به گزارش ایسنا حسین در سال 1339 در معلم کلایه به دنیا آمد و تحصیلات ابتدایی و راهنماییاش را در همانجا به اتمام رساند و تا سوم متوسطه در رشته انسانی درس خواند.
انقلاب که آغاز شد حسین ضمن حضور در راهپیماییها و پخش نوار و اعلامیهٔ حضرت امام و نوشتن شعارها بر دیوارها میپرداخت و در ایام محرم و صفر نیز با همکاری دوستانش مراسم مذهبی و سینهزنی راه میانداخت.
وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی دست از مبارزه برنداشت و به فعالیتهای خود ادامه داد و با تشکیل کمیته و پایگاه در منطقه الموت، مسئولیت آموزش نیروها و اعضای سپاه را بر عهده گرفت.
حسین در اوایل سال 58 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی قزوین درآمد و بعد از مدتی آموزش نظامی سبک و سنگین، به همراه گروهی از برادران سپاه و بسیج به تکاب اعزام و مشغول نبرد با ضد انقلابیون شد.
سپس در سال 59 با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، عازم جبهههای سرپل ذهاب شده و به مدت 3 تا 4 ماه در جبهه مشغول نبرد با صدامیان شد.
او بعد از اتمام مأموریت و گرفتن مرخصی 6 روزه دوباره به جبهه میمک اعزامشده و بهعنوان فرمانده گردان، حماسههای زیادی در آن منطقه میآفریند.
حسین بعد از اتمام مأموریتش، به سپاه پاسداران قزوین برمیگردد تا اینکه در اوایل سال 60 بهعنوان فرمانده عملیات سپاه مهاباد که یکی از شلوغترین شهرهای ایران در آن زمان بود منصوب میشود.
او بعد از عملیات گوناگون که داخل شهر و روستاهای اطراف مهاباد داشت بسیاری از افراد کومله و دمکرات را به اسارت و یا به هلاکت میرساند، بهطوریکه افراد ضدانقلاب از شهید حدادی وحشت داشته و برای سر وی جایزههایی در نظر گرفته بودند.
عروج با ملائک
انگار اردیبهشت 1361، که عملیات بیتالمقدس با رمز یا علی بن ابیطالب (ع) آغاز شد همین دیروز بود که گردوغبار خمپارههای 80 و 120 همه جای خرمشهر را گرفته بود و همهجا زیر آتش گلولههای دشمن بود. «برادر حدادی! نیروهاتو جمع کن و به مسئولین هر دسته اطلاع بده تا نیم ساعت دیگه خودشونو پشت گمرگ خرمشهر برسونن ...»
هرلحظه که رزمندگان جلوتر میرفتند صدای گلوله و خمپاره بیشتر گوشهایشان را آزار میداد، دیگر صدای چرخهای تانک عراقی بهوضوح شنیده میشد.
حسین با حرکت دست نیروهایش را به محلهای موردنظر هدایت میکند، نیروهای گردان فتح از جنوب و نیروهای گردان نصر از شمال منطقه، این بار کلیه خطوط را در دست میگیرند...
حسین درحالیکه دست خونیش را با چفیه میبست نیروها را به جلوی جاده رساند. نزدیک یک کیلومتر بود که گردان زیر آتش دشمن قرار گرفته بود و یکلحظه صدای خمپاره 80 شنیده شد، دود و خاک جلوی چشمها را گرفت ... هیچکس حسین رو ندیده...؟
من دیدم ... شهید شد!
حادثهای رخداده بود که کسی باورش نمیشد، واقعاً کسی حسین را بهدرستی نشناخته بود و هنوز جبههها به وجود او نیاز داشت. حسین چه زود به قربت وصل دستیافت و دوستان را در غربت فراق گذاشت، آنهم در اولین عملیاتش در جبهههای جنوب.
برادر! اینو کنار حسین پیدا کردم انگار وصیت نامشه ... .
حدادی با سمت فرمانده گردان امام محمدباقر در خرمشهر براثر اصابت ترکش به کتف، صورت و سینه، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
شهید حدادی در خاطره از امیر عبادی همرزمش
شب جمعه بود، مثل همیشه برای اینکه از دست خمپارهها و بمبارانهای دشمن در امان باشیم، خاموشی زده بودیم که صدایی آمد، عبادی... عبادی!
رفتم بیرون، لندروری بود که کاملاً استتار شده و درحالیکه چراغهایش خاموش بود، یک آقایی را که به راننده فرمان میداد تا مسیر را اشتباه نرود، از جلوی آن در حال حرکت بود.
جلوتر که آمد دیدم حسین حدادی است، از تپه 47 میمک 15 کیلومتر پیاده آمده بود تا باهم به دعای کمیل برویم.
من تأکید کردم که برگزاری دعای کمیل با این وضعیت ضرورت ندارد، زیر بار نرفت و با اصرار مرا برد. من کنار راننده نشستم و او پیاده جلوی ماشین 15 کیلومتر راه افتاد تا به راننده فرمان بدهد و بالاخره به میمک رسیدیم و اتفاقاً دعای کمیل آن شب خیلی پرشورتر از همیشه برگزار شد.
حسین بعد از مراسم دعا اصرار کرد که ما را به سرنین برگرداند. هر چه گفتیم صبح میرویم قبول نکرد، گفت: شاید با شما کار داشته باشند، دوباره جلوی ماشین راه افتاد و ما را به سرنین برد.
آن شب حسین برای برگزاری دعای کمیل 60 کیلومتر در تاریکی و التهاب جنگ پیادهروی کرد که تمامی اینها به خاطر صفای دلش بود.
بخشی از وصیتنامه شهید: راه شهیدان را ادامه بدهید
کلید رستگاری من به جوانان ایران؛ امام را تنها نگذارید و گول این گروهکها را نخورید، روحانیت را تنها نگذارید. تمام ملت باید گوشبهفرمان امام باشد که نایب امام زمان است (عج) است.
پیام من به ملت ایران؛ با گروهکهای منافق بجنگید و نابودشان کنید و راه شهیدان را ادامه دهید.
پیام من به دولت و شخصیتهای مملکتی؛ مملکت را از هر گزندی حفاظت کنید تا ریشه آمریکا را بکنید.