(سیرى در وصف عشق در مثنوى طاقدیس)
معرفى
احمد بن حاج ملا مهدى یا محمد مهدى، معروف به نراقى، از اکابر دانشمندان و فقهاى امامیه قرن سیزدهم هجرى است. وى اشعار عرفانى فراوانى با تخلص «صفائى» سروده است. کتابهاى زیر به وى نسبت داده شده است:
1- اجتماع الامر و النهى.
2- اساس الاحکام.
3- اسرار الحج.
4- حجیة المظنة.
5- خزائن.
6- دیوان شعر فارسى.
7- سیف الامة.
8- شرح تجرید الاصول.
9- طاقدیس (شامل مثنویات او) .
10- عین الاصول.
11- مستند الشیعة فی احکام الشریعة.
12- معراج السعادة.
13- مفتاح الاحکام.
14- مناهج الوصول.
وى در وباى عام قریه نراق به سال 1245 قمرى درگذشت. منابع و مراجعى که از وى یاد کردهاند، عبارتند از: ریحانة الادب، روضات الجنات، هدیة الاحباب ، مستدرک الوسائل ، قصص العلماء ، اعیان الشیعة ، ریاض العارفین و... (1)
کلمه طاقدیس اسمى است مرکب به معناى طاق مانند زیرا «دیس» به معناى مانند است و تختخسرو پرویز را که از فریدون به وى رسیده بود، طاقدیس مىگفتند. گویند جمیع حالات فلکى و نجومى در آن ظاهر مىشده و آن سه طبقه بوده و در هر طبقه جمعى از ارکان دولت او جا به جا قرار مىگرفتهاند و خسرو پرویز بر آن تخت ملحقات و تصرفات کرده بود. طول آن یک صد و هفتاد ذراع و عرض آن یک صد و بیست ذراع و مزین به جواهر بود. (2)
معناى عشق
در «لسان العرب» آمده است: «العشق: فرط الحب و قیل: هو عجب المحب بالمحبوب یکون فی عفاف الحب» . (3)
در مورد عشق و حب از ابو العباس احمد بن یحیى سؤال شد که کدام یک پسندیدهتر است؟ جواب داد: «الحب، لان العشق فیه افراط» . در مورد وجه تسمیه عاشق نیز وى مىگوید: «سمی العاشق عاشقا; لانه یذبل من شدة الهوى کما تذبل العشقة اذا قطعت والعشقة: شجرة تخضر ثم تدق و تصفر» . (4)
در فرهنگ معین نیز عشق، به حد افراط دوست داشتن، دوستى مفرط و محبت تام معنا شده است. (5)
عشق یکى از عواطف است که مرکب مىباشد از تمایلات جسمانى، حس جمال، حس اجتماعى، تعجب، عزت نفس و غیره، علاقه بسیار شدید و غالبا نامعقولى است که گاهى هیجانات کدورتانگیز را باعث مىشود. به عقیده صوفیان اساس و بنیاد جهان هستى بر عشق نهاده شده و جنب و جوشى که سراسر وجود را فرا گرفته به همین مناسبت است. پس کمال واقعى را در عشق باید جستوجو کرد. (6)
افلاطون گوید: روح انسان در عالم مجردات قبل از ورود به دنیا، حقیقت زیبایى و حسن مطلق، یعنى خیر را بدون پرده و حجاب دیده است. پس در این دنیا چون حسن ظاهرى و نسبى و مجازى را مىبیند، از آن زیبایى مطلق که سابقا درک نموده یاد مىکند، غم هجران به او دست مىدهد و هواى عشق او را بر مىدارد، فریفته جهان مىشود و مانند مرغى که در قفس است مىخواهد به سوى او پرواز کند. عواطف و علائم محبت همه، همان شوق لقاى حق است، اما عشق جسمانى مانند حسن صورى، مجازى است و عشق حقیقى سودایى است که به سر حکیم مىزند و هم چنان که عشق مجازى سبب خروج جسم از عقیمى و مولد فرزند و مایه بقاى نوع است، عشق حقیقى هم روح و عقل را از عقیمى رهایى داده، مایه ادراک اشراقى و دریافتن زندگى جاودانى، یعنى نیل به معرفت جمال حقیقت و خیر مطلق و حیات روحانى است و انسان به کمال علم وقتى مىرسد که به حق واصل و به مشاهده جمال او نایل شود و اتحاد عالم و معلوم و عاقل و معقول حاصل گردد. (7)
در یک تقسیم عشق را به عشق اکبر و اوسط تقسیم کردهاند:
اشتیاق به لقاى حق تعالى و معرفت ذات و شهود صفات در ذات، عشق اکبر نامیده مىشود. فلاسفه و عرفا مىگویند: اگر عشق عالى نمىبود، موجودات همگى نابود مىشدند و آن چه حافظ ممکنات و معلولات نازله است، عشق است که در تمام ممکنات و موجودات جهان هستى مساوى مىباشد; زیرا همه موجودات عالم، طالب و عاشق کمالاند و غایت این مرتبه از عشق، تشبه به ذات خداى متعال است. عشق حکما و علماء به تفکر و تعمق در صنع خداى متعال، حقایق و موجودات را عشق اوسط مىگویند. (8)
در دائرة المعارف القرن العشرین عشق به سه دسته تقسیم شده است:
حب الذات، حب الانسانیة، و حب الخالق. از قول «سیمون» فیلسوف فرانسوى نقل شده است که هیچ غرضى در عواطف و خصایص ما جز ذات مخلوقات و خالق وجود ندارد. (9)
گویند: عشق مرضى است از قسم جنون که از دیدن صورت حسن پیدا مىشود و گویند که آن ماخوذ از عشقه است و آن نباتى است که آن را «لبلاب» گویند. چون بر درختى بپیچد، آن را خشک کند. همین حالت عشق است که بر هر دلى طارى شود، صاحبش را خشک و زرد کند. عشق آتشى است که در دل آدمى افروخته مىشود و بر اثر افروختگى آن، آنچه جز دوست است، سوخته گردد. عشق مهمترین رکن طریقت است که آخرین مرتبت آن، عشق پاک است. (10)
نوعى از عشق، عشق عفیف است که همان عشق پاک مىباشد. شیخ الرئیس ابو على سینا پس از آن که عشق انسانى را به حقیقى و مجازى تقسیم مىکند، در وصف نوع دوم مىگوید: «والثانی ینقسم الى نفسانی والى حیوانی. والنفسانی هو الذی یکون مبدؤه مشاکلة نفس العاشق لنفس المعشوق فی الجوهر ویکون اکثر اعجابه بشمائل المعشوق لانها آثار صادرة عن نفسه. والحیوانی هو الذی یکون مبدؤه شهوة حیوانیة وطلب لذة بهیمیة ویکون اکثر اعجاب العاشق بصورة المعشوق وخلقته ولونه وتخاطیط اعضائه لانها امور بدنیة» . (11)
شیخ در ادامه بحث توضیح مىدهد که منظور از عشق عفیف (پاک) نوع اول عشق مجازى (نفسانى) است.
در مورد عشق حقیقى، یعنى محبتشدید به خداوند متعال سخنها زیاد گفته شده و محبتبه خداوند عالم در شرایع الهى و مخصوصا در شریعت مقدس اسلام، مسلم و محرز است، به طورى که گفتهاند: «الدین هو الحب والحب هو الدین» . (12)
براى رسیدن به عشق حقیقى نیاز به یک پل ارتباطى است و آن پل، همان عشق مجازى مىباشد، مىگویند سالک پس از این که در وادى عشق به حسان الوجوه و غلمان قدم زد، این عشق او را از سایر شواغل دنیویه بازداشته و همش را در معشوق واحد منحصر مىنماید و چون با این عشق مجازى، توجه و همتسالک از اشیاى دیگر قطع و به یک نقطه متوجه شد انقطاع او از معشوق واحد صورى و اقبال بر معشوق واحد حقیقى (خدا) آسان مىگردد، لذا گفتهاند: عشق صورى و مجازى قنطره حقیقت است. (13)
وصف عشق
در مورد عشق زیاد سخن گفتهاند و بسیارى از عرفا و شعرا در وصف عشق تعبیراتى را به کار بردهاند، اما از آن جا که تعبیر هر شاعر ویژگىهاى خاص خود را دارد، در این بخش، به وصف عشق از دیدگاه ملا احمد نراقى نگاهى خواهیم داشت و در شرح و توضیح نیز ابیاتى از حافظ، مولانا، جامى، عطار، و... براى مقایسه ذکر خواهیم کرد:
1- وى عشق و دوستى را مانند تیغ فولادین مىداند:
دوستى تیغى بود فولاد دم
صد طناب رشته را برد ز هم (14)
2- عشق مانند آتشى است که خس و خاشاک را مىسوزاند و هر هوا و هوسى را به جز عشق نابود مىکند:
آتشى باشد خس و خاشاک سوز
هر هواى و هر هوس را پاک سوز (15)
مولوى نیز این معنا را چنین بیان مىکند:
عشقهایى کز پى رنگى بود
عشق نبود، عاقبت ننگى بود (16)
چنین توصیفى را عطار نیشابورى نیز آورده است:
عشق این جا آتشست و عقل دود
عشق کامد درگریزد عقل زود (17)
3- عشق و دوستى خانه و کاشانه را به تاراج مىبرد:
دوستى ترکى بود تاراجگر
نى گذارد خانه نى سامان نى سر (18)
4- عشق و دوستى مانند خورشید است:
هرچه غیر از دوست چون اختر بود
دوستى خورشید غارتگر بود (19)
همان طورى که بى وجود خورشید، هیچ موجودى زنده نمىماند، بدون عشق نیز آدمى زنده نیست این معنا را از زبان جامى مىشنویم که گفت:
بى عشق نشان ز نیک بد نیست
چیزى که ز عشق نیستخود نیست (20)
5- دوستى و عشق باد مراد، موج طوفان و گرداب بلاست:
دوستى باد مراد است و هوا
موج طوفان است و گرداب بلا (21)
عشق با دل ارتباط دارد و هر دو مانند آینه هستند. عطار نیشابورى مىگوید:
دو آیینه ست عشق و دل مقابل
که هر دو روى در روىاند از اول
میان هر دو یک پردهست در پیش
ولیکن نیستبى پرده یکى بیش
ببین صورت در آبى بى کدورت
که یک چیزستبا هم آب و صورت
ز دل تا عشق راهى نیست دشوار
میان عشق و دل موییست مقدار (22)
6- عشق هم لطف دارد هم جور:
طور عشق اى جان وراى طورهاست
عشق را هم لطفها هم جورهاست
لطف عشق از جان شیرین خوشتر است
جور او از لطف او شیرینتر است (23)
عشق بى رحمتر از آتش است و آهنگ جان عاشق دارد و عاشق خود درد عشق را به جان خریدار است; زیرا که او صورت و معشوق جان است، عشق درد و معشوق، درمان است.
عطار نیشابورى نیز مىگوید:
عشق تو بى رحمتر از آتشست
کآتشم از عشق ضمان مىکند
آتش سوزنده به جز تن نسوخت
عشق تو آهنگ به جان مىکند (24)
7- عشق با رسم و عادت کارى ندارد:
عشق را با رسم و عادت کار نیست
بسته این عالم پندار نیست (25)
مولوى این معنا را به صورتى دیگر بیان کرده و گفته است:
ملت عشق از همه دینها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست (26)
عطار نیشابورى نیز این معنا را چنین بیان کرده است:
عشق را امروز و فردا کى بود
کفر و دین این جا و آن جا کى بود (27)
8- دل هر ذره را که بشکافى در آن عشق را آشکارا مىبینى:
گر دل هر ذره بشکافى در آن
آتشى از عشق مىبینى عیان
ذره ذره از ثریا تا ثرى
جسته جسته از سمک تا هم سما
آتشى از عشق یار مهربان
در سویدا جمله باشد در نهان (28)
جلالالدین رومى نیز مىگوید:
آفرین بر عشق کل اوستاد
صد هزاران ذره را داد اتحاد (29)
این سخن را از زبان جامى نیز مىشنویم که گفت:
چون صبح ازل ز عشق دم زد
عشق آتش شوق در قلم زد
از لوح عدم قلم سر افراشت
صد نقش بدیع بى کران کاشت
هستند افلاک زاده عشق
ارکان به زمین فتاده عشق (30)
9- هر معشوقى عاشق نیز مىباشد. وى در داستان طوطى و شاه مىگوید:
با کسى جز شاه طوطى رام نى
شاه را بى او دمى آرام نى
هر دو تن در عاشقى گشته سمر
هر یکى معشوق و عاشق آن دگر
جمله معشوقان عشاق اى پسر
حالشان را این چنین دان سر به سر
هر که شد معشوق عاشق نیز هست
در دل او عشق شورانگیز هست (31)
در ادامه داستان مىگوید:
حسن خوبان پرده شد بر عشقشان
عشقشان بر حسنشان آمد نهان
ورنه عشق دلبران افزونتر است
لیلى از مجنون بسى مجنونتر است
عاشقان را عشق اگر باشد یکى
عشق معشوقشان بود صد بیشکى (32)
مولوى نیز مىگوید:
عاشق و معشوق را در رستخیز
دو به دو بندند پیش آرند تیز (33)
10- عشق عاشق از جذب عشق خدا است:
عشق عاشق هم ز جذب عشق اوست
گشته پیدا وین کشاکش هم ازوست
کهربا عاشق بود لیک اى عمو
کاه را بنگر که آید سوى او
این سخن را گر همى خواهى بیان
رو یحبهم و یحبونه بخوان (34)
وى معتقد است که خداوند، عاشق بندگان است و بندگان نیز عاشق او و با اشاره به آیه قرآنى که مىفرماید: «فسوف یاتى الله بقوم یحبهم ویحبونه» (35) این مطلب را بیان کرده است. براى نمونه مىتوان عشق مولاى متقیان امام على علیه السلام را مثال زد. زمانى که پیامبر خدا صلى الله علیه و آله وسلم پرچم فتح را به دست وى داد فرمود: «لاعطین الرایة غدا رجلا یحب الله ورسوله ویحبه الله ورسوله» . (36)
11- عشق آتش مزاج و بىحیا است:
آرى آرى عاشقان بر حسن یار
عاشقاند و حسن باشد پرده دار
عشق معشوقان ولى بر عشقهاست
عشق خود آتش مزاج و بىحیاست (37)
عاشق در بیان عشق بى پروا سخن مىگوید و ترسى به دل راه نمىدهد. حافظ نیز این معنا را چنین بیان مىکند:
فاش مىگویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم (38)
12- عشق خصلتخون خوارى دارد:
حسن را جان بخشى و دل دارى است
عشق را خصلت همه خون خوارى است (39)
راه عشق بسیار دشوار است و براى پیمودن آن باید خون دل خورد.این معنا را عطار نیشابورى نیز چنین بیان کرده است:
درد و خون دل بباید عشق را
قصه مشکل بباید عشق را
ساقیا خون جگر در جام کن
گر ندارى درد از ما وام کن
عشق را دردى بباید پرده سوز
گاه جان را پرده درگه پرده دوز
ذرهاى عشق از همه آفاق به
ذرهاى درد از همه عشاق به
عشق مغز کاینات آمد مدام
لیک نبود عشق بى دردى تمام (40)
13- راه عشق، راه درهم و دینار نیست، بلکه راه فنا، عزم، وفا و غم و اندوه است:
اى برادر این ره بازار نیست
زاد این ره درهم و دینار نیست
راه عشق است این نه راه شهروده
ترک سر کن پس در این ره پاى نه
هست این ره راه اقلیم و فنا
شرط این ره توبه از میل و هوا
مرکب این راه عزم است و وفا
توشه آن رنج و اندوه و عنا
آب عذبش اشک اندوه و غم است
عجز و زارى هر چه بردارى کم است (41)
جامى نیز مىگوید:
هر چند که عشق دردناک است
آسایش سینههاى پاک است (42)
14- عشق واقعى وفا دارى مىطلبد. وى در حکایت عاشقى که معشوق او را از بام افکند، به وفا دارى اشاره کرده و مىگوید: عاشقى که نسبتبه معشوق خود وفا دارنباشد، او عاشق واقعى نیست:
بر لب بامى یکى عاشق نشست
دیده بر دیدار آن معشوق بست
محو شد در یار و از خود بى خبر
گفت معشوقش که آن سو کن نظر
بین جمال آن نگار نازنین
کن تماشا قدرت حسن آفرین
خوب رو گر اوست پس من چیستم
بلکه او گر هست پس من نیستم
عاشق مسکین نظر آن سو فکند
تا ببیند آن نگار ارجمند
دست زد معشوقش افکندش ز بام
گفت رو رو عاشقى بر تو حرام
نام عشق و عاشقى بر خود منه
تو هوسناکى سرت بر خاک نه
گر تو بر من عاشقى اى بى وفا
من برابر بودمت نى از قفا (43)
15- عشق آتش الهى است:
عشق نار الله باشد موصده
مطلع بر جانها و افئده (44)
وى در این بیتبه فرموده خداوند متعال اشاره دارد که در قرآن کریم چنین بیان شده است: «نار الله الموقدة . التی تطلع على الافئدة . انها علیهم مؤصدة» (45) .
16- عشق: آب خضر، آتش موسى، لحن داود، دم عیسى و براق احمد است:
آب خضر و آتش موسى است عشق
لحن داود و دم عیسى است عشق
شکر خاک از مستى میناى عشق
شور چرخ از نشاه صهباى عشق
عشق احمد را براق و رفرف است
ز آن چه گویم عشق از آن اشرفست (46)
عطار نیشابورى نیز عشق را براق جان مىداند و مىگوید:
عشق استبراق جان درین راه
تن کیست؟ طفیلى به فتراک (47)
مولوى نیز صعقه موسى علیه السلام را از شدت عشق مىداند و مىگوید:
شاد باش اى عشق خوش سوداى ما
اى طبیب جمله علتهاى ما
اى دواى نخوت و ناموس ما
اى تو افلاطون و جالینوس ما
جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد
عشق جان طور آمد عاشقا
طور مست و خر موسى صاعقا (48)
17- عشق مظهر اسرار پنهانى، مطلع انوار الهى و تریاق هر سم است:
مظهر اسرار پنهانى است عشق
مطلع انوار ربانى است عشق
بى سخن تریاق هر سم است عشق
فارج الهم کاشف الغم است عشق (49)
بنابراین، راز عشق را همگان نمىفهمند; زیرا گوهر عشق از کانى دیگر است. عطار نیشابورى هم مىگوید:
عشق را گوهر ز کانى دیگرست
مرغ عشق از آشیانى دیگرست
هر که با جان عشق بازد این خطاست
عشق بازیدن ز جانى دیگر است
عاشقى بس خوش جهانى است اى پسر
وان جهان را آسمانى دیگر است
کى کند عاشق نگاهى در جهان
ز آنکه عاشق را جهانى دیگر است
در نیابد کس زبان عاشقان
ز آنکه عاشق را زبانى دیگر است (50)
18- عشق را باید از پروانه آموخت و جان همانند پروانه فداى دوست کرد:
عاشقى کو ترسد از شمشیر و تیغ
عشق نبود اى دریغا اى دریغ
عشق از پروانه باید یاد داشت
ورنه خود از عاشقى آزاد داشت
عاشقان را جسم و جان در کار نیست
جسم و جانشان جز براى یار نیست
در ره او جسم و جان را خار کن
خویش را از جسم و جان بیزار کن
جان فروشانند در بازار عشق
از وراى عقل باشد کار عشق
جان من گر عاشقى مردانه باش
پیش شمع روى او پروانه باش
زآب و آتش بهر او پروا مکن
ورنه رو در عاشقى پروا بکن
این ذغال تن در آن آتش فکن
تا شود روشن از آن صد انجمن (51)
همین معنا را عطار نیز چنین بیان مىکند:
چو از شمعى رسد پروانه را نور
در آید پرزنان پروانه از دور
ز عشق آتشین پروا نماند
بسوزد بالش و پروا نماند (52)
19- عشق کوه قاف را از جا مىکند:
عشق را خود این نخستین کار نیست
کودلى کز دست عشق افکار نیست
رشته تسبیح بس زنار کرد
عابد صد ساله را خمار کرد
عشق اندر هر دلى ماوا کند
شور محشر اندر آن بر پا کند
عشق کوه قاف را از جا کند
آتش سوزنده در دریا زند (53)
قدرت عشق آن چنان است که در وصف نمىگنجد. مولوى این سخن را چنین بیان مىکند:
هر چه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل باشم از آن
گرچه تفسیر زبان روشن گر است
لیک عشق بى زبان روشنتر است
چون قلم اندر نوشتن مىشتافت
چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقى هم عشق گفت (54)
20- عشق در گنجینه، مانند خاتم و در میدان رستم است:
عشق در گنجینه آید خاتم است
چون به میدان پا گذارد رستم است (55)
ارزش عشق آن چنان است که در شرح و عبارت نمىگنجد. عطار مىگوید:
خاصیت عشقت که برون از دو جهان است
آن است که هر چیز که گویند نه آن است
برتر ز صفات خرد و دانش و عقل است
بیرون ز ضمیر دل و اندیشه جان است (56)
نیز مىگوید:
سخن عشق جز اشارت نیست
عشق در بند استعارت نیست
دل شناسد که چیست جوهر عشق
عقل را ذرهاى بصارت نیست
در عبارت همى نگنجد عشق
عشق از عالم عبارت نیست (57)
21- عشق مس را زر مىکند و خاک را گوگرد:
خویش را بر مس زند زر مىکند
خاک را گوگرد احمر مىکند (58)
مولوى نیز همین معنا را به صورت دیگرى بیان مىکند:
از محبت تلخها شیرین شود
از محبت مسها زرین شود
از محبت دردها صافى شود
از محبت دردها شافى شود
از محبت مرده زنده مىکنند
از محبتشاه بنده مىکنند (59)
نیز مىگوید:
حنظل از معشوق خرما مىشود
خانه از همخانه صحرا مىشود
تلخ از شیرین لبان خوش مىشود
خار از گلزار دلکش مىشود (60)
22- عشق مانند کیمیا است و گدا و سلطان نمىشناسد:
نزد بیماران رسد عیسى ستى
پیش فرعونان ید و بیضاستى
سنگ باشد موم اندر دست عشق
مىشکافد چرخ تیر شست عشق
مىنداند عشق سلطان و گدا
مىنفهمد این روا آن ناروا
ناروا هم گر ز عشق آید رواست
آرى آرى عشق جانان کیمیاست (61)
حافظ شیرازى نیز در این معنا مىگوید:
در عشق خانقاه و خرابات فرق نیست
هر جا که هست پرتو روى حبیب هست (62)
نیز مىگوید:
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد و چه کنشت (63)
23- عشق مجازى انسان را به عشق حقیقى مىرساند. وى در داستان جوان خارکن که مایل به دختر پادشاه بود، مىگوید:
عشق شیرین کار شد او را دلیل
بردش از آتش به گلشن چون خلیل
عشق شیرین کار بنمودش مجاز
پس ببردش تا حقیقت ترکتاز
بل بود عشق مجازى اى عمو
تا حقیقت مىروى بى گفت و گو
عشق باشد لیک اگر سوداى تو
نى هواهاى هوس پیماى تو...
عشق باشد لیک اگر نى صد مرض
در مرض هم نفس دون را صد غرض
آن چه باشد صد غرض در آن نهان
عشق باشد آن مرض نبود بدان
عشق خوانى آن مرضها را عجب
شرم کو و کو حیا و کو ادب
از چه نام حق گذارى بر وثن
این ورمها را چرا گویى سمن
عشق باشد گر حقیقت گر مجاز
از غرضها هست پاک و بى نیاز
نبود اینها عشق ناپاکى بود
خودپرستى و هوسناکى بود (64)
24- عشق از ناپاکىها جدا است:
عشق پاکست و ز ناپاکىها جداست
این جهان کشتى و عشقش ناخداست
عشق خود آلوده اقذار نیست
با حقیقتیا مجازش کار نیست
گر هوایى هم بود اندر سرى
چون که عشق آید کند سر را برى
عشق باشد آتش و هرجا فتاد
پاک سازد هر پلیدى را فساد
گر بود در جان تو سیصد مرض
یا به دل باشد تو را هفت صد غرض
چون که عشق آید بسوزد سر به سر
از غرض نى از مرض ماند اثر
عشق پیشاهنگ راه جنت است
کاروان سالار ملک و دولت است
هر مسافر را که عشق آمد دلیل
رخت او را مىکشد تا سلسبیل (65)
مولوى نیز مىگوید:
علت عاشق ز علتها جداست
عشق اصطرلاب اسرار خداست (66)
آن چه گفته آمد، قطرهاى بود از دریاى عرفان و عشق در اثر گران سنگ طاقدیس از مرحوم ملا احمد نراقى. پرداختن به وصف عشق تنها در یک اثر وى نیاز به تالیف کتاب مستقلى دارد و در این فرصت نمىگنجد. مثنوى طاقدیس، دریایى است مملو از عشق مخصوصا عشق به اهل بیت علیهم السلام که زینتبخش قسمت پایانى این کتاب ارزشمند مىباشد.
فهرست منابع
1- قرآن کریم.
2- ابن سینا، ابو على حسین بن عبد الله، الاشارات والتنبیهات، دفتر نشر الکتاب.
3- ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، چاپ اول: بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1408 ق، 1988 م.
4- تهرانى، جواد، عارف و صوفى چه مىگویند؟ ، چاپ هشتم: بنیاد بعثت، 1369.
5- جامى، نور الدین عبد الرحمان، مثنوى هفت اورنگ، تصحیح و مقدمه مرتضى مدرس گیلانى، چاپ دوم: انتشارات کتاب فروشى سعدى.
6- دهخدا، على اکبر، لغت نامه.
7- رومى، جلال الدین (مولوى)، مثنوى معنوى، تصحیح رینولد نیکلسون، ترجمه مقدمه محمد عباسى، چاپ سوم: انتشارات شرق، 1372.
8- شیرازى، حافظ، دیوان، چاپ اول: انتشارات غلامعلى شعبانى، 1362.
9- صارمى، سهیلا، مصطلحات عرفانى و مفاهیم برجسته در زبان عطار، پژوهشگاه علوم انسانى، 1373.
10- فرید وجدى، محمد، دائرة معارف القرن العشرین، چاپ سوم: بیروت، دار المعرفة، 1971 م.
11- مجلسى، محمد باقر، بحار الانوار، چاپ دوم: تهران، دار الکتب الاسلامیة.
12- معین، محمد، فرهنگ معین، چاپ هشتم: انتشارات امیر کبیر، 1371.
13- نراقى، ملا احمد، مثنوى طاقدیس، به اهتمام حسن نراقى، چاپ دوم: انتشارات امیر کبیر، 1362.
پی نوشت ها :
1) على اکبر دهخدا، لغت نامه.
2) همان.
3) ابن منظور، لسان العرب، ماده عشق.
4) همان.
5) فرهنگ معین، ماده عشق.
6) همان.
7) همان، به نقل از سیر حکمت در اروپا.
8) ر.ک: همان.
9) محمد فرید وجدى، دائرة المعارف القرن العشرین، ج6، ص 456.
10) لغتنامه دهخدا، ماده عشق.
11) ابو على سینا، الاشارات والتنبیهات، ج3، ص 383.
12) جواد تهرانى، عارف و صوفى چه مىگویند؟ ص 54.
13) همان.
14) ملا احمد نراقى، مثنوى طاقدیس، ص 14.
15) همان.
16) جلال الدین رومى (مولوى)، مثنوى معنوى، ص 54.
17) سهیلا صارمى، مصطلحات عرفانى و مفاهیم برجسته در زبان عطار، ص 433.
18) مثنوى طاقدیس، ص 14.
19) همان.
20) جامى، هفت اورنگ، ص 758.
21) مثنوى طاقدیس، ص 14.
22) سهیلا صارمى، همان، ص 430.
23) مثنوى طاقدیس، ص 14.
24) سهیلا صارمى، همان، ص 427.
25) مثنوى طاقدیس، ص 14.
26) مثنوى معنوى، ص 304.
27) سهیلا صارمى، همان، ص 426.
28) مثنوى طاقدیس، ص 14.
29) مثنوى معنوى، ص 392.
30) جامى، هفت اورنگ، ص 758.
31) مثنوى طاقدیس، ص 27.
32) همان.
33) مثنوى معنوى، ص 422.
34) مثنوى طاقدیس، ص 28.
35) مائده (5)، آیه 54.
36) محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، ج 21، ص 3.
37) مثنوى طاقدیس، ص 28.
38) دیوان حافظ، ص 292.
39) مثنوى طاقدیس، ص 28.
40) سهیلا صارمى، همان، ص 426.
41) مثنوى طاقدیس، ص 52.
42) جامى، هفت اورنگ، ص 758.
43) مثنوى طاقدیس، ص 133.
44) همان، ص 182.
45) همزه (104)، آیه 6- 8 .
46) مثنوى طاقدیس، ص 182.
47) سهیلا صارمى، همان، ص 430.
48) مصطلحات عرفانى و مفاهیم برجسته در زبان عطار، مثنوى معنوى، ص 46.
49) مثنوى طاقدیس، ص 182.
50) سهیلا صارمى، همان، ص 429.
51) مثنوى طاقدیس، ص 279.
52) سهیلا صارمى، همان، 434.
53) مثنوى طاقدیس، ص 392.
54) مثنوى معنوى، ص50.
55) مثنوى طاقدیس، ص 392.
56) سهیلا صارمى، همان.
57) همان.
58) مثنوى طاقدیس، ص 392.
59) مثنوى معنوى، ص 294.
60) همان.
61) مثنوى طاقدیس، ص 392.
62) دیوان حافظ، ص 61.
63) همان.
64) مثنوى طاقدیس، ص 412.
65) همان.
66) مثنوى معنوى.
منبع:www.naraqi.com