد قرآن، 1362ش.
31. یعقوب، امیل بدیع؛ موسوعة النحو و الصرف و الاعراب، چاپ دوم، تهران، استقلال، 1381ش.
منبع :نشریه پژوهش های قرآنی ،شماره60-59.

پی نوشت ها :
 

*ااستادیار گروه زبان و ادبیات فارسی

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان