مصطفی ملکیان؛ چرا کسی مثل حافظ ماندگار است و کسانی در همین قلمرو این ماندگاری را ندارند؟ در اینجا سخن بر سر شخص حافظ نیست بلکه سخن بر سر این است که اساساً رمز ماندگاری شاعران، نویسندگان و متفکران در چیست؟
شکی نیست که در آثاری همچون دیوان اشعار حافظ دو جنبه از هم قابل تفکیک است؛ 1. جنبه فرم و صورت و شکل سخن 2. جنبه محتوا و روح سخن؛ به تعبیری هر چند که بخشی از ماندگاری حافظ بهخاطر زیبایی و آرایی سخنان او است، اما من در گفتار حاضر از آن میگذرم؛ چرا که هم تخصص چندانی در این باب ندارم و هم از این جهت که زیباییهای زبانی با ترجمه از زبانی به زبان دیگر از دست میرود. اما با این حال، اشعار حافظ برای غیرفارسی زبانان هم ماندگاری دارد.
چهار عامل در محتوای سخن افرادی همچون حافظ در ماندگاریشان اثرگذار است:
نخستین نکته این است که بشر در طول تاریخ همیشه با مسائل نظری و مشکلات عملی مواجه بوده است.
مسائل و مشکلات به دو دسته قابل تقسیم هستند؛ نخست اینکه، مسائل و مشکلاتی که ممکن است برای فرد، فرهنگ، جامعه و تمدنی در یک برهه تاریخی رخ داده باشد و برای فرد و فرهنگ دیگری و در برهه تاریخی دیگری رخ نداده باشد، به تعبیری مسائل نظری و مشکلات عملی گسسته که در طول تاریخ پیوستگی نداشتهاند. دوم اینکه، مسائل نظری و مشکلات عملی که هیچ جامعه، تمدن، فرهنگ و فردی و هیچ دوره تاریخی از آن خالی نبوده است. اینها مسائل و مشکلات مستمرالوجود هستند که یک پایداری و ثباتی در طول تاریخ بشر و عمر انسانی داشتهاند.
اگر متفکری به این مسائل و مشکلات پایدار بپردازد خود او نیز از پایداری و ماندگاری بهرهمند خواهد شد. حافظ از این دسته متفکران و شاعران بود. عشق، حیرت، نادانی، حسد، جبر و اختیار، خدا، تنهایی، مرگ، اضطراب، آرامش، خوشی، خوبی اختصاص به فرد و جامعه خاصی ندارد و حافظ به این مسائل پرداخته است.
اگر متفکری به ساحتی از ساحات انسانی، بهای منحصر به فرد دهد، قطعاً شانس خود را برای ماندگاری کاهش میدهد؛ برای مثال، متفکرانی که تنها بر «عقل» تأکید دارند همچون ابنسینا در فرهنگ ما، کانت در فرهنگ غرب و... انسان را صرفاً به مثابه یک ماشین اندیشهورز تلقی میکنند و از سایر ساحات او چشم میپوشند.
همچنین متفکرانی هستند که تنها بر عواطف و احساسات میپردازند به طوری که گویی ما از استدلال هیچ بهرهای نداریم. اینها نیز ساحت عقلانیت را نادیده انگاشتهاند. حال اگر متفکری بیاید و توأمان به باورها، عواطف و هیجانها، خواستهها، اهداف و آرمان و... بپردازد، یک انسان به تمام معنا را مخاطب خود قرار میدهد نه یک تصویر کاریکاتوری از انسان؛ و اینچنین فردی است که شانس ماندگاری مییابد.
متفکران ماندگار در پی نظامپردازی نیستند. انسانی که در پی نظامپردازی است، آنقدر واقعیات را مثله میکند و سر و تهشان را میزند تا بتواند آنها را در نظام فکری خود بگنجاند.
اگر قصد من ساختن نظامی باشد که در آن به هر سؤالی پاسخ داده شده باشد، آنوقت مجبور میشوم واقعیتهایی را انکار کنم چراکه همه واقعیات در یک نظام نمیگنجد.
انسانهای نظامپرداز انگارهای را برای نظام هستی ایجاد میکنند و انتظار دارند که واقعیات خود را با این انگاره وفق دهند و چنانچه این تطابق صورت نگیرد، آنها را حذف میکنند و خوانندهای که آثار چنین متفکرانی را میخواند در خواهد یافت اینها بیش از آنکه بهدنبال ارائه واقعیت باشند در پی القای نظام خود هستند.
گاهی حتی یاوهگویی کرده، خلأهایی ایجاد میکنند و خلأهایی را نادیده میگیرند. متفکران نظامپرداز همواره با چنین خطرهایی مواجه هستند.
متفکران ماندگار به «شک روایی» رسیدهاند؛ به این معنا که شک را در آنچه خود ارائه میکنند و شک را برای مخاطبانشان روامیدارند و حتی گاه خود به سخنانشان نقد وارد میکنند. هیچگاه اهل جزم و جمود نیستند و به همین خاطر ماندگار میشوند؛ چراکه مسائل و مشکلات در دورههای مختلف تحولات مفهومی بسیار مییابند و وقتی متفکری بر قرائتی خاص اصرار ورزد و راه را بر قرائتهای دیگر ببندد، نمیتواند در آینده مقبولیت و ماندگاری داشته باشد. در این فضا، شک روایی غیر از شکاکیت است؛ بنابراین خودشیفتگی فکری در این متفکران نیست و از زاویه مختلف به مسائل و مشکلات مینگرند؛ مولانا، حافظ و گوته از چنین ویژگی برخوردار هستند.
برای هر کدام از این چهار مورد پیش گفته میتوان شاهدهای بسیاری در اشعار حافظ یافت. از همین رو است که حافظ نه در فرهنگ ما بلکه در جهان اندیشه ماندگار و تأثیرگذار شده است.
*مکتوب حاضر متن ویرایش و تلخیص شده «ایران» از سخنرانی استاد مصطفی ملکیان در مراسم بزرگداشت حافظ است که 26 مهرماه در دانشکده زبان و ادبیات فارسی دانشگاه شهید بهشتی ارائه شد.