باب سوم: در بیان احکام آفتاب
... و براهممهر صاحب کتاب گوید که در زمان حکیم پراسرا (Parasara) چون آفتاب در نیمة اشلیکها (Aslesa) رسیدی تا اول دهنیشتها (Dhanistha) نحوستی و فساد عام در عالم پیدا آمدی. بدان سبب نیمة آخر اشلیکها را «دکهنا این» [=اَینَ جنوبی] و [نیمة] اول ده نیشتا را «اَتّراَینَ» [=اَین شمالی] گفت. و این صواب نیست؛ زیرا این حالت نادر است و قول من آن است که چون آفتاب در اول نقطة سرطان آید، «دکهنا اَینَ» بود و چون در اول نقطة جدی آید، «اَتّراَینَ» بود. و اگر وقتی «اَین» شمالی و جنوبی برعکس شود در عالم فساد پیدا آید. و معرفت «اَین» چنان باشد که بر زمین هموار دایره برکشند. هفت روز پیش از نزول آفتاب در سرطان و جدی و هفت روز بعد از آن، در وقت طلوع آفتاب مقیاس بر مرکز دایره نصب کند و ببیند جایی که ظل بر دایرة مقیاس افتد به وقت طلوع و غروب. در آن هر دو موضع نشان کند. روز دوم و سیوم و چهارم و پنجم و ششم و هفتم نیز بنگرند. اگر سایه به میان دو نشان افتد، «اَینَ» برنگشته باشد و اگر راست یا چپ آن نشان افتد، «اَین» گشته باشد. بعده بنگرند اگر «اَین» پیش از تحویل آفتاب به سرطان و جدی گشته باشد آن سال بد باشد؛ چنانکه اگر تفاوت آن پیش از تحویل آفتاب به جدی به سرطان بود بر اهل مشرق و شمال و اگر تفاوت «اَین» پیش از تحویل آفتاب [به سرطان]، به جدی شود بر اهل مغرب و جنوب خوفی عظیم باشد.
این همان مطلب و عبارتی است که در تحقیق ماللهند مورد انتقاد نسبتاً شدید ابوریحان قرار گرفته است. او پس از نقل آن بلافاصله میگوید:
جملاتی از این قبیل، با آن معانی که ظاهراً قصد داشتهاند از آنها استنباط شود، به گوش چون یاوهسراییهای شخصی دیوانه مینماید. اما شاید در پس آنها [=جملات] معنایی پنهانی نهفته است که ما نمیدانیم.
برای پی بردن به علت برآشفتگی ابوریحان، نخست باید به تعریفی که خود او دقیقاً از همین مفهوم میکند توجه کرد. ابوریحان در التفهیم با همین اصطلاحات متذکر همین مفهوم شده، میگوید:
هر دو نقطه منقلب [=نقاط انقلاب تابستانی و زمستانی] هر فلک را به دو نیم کند. یک صاعد و دیگری هابط... و هندوان این هر دو نیمه را «اَین» خوانند. آنگاه صاعد را «اوتراین»، خوانند ای [=یعنی] شمالی؛ زیرا که هرچند میل آفتاب به برجی از این نیمه سوی جنوب بود و لکن آفتاب به همه نیمه روی سوی غایت شمالی نهاده دارد. و نیمة هابط را دکشتاین خوانند ای جنوبی؛ به همان علت که گفتیم به نیمهای شمالی.
ظاهراً اختلاف میان براهممهر و ابوریحان بیرونی بر سر این مطلبِ اساسی است که آیا خورشید تغییر مسیر میدهد یا نه؟ ابوریحان با آنکه بیان چنین مطلبی را همانند «یاوهسرایی شخصی دیوانه» میداند، با انصاف و واقعبینی همیشگی خود، بلافاصله گفتة خود را اصلاح کرده و متذکر امکان جهل خویش میشود.
در شرح انگلیسی که رام کریشنابهت بر برهیت سمهیتا نوشته همین موضوع به گونهای روشنتر مطرح شده است:
پراسر حکیم نیز همین اندیشه را منعکس میکند به این معنا که در اثنای رصد واقعی باید گاهی مشاهده شده باشد که آفتاب مسیر خود را تغییر داده و سبب شده باشد که ــ پیش از آنکه [آفتاب] به ترتیب با نقاط اولیه جدی و سرطان مماس شود ــ انقلابین رخ دهند (پدیدهای که رویداد آن نحس دانسته میشد).
شاید بتوان کلید حل مناقشه میان دو نابغة بزرگ ایرانینژاد ــ که ظاهراً یکی [ابوریحان] پایبند نجوم یونانی است و دیگری [براهممهر] ضمن آشنایی با نجوم یونانی، به دانش نجوم بومی وفادار است ــ را در جملهای که عبدالعزیز شمس چنین به فارسی ترجمه کرده است یافت:
اگر سایة [شاخص] در میان دو نشان افتد «اَین» برنگشته باشد. و اگر راست یا چپ آن نشان افتد «اَین» برگشته باشد.
برای حل معما باید به یاد آورد که برخلاف تصور آن دو، «اَین» نیمکرة سماوی نیست؛ زیرا شاخص و سایة شاخص روی سیارة زمین قرار دارد و در واقع آنچه مورد رصد است برگشتن یا برنگشتن سیارة زمین است. به عبارت دیگر دانسته یا ندانسته آنچه براهممهر پیشنهاد میکند آزمایشی است برای آگاهی از نابهنجاریهایی که شاید در جهت حرکت سیارة زمین روی میدهد.
فارغ از مناقشة ابوریحان با براهممهر در این باره، خود انگارة وجود نابهنجاری در حرکات سیارة زمین و امکان اینکه بتوان با شاخص آفتابی سادهای به وجود وقوع این نابهنجاریها پی برد، نکتة کماهمیتی نیست. بگذریم که آزمایش و امتحان آن زیانی ندارد و هزینهای نخواهد برد.
کلفها یا لکههای روی خورشید
فصل بعد دربارة لکههای روی خورشید یا کلفها (Kalaf) است. تا چندی پیش همگان بر این باور بودند که نخستین بار گالیله در سال 1610 میلادی، به وجود این لکهها پی برد؛ اما بر طبق اسناد و مدارک مثبته اکنون آشکار شده است که منجمان چینی لااقل در سال 28قم آنها را رصد کرده بودند و به احتمالی برهمنهای مغ یعنی بازماندگان سیستانیهای آفتابپرست، منجمان چینی را در این امر راهنما و آموزگار و مددکار بودهاند.
دایرة المعارف فارسی ماهیت و اهمیت لکههای روی خورشید را چنین بیان میکند:
کلف [Sunspots=] Kalaf هر یک از لکههای تاریکی که بر سطح خورشید دیده میشود. از زمان اختراع دوربین در 1610 میلادی تاکنون کلفهای خورشید مورد مطالعه و تحقیق بوده است. معمولاً شکل نامنظم دارند، و کمتر تنها دیده میشوند، بلکه بیشتر به صورت چند کلف پیوسته به یکدیگرند... هر کلفی دارای قسمتی تاریکتر در وسط است به نام سایه یا ظل و یک قسمت با تاریکی کمتر در اطراف آن با نام نیمسایه یا شبه ظل... کلفها تنها در فاصلة عرضهای از 5 درجه تا 35 درجه در شمال و جنوب استوای خورشید دیده میشوند. دوام متوسط آنها حدود دو هفته است... از اواسط قرن نوزدهم میلادی این امر معلوم شده است که دورههای فعالیت کلفی حالت تناوبی دارد. دورههای این تناوب را تقریباً یازده سال میدانند. در دورة فعالیت کلفها اختلالاتی در زمین حادث میشود که از آن جمله است طوفانهای مغناطیسی، تأثیر در گیرندههای رادیویی، و بینظمی حرکات قطبنماها. بعضیها فعالیتهای کلفی خورشید را موجب اختلالات دیگری از قبیل انقلابات اجتماعی بر سطح زمین میدانند. انقلابات آمریکا، فرانسه، روسیه و غیره و کمون پاریس همزمان یا نزدیک زمان فعالیت لکهها بوده است.
اعتقاد قاطبة منجمانی که در رصدکردن خورشید تخصص دارند، این است که لکههای مذکور در اثر وقوع «خورشیدلرزههای» شدید که در درون خورشید روی میدهد پیدا و فعال میشوند؛ اما هیچگونه سرنخی دربارة راز تناوب یازده سالة فعالشدن لکهها در دست نیست. دانشمندان معتقدند که این لکهها همانند ریشه از روی سطح خورشید به درون خورشید رخنه کردهاند. شاید بتوان گفت که به گردباد و یا چاههای هوایی بیشباهت نیستند. نکتة جالبی که آن را به جز تصادف محض به چیزی نمیتوان حمل کرد اینکه براهممهر برای تعریف این لکهها از اصطلاحی معادل «چاه» یا «نقب» و یا «عمود» استفاده میکند که آن را در ترجمههای کتاب برهیت سمهیتا به واژه انگلیسی Shaft [= میله، استوانه، ساقه، پرتو، چاه، دودکش، بادکش] ترجمه کردهاند.
گفتیم که دانشمندان مغرب زمین، مدتها بر این تصور بودند که گالیله نخستین بار در سال 1610م، توفیق کشف این لکهها را یافته بود. خطابودن این تصور اکنون بر همه آشکار شده است. ژوزف نیدهام مؤلف کتاب بسیار معتبر و مشهور علم و تمدن در چین در این باره میگوید:
سارتن نشان داده است که رصد لکههای خورشیدی در مغرب زمین از آنچه تصور میشد سابقهدارتر است. هرچند که این رصدها بسیار نادر و پراکنده بودهاند. نخستین بار که از آنها اسم برده میشود در کتاب زندگانی شارلمانی اثر «اینهارد» است که به سال 807 باز میگردد که لکة رصدشده را نتیجة عبور عطارد تشخیص داده بودند. رصد دیگر را ابوالفضل جعفر بنالمقطفی در سال 840م گزارش میکند که آن را نیز عبور زهره تفسیر کردند. موارد دیگر در حوالی 1196م، ابنرشد و 1457م، کاراراس (Carraras) است.
... اما اسناد و مدارک چینی کاملترین سابقة موجود است و تقریباً هزار سال پیش از نخستین گزارش در مغرب زمین آغاز میشوند؛ یعنی در روزگار «لیوهسیانگ» (سال 28قم). در فاصله آن سال و سال 1638 بیش از 112 وصف از لکههای واضح خورشیدی در تاریخهای رسمی چینی آمده است؛ اما میتوان موارد بیشماری از آنها را در رسالههای جغرافیایی محلی و خاطرات و دیگر آثار ذکرشده که هنوز به طور کامل جمعآوری نشدهاند، یافت. برای لکههای سیاه، واژهها یا اصطلاحات «هیچهی» (hei chhi)، «هیتزو» (hei tzu) یا «وو» (wu) را به کار برده و اندازة آنها را با عبارات «به بزرگی یک سکه، یک تخم مرغ، یک هلو، یک آلو و غیره» ابراز میدارند.
کاربرد اصطلاح «وو» که از آن معانی «زاغ» و همچنین «سیاه» استنباط میشود این سؤال را مطرح میکند که مبادا پارهای از ارجاعاتی که زودتر از سال 28 ق.م دیده میشود، مربوط به رصد لکههای خورشیدی بوده باشد. همانگونه که «چهن ون تائو» نشان داده است وجود زاغ [=کلاغ] در خورشید (مانند خرگوشی که در ماه دیده میشود) بخشی از اساطیر رایج چینی در روزگار «چو» و «هان» بوده است.
نکتة جالب آنکه در همین کتاب لااقل در دو جا آمده است که چینیها وسائل و ابزار رصد آفتاب را از هندوستان آن هم مغرب هندوستان وارد میکردهاند:
در سال 560م سفیرانی از فوـسنگ (Fu-Sang) به چین آمدند و با خود سنگی گرانبها آوردند که برای رصد و مشاهدة آفتاب ساخته بودند (کو آن ژیه یو). به اندازة آیینه بود و یک پا محیط آن بود. مانند شیشه شفاف بود. «از آن به خورشید فروزان که نگاه میکردی عمارتهای کاخ سلطنتی را به وضوح میشد تشخیص داد»؛ این نقل قولی است از کتاب داستانهای چهار ارباب لیانگ «Liang Ssu kung chi» که در حوالی سال 695 نوشته شده است. شلیگل تصور میکند که این بلور سنگ بوده است؛ اما امکان شیشه بودن را نمیتوان نادیده گرفت.
چند سطر پایینتر آمده است:
قایق بزرگ کامبوجی از مغرب هندوستان (به چین) آمد. (بازرگانان) آن آیینه شگفتانگیز را که از شیشة سبز کمرنگ و یک فوت در چهار اینچ سطح آن بود و 40 کتی وزن داشت برای فروش عرضه داشتند. سطح و جنس آن زلال محض و شفاف بود و در پشت آن رنگهای فراوان داشت (از قرار معلوم طیف رنگها را). چون آن را در برابر نور نگاه میداشتی جنس آن را نمیشد تشخیص داد. قیمت آن را پرسیدند گفتند یک میلیون رشته سکه مسی. خاقان دستور خرید آن را داد. اما خزانهداری اینقدر موجودی نداشت. هیچ کس زبان بازرگانان را نمیفهمید و جرئت نکرد بهای آنها را بپردازد.
اینک میپردازیم به نقل گفتههای براهممهر دربارة لکههای روی خورشید. اما شاید تذکر این نکته سودمند باشد که فحوای کلام و شیوة ادای مطلب براهممهر، به هنگام سخن گفتن از لکههای روی خورشید، دلالت بر این دارد که او حاصل رصدها و مشاهداتی را عرضه میدارد که به مرورِ دهور و در طی نسلهای متمادی و بیشمار انجام گرفته است، و این از منجمی که از نسل آفتابپرستان باستانیترین ایام است، اسباب تعجب نیست. طبقهبندی لکههای خورشید از نظر رنگ و موضع و شکل ــ آن هم لکههایی که رؤیت آنها با چشم غیرمسلح اگر غیرممکن نباشد (همانگونه که یونانیان و دیگر ملل غربی نتوانستند آنها را بدون کمک دوربین و تلسکوپ رصد کنند)، لااقل بسیار دشوار است ــ نمیتواند کار فردی باشد که این لکهها در طول حیات علمی او فقط سه یا چهار بار و تنها برای یکی دو هفته فعال میشوند. چنین کامیابیای را تنها میتوان با کوشش و تقلای پیگیر و سرسختانة نسلهای متمادی به دست آورد. امری که بدون انگیزه ناشی از ایمان و اعتقاد شدید مذهبی ناممکن مینماید.
دلیل دیگر در تأیید این مدعا، همانگونه که بهزودی خواهیم دید، این واقعیت است که براهممهر، مطابق معمول اختیارات احکامی، به بیان آثار گوناگون ناشی از بروز پدیدة سماوی [=عالم کبری] بر جوانب مختلف زندگی روی کره زمین [=عالم صغری] اکتفا نمیکند و قدم را بسی فراتر میگذارد و از علائم و نشانههایی خبر میدهد که وقوع آنها بر روی کرة زمین دلالت بر نزدیکی زمان پیداشدن لکههای خورشیدی دارد. به قول دانشمندان علوم دنیوی امروزی، قائل به مداری بسته است. عبدالعزیز شمس مترجم کتاب از قول براهممهر نقل میکند:
براهممهر گوید راست یعنی راه [Rahu] را سی و سه پسراند که آن را به هندوی سی و سه «کیت» (Ketus) خوانند. نام هر سی و سه «تامسکیل» (Tamasakilaks) [=چاههای سیاه] و معرفت ایشان بر سه نوع است: یکی «برن» یعنی رنگ، دوم «استهان» یعنی جای ظاهر شدن، سیوم «آکار» یعنی تعیین و صورت. اما «برن» آن باشد که در جرم آفتاب سپیدی یا زردی یا سیاهی یا سرخی و امثال این ظاهر گردد و «استهان» آن باشد که در بعضی از جرم آفتاب علامت مذکور ظاهر گردد و بعضی بر حال خود بود و «آکار» آن باشد که مانند صورت و رنگ زاغ و جثه بیسر و یا صورت شمشیر و غیره در جرم آفتاب پیدا شود.
چون علامات مذکور ظاهر گردد دلیل [آن باشد] که در عالم فساد تلف اسبان و دشواریها بر خلایق لاحق شود. اگر آن علامات مذکور در جرم ماه ظاهر گردد یعنی صورت غیرزاغ و غیره که آن را «آکار» خوانند دلیل خیر و سلامتی خلق باشد. و اگر در جرم ماه صورت زاغ و یا تن مردی بیسر و یا آلات جارحه چون تیغ و کتاره و امثال این نماید دلیل نحوست و شر عظیم بود خاصه بر عامة خلایق. و آنچه به غیر علامات مذکور در جرم ماه ظاهر گردد چون صورت آدمی تمام خلقت و آنچه مانند آن در میان خلق نیکو خوانند جمله دلیل خیر و سلامتی خلق باشد و علامت ظاهر شدن ایشان در جرم آفتاب و ماه میان خلق آن که پیش از پیدا شدن علامات مذکور آبهای لب چاه و حوض بی سببی مکدر گردد و هوای با گرد و غبار بود و بادها سخت چنان شود که گرد و ریگ زمین بالا برد و درختان بیشتری شکسته شوند و شاید که از بالای کوه سنگها بغلطاند و به غیر فصل، درختان گل و بار گیرند. چهارپایان وحشی و پرندگان دشتی مقابله جرم آفتاب روی آرند و بانگ کنند و یا بیشتری از جهات عالم یعنی جهات اربعه سرخ رنگ مانند خون و یا آتش نمایند که آن را «دِساداکه» خوانند. و یا باد از روی زمین سوی آسمان حرکت کند و باد دیگر از آسمان سوی زمین. و میان آسمان و زمین در هوا از شدت اتصال آواز خیزد که آن [را] «نِرکَهات» خوانند و در زمینی که این علامات ظاهر گردد در آن زمین البته زلزله باشد... چون علامات مذکور ظاهر گردد میباید دانست که در جرم آفتاب و ماه «تامسکیل» و «کیت» ظاهر خواهد شد، و در اقلیمی و شهری که «تامسکیل» که آن را «کیت» نیز خوانند در جرم آفتاب ظاهر شود، والی آن شهر و والی آن زمین را آفت رسد... اما اگر مانند عمودی نماید، والی آن ولایت را خوف و وهم تلف شدن باشد... و اگر صورت زاغ نماید، خوف دزدان و قطاع طریق در آن باشد. اگر مانند میخی قیاس یک «بَدَست»[3] نماید، قحط شود. و اگر صورت چتر و نشان و کمر در آن ظاهر گردد، دلیل پیداشدن والی جدید بود... و اگر شعلهها و آتش نماید... و اگر رنگ جرم آفتاب سیاه نماید... و اگر در جرم آفتاب سوراخ نماید بنگرند در «کورم جگر» که آن را بر صورت باجه [=لاکپشت] وضع کردهاند و اعضای او را بر بیست و هشت قسمت کردهاند و در هر قسمتی منزلی نبشته بر جهتی از جهات منازل... .
در ادامه در یک فصل به انواع شکلهایی که شعاعهای آفتاب به خود میگیرد میپردازد و در فصلی دیگر دربارة رنگ آفتاب و رابطة آن با بارندگی سخن میگوید؛ مثلاً: اگر در بشکال [=فصل بارانهای موسمی] آفتاب روشن نماید همان روز باران بارد و اگر به هوا بشکال در جرم آفتاب، علامتی مانند نقش بر دم طاووس نماید تا دوازده سال باران نبارد.
در این بخش از کتاب بیش از پنجاه وضع، رنگ و علامت مشخصه برای آفتاب ذکر میکند و هر یک را دلیل بر شرایط خاص اقلیمی و یا تحول اجتماعی و سیاسی میداند؛ البته تردیدی نیست که اکثر قریب به اتفاق این سخنانْ سخیف و ناشی از خرافه هستند؛ اما بعید هم نیست که در میان این انبوه ملالآور اوهام و خرافههای تکراری گاهی نکتهای بدیع و یا مفهومی اصیل پیدا شود که رفع ملال کند.
برای جلب توجه به اهمیت باب حرکت ماه در برهیت سمهیتا از نظر تحول تاریخ علم نجوم در ایران، نخست باید یکی از معماهای تاریخ نجوم ایران را مطرح ساخت. این معما جملهای است که در بند دوم ماه یشت در اوستا آمده است:
در چند مدت ماه در افزایش است؟ در چند مدت در کاهش است؟ و پاسخ میدهد:
در پانزده [روز] ماه میافزاید. در پانزده [روز] ماه میکاهد. مدت طول افزایش آن مثل مدت طول کاهش آن است. همانطوری که مدت طول کاهش آن است همانطور مدت طول افزایش آن است. از کیست که ماه گهی میافزاید و گهی میکاهد.
همین مفهوم تقریباً با همین واژهها و جملات در فصل «ماه نیایش» خرده اوستا نیز آمده و بر هر زرتشتی واجب است که در طول هر ماه قمری سه بار هنگام نیایش به ایزدماه بگوید:
پانزده روز ماه میافزاید، پانزده روز ماه میکاهد. برابر است طول مدت افزایش با مدت کاهش. به همچنین [برابر است] طول مدت کاهش با مدت افزایش.
مطلب از اینرو جنبه معما پیدا میکند که از یک سو ماه قمری سی روزه که در آن دورة افزایش برابر با دورة کاهش بوده و این هر دو معادل پانزده روز باشند عینیت و واقعیت ندارد. از سوی دیگر تردیدی هم نیست که در کیش زرتشت بر وجود ماه قمریای که در آن طول مدت افزایش با طول مدت کاهش برابر و این هر دو معادل پانزده روز است اصرار و تأکید میشود.
گزارشگر علیرغم سالهای سال کوشش و تقلای پیوسته نتوانسته است برای حل این معما راهی پیدا کند و نتیجه سالها جستوجو و تحقیق این که:
1. احتمالاً ایرانیان همعصر زرتشت، و یا حتی پیش از او، از چنان زاویهای به حرکات کرة ماه مینگریستهاند که در نظرشان، طول ماه قمری سی روز و مدت افزایش و کاهش قرص ماه برابر پانزده روز بوده است. این زاویة دید بعدها گم شده و از دست رفته است.
2. تکرار و اصرار بر این نکته که «طول مدت افزایش برابر است با طول مدت کاهش و طول مدت کاهش برابر است با طول مدت افزایش»، میتواند قرینهای باشد بر اینکه حتی در همان روزگار زرتشت یا پیش از او نیز در این باره لااقل شک و تردید جدی وجود داشته است. در غیر این صورت چنین اصرار و تکراری لازم نمیآمد.
3. شیوع و دوام همین باور در میان هندوان میتواند حاکی از این باشد که احتمالاً ریشههای این باور به آن روزگاری میرسد که هنوز دو قوم برادر هندو ـ ایرانی از یکدیگر جدا نشده بودند.
توجه به این نکات است که آنچه را براهممهر دربارة حرکت ماه میگوید جالب میکند. حرکتی که در نجوم هندی به دو بخش مساوی و هر بخش به پانزده قسمت تقسیم شده و مفهوم «تیتی» یا به قول مترجم برهیتسمهیتا «تته» را به وجود میآورد که برابر است با ماه قمری و یکی از واحدهای اصلی زمانسنجی در نجوم باستان همة کشورها از بابل کهن گرفته تا چین باستان بوده است.
باب چهارم برهیتسمهیتا دربارة ماه
باب چهارم در احکام و علامات که به ماه منسوب است. بعضی چنین گویند که فلک ماه بالاتر از فلک آفتاب است. براهممهر گوید که این قول نزدیک من صواب نیست؛ بلکه ماه زیر فلک آفتاب است. بدان سبب که جرم ماه تاریک و مظلم است و جرم آفتاب نورانی. نه بینی جرم ماه که طرف آفتاب است همیشه روشن باشد و آن نیمی دگر که طرف دوم ماه است همیشه تاریک بود. هرچند که آفتاب از ماه دورتر میشود[4] بعضی از نیمة او نورانی میگردد تا به وقت استقبال که تمام نورانی نماید. بدین سبب فلک آفتاب بالاتر از فلک ماه بود. غایت دوری آفتاب از ماه سیصد و شصت درجه است. مقدار دور فلک چون سیصد و شصت درجه را بر دو قسم کنند هر یک قسم صد و هشتاد درجه بود. قسم اول زاید النور باشد که آن را به هندوی «شکل پکه» خوانند و قسم دوم ناقص النور باشد که به هندوی «کرشن پکه» گویند و چون هر یکی را از این دو قسم پانزده قسمت کنند نصیب هر قسمتی دوازده درجه بود که آن را به هندوی «تته» خوانند یعنی روز قمری.
پس نصیب اول را از [هر] دو قسم پروا خوانند؛ یعنی روز اول.
و دوم را از هر دو قسم دویج [خوانند]؛ یعنی روز دوم.
و سوم را از هر دو قسم تیج [خوانند]؛ یعنی روز سوم.
و چهارم را از هر دو قسم چونهم [خوانند]؛ یعنی روز چهارم.
و پانزدهم از قسم اول را یونون [خوانند]؛ یعنی از قسم اول روز پانزدهم.
و روز پانزدهم از قسم دوم را اماوس [خوانند]؛ یعنی از قسم دوم روز پانزدهم.
و از مجموع هر دو قسم روز سیام بود و آخر قسم اول را استقبال بود و آخرقسم دوم را اجتماع و نیمی اول اشتمی که از شکل پکه باشد تربیع اول و از کرشن پکه تربیع ثانی.
نسخ خطی فارسی برهیتسمهیتا
نسخههای شناختهشدة ترجمة فارسی برهیتسمهیتا به شرح زیر است:
1. نسخة شماره 10/44 مجموعة حبیب گنج، کتابخانه مولانا آزاد (دانشگاه اسلامی الیگره، هندوستان)؛
2. نسخة شماره 526 مجموعة سرسلیمان، کتابخانه مولانا آزاد (دانشگاه اسلامی الیگره، هندوستان)؛
3. نسخة شماره 1997، ایندیا آفیس (لندن)؛
4. نسخة شماره 119 جدید کتابخانه مرکزی دولتی حیدرآباد (هندوستان)؛
5. دو نسخه به شمارههای 1359/4410 و 712/3745 مجموعة شیرانی در دانشگاه پنجاب لاهور (پاکستان).
فهرست مندرجات متن سانسکریت برهیت سمهیتا
از این فهرست مندرجات، ماهیت دایرةالمعارفی برهیت سمهیتا آشکار میشود که بعضی از بخشهای آن کاملاً اختصاصی است. آنچه بر اهمیت این کتاب میافزاید نقل قولهای بیشماری است که براهممهر از متون و آثار کهنتر سانسکریت ضبط کرده و در نتیجه کتاب را به صورت گنجینهای سرشار از حکمت و دانش کهن هندو ـ آریایی در آورده است.
باب یک و دو: خصوصیات عالم احکام نجوم؛
باب سه تا سیزده: حرکات خورشید، ماه، سیارات دنبالهداران، سهیل و بنات النعش؛
باب چهارده تا شانزده: تعلق کشورها، ملتها و اشیای مختلف به صورتهای فلکی و سیارات؛
باب هفده تا بیست: دشمنی سیارات با یکدیگر، قران قمر و سیارات، سالهایی که سیارات رب آنها بوده و نتیجة آن و تثلیث سیارات؛
باب بیست و یک تا بیست و هشت: دربارة بارندگی [آبستنی ابرها]؛
باب بیست و نه: پیشگویی از روی نحو رویش گیاهان؛
باب سی: دربارة سحرگاه و شامگاه؛
باب سی و یک: احکام سوختن جهتی از جهات هشتگانه؛
باب سی و دو: زلزله؛
باب سی و سه: شهابها؛
باب سی و چهار: هالة دور نیرین؛
باب سی و پنج: رنگین کمان؛
باب سی و شش: احکام بخارات هوا؛
باب سی و هفت: عکس آفتاب؛
باب سی و هشت: آوازهای فضا؛
باب سی و نه و چهل: دلایل کثرت غلات و تغییرات قیمتها؛
باب چهل و یک: چگونگی جشن پرچم ایندرا؛
باب چهل و دو: حاوی کهنترین شرح بازمانده از آداب تطهیر؛
باب چهل و سه: حاوی کهنترین شرح بازمانده از آداب تطهیر اسبان و فیلان و آدمیان؛
باب چهل و چهار: پیشگویی از روی حرکات دم جنبانک؛
باب چهل و پنج و چهل و شش: فالهای بد و غسلهای رسمی؛
باب چهل و هفت: خلاصة آنچه تا بدینجا گفته شده است؛
باب چهل و هشت و چهل و نه: جزئیات مربوط به دستبندهای تزیینی و انواع شمشیر؛
باب پنجاه و پنجاه و یک: علائم خالها و غیره؛
باب پنجاه و دو تا پنجاه و شش: معماری بناهای مسکونی و معابد و غیره؛
باب پنجاه و هفت: شمایلسازی؛
باب پنجاه و هشت: لوازم مجسمهسازی؛
باب پنجاه و نه: در نصب بتها؛
باب شصت تا شصت و شش: دربارة جانداران؛
باب شصت و هفت تا شصت و نه: دربارة علایم کلی مردان و زنان؛
باب هفتاد: در اعتقادات مربوط به البسه؛
باب هفتاد و یک: دربارة انواع مگسران و بادبزن؛
باب هفتاد و دو: دربارة انواع چتر و آفتابگیر؛
باب هفتاد و سه: در ثنای زنان؛
باب هفتاد و چهار: دربارة آن خصوصیات اخلاقی که سبب جلب علاقة دیگران میشود؛
باب هفتاد و پنج: در داروهای معالج ضعف قوای جنسی؛
باب هفتاد و هفت: در آداب همبستری زن و شوهر و آنچه مربوط به آبستنی است؛
باب هفتاد و هشت: شرح مواد خام لازم و فن ساختن لوازم منزل؛
باب هفتاد و نه تا هشتاد و دو: در بازرگانی احجار کریمه از جمله مروارید؛
باب هشتاد و سه و هشتاد و چهار: در باورهای مربوط به چراغ و خلال دندان؛
باب هشتاد و پنج تا نود و پنج: دربارة شاکونها؛
باب نود و شش تا صد و سه: مطالب احکامی محض؛
باب صد و چهار: مراسم روپاستارا.
پی نوشت ها :
[3]. واحد طولی است در اوستا و ایران پس از اسکندر که به اندازة یک وجب است. برای وصف مقیاسهای طول در ایران باستان، نک: هنینگ، «فصل نجومی بندهش»، IRAS، اکتبر 1942، و یا بندهش، ترجمه مرحوم مهرداد بهار، ص189.
[4]. جالب این است که از دیدگاه براهممهر این آفتاب است که دور میشود؛ پس باید قمر را ثابت بداند.
کتابنامه
بیرونی، محمد بناحمد (بیتا)، کتاب التفهیم لاوائل صناعة التنجیم، با تجدیدنظر و تعلیقات و مقدمة جلالالدین همایی، تهران: انجمن آثار ملی.
پینگری، داوود، «نجوم و احکام نجوم در هندوستان و ایران»، ترجمة همایون صنعتیزاده، مجلة فرهنگ.
بویس، مری، تاریخ کیش زرتشت، جلد 3: پس از اسکندر گجسته، ترجمة همایون صنعتیزاده.
واندروردن (1374)، پیدایش دانش نجوم، ترجمة همایون صنعتیزاده، تهران: مؤسسة مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
داستانهای بیدپای (1365)، ترجمة محمد بنعبدالله البخاری، تصحیح پرویز ناتل خانلری و محمد روشن، تهران: خوارزمی.
مصاحب، غلامحسین (1345)، دایرة المعارف فارسی، تهران: جیبی.
یشتها (1347)، گزارش پورداوود، چ2، تهران.
خرده اوستا (1367)، ترجمه و تفسیر موبد اردشیر گشسب، فروهر.
Varahamihira's (1992), Brhat Samhita, M. Rama krishna Baht, Matilat Banarasidass.
Britanica Ency. 1974.
Sachau, Edward C. (1989), Alberuni's India…, New Delhi: Atlantic pub.
Neugebauer, O. (1947), Studies in ancient astronomy, VIII, The water clock in Babylonian astronomy, IsIs.
Mul, Apin: an astronomical compendium in Cuneiform, by Hermann Hunger and David Pingree, Austria: Verlag Ferdinand Berger, 1989.
Needham, J. (1975), Science and Civilization in China, Cambridge univ, Press.
منبع: www.urd.ac.ir