نوتیلوس؛ آدام پیور، چندین هفته دراینباره تحقیق میکردم که علم در مورد قدرت کاریزما چه میگوید. چرا برخی افراد مشخصاً دارای کاریزما هستند و برخی دیگر نیستند؟ چرا به آسانی تحت تأثیر کاریزما قرار میگیریم؟ افراد کاریزماتیک ما را مسحور خود میکنند و باعث میشوند حس خوبی در مورد خود داشته باشیم. آنها میتوانند الهامبخش پیشرفت ما شوند. اما این افراد خطرناک هم هستند. آنها از کاریزما برای پیشبرد اهداف، افزایش قدرت و جهتدهی به ذهن دیگران استفاده میکنند.
دانشمندان چیزهای زیادی در مورد کاریزما گفتهاند. افراد دارای کاریزما بر احساسات افسارگسیختۀ ما دست میگذارند و میتوانند ذهن منطقی ما را غیرفعال کنند. آنها ما را هیپنوتیزم میکنند. اما پژوهشها نشان میدهد که کاریزما چیزی یکطرفه نیست که تنها در فرد کاریزماتیک موجود باشد. کاریزما را ادراکات ما ایجاد میکنند، به خصوص وقتی در دوران تنشهای سیاسی، احساس آسیبپذیری میکنیم. میخواهم در این مقاله در مورد این پژوهشها به شما بگویم و نظرات دانشمندان علوم اعصاب، روانشناسان و جامعهشناسانی را که این پژوهشها را انجام دادهاند به اطلاعتان برسانم.
اما ابتدا میخواهم در مورد واعظی گیرا به شما بگویم که چندین دهه در کلیساهای سرتاسر آمریکا، مردم را با سخنان مقدس عیسی مسیح به وجد میآورد. او سپس ایمان خود را از دست داد و اکنون در این باب موعظه میکند که چگونه میتوان بدون خدا، زندگی شادی داشت. آنچه را دانشمندان در مورد کاریزما مطالعه میکنند، بارت کمپولو زندگی میکند.
افشای کاریزما: کشیش اومانیست، بارت کمپولو روی تاریک رهبران کاریزماتیک را میشناسد: «جوهرۀ عوامفریبی درک این مطلب است که دستاویزی به احساسات مردمْ منطقیترین راهِ تحت تأثیر قرار دادن آنهاست. هر چه باشد، مردم تصمیمات اخلاقیشان را نیز به همین شکل میگیرند».
دسامبر سال گذشته بود که در مجلۀ نیویورکتایمز برای اولین بار در مورد کمپولو خواندم که به تازگی ایمانش را از دست داده بود. مارک اپنهایمر در این مقاله نوشته بود «او فردی بهشدت برونگرا بود؛ در مقابل یک جمعیت، بسیار زبردست و در گفتگوهای خصوصی هم بسیار راحت بود. او با همهکس از شهرکنشینان باشگاههای روستایی گرفته تا مستمندانی که در خانهاش به آنها غذا میداد، ارتباط برقرار میکرد». پدر بارت، تونی کمپولو یکی از مشهورترین مبلغان آمریکا در 50 سال اخیر بوده است. او مشاور و همدم بیل کلینتون در ماجرای رسوایی مونیکا لوینسکی بوده و امروزه همچنان مردم را در راستای پیام عشق و رستگاری از سوی حضرت مسیح بسیج میکند.
چه کسی میتواند بهتر از فرزند واعظی که از راه خود برگشته، در مورد قدرت کاریزما هم برای افسون و هم برای فریب بداند؟ کمپولوی 52 ساله که امروزه داوطلبانه به عنوان یک «کشیش اومانیست» در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی، به جوانان مشاوره میدهد همان کسی است که دنبال او هستیم. او بسیار رک، گیرا، پرانرژی و مطلع بود، درست مثل یک، خب... واعظ مبلغ.
ماکس وبر، جامعهشناس آلمانی اوایل قرن بیستم مینویسد کاریزما ویژگیای است که یک فرد را «از انسانهای معمولی متمایز میکند؛ و باعث میشود دیگران جوری با او رفتار کنند که گویی «قدرتها یا ویژگیهای فراطبیعی، فراانسانی یا حداقل بسیار استثنایی به او اعطا شده». وبر معتقد است «این ویژگیها در دسترس فرد معمولی نیست و آن را دارای خاستگاهی الهی یا به عقیدۀ کمپولو کاریزما ویژگیای است که آن را حداقل تا حدی میتوان آموخت و تکامل بخشید و به عنوان یک الگو میپندارند و به خاطر همینها، فرد مورد نظر را یک رهبر به حساب میآورند».
کمپولو مدتهای مدید به حقیقت این گفتهها باور داشت. او به من گفت: «مجاب شده بودم که کاریزما مستقیماً از خدا سرچشمه میگیرد و نوعی موهبت است». او ادامه داد که وقتی به تدریج ایمان خود را از دست داد «در مسیر ارتداد از تمام مراحل ترک دین گذر کردم و به تدریج تواناییام را برای باور به این حرفها از دست دادم».
او شروع به موعظۀ این باور کرد که کاریزما شاید مادرزادی باشد، اما فراطبیعی نیست و میتوان آن را به اختیار مورد استفاده قرار داد. کمپولو میگوید «میتوانید از کاریزمای خود برای همبستری، برای هدایت مردم به سوی مسیح یا برای فروش بیمه استفاده کنید». نکتۀ دیگر هم اینکه به عقیدۀ او، کاریزما ویژگیای است که آن را حداقل تا حدی میتوان آموخت و تکامل بخشید.
این دقیقاً همان چیزی بود که جان آنتوناکیس به من میگفت. آنتوناکیس استاد رفتار سازمانی و مدیر دورۀ دکترای مدیریت در دانشگاه لوزان است که سالها به مطالعۀ سخنرانان کاریزماتیک پرداخته است. وی معتقد است که «تکنیکهای کاریزما را میتوان آموخت». آنتوناکیس مجموعهای از (به قول خودش) تاکتیکهای رهبری کاریزماتیک را شناسایی کرده که دامنۀ آنها از بهکارگیری استعاره و داستانگویی تا روشهای غیرگفتاری ارتباط همچون بازکردن دستها هنگام سخنرانی و ژستهای سرزنده و بازنماینده در لحظات کلیدی است. او نشان میدهد که این تاکتیکها رویهمرفته هشت مورد از ده انتخابات ریاستجمهوری گذشته را رقم زده است. وی میگوید «هر چه افراد استفادۀ بیشتری از تاکتیکهای رهبری کاریزماتیک کنند، دیگران آنها را بیشتر رهبرگونه میبینند».
تونی کمپولو بر تمام این تاکتیکها مسلط بود. در دهۀ 1970و 1980، بارت کمپولو و پدرش با یک دوج کورونت آبی و قراضه به سرتاسر کشور سفر کردند و هرجا میتوانستند خطبه میخواندند. کمپولو از کارهای پدرش شگفت زده شده بود. او میگوید «پدرم یکی از کاریزماتیکترین افراد دنیا بود. من پای منبر واعظان سیاهپوست و افرادی مثل پدرم بودهام. آنها میتوانند با هر لحن و حالتی سخن بگویند، زمزمههایی میکنند که نمیتوانید گوش فرا ندهید، لطیفهای میگویند، سپس داستانی تعریف میکنند که اشکتان را درمیآورد و سپس تهدیدی آتشین ارائه میدهند. او میتواند این کار را در هر نقطهای روی نقشه انجام دهد».
بسیاری از مهمترین درسهای حرفۀ بارت پس از پایان خطبههای پدرش بدست میآمد. پدر بارت همیشه پس از خطبهها از او میپرسید که چه چیزی دیده است، چه چیز مؤثر واقع میشود و چه چیز نمیشود و اینکه چرا. نمونهای از این درسها نحوۀ تحلیل مکانی است که در آن حضور دارید.
کمپولو میگوید «سعی میکنید بفهمید سختترین بخش جایگاه حاضران کجاست. فرض کنیم در یک پردیس دانشگاهی هستید و تعدادی ورزشکار در ردیف عقب نشستهاند. اگر سراغ آنها نروید، در تمام طول سخنرانی اذیتتان میکنند». پس قبل از اینکه برای سخن گفتن برخیزید، به عقب جایگاه حضار میروید و با دردسرسازان بالقوه صحبت میکنید. «میتوانید بگویید ’سلام مرد، چرا این مدرسه رو انتخاب کردی؟ چطور شد که از اینجا سر درآوردی؟ ‘ سعی میکنید قبل از اینکه حتی روی سن بروید، این افراد را به سمت خود بکشانید. یا اینکه میتوانید هنگام سخنرانی با ارتباط چشمی مستقیماً سراغ آنها بروید».
کمپولو مثالی دیگر هم میزند. «یادم میآید یک روز با پدرم به یک فستیوال بزرگ موسیقی رفته بودیم. حدود 10000 کودک بر شیب تپهها ایستاده بودند. فریزبیها به همه سو در پرواز بود. همه نوع حواسپرتیای وجود داشت. وضعیت صدا به شکلی بود که هر کاری میکردید، صدا به صدا نمیرسید. پدرم گفت: "کار سختی پیشِ رو داریم"
کاریزما رابطۀ میان فردی است که دارای آن است و افرادی که به آن پاسخ میدهند. سپس گفت: "پا میشم و اولش یه داستان سنگین و احساسی میگم. اگه با شوخی شروع کنم، چون اونا صدای خندۀ کسی دیگه رو نمیشنون، خودشون هم نمیخندن. تو چنین فضایی، باید شوخی رو کنار بزاری و سراغ مطالب احساسی بری. حسوحال چنین گروهی را میشه پایین آورد، اما واقعاً نمیشه اونو بالا برد».
کمپولو میگوید پدرش موهبتی طبیعی برای رهبری داشت. اما او مطمئن بود که این موهبت از کجا سرچشمه میگیرد. میگفت: پدرش مثل هر رهبر مشهور و کاریزماتیک دیگری شدیداً نیاز داشت دیگران او را دوست بدارند.
کمپولو میگوید «پدرم سالها مشاور بیل کلینتون در معنویات بود. او و کلینتون دوستان خیلی خوبی بودند و هستند. یک روز با پدرم در واشنگتن دیسی بودم که او به من گفت: "ببین، میخام برم پیش رئیس جمهور. میخای بیای؟ " همه گواه بر این امر هستند که وقتی با بیل کلینتون در یک اتاق هستید، حس میکنید شما تنها فرد در دنیایید. او نوعی توانایی و کاریزما دارد که حس میکنید واقعاً درکتان میکند و دردتان را میفهمد. هم او و هم پدرم پدرانشان را در سنی کم از دست داده بودند. به نظرم این امر نوعی ناامنی شدید را ایجاد میکند.
غالباً اینطور به نظر میرسد که این دست افراد هر ده دقیقه به یک تحسین درستوحسابی نیاز دارند تا احساس اعتبار کنند. پس بخشی از کاریزما از همینجا نشأت میگیرد و مربوط به ساختار احساسی فرد است».
البته کاریزما دو نیمه دارد. کاریزما رابطۀ میان فردی است که دارای آن است و افرادی که به آن پاسخ میدهند. شعله فقط زمانی روشن میشود که جرقه به آتشافزونه بخورد. فردی کاریزماتیک که رو به آینه صحبت میکند چندان مهیج نیست. اما چنین فردی را جلوی یک جمع بگذارید و فقط به تماشا بنشینید.
عامل شتاببخش در اینجا احساسات است. در سال 2005، الکساندر تودورف، روانشناس دانشگاه پرینستون در مقالهای در مجلۀ ساینس دو عکس کنار هم از کاندیداهای رقیب برای کنگره را به افراد نشان داد و از آنها خواست تا صلاحیت آندو را صرفاً بر اساس ظاهرشان نمرهدهی کنند. آنها در ثانیهای میتوانستند قضاوت خود را انجام دهند و در حدود 70 درصد از موارد، به درستی پیشبینی کردند کدام نامزد پیروز انتخابات میشود.
تودورف میگوید «ما خیلی سریع تصمیم میگیریم که آیا یک فرد دارای بسیاری از ویژگیهای مهم مد نظر ما هست یا نه، ویژگیهایی نظیر دوستداشتنیبودن و صلاحیت رقابت. این در حالیست که حتی یک کلمه هم با آنها صحبت نکردهایم. به نظر میرسد ما نوعی توانایی ذاتی برای انجام چنین نتیجهگیریهایی به شکل سریع و بدون تأمل داریم». تودورف با استفاده از اف. ام. آر. آی نشان داد که قضاوتهای لحظهای بار احساسی قدرتمندی دارند، چون مربوط به فعالیت آمیگدال هستند. آمیگدال یک ساختار بدوی مغز است که واکنش جنگ یا گریز در آن تعیین میشود.
یوخن منگز، مدرس رفتار سازمانی در دانشگاه کمبریج تأثیر احساسی کاریزما را «اثر بهتزدگی» 1 مینامد. او در سال 2008 در دوران تحصیلات دکتری خود به این مفهوم رسید. در آن سال، منگز به برلین سفر کرده بود تا سخنرانی اوباما را گوش دهد، به این امید که شاید بینشهایی در مورد نحوۀ کارکرد کیمیای کاریزما بهدست آورد. وقتی اوباما بر روی صحنه رفت و اعلام کرد که او نه فقط شهروند آمریکا، که شهروند دنیاست، خود منگز هم مسحور شد. او تا چند دقیقه فراموش کرد که اصلاً برای چه آنجاست. او از خویشتن خود بیرون آمده و به یک پیرو تبدیل شده بود.
او وقتی نگاهی به اطراف انداخت، به وجد آمد. هر آنچه او از کاریزما خوانده بود حاکی از این بود که رهبران با القای احساس خوب به مردم، جادوی خود را پیش میبرند. اما آن جمعیت پرانرژی و سرزنده نیود. کل جمعیت انگار منجمد و در حال خلسه بود. سپس زنی که کنار منگز بود با اشتیاق فراوان گفت که سخنرانی اوباما «شگفتانگیز»، «حیرتآور» افراد کاریزماتیک، بهخصوص اگر کاریزمایشان از «رهبر» دانستن آنها سرچشمه بگیرد، میتوانند ما را وارد حالتی شبیه به هیپنوتیزم کنند و «محشر» بود. اما وقتی منگز از او خواست سه چیز را که از این سخنرانی دوست داشته نام ببرد، او نتوانست جوابی بدهد.
منگز در یک سخنرانی تد توضیح داد که رهبران کاریزماتیکْ ما را در حالت بهت قرار میدهند. «و، چون ما آنها را تا این حد تحسین میکنیم، معمولاً احساساتمان را به شکلی تقریباً غریزی کنترل مینماییم تا احتراممان را به آنها نشان دهیم و برتریشان را به رسمیت بشناسیم».
منگز اثر بهتزدگی را در آزمایشگاه شبیهسازی کرد. وی بدین منظور سوژهها را تحریک کرد تا شخصیتهای کاریزماتیک را در ذهنشان تصور کنند و راجع به آنها بنویسند؛ سپس ویدیوکلیپهای پراحساسی را به آنها نشان داد. منگز با این پژوهش مطلبی مهم را نشان داد. ابراز احساسات بیرونی سوژهها شاید مهار شود، اما ابراز تجربۀ احساسی و ذهنی کسانی که «بهتزده» شده بودند به همان اندازۀ کسانی که دچار این اثر نشده بودند قوی بود؛ حتی بیشتر، چون آنها صرفاً ابراز این احساسات را به خاطر احترامِ خودکار، سرکوب کرده بودند. روانشناسان مدتهاست میدانند که وقتی ابراز احساساتمان را سرکوب میکنیم، نه تنها شدت این احساسات افزایش مییابد، که از آسیبِ شناختی هم رنج میبریم.
منگز دریافت که اکثر دانشجویان معمولاً گزارش میدهند که محتوای دقیق سخنرانی افرادی را که از تکنیکهای سخنرانی کاریزماتیک و برانگیزندۀ احساسات استفاده میکنند به یاد دارند، آن هم بسیار بیشتر از محتوای سخنرانی افرادی که از بیان سرراست و غیرکاریزماتیک بهره میگیرند.
اما آزمونهای کتبی نشان داد که مستمعین سخنرانان کاریزماتیک نسبت به شنوندگان سخنرانان غیر کاریزماتیک چیزهای خیلی کمتری را به یاد میآورند. با این حال، وقتی به دانشجویان فرصتی دادند تا در کافهتریا به دنبال هر سخنرانی که خواستند بروند و ایدههای سخنرانیاش را با او به بحث بگذارند، تقریباً هیچ دانشجویی به دنبال سخنران یکنواخت نرفت و همگی به دنبال سخنران کاریزماتیک رفتند.
اثر بهتزدگی: سخنرانی اوباما در ژولای 2008 در برلین را یک دانشمند رفتارشناس مورد مطالعه قرار داد. او بعدها مشاهده کرد که، چون ما رهبران کاریزماتیک را تا این حد تحسین میکنیم، «معمولاً احساساتمان را به شکلی تقریباً غریزی کنترل مینماییم تا احتراممان را به آنها نشان دهیم و برتریشان را به رسمیت بشناسیم».
این مسئله برای ریچار بویاتزیس، پژوهشگر رفتار سازمانی، روانشناسی و علومشناختی در دانشگاه کیسوسترن رزرو، اصلاً تعجبآور نیست. بویاتزیس به همراه آنتونی جک، روانشناس تجربی، با استفاده از اف. ام. آر. آی نشان دادند که سخنرانان احساسی مسیری عصبی به نام شبکۀ حالت پیشفرض2 را درگیر میکنند. این مسیر که شبکۀ وظیفه-منفی3 هم نامیده میشود چندین ناحیه از مغز (از جمله آمیگدال) را دربرمیگیرد و مربوط به خیالبافی، فکر در مورد دیگران و یادآوری چیزهای گذشته است.
جالب اینجاست که دانشمندان دریافتهاند فعالسازی این مسیر ارتباطی معکوس با همان مدارهایی دارد که برای تفکر تحلیلی بر آنها تکیه میکنیم؛ یعنی مدارهای مربوط به عملکردهای اجرایی، برنامهریزی، استدلال، توجه و حل مسئله. بویاتزیس میگوید «مشکل اینجاست که این دو شبکه تقریباً هیچ همپوشانی ندارند و یکدیگر را سرکوب میکنند».
برخی دانشمندان حتی دریافتهاند که افراد کاریزماتیک به جز اینکه توانایی خرد و استدلال ما را غیرفعال میکنند، در شرایط مناسب (بهخصوص اگر کاریزمایشان از «رهبر» دانستن آنها سرچشمه بگیرد) میتوانند ما را وارد حالتی شبیه به هیپنوتیزم کنند.
در سال 2011، گروهی پژوهشگر به رهبری اوفه شیوت، عصبشناس دانشگاه آرهوس دانمارک، مغز افرادی را بررسی کردند که یکی از شدیدترین مظاهر تأثیر کاریزما را تجربه میکنند، یعنی شفا با کاریزما. این تیم برای انجام پژوهش موردنظر، 18 مسیحی جوان و متعهد را از مذاهب معتقد به دعاهای شفاعت (بهخصوص از جنبش پنطیکاستی) به کار گرفتند. تمام این 18 نفر اعلام کرده بودند که باوری عمیق به افراد دارای قدرتهای خاص شفابخشی دارند. پژوهشگران 18 شرکتکننده
وقتی ما پیش کسانی هستیم که معتقدیم قدرتها یا تواناییهای خاصی دارند، ظاهراً به طور ناخودآگاه تفکر تحلیلیمان را سرکوب میکنیم
سکولار هم به کار گرفتند. آنها به خدا اعتقاد نداشتند و نسبت به شفابخشی دعا نیز شکاک بودند.
پژوهشگران از هر دو گروه شرکتکننده خواستند تا به 18 دعای مختلف یا اجرای سه دعاخوان گوش دهند و به آنها گفتند که این دعاخوانان غیرمسیحی، مسیحی یا مسیحیِ دارای قدرتهای شفابخشی هستند. اما در واقع همۀ دعاخوانان اهالی معمولی کلیسا بودند که به هر یک از آنها شش دعا بطور تصادفی اختصاص یافته بود.
پژوهشگران دریافتند که بسته به پیشفرضهای موجود در مورد دعاخوان، تفاوتهای هنگفتی در فعالیتهای مغزی شنوندگان وجود دارد. در سوژههای مسیحی، هنگام گوشدادن به دعاخوانهای غیرمسیحی، فعالیت در قسمتهای تحلیلی مغز اوج گرفت، اما این نوع فعالیتهای مغزی هنگام گوش دادن به دعاخوانانی که فرضاً قدرتهای شفابخشی داشتند به شدت کاهش یافت.
این تغییرات در گروه سکولار وجود نداشت. پژوهشگران این یافتهها را با پژوهشهای مشابه در مورد هیپنوتیزم مقایسه نموده و خاطرنشان کردند که هیپنوتیزم وقتی عمل کند، قبل از آن لوب پیشانی به طور گسترده غیرفعال میشود. یعنی در واقع عملکرد اجراییِ مغز فرد تحتهیپنوتیزم به هیپنوتیست «واگذار میشود». پژوهشگران همچنین دریافتند که «شرکتکنندگان مسیحی هر چه بیشتر شبکههای شناختیِ اجرایی و اجتماعیشان را غیرفعال کنند، کاریزمای دعاخوان را در بررسی بعدی نمرۀ بیشتری میدهند».
شیوت یافتههایش را در بستر نظریهای به نام «چارچوب کدگذاری پیشبینانه» 4 تبیین میکند. مغز اساساً یک دستگاه تشخیص الگوست که همواره در حال پیشبینی است. ادراک ما ترکیبی از تجربیات پیشین (که به شکل این پیشبینیهای خودکار نمود مییابد) و ادراک حسی واقعیمان است. تا وقتی اطلاعات حسی با پیشبینیها همخوانی داشته باشد، مغز همراهی میکند. وقتی هم عدم تطابقی وجود داشته باشد، مغز وارد صحنه میشود تا اصلاحات لازم را انجام دهد. اما وقتی پیش کسانی هستیم که معتقدیم قدرتها یا تواناییهای خاصی دارند (یعنی وقتی تصمیمی ذهنی گرفتهایم که میتوانیم به آنها اعتماد کنیم)، ظاهراً به طور ناخودآگاه تفکر تحلیلیمان را سرکوب میکنیم.
شیوت میگوید «اگر انتظار دارید خدا را تجربه کنید یا در محضر یک کارشناس کاریزماتیک یا مذهبی هستید، باور میکنید که هر چه پیش میآید حقیقت دارد و این امر منجر به تحقق آن تجربۀ خاص میشود. در این شرایط، چندان بر شکاکیت و بررسی سرمایهگذاری نمیکنید».
اگر کاریزما مثل جرقه باشد و مخاطب مشتاق مثل آتشافزونه، آنگاه زنجیرۀ صحیح رویدادهای دنیوی باعث ظهور اوج قدرت انفجاری کاریزما میشود. دافید آبرباخ در کتاب کاریزما در سیاست، دین و رسانه5 به نقاط عطف تاریخیای میپردازد که بستر برخی رویدادهای سرنوشتساز بود، رویدادهایی که رهبران کاریزماتیک جرقۀ آنها را زدند.
آبرباخ به من میگفت: «کاریزما بر چیزی عمیقتر در جامعه دست میگذارد، چیزی که همیشه آشکار نیست، نکتۀ کلیدی این است که مؤلفههایی غیر قابلپیشبینی در حیات یک کشور با یک گروه وجود دارد و وقتی پریشانی خاصی در یک دوره شکل گیرد، افرادی جلو میآیند که قبلاً امکان مطرح شدنشان نبود. آنها نمود چیزی حیاتی در توانایی مواجهه با بحران هستند. پیوندی وجود دارد میان آنچه بین آنها به شکل درونی رخ میدهد و هر آنچه در بیرون اتفاق میافتد».
آبرباخ میگوید که یک رهبر کاریزماتیک «فرد را از فشار زندگی تحت استرس رها میکند. اگر در این شرایط به یک گروه بپیوندید، احساس امنیت بیشتری میکنید. اما این امرْ خود مستلزم آسیبپذیری فرد است. وقتی افراد احساس امنیت بیشتری کنند، نیاز کمتری به رستگاری و پیوندهای کاریزماتیک دارند. اما وقتی احساس آسیبپذیری کنند، امکان شکلگیری یک دلبستگی کاریزماتیک وجود دارد. این امر میتواند در برخی شرایط بسیار خطرناک باشد».
آبرباخ، پژوهشگر برجستۀ دانشگاه مکگیل و دانشکدۀ اقتصاد لندن، فرانکلین روزولت و آدولف هیتلر (دو سوی سکۀ تاریخ) را مطالعات موردی جالبی به شمار میآورد. هر مردم با شنیدن سخنان هیتلر خود را با آلمان یکی میدانستند و نوعی غرور ملی حس میکردند، نوعی امید پرخاشگرانه به آیندهشان
دوی آنها از نیازهای کشورشان در دوران رکود بزرگ اقتصادی برخاستند. هر دوی آنها به خوبی نشان میدهند که تأثیر یک فرد کاریزماتیک میتواند تا چه حد شگرف باشد.
آبرباخ میگوید: «روزولت نماد مبارزه در دوران مشقت بود. او به شخصه مبارزه کرده بود و میتوانست نمایندۀ ملتی باشد که در حال مبارزه است. وی به عنوان یک فرد میتوانست نمایندۀ گروه باشد. روزولت از این جهت کاریزماتیک بود. به نظرم قضیه به همین شکل است. ملت یا گروه در پی فردی است که در یک دوران خاص، نمایندۀ آن باشد و این قضیه ناخودآگاه است».
آبرباخ در مورد هیتلر هم میگوید «بسیاری افراد وقتی سخنان او را میشنیدند حس خوبی پیدا میکردند. این نکته را معمولاً فراموش میکنیم، چون کلیپهایی که از او وجود دارد معمولاً او را نوعی دیوانۀ بیمنطق نشان میدهد. اما در واقع مردم با سخنان او وارد قلمرویی جدید میشدند، نوعی متفاوت از وجود که در آن، خود را با آلمان یکی میدانستند. آنها نوعی غرور ملی حس میکردند، نوعی امید پرخاشگرانه به آیندهشان».
خیر و شر: به گفتۀ یک دانشمند علوم اجتماعی، فرانکلین دلانو روزولت (تصویر چپ) و آدولف هیتلر کاریزمای خود را در دو قطب مخالف اعمال میکردند. روزولت نماد نبرد در دوران مشقت بود و از این راه الهامبخش مردم گشت. هیتلر با استفاده از قدرت خود، به مردم آماجی برای نفرت داد. این کارِ او به کسانی که احساس سرخوردگی میکردند، حس برتری میداد.
آبرباخ ادامه میدهد که هیتلر «به مردم آماجی برای نفرت داد. این کار روشی راحت برای بازگردانی حس برتری به مردمی است که در زندگی احساس سرخوردگی میکنند. با این کار همچنین میتوان برای هر مشکلی، یک مقصر غیر از خودیها یافت. او بار مسئولیت را از دوش مردم برمیدارد و این امر برای کسانی که زیر بار مسئولیت کمر خم کردهاند، راحتیبخش است. در آن وضعیت بحران، مردم باید فراموش میکردند، باید متحول میشدند. به همین خاطر است که بحران و کاریزما چنین ارتباط نزدیکی دارند».
دانشمندان اتفاق نظر دارند که کاریزما ما را از طریق احساساتمان جذب میکند. آنها بر این امر هم اتفاق نظر دارند که میتوان بر تصمیمات لحظهای و ترسهای نیمهخودآگاه غلبه کرد. دنیل کانمن، روانشناس برندۀ جایزۀ نوبل در کتاب پرفروش خود به نام تفکر سریع، تفکر آهسته6، دو نوع مدار تصمیمگیری موازی را شرح میدهد. سیستم شهودی مغز بسیار سریعتر از سیستم منطقی است.
منتها سیستم شهودی در معرض عوامل ناخودآگاهی است که مبتنی بر تجربۀ شخصی محدود و تمایلاتی هستند که منجر به پیشداوریهای غیر منطقی میشوند. اما سیستم آهستهتر و منطقیتر که مرکزیت آن قشر جلوی مغز است، میتواند عاملی توانمند برای کنترل تمایلات ناخودآگاه باشد، چون به ما زمان میدهد تا آنها را تحلیل کنیم. این همان نکتۀ پایانی بود که کمپولو میخواست در مورد کاریزما بگوید: ما میتوانیم یاد بگیریم مسحور آن نشویم.
کمپولو میگوید: «قرار نیست کاریزما را از بین ببریم. راه نجات مردم از عوامفریبان این نیست که تمام عوامفریبان را بکشیم، بلکه باید به مردم یاد دهیم کاریزما چگونه عمل میکند، تا آنها خودشان بتوانند تشخیص دهند که فرد مورد نظر از کاریزما در راستای مسئولیتپذیری استفاده میکند یا سوءاستفاده. همیشه فکر کردهام کاریزما همچون آتش است. هم میتوان با آن خانه را گرم کرد و هم خانه را به آتش کشید».
منبع: ترجمان
ترجمۀ: علیرضا شفیعینسب
پینوشتها:
• این مطلب را آدام پیور نوشته است و در تاریخ 16 فوریه 2017 با عنوان «The anatomy of charisma» در وبسایت نوتیلوس منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ 13 مرداد 1397 آن را با عنوان «تشریح آناتومی کاریزما» و با ترجمۀ علیرضا شفیعینسب منتشر کرده است.
•• آدام پیور (Adam Piore) ژورنالیست و گزارشگر مجلۀ نیوزویک است. مشهورترین کتاب او بدنسازان: در دل علم انسان مهندسیشده (The Body Builders: Inside the Science of the Engineered Human) نام دارد.
[1] Awestruck effect
[2] Default mode network
[3] Task-negative network
[4] Predictive coding framework
[5] Charisma in Politics, Religion and the Media
[6] Thinking Fast, Thinking Slow