«شعلهور» نهتنها بهترین فیلم جشنواره تا این لحظه که بهترین فیلم حمید نعمتالله هم هست. فیلمی غیره منتظره و البته پس زننده که گهگاه تحملش (از فرط برندگی و صراحتی که به خرج میدهد) سخت میشود. «شعلهور» و «رگ خواب» را میتوان دو فیلم از یک مجموعه خواند. بیدلیل نبود که نعمتالله در ابتدا قصد داشت با هر دو فیلم بهطور همزمان در جشنواره شرکت کند که «شعلهور» ساختش به پایان نرسید تا بر جشنواره کمسوی امسال نوری بتاباند…نوری نه شبیه به آنچه در دریچههای امید و نور میبینید که از جنس نورپردازیهای فیلمهای هارور…موحش و گستاخ، درحالیکه نور بر گوشه سرد و همواره سرکوبشدهای از ناخودآگاه تاریخ سینمای ایران میاندازد. «رگ خواب» و «شعلهور» مجموعه دو تراژدی هستند از زندگی دو شکستخورده بهتماممعنا…یکی زنی در آستانه چهلسالگی که شوری عاشقانه و جهانی زنانه دارد و دیگری «شعلهور» که در جهان ذهنی سنگدل و زخمخورده قهرمان اهریمنیاش میگذرد. مردی از جنش آتش و فیلمی از جنس نفرت که بسیار فراتر از «رگ خواب» میرود و تبدیل به یکی از متفاوتترین فیلمهای سالهای اخیر میشود…نمونهاش را در تاریخ بعد از انقلاب کم داشتهایم و حتی سینمای هالیوود هم هنوز با دستی لرزان به سراغش میرود. دلیل اینکه نعمتالله در نسخه مردانه از “تراژدی انسانهای شکستخورده” اش موفقتر عمل میکند تا حد زیادی به شناخت ویژه او از تناقضات ذهن مردانه معاصر (که در جدال میان سنت و مدرنیته، خوب و بد و حرف و عمل دستوپا میزند) برمیگردد.
ردپای این تناقضات، قهرمانان و مردهای عاصی از آنها را میتوانید در همه فیلمهای او ردگیری کنید. همیشه این مرد عاصی و درگیر با خود، جایی –چه در نقشهای اصلی مانند حامد بهداد «آرایش غلیظ» و چه در کاراکترهای فرعیتری مانند آقا برقی در فیلمهای او حضورداشته و به وقتش زهرشان را به فیلمنامه و داستانش ریختاند. حالا در «شعلهور» با تکاملیافتهترین و مجنونترین نمونه اینچنینی در آثار نعمتالله سروکار داریم. نمونه مردانی شکستخورده نه از بیریشگی که از آرمانهای بزرگ و طمع و البته تنبلی… مردانی با انبوهی خاطرات برنده، زخمهای درماننشده و گذشتهای سرکوبشده که میخواهند انتقام آوارگیها و بدبیاریهایشان را از مردم، کوچه و خیابان بگیرند؛ از هر آنچه ذرهای سرزندگی، خوشبختی و اصلاً خود زندگی در آن جریان دارد. اگر در اطرافتان با چنین کسانی برخورد داشته باشید، بهخوبی خواهید دانست که از چه سرکوب و گذشته درماننشدهای حرف میزنیم. دردهایی که پایانی ندارند و نهتنها مانند کنه در پس ذهن و تمامی خاطرات فرد به او چسبیده اند که در رابطه روزمرهاش با جهان اطراف و آدمهای دوروبرش هم تأثیر مستقیم میگذارد…آتش ناگزیر هرکجا که گر بگیرد، شعلهاش تا شعاعی مشخص همهچیز و همهکس را در برمیگیرد و «شعلهور» شرح داستان زندگی نکبتبار مردی ست که آرمانهای سرکوبشده و گذشته ازدسترفتهاش او را به آتشی سوزان و گیرا بدل کرده که مادام بر شدتش افزوده میشود.به شکل خاص اما فرید (امین حیایی) مردی از تبار عقده و نفرت است. روند زندگیاش او را به نقطهای رسانده که از همه اطرافش متنفر باشد و همه را از خود دور کند. در چنین برهههایی همه، شبیه به فرید حس میکند که دیگران حقشان را خوردهاند و این نفرت را قطرهقطره در روزمرهشان، بر سر مادر، پسر یا مردی پولدار خالی میکنند. دریغ که این نفرت پراکنی تنها خودشان را متنفرتر، آتش درونشان را شعلهورتر و شر درونشان را سیرتر و درعینحال حریصتر میکند. فرید یکی از بهترین و جدیترین شر مطلقها در سینمای سالهای اخیر است که مستقیم با روان و تابوهای ذهنی تماشاگر دستوپنجه نرم میکند.
آیا تماشاگر سینما محافظهکار ایران میتواند چنین قهرمانی را دوست داشته باشد یا سیر زیست و اوج گرفتن این نفرت را تحمل کند؟ تابوهای جاری در ناخودآگاه جمعی یک ملت که همیشه صحبت از حیا و عفاف در میانشان بوده است توانایی هضم این میزان از شر و لجن را دارد؟ اصلاً آمادگی پذیرش ذهنی آن را چطور؟ «شعلهور» مطمئناً در گیشه موفق نخواهد بود هرچند که تلنگری اساسی به سویههای سرد و تاریک شخصیت هرکداممان میزند و بر آن خوی حیوانی و وحشی وجودمان که همیشه در سایه در حال مخفی کردنش هستیم نوری میتاباند، اما دل تماشاگران را به دست نخواهد آورد. «شعلهور» تماشاگر را همراه با آغاز سفر یکطرفه قهرمان به سرزمین انتقام، به سفری به درون خودش میبرد و با ترسیم گستاخانه رذالت او را به رقابت با پردههای حجاب و سانسور ذهنی خود فرامیخواند.اما میزان و شدت نفرت در ذهن فرید و به طبع در لحظههای فیلم سیری تصاعدی دارد. انگار که هرچه پیشتر میرویم، عقدهها او منبسطتر میشوند و کارگردان هم که در این سفر یار و یاور یکه قهرمان خود است تا میتواند این نفرت را در فیلم و سیر روایت میگستراند تا بستر مناسبتری برای انفجار بزرگ در جهان کاراکتر آماده کند. تماشاگر در ابتدا با مرد سرخورده و تنهای فیلم همراه میشود و دردش را با او شریک میشود این همراهی بهمرور، هرچه که قهرمان بیشتر در لجنزار فرو میرود بهنوعی دلسوزی و ترحم تغییر شکل میدهد. سپس درست در لحظهای که تماشاگر ازلحاظ عاطفی به قهرمان فیلم وابسته شده و امیدوارانه، بسیار امیدوارانه، به انتظار یک معجزه در این جهان پهناور و زیبا سواحل جنوبی خلیجفارس نشسته است، جنون کارگردان و قهرمانش مخلوقش، چون آتش زیر خاکستر سربلند میکنند تا شعلهها بیرحمانه بسوزانند. در لحظهای که تماشاگر امیدوار به اصلاح است، آن سرخورده تنها تبدیل به یک جنایتکار میشود و انگار که از جنایت، از خالی کردن گداختهتر نفرتش خوشش آمده باشد، پلیدتر و پلیدتر میشود تا مخاطب بیشتر او و فیلم را پس بزند. نعمتالله اما مجنونتر از این حرفهاست و عقب نمینشیند؛ انگار که به سیم آخر زده باشد فرید را تبدیل به یک “پلیدترین” میکند که حالا تنها گرفتن زندگی، آینده و تندرستی آدمها حالش را خوب میکنند.
«شعلهور» در اینجا با «ال» آخرین ساخته فرهوفن رابطه فرا متنی ویژهای پیدا میکند گویی نسخهای مردانه و البته ایرانیزه شده از شیوع نفرت مشابه و پرورش هیولایی که در قهرمان «ال» هم حضور دارد، باشد. «ال» هم در نشان دادن نفرت و صراحت لهجه در به تصویر کشیدن شر با تماشاگرش شوخی ندارد و مدام او را آزار میدهد. درست شبیه به کاری که نعمتالله میکند. خصوصاً سرنوشت و تکثیر شر در پایان هردو فیلم آن دو را به یکدیگر نزدیکتر هم میکند. فرید درحالیکه در پس همه آتشبازیهایش (برای او همهچیز یک آتشبازی است) به دنبال برقراری رابطهای خوب با پسرش است یا بهعبارتیدیگر همه تلاشش را میکند تا حداقل پسرش تنها شنونده و تأییدکننده او باشد، دوستش داشته باشد، نمیداند که دارد در هر قدم اسماعیلش را به قربانگاه نزدیکتر میکند.
فرزندان همواره در تاریخ تاوان خطاها و عقدهگشاییهای پدرانشان را پس دادهاند، همانطور که پدرانشان تاوان پدران خود را… چرخهای که تا ابد ادامه خواهد یافت و مدام در پس ویران کردن میسازد و بهپیش میرود. فیلم درست در نقطهای تمام میشود که فرید خواسته یا ناخواسته پسر دستهگلش را وارد بازی کثیف خود کرده است. درست شبیه به پایان «ال» که جنون را از مادر حالا به دستان پسر میدهد تا از آن پاسداری کند. نفرت در نسلها تکثیر میشود و این هر امیدی را بر نجات قهرمان از مرداب خودساختهاش از یاد میبرد. در پایان فیلم هرچند آتش علیالحساب آرامگرفته، اما خاموش نشده که چندی بعدتر سوزانندهتر برخیزد. شبیه به آتشسوزیهای غیرقابلکنترل اخیر در جنگلهای شمال آمریکا، شعلههای خشم، جنون و نفرت قهرمان «شعلهور» خاموشی نمیشناسد. او بلند شده است که کل جهان را با همه آدمهای مشهور و خوشنامش، همه خوشبختیها و خندهروییهایش، به آتش بکشد و این حقیقتی ست که تماشاگر را حتی میترساند. چراکه این از معدود دفعاتی ست که در قریب به چهل سال گذشته، در سالن سینما با شر و دستمایههایش چنین مستقیم و بیپرده مواجه شده و نمیتواند خودش را از دست مردابی که فرید میسازد رهایی بخشد…درحالیکه فیلم به پایان رسیده، سکوت و بهتی مهیب سالن سینما را فراگرفته است…
همچنین بخوانید:
نقد فیلم «شعلهور»: رذل دوستنداشتنی
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
1,991