اخلاق وقتی صبغهٴ علمی پیدا کرد بدون مبادی علمی راه صحیحی نخواهد داشت قرآن کریم این راه را در بخش های گوناگونی ارائه فرمود که مقداری از این مباحث قبلاً گذشت آنچه در این نوبت مطرح می شود این است که اصرار قرآن کریم در مطالعه عمیق در سه ضلع است یکی اینکه ما را وادار می کند که درباره جهان خوب بیندیشیم یکی اینکه ما را وادار می کند درباره قرآن خوب بیندیشیم یکی هم ما را وادار می کند درباره انسان خوب فکر بکنیم و هدف از این سه ضلع هم آن است که از نظم عالَم به نظم عالَم آفرین پی ببریم از نظم قرآن کریم به آن ناظمِ مدبّر و نازل کننده قرآن پی ببریم و از نظم درونی خودمان هم به آفریننده خودمان پی ببریم. قرآن کریم هم نظم عالَم را خوب تبیین کرد هم نظم خود ما را؛ ما می توانیم از دو راه نظم جهان و نظم درونی خودمان را بفهمیم یکی مطالعه بیرونی، جهان بینی [یعنی دیدن جهان] یا روانشناسی، یکی هم مراجعه به آیات قرآن کریم که آیات قرآن کریم چگونه جهان را تبیین می کند چگونه انسان را تفسیر می کند. بارها به عرضتان رسید این قرآن کریم به منزله دفترچه راهنماست اگر کسی چیزی را تولید کرد یک دفترچه راهنما تنظیم می کند که معرفی کند این مصنوع چیست و چگونه از آن بهره برداری کنیم خدا جهان را ساخت، انسان را هم آفرید، یک دفترچه راهنمایی هم به نام قرآن فرستاد که بگوید این جهان چیست و چگونه از آن بهره برداری کنید، این انسان چیست و چگونه این را به کار ببرید می بینید یک یخچال بدون دفترچه راهنما نیست یک رادیو، یک تلویزیون، بدون دفترچه راهنما نیست ممکن نیست خدا این نظام را آفریده باشد انسان را آفریده باشد یک کتاب راهنما نفرستاده باشد که بیان کند جهان چیست انسان چیست از جهان چگونه استفاده کنیم از انسان چگونه استفاده کنیم؟! در سورهٴ مبارکهٴ ملک فرمود شما درباره جهان بیندیشید در هر رشته ای که بخواهید بیندیشید نظم و هماهنگی را در آن رشته می بینید ﴿مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾[1]هر موجودی در جای خودش است اثر مخصوص خودش را دارد تفاوتی در عالَم نیست تفاوت آن است که حلقات یک سلسله بعضی ها باشند بعضی ها فوت بشوند اگر بعضی ها فوت شدند رابطه این حلقات گسیخته است اما اختلاف غیر از تفاوت است بعضی ها پررنگ اند بعضی ها کم رنگ اند بعضی ریزند بعضی درشت اند این اختلاف، برکت و رحمت است چون همه این اشیا اگر در یک اندازه باشد که کارآمد نیستند اما هیچ کدام نه جای خود را ترک می کند نه اثر خود را رها می کند اگر جای خود را ترک کرد یا اثر خود را رها کرد شده فوت، فوت یعنی نیستی این اول فساد است لذا فرمود: ﴿مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾ درباره قرآن کریم هم در سورهٴ مبارکهٴ نساء فرمود: ﴿أَفَلاَ یتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کانَ مِنْ عِندِ غَیرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفاً کثِیراً﴾[2] فرمود این کتابی را که بیش از بیست سال به تدریج نازل شده است در شرایط گوناگون جنگ و صلح، گرانی و ارزانی، قطحی و کم یابی و پریابی، تَرسالی و خشکسالی، در سفر و حضر، در قبل از هجرت و بعد از هجرت نازل شد می بینید این کتاب یک دست است هیچ اختلافی بین مضامینش نیست و اگر غیر خدا این کار را می کرد حتماً اختلافی بود کسانی که با کتب علمی مأنوس اند مستحضرند غالب حکما، فقها، فلاسفه، متکلّمین، عرفا می بینید در طی چند کتاب، چند گونه حرف می زنند به اشتباه قبلی شان پی می برند بعد اصلاح می کنند یا مطلب جدیدی برایشان کشف می شود که قبلاً نمی دانستند اما درباره قرآن کریم نه سخن از سهو و نسیان است ﴿وَمَا کانَ رَبُّک نَسِیاً﴾[3] نه سخن از کشف جدید است چون او ﴿بِکلِّ شَیءٍ عَلِیمٌ﴾[4]است ﴿بِکلِّ شَیءٍ بَصِیرٌ﴾[5]
بنابراین هیچ اختلافی از این جهت در قرآن کریم نیست عمده درباره انسان است که انسان را طرزی آفرید که هیچ اختلافی در این هویت انسانی نیست این بحث هم یک بار قبلاً گفته شد که این جریان تفکیک قوا که ما یک قوّه مقنّنه داریم یک قوّه مجریه داریم یک قوّه قضائیه داریم این بی ارتباط با ساختار درونی انسان نیست شاید آن بزرگوارانی که این تفکیک قوا را بررسی کردند از خود انسان گرفتند انسان عقلی دارد که قانون گذاری می کند بر اساس ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[6]هم می فهمد چه چیزی حق است چه چیزی باطل، چه چیزی صدق است چه چیزی کذب، چه چیزی خیر است چه چیزی شر، چه چیزی حسن است چه چیزی قبیح اینها را می فهمد مطابق این مبادی، قانون تصویب می کند وقتی تصویب کرد یک سلسله نیروهایی هستند که باید قانون مصوّب عقل را اجرا کنند یک سلسله قوایی هستند که نظارت می کنند اجرائیات را با مصوّبات تطبیق می کنند می بینند این قوای اجرایی که دارد این کار را انجام می دهد مطابق آ ن قانون مصوّب عقل است یا نه، اگر بود آن را مدح و ثنا می کنند و اگر نبود ـ چه اینکه غالباً هم نیست ـ او را ملامت می کنند آن قوّه مقنّنه حق و باطل را تشخیص می دهد به برکت راهنمایی وحی انبیا آمدند «یثیروا لهم دفائن العقول»[7] این دفینه ها را این گنجینه ها را انبیا شکوفا کردند و این فتیله چراغ هدایت درون را بالا کشیدند اثاره کردند ثوره دادند انقلابی در درون ایجاد کردند تا عقل بفهمد وقتی عقل به برکت وحی فهمید، مصوّباتی دارد آن گاه اعضا و جوارح اجرا می کنند قوّه دیگری در درون ما هست که این تطبیق می کند اجرای قوّه مجریه را با تصویب قوّه مقنّنه اگر بد بود چه اینکه غالباً هم انسان ها تبهکار در می آیند ملامت می کند که نفس لوّامه از همین جاست اگر خوب بود که خوشحال می شود نفس مطمئنّه است و امثال ذلک. این نفس لوّامه که آدم را ملامت می کند در درون ما قاضی خوبی است اگر کسی خلاف کرد رانت خواری کرد اختلاس کرد رشوه داد رشوه گرفت و آن را به صورت قانون در آورد دیگران را ساکت کرد ولی وقتی شب منزل رفت می بیند در درون او غوغاست او را دارد ملامت می کند اینکه او را ملامت می کند قوّه ای است به نام دستگاه قضا در درون انسان ﴿لاَ أُقْسِمُ بِیوْمِ الْقِیامَةِ ٭ وَلاَ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ﴾[8] این نفس لوّامه همان است که آدم را ملامت می کند اگر این شخص تبهکار مبتلای به اختلاس و رانت، سوابق طولانی در این کار داشته باشد کم کم این نفس لوّامه را هم رشوه می دهد آن را هم خاموش می کند این همان است که قرآن کریم فرمود: ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[9] این نفسی که از فجور و تقوا باخبر است از سایر مسائل آگاه است می خواهد هدایت کند این شخص حرف او را گوش نمی دهد با اغراض و غرایز این قوّه الهی را دفن می کند دسیسه می کند تدسیس دارد و تدسیه، اگر کسی مقداری خاک ها را کنار ببرد چیزی را در درون خاک بگذارد بعد روی آن خاک بریزد این را می گویند دسیسه این مدسوس است وقتی در جاهلیت برخی ها دختر می داشتند آن دختر را زنده به گور می کردند.
تعبیر قرآن کریم این است که ﴿أَمْ یدُسُّهُ فِی التُّرَابِ﴾[10]یک عدّه در اثر وهم و غریزه و اغراض حیوانی و نفسانی، آن نفسی که مُلهم است به فجور و تقوا آن عقل الهی آن فطرت الهی را در بین این اغراض و غرایز تدسیه می کنند دفن می کنند زنده به گور می کنند حرفش شنیده نمی شود این کسی که در بیرون اهل رانت و اختلاس و رشا و رشوه بود وقتی تبهکاری اش انبوه شد به درون او هم سرایت می کند لذا خیلی از موارد است که می بینید اینها سرقت را یک درآمد تلقی می کنند ﴿وَهُمْ یحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یحْسِنُونَ صُنْعاً﴾[11] خیال می کنند کار خوبی دارند انجام می دهند اینها خطراتی است که دامنگیر ما می شود ملاحظه فرمودید گاهی انسان طوری می شود که آن چراغش را، آن قاضی اش را، آن راهنمایش را هم مدسوس قرار می دهد اصرار قرآن کریم بر مطالعه این ابعاد سه گانه یعنی جهان، قرآن، انسان برای همین است که اینها برای ما ضروری ترین معرفت اند اینها که روشن بشوند بقیه برای ما حل است ما مشکل جدّی نخواهیم داشت سایر مشتبهات را با این معلومات حل می کنیم.
اخلاق عهده دار این کار است به ما گفتند که متخلّق بشوید به خُلق الهی، خُلق الهی راه و رسمش این است...البته اشک و مصیبت و ناله و نوحه همه اینها عبادت است اما اساس کار این است که خطبه های نورانی آن حضرت، خطابه های نورانی حضرت، حکومت اموی، حکومت مروانی خوب تبیین بشود خطبه های نورانی سیدالشهداء (سلام الله علیه) خوب تبیین بشود ایشان چند ماه قبل از جریان کربلا از مدینه به قصد عمره مفرده از همان اول به قصد عمره مفرده رفتند مکه نه به قصد حج تمتّع تا بگوییم این حج را تبدیل به عمره کرده این چنین نبود از همان اول به قصد عمره مفرده احرام بسته از همان اول قصد داشت که عرفات و مشعر و منا نرود از همان اول قصد داشت که حج تمتّع نداشته باشد چون یک کار جهانی داشت و عنایت کرد که حرف، وقتی به جهان می رسد که از کنار کعبه باشد چه اینکه رسول گرامی (علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) هم همین طور بود از کنار کعبه حرفش به عالَم رسید وجود مبارک ولی عصر (ارواحنا فداه) هم که ظهور کرد به دیوار کعبه تکیه می دهد «أنا بقیة الله» را به عنوان نغمه ملکوتی به گوش همه می رساند[12] امیدواریم که روزی فرا برسد که این حرمین از دست آل سعود آزاد بشود از دست طاغیان آزاد بشود طبق بیان نورانی قرآن کریم که [درباره مسجدالحرام] فرمود: ﴿إِنْ أَوْلِیاؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ﴾[13] به دست افراد با تقوا برسد آنجا وجود مبارک ولی عصر تکیه می دهد می فرماید: «أنا بقیة الله» حرف از کنار کعبه وقتی رسید عالَمی خواهد شد.
وجود مبارک سالار شهیدان موقعیت خودش را حکومت خاندان بنی هاشم را حکومت نبوی و علوی را بازگو کرد حکومت ننگین اموی و مروانی را بازگو کرد و کلّ عالَم را با این وضع متوجّه کرد یعنی قبل از جریان کربلا چنین حادثه ای اتفاق نیفتاد گرچه آنها مثل وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) می توانستند ولی شرایط حاضر نبود برنامه ها حاضر نبود امکانات نبود تنها کسی که برنامه او همین قیام جانانه بود وجود مبارک سیدالشهداء(سلام الله علیه) بود بعداً هم که الی یوم القیامه کسی مانند حسین بن علی نخواهد آمد می بینید هیچ چیزی در اختیار حضرت نبود که فدای دین نکند اول و وسط و آخر هم سخن از دین و توحید بود هیچ سخن از این نبود که حالا که عزیز است و با آن جلال و شکوه در مدینه زندگی می کند یک نحو سخن بگوید الآن که افتاده در قتلگاه طور دیگر حرف بزند یا رفته در منزل خولی طور دیگر قرآن بخواند این طور نبود بچه های او هم همین طور بودند وقتی هم در آخرین وداع سفارش می کند می فرماید شکایت نکنید، حرفی که از عظمت شما بکاهد نگویید[14]خب این حرف ها را حالا ما بیاییم به علم گردانی تبدیل بکنیم آن ناله کردن ها، زنجیر زدن ها، سینه زدن ها، پابرهنه رفتن ها، سر و سینه زدن ها همه اش عبادت است اما این آهن سنگین را بلند بکنیم برای چه بلند بکنیم این نه در قرآن است نه در روایت است.
این عزاداری ها را خیلی دقیق، خیلی اریق، خیلی عمیق بررسی کنیم خطبای ما هم آمدند که «و یثیروا لهم دفائن العقول» فرمودند علما، ورثه انبیایند[15] میراث انبیا چیست که به علما رسیده؟ سخنرانان ما، گویندگان ما، خطبای ما که جریان کربلا را دارند خوب تبیین می کنند اینها ـ ان شاءالله الرحمان ـ عالمان دینی اند که وارثان انبیایند خب انبیا چه چیزی ارث گذاشتند که اینها ارث ببرند؟ کار رسمی انبیا همان است که در خطبه اول نهج البلاغه آمده فرمود: «و یثیروا لهم دفائن العقول» کار انبیا زمینه شناسی است گنج شناسی است و اثاره دل هاست «یثیروا» یعنی شیار می کنند شورشی به پا می کنند زیر و رو می کنند این انقلاب را می گویند ثوره، انقلاب می کنند یک انقلاب فرهنگی فکری می کنند، در کجا؟ در درون دل ها تا آن غرایز و اغراض کنار برود آن عقل شکوفا بشود آن فطرت شکوفا بشود وقتی فطرت شکوفا شد انسان، خودش را می شناسد که یک موجود ابدی است «و یثیروا لهم دفائن العقول» اگر سخنرانی در حدّی باشد که عقلانیت جامعه را بالا ببرد رشد فکری به جامعه عطا کند انقلاب علمی و عملی در درون مستمعینش ایجاد کند این خطیب این سخنران این گوینده این واعظ جزء وارثان پیامبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) است چون میراث پیغمبر در سخنان او مشهود است انبیا آمدند که دل ها را شیار کنند و در زمینه دل های شیارشده حرف جدیدی هم غرس کنند زرع کنند و اگر این دل ها شیار بشود آن شکوفه های خود آن نهال های خود آن بذرهای خود را هم به خوبی می رویاند و این اشک ها هم باعث می شود که آن بذرها نموّ بیشتری پیدا کند بنابراین اگر عالمان دین وارثان انبیا هستند که هستند میراث انبیا را هم مشخص کردند که چیست اگر آن میراث در دست عالِمی بود معلوم می شود که این ارث بر انبیاست و آن میراث، مشخص شده است در اوصاف انبیا، روش انبیا، منش انبیا، گفتار و رفتار انبیا، کردار انبیا. فرمود: «و یثیروا لهم دفائن العقول» انبیا آمدند جامعه را به عقلانیتشان برسانند ممکن است همین واژه عقلانیت را دیگران هم به کار ببرند اما آنها عقلی حرف می زنند ولی حسّی فکر می کنند عقلانیت آنها عقلانیت تجربی است تجربه، کف دانش است ما از علم تجربی پایین تر دیگر نداریم همان طوری که ما یک مهد کودک داریم یک دبستان داریم یک راهنمایی داریم یک دبیرستان داریم یک دانشگاه داریم از نظر معرفت شناسی کف دانش، حسی و تجربی است بعد نیمه تجربی و ریاضی است بعد تجریدی کلامی است بعد تجریدی فلسفی است بعد تجریدی عرفان نظری است بعد شهودی حالا وحی که برای بشر عادی نیست آن یک راه دیگر است که مخصوص انسان های کامل معصوم است. از علم حسّی تجربی پایین تر ما علمی نداریم برای اینکه یقین در آن نیست برهان در آن نیست حالا کارکرد عملی اش زیاد است بله، مشکلات روز با آن حل می شود اما از نظر معرفت شناسی از این پایین تر ما نداریم خیلی ها ممکن است که عقلانی حرف بزنند ولی حسّی فکر کنند این عقل نیست عقل آن است که از تجریدیات سخن بگوید عقل آن است که یک امر غیر حسّی را بتواند بفهمد غیر مادّی را بتواند بفهمد عقل آن است که ازل را بفهمد ابد را بفهمد ما یک موجود ابدی هستیم از ازل خبر نداریم ولی ابدیت ما را قرآن به خوبی روشن کرده است که انسان موجودی نیست که یک میلیارد یا دو میلیارد یا میلیارد میلیارد سال بماند این دیگر ابد است ما به جایی می رسیم که سال و ماه برنمی دارد الآن می شود برای کره زمین برای راه شیری زمان مشخص کرد که اینها چند میلیون سال یا چند میلیارد سال است اما نمی شود سؤال کرد که قضیه دو دو تا چهار تا چند سالش است این سال و ماه برنمی دارد این نه متزمّن است نه متمکن نه در زمان جا دارد نه در مکان می گنجد جان ما، روح ما، ملکات نفسانی ما، اخلاقیات ما ابدی است بهشت سال و ماه ندارد که ما یک میلیارد سال، دو میلیارد سال، صد میلیارد سال، هزار میلیارد سال در بهشت باشیم ماییم و ابدیت، این ابدیت را عقل می فهمد این عقل را انبیا آمدند شکوفا کردند هم مبانی اش را هم منابعش را هم آثارش را بازگو کردند و اگر دین می گوید جامعه باید عقلانی باشد با اینکه دیگران دم از عقلانیت می زنند خیلی فرق است دین، عقلانی حرف می زند عقلانی فکر می کند آنها عقلانی حرف می زنند حسّی فکر می کنند آنها حس و تجربه را عقل می دانند.
در بیانات نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه) که بخش دوم بحث ماست و قسمت پایانی نامه علی بن ابی طالب(صلوات الله و سلامه علیه) است به عثمان بن حنیف این مسائل را تا حدودی بازگو فرمود در نهج البلاغه از نظیر سیر بحث رسیدیم به نامه 45 که نامه ای است که برای عثمان بن حنیف انصاری مرقوم فرمودند قبلاً این روایات نورانی از آن حضرت گذشت که «لا تجتمع عزیمة و ولیمة»[16]«لا تجتمع الفطنة و البطنة»[17] اگر کسی خواست در حوزه کار کند یا دانشگاه کار کند دانشمند بشود عالِم بشود پرخوری با دانشمندی جمع نمی شود انسان همیشه سیر باشد وقتی هم که کنار سفره نشست اصلاً نمی فهمد که چقدر غذا بخورد این نه در حوزه کارآمد دارد نه در دانشگاه «لا تجتمع الفِطنة و البِطنة» آدم بَطین، شکم چران پرخور با فِطانت و هوش و تیزهوش نخواهد شد این بیان نورانی حضرت امیر بود به قدری آدم غذا می خورد که نیاز او را تأمین کند چون این روح ما این بدن را باید اداره کند اگر ما او را سرگرم کردیم که این غذاها را اداره کند دیگر حالی برای مطالعه و فکر نیست مثل اینکه شما حکیمی را وادار کنید که این رفتگری کند خب حیف است دانشمندی را بگویید زباله های شهر را جمع بکند جمع می کند ولی او برای این کار خلق نشده روح برای این کار خلق نشده که این زباله ها را رفت و رو کند تحویل دستشویی بدهد روح برای چیز دیگر خلق شده یک مقدار ضروری این بدن غذا می خورد طب هم همین را می گوید شما وقتی به مطب این اطبّا مراجعه کنید می بینید غالب بیماری ها بیماری های گوارشی است در اثر پرخوری و بدخوری خب آدم این قدر غذا می خورد که در اثر پرخوری مریض بشود؟! فرمود: «لا تجتمع الفِطنة و البِطنة» یک طلبه بخواهد فَطن و باهوش بشود این باید مواظب دهن و شکمش باشد یک دانشجو بخواهد دانشجوی ممتاز بشود این باید مواظب دهن و شکمش باشد به مقدار لازم غذا بخورد اینها در بیانات نورانی حضرت امیر بود. این سفره چون سفره چرب و نرم ولیمه بود بخشی از مسائل را حضرت در همین نامه که برای استاندار بصره مرقوم فرمود که من شنیدم در آن ولیمه شرکت کردی که اغنیا حضور داشتند فقرا حضور نداشتند مطرح کردند که در چند نوبت این نامه چون طولانی بود گذشت.
در بخش پایانی فرمود سوگند یاد می کند «وَ ایمُ اللَّهِ یمِیناً أَسْتَثْنِی فِیهَا بِمَشِیئَةِ اللَّهِ» قسم می خورم هیچ چیزی را استثا نمی کنم مگر اراده الهی تصمیم جدّی من این است و یقیناً این کار را می کنم مگر اینکه خدا توفیق به من ندهد مسیر را برگرداند و مانند آن هیچ چیزی جلوی مرا نمی گیرد مگر تقدیر الهی «وَ ایمُ اللَّهِ یمِیناً أَسْتَثْنِی فِیهَا بِمَشِیئَةِ اللَّهِ لَأَرُوضَنَّ نَفسِی رِیاضَةً» من ورزش می کنم ریاضت همان تمرین و ورزش است منتها بعضی ها ورزش می کنند که بار بلند کند یا بدوند خب این کار از غیر انسان هم ساخته است من ورزش می کنم که این را آرام بکنم که بیش از اندازه از من نخواهد چطور انسان در ماه مبارک رمضان نه بیراهه می رود نه راه کسی را می بندد مادامی که صائم است، فرمود من در اثر معتدل خوری و ساده زیستی این کار را می کنم «لَأَرُوضَنَّ نَفسِی رِیاضَةً تَهِشُّ مَعَهَا إِلَی الْقُرْصِ» وقتی یک قرص نان داشته باشد خوشحال است رنگین نشد، نشد «إِذَا قدَرْتُ عَلَیهِ مَطْعُوماً وَ تَقْنَعُ بِالْمِلْحِ مَأْدُوماً» با یک مقدار نان و نمک که نان و خورشت باشد راضی ام بیش از این طمع نمی کنم بعد هم خودش فرمود مثل من نمی توانید باشید ولی از حلال تجاوز نکنید پرخوری هم نکنید «وَ لَأَدَعَنَّ مُقْلَتِی کعَینِ مَاءٍ نَضَبَ مَعِینُهَا مُسْتَفْرِغَةً دُمُوعُهَا» اشک می ریزم در دعای نورانی کمیل فرمود بالأخره انسان باید با دشمن بجنگد حالا جنگ بیرونی، آهن می خواهد ولی جنگ درونی آه می خواهد انسان با نفس امّاره بخواهد بجنگد که دیگر توپ و تانک لازم نیست فرمود: «و سلاحه البکاء»[18]خب اگر کسی اهل اشک و ناله و گریه نباشد مسلّح نیست وقتی مسلّح نبود خب آن شیطان که گفت: ﴿لْأُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعِینَ﴾[19] بر او مسلّط است فرمود من اشک می ریزم آن چنان اشکی که ممکن است شبکه چشم من دیگر آب نداشته باشد بعد فرمود: «أَتَمْتَلِیءُ السَّائِمَةُ مِنْ رِعْیهَا فَتَبْرُک وَ تَشْبَعُ الرَّبِیضَةُ مِنْ عُشْبِهَا فَتَرْبِضَ وَ یأْکلُ عَلِی مِنْ زَادِهِ فَیهْجَعَ» فرمود این گاوها می روند مرتع این گوسفندان می روند مرتع وقتی علف خوب گیرشان آمد خیلی خوشحال اند می گیرند می خورند می خوابند، علی هم ـ معاذ الله ـ این طور باشد؟! این را وقتی می فرماید که خاورمیانه در اختیار حضرت بود یعنی امپراطوری ایران تسلیم شد امپراطوری روم تسلیم شد یک حکومت مرکزی تشکیل شد حاکمش هم وجود مبارک حضرت امیر بود مصر با همه عظمتی که داشت یک استانداری بود که مالک اشتر استاندار مصر بود ایران با همه وسعتش چندتا استانداری بیشتر نداشت در چنین فضایی وجود مبارک حضرت امیر این بیان را دارد فرمود آنها شکمشان که سیر شد خوشحال اند علی هم همین طور باشد؟! «أَتَمْتَلِیءُ السَّائِمَةُ» سائمه گوسفندی است که می رود صحرا می چرد معلوفه آن است که در آخور نگه می دارند به او علف می دهند «مِنْ رِعْیهَا فَتَبْرُک» بُروک همین که به سینه می خوابد مَبارک ابل که می گویند نماز مکروه است[20]برای اینکه آنجا یا تمیز نیست یا جای خطر است اینکه می گویند پارچه های بَرَکی این قسمت جلوی سینه شتر را می گویند بَرَک، پشم هایی که از این قسمت گرفته می شود و لباس دوخته می شود می گویند عبای بَرکی یا قبای بَرکی بخشی از این پشم ها که کرک است می گویند وبر، پارچه هایی که از آنها دوخته می شود می گویند وَبَری بین وَبری با بَرکی فرق است فرمود این حیوانات آ نجا در اثر پرخوری حالا آرامش گرفتند سینه خیز دارند آنجا می خوابند ـ معاذ الله ـ «وَ یأْکلُ عَلِی مِنْ زَادِهِ فَیهْجَعَ» او هم همین طور باشد؟! «قَرَّتْ إِذاً عَینُهُ» چشمم روشن این «قَرَّتْ إِذاً عَینُهُ» یعنی حالا چشم علی روشن که این هم حالا سفره رنگینی پیدا کرده! «إِذَا اقْتَدَی بَعْدَ السِّنِینَ الْمُتَطَاوِلَةِ بِالْبَهِیمَةِ الْهَامِلَةِ وَالسَّائِمَةِ الْمَرْعِیةِ» چشمم روشن که بعد از عمری حالا به گوسفند اقتدا کنم آن گوسفندانی که در آغل اند در آخورند تحت مراقبت اند آنها مهمل نیستند آنها تحت رعایت اند به اینها که مهمل و رها هستند می گویند هامله بعد فرمود: «طُوبَی لِنَفْسٍ أَدَّتْ إِلَی رَبِّهَا فَرْضَهَا» خوشا به حال کسی که وظیفه خودش را نسبت به ذات اقدس الهی انجام داد «وَ عَرَکتْ بِجَنْبِهَا بُؤْسَهَا وَ هَجَرَتْ فِی اللَّیلِ غُمْضَهَا» آن چشم بستن و خوابیدن شب را رها کرده در پایان شب، سحرخیز شده که ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیلِ هِی أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِیلاً ٭ إِنَّ لَک فِی النَّهَارِ سَبْحاً طَوِیلاً﴾ خداوند به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود روز برای کارهاست و انسان سرگرمی زیاد دارد شب آرام است باید از آسایش و آرامش شب استفاده کرد با خدای خود مناجات کرد حضرت امیر(سلام الله علیه) می فرماید خوشا به حال کسی که از خواب شیرین سحر کاست و با خدای خود زمزمه کرد و مناجات کرد «حَتَّی إِذَا غَلَبَ الْکرَی عَلَیهَا افْتَرَشَتْ أَرْضَهَا وَ تَوَسَّدَتْ کفَّهَا فِی مَعْشَرٍ أَسْهَرَ عُیونَهُمْ خَوْفُ مَعَادِهِمْ» این سحر برمی خیزد در جمع سحرخیزان حرکت می کند این دست هایش را به زمین می گذارد پیشانی اش را به خاک می مالد با خدای خودش گفتگو دارد مناجات دارد هر چه بخواهد با او در میان می گذارد خوشا به حال اینها «وَ تَجَافَتْ عَنْ مَضَاجِعِهِمْ جُنُوبُهُمْ» می بینید اگر مأموم مسبوقی که امام قبل از او نمازش را شروع کرده امام به رکعت دوم رسیده، رکعت اول اوست و رکعت دوم امام می گویند در حال تشهّد این شخصی که دیر رسیده و رکعت اول اوست و رکعت دوم امام، تجافی می کند تجافی یعنی حالت آماده باش برای برخاستن خیلی ها هستند که نسبت به دنیا تجافی دارند یعنی آماده برخاستن از دنیا هستند که از وجود مبارک امام سجاد (سلام الله علیه) رسیده است که شب 27 ماه مبارک رمضان این جمله ها را تا سحر می خواند که «اَللّهُمَّ ارْزُقْنِی التَّجافِی عَنْ دارِ الغُرُورِ وَالْإِنابَةَ اِلی دارِ الْخُلُودِ وَالْإِسْتِعْدادَ لِلْمَوْتِ قَبْلَ حُلُولِ الْفَوْتِ»[21] تجافی «عَنْ دارِ الغُرُورِ» به همین معناست فرمود: «وَ تَجَافَتْ عَنْ مَضَاجِعِهِمْ جُنُوبُهُمْ» این پهلوها را از رختخواب تجافی دادند «وَهَمْهَمَتْ بِذِکرِ رَبِّهِمْ شِفَاهُهُمْ» شَفِه آنها لب آنها سحرها به نام خدا همهمه می کند «وَ تَقَشَّعَتْ بِطُولِ اسْتِغْفَارِهِمْ ذُنُوبُهُمْ» آن گناهانی که قبلاً داشتند دیگر بخشوده شد «﴿أُوَلئِک حِزْبُ اللَّهِ أَلاَ إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾»[22] که بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ مجادله است بعد جمله آخر این نامه این است «فَاتَّقِ اللَّهَ یا ابْنَ حُنَیفٍ وَلْتَکفِفْ[23] أَقْرَاصَک لِیکونَ مِنَ النَّارِ خَلاَصُک» فرمود عثمان بن حنیف انصاری تو از انصار مدینه بود وجود مبارک رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را ادراک کردی قبلاً هم سِمتی داشتی الآن هم در حکومت من حاکم بصره هستی تو همان چند قرص نانی که حلال و طیب و حقوق شرعی توست به همان بسنده بکن مبادا از حقوق شرعی ات از نان حلالت فاصله بگیری «فَاتَّقِ اللَّهَ یا ابْنَ حُنَیفٍ وَلْتَکفِفْ أَقْرَاصَک لِیکونَ مِنَ النَّارِ خَلاَصُک» حالا ممکن است کسی اهل اختلاس و رشوه و رانت خواری باشد اینجا سر هم بکند اما از آتش جهنم هیچ راهی برای فرار نیست وجود مبارک حضرت امیر فرمود اگر به نان حلالت نساختی آنجا آتش می گیردت برای اینکه از آتش جهنم نجات پیدا کنی گرفتار اختلاس و رشوه و رانت خواری و امثال ذلک نباش.
پی نوشت ها
[7] نهجالبلاغه, خطبهٴ 1.
[8] سورهٴ قیامت, آیات 1 و 2.
[11] سورهٴ کهف, آیهٴ 104.
[12] کمالالدین (شیخ صدوق), ج1, ص331.
[13] سورهٴ انفال, آیهٴ 34.
[14] موسوعة کلمات الامام الحسین(علیه السلام), ص592.
[15] الکافی, ج1, ص32 و 34.
[16] نهجالبلاغه, خطبه 241; غررالحکم و دررالکلم, ص483, ح11170.
[17] غررالحکم و دررالکلم, ص360, ح8157.
[18] مصباح المتهجّد, ص850.
[19] سورهٴ حجر, آیهٴ 39; سورهٴ ص, آیهٴ 82.
[20] شرائع الاسلام, ج1, ص62.
[21] اقبال الأعمال, ص228.
[22] سورهٴ مجادله, آیهٴ 22.
[23] استاد «وَلْتَکْفِکَ» قرائت میفرمایند؛ در اختیار مصباحالسالکین، ص 532 به این صورت آمده است.