وقتی از محسن هاشمی رئیس شورای شهر تهران میپرسم جوانیاش چطور بوده و با چه کسانی رفاقت کرده و چه تفریحی داشته، از ته دل میخندد و میگوید جوانی ما خوش گذشت! بعد دوباره میخندد و میگوید اولین مسئولیتش را قبل از انقلاب گرفته. او متولد دوم آبان 1340 قم است که میشود جزو اولین کنکوریهای بعد از انقلاب. جوانی او هم مثل همه همنسلیهایش با سالهای التهاب انقلاب گره خورد، مخصوصاً او که پدرش زندانی سیاسی بود و از این نظر هم به خود میبالید.مهندس محسن هاشمی فرزند بزرگ آیتالله هاشمی رفسنجانی در پستهای مختلف مدیریتی از جمله 13 سال مدیرعاملی مترو تهران خدمت کرده و دو سالی است که ریاست شورای شهر تهران را برعهده دارد. هاشمی چند دقیقهای میهمان گروه جوان است و در همین چند دقیقه چنان با یاد سالهای جوانی سرحال میآید و میخندد که ما هم گپ را کنار میگذاریم و همراهیاش میکنیم تا خاطرهها جان بگیرد.
جوانی شما چطور گذشت؟
روزهای جوانی من با شروع انقلاب همراه بود. 17 سالم بود که به جبهه مبارزان علیه رژیم پیوسته بودم. همه آن سالها را بخوبی در خاطر دارم. من کنکوری بعد از انقلاب هستم و اواخر دوران تحصیل دبیرستانم زمان شاه بود. البته آن سالها بد نمیگذشت مخصوصاً اینکه پدر در زندان رژیم بود و کسی هم بالای سر ما نبود! من پسر بزرگ خانواده بودم و ارتباط عاطفی زیادی هم با پدرم داشتم. روزهای پنجشنبه همراه خواهرها و برادرها دست در دست مادر برای ملاقات به زندان اوین میرفتیم. مقابل زندان باغ توت بود که همه بچهها آنجا جمع میشدیم و بازی میکردیم. خانوادههای زیادی برای ملاقات میآمدند و به این ترتیب با بچههای آنها دوست میشدیم و همچنان هم این دوستی ادامه دارد. روزهای پنجشنبه مدرسه به ما اجازه مرخصی میداد و به نوعی همه به دلیل اینکه پدرم در راه مبارزه به زندان افتاده بود، هوای ما را داشتند. روزهای ملاقات به ما خیلی خوش میگذشت.
پس حسابی خوش میگذشت.
بیرون زندان چادری برپا کرده بودند و پدر را آنجا میآوردند و بازجوی ایشان که آقای رسولی بود، گوشهای از چادر مینشست. ما بچهها و مادرمان هم کنار پدر بودیم و حسابی خوش میگذشت. به نوعی پیک نیک بود و همراه پدر میوه میخوردیم و صحبت میکردیم. برای بازرسی بدنی هم زیاد سخت نمیگرفتند. آن موقع پنجشنبهها ملاقات میرفتیم و الان شنبهها به ملاقات برادرمان مهدی میرویم. آن موقع زیاد اذیت نمیشدیم و به هرحال الان هم اذیت نمیشویم.
از تفریح بگویید یا اگر با دوستان فعالیتی داشتید.
تفریح جوانهای اوایل انقلاب متفاوت بود. خیلی از جوانها در حال مبارزه بودند. من اولین سمتم را قبل از انقلاب گرفتم. ما در دزاشیب زندگی میکردیم و به واسطه رفاقتی که با پسر سید جمالالدین دینپرور مترجم و مفسر نهجالبلاغه داشتم، ایشان مسئولیت کتابخانه مسجد اعظم تجریش را به من سپرد. ما از انقلابیون پول میگرفتیم و کتاب برای کتابخانه میخریدیم. خیلی از جوانها اهل مطالعه بودند و کتابهای دکتر شریعتی، صمد بهرنگی و جلال آل احمد را میخواندند. یکی از کتابهایی که طرفدار داشت، «ماهی سیاه کوچولو» صمد بهرنگی بود. خیلی از جوانها اهل اندیشه بودند و مطالعه میکردند. من هم سعی میکردم در مسئولیتی که برعهدهام قرار گرفته فعال باشم و کتابهای زیادی تهیه کنم.
منبع:ایران